عصر یکی از روز‌های گرم شهریور‌ در شهر دهاقان استان اصفهان از طریق مرکز پیام باخبر شدم دو خانه در همسایگی یکدیگر مورد سرقت قرار گرفته است. به آنجا رفتم و در بازدید از خانه‌ها دریافتم اموالی نظیر سینه‌ریز و دو انگشتر طلا و مقداری پول به سرقت رفته است‌، بجز آنها صندوق بزرگ چوبی که متعلق به نذورات نقدی حضرت ابوالفضل(ع) بود هم مورد دستبرد قرار گرفته بود.
کد خبر: ۷۶۲۰۹۲

در حالی که صحنه سرقت را با دقت بررسی می‌کردم و به دنبال سرنخی از دزدان بودم، نظرم به چشمان اشک‌آلود پیرمردی که پیرغلام حضرت عباس(ع) بود، جلب شد. او به صندوق نگاه می‌کرد و می‌گفت: حضرت‌عباس(ع) گرفتارت کند، پول و طلاها را بردی نوش جانت چرا به این صندوق رحم نکردی!

کمی‌ احساسی شده بودم و برای یافتن ردی از دزدان تحقیقات را به‌صورت ویژه آغاز کردم. هر چه تلاش کردم تا نشانی از دزد یا دزدان پیدا کنم موفق نشدم. به خانه دیگر رفتم تا شاید آنجا بتوانم سرنخی پیدا کنم. از نقاطی که احتمال لمس‌‌کردن‌شان از سوی سارقان وجود داشت، با استفاده از ژلاتین و پودر انگشت‌نگاری اثر‌برداری کردم، هر چند تجربه چندانی در رابطه با اثر‌برداری نداشتم ولی همه تلاش خود را به ‌کار گرفتم تا باعث خوشنودی صاحبخانه‌ها شوم.

هنگام اثر‌برداری از در و پنجره‌ها پسر پیرمرد نزدم آمد و گفت که دزدان تلفن خانه را جابه‌جا کرده‌اند و شاید اثر انگشت‌شان روی آن مانده باشد، به کمک او حافظه تلفن را بررسی کردم و تعدادی شماره به‌دست آوردم که در بین آنها به شماره تلفن 262.... برخورد کردم که شاکی از آن اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد. با پرس‌وجو مشخص شد شماره متعلق به یکی از آژانس‌های تاکسی تلفنی شهر است و با این فرضیه که دزدان برای رفتن از محل سرقت از تاکسی تلفنی استفاده کرده‌اند به آژانس رفتم و با تحقیقی که انجام دادم، مشخص شد در محدوده زمانی سرقت‌، جوانی ناشناس از تاکسی استفاده کرده و در ایستگاه خط ‌ویژه اصفهان پیاده شده است. سریع به ایستگاه اتوبوس‌های بین‌شهری دهاقان‌ ـ ‌اصفهان رفتم و به تحقیق از رانندگان پرداختم که آنها گفتند ساعتی پیش مردی به نام آرش را که چند سال است از دهاقان به اصفهان می‌رود، دیده‌اند که کیسه سیاه‌رنگی نیز در دست داشته است.

احتمال دادم او همان دزد دو خانه است و بر این اساس با گرفتن نیابت قضایی به اصفهان رفتم. آن روز کمبود نیرو در کلانتری ملموس بود و خیلی تلاش کردم دست‌کم یک نیروی کمکی بگیرم تا نیابت قضایی را اجرا کنم که با تلاش زیاد با واحد گشت 110 کلانتری به آدرسی که شناسایی کرده بودم و متعلق به پدر آرش بود، رفتیم و خانه را مورد بازرسی قرار دادیم.

آرش در خانه نبود. خانواده‌اش نیز ادعا می‌کردند از مدتی پیش هیچ اطلاعی از او ندارند. در بازرسی از آنجا بجز چند قطعه‌عکس 4×3 از او چیز دیگری نیافتم. به ناچار به دهاقان برگشتم. به فاصله 24 ساعت بعد خانه دیگری با همان شیوه و شگرد در یکی از محلات مورد سرقت قرار گرفت که بررسی‌ها نشان می‌داد خانه متعلق به پدر آرش است که چند سالی است آن را اجاره داده و از آنجا نیز مقداری طلا و جواهرات به سرقت رفته است.

این احتمال را دادم که آرش با جسارتی که پیدا کرده هر بار به دهاقان می‌آید و پس از سرقت از خانه‌های طعمه‌هایش با استفاده از تاکسی به اصفهان برمی‌گردد. به این ترتیب سریع عکس او را بزرگ کردم و با چاپ تعدادی از آنها، عکس‌ها را در اختیار همه واحدهای گشت سطح شهر و چندتن از سربازان گشتی قرار دادم.

گریه‌های آن پیرمرد مدام مقابل چشمانم بود و امیدوار بودم بتوانم هر ‌طور شده دزد نامرئی را دستگیر کنم. تا این ‌که چند ساعت بعد یکی از ماموران اطلاع داد مردی را که شباهت بسیاری به عکس دارد، دستگیر کرده است. سریع خود را به مامور رساندم و دیدم او خود آرش است.

او را به کلانتری بردم و بازجویی را آغاز کردم و در کمال تعجب آرش به سرقت‌هایش اعتراف و جای پول‌ و طلا و جواهرات را برایم فاش کرد.

وقتی زنگ زدم تا پیرمرد بیاید و پول‌های صندوقچه را تحویل بگیرد وی پشت تلفن گفت: «جناب سروان دیدی گفتم حضرت‌عباس(ع) خودش دزد را گرفتار می‌کند.»

این خاطره را هیچ گاه به خاطر نگاه آن پیرمرد فراموش نکردم.

خاطره‌ای از سروان محمود خیراتی

از پلیس استان اصفهان

تنظیم‌کننده: مهدی دبیری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها