صبح آن روز خبر آوردند که پیکی از تهران خواهد رسید که فرمان وزارت امیر و خلعتی شاه را میآورد. عزتالدوله البته باز هم نگران بود و خبر را باور نداشت. امیر اما به حمام رفت. شاید خبر رسیدن خلعت را باور کرده بود. علیخان فراش که به باغ فین رسید چاپار دولتی را در کنار در حمام دید که منتظر امیر بود که از حمام خارج شود و پاسخ نامهای را از وی بگیرد. علیخان فراش دست وی را گرفت و با خود به حمام برد که وی زن امیر را از آمدنش مطلع نکند. مامورانش در دیگر حمام را مسدود کردند. امیر با حق نعمتی که بر علیخان داشت پرسید شما چرا مامور این کار شدید؟ امیر خواست عزتالدوله را ملاقات کند و نزد وی وصیت کند، اما علیخان نپذیرفت.
سرانجام امیرکبیر در روز بیستم دی 1230 در حمام فین کاشان به قتل رسید. رگهای دست و پاهایش را گشودند و پس از مدتی خونریزی علیخان فراش به میرغضب اشارهای کرد. میرغضب با چکمه به میان دو کتف امیر کوبید. چون امیر به زمین در غلطید دستمالی در گلویش کرد تا جان داد. فراش به سرعت برخاست و گفت دیگر کاری نداریم. وی و همراهانش با اسبان تندرو به تهران بازگشتند.
سال مرگ او را 1268، به حساب ابجد در یک گفتوگو بیان کردهاند. اولی میپرسد: کو امیر نظام؟ و دومی پاسخ میدهد: مردی بزرگ تمام شد.»
دینگگگ دینگگگ دینگگگ، ناقوس ساعت بزرگ میدان توپخانه هفت بار محکم به صورت سرد صبحگاهی شهر میکوبد و رهگذران خوابآلود را به آغاز روزی نامبارک هشدار میدهد. من زیر سر در فیروزهای دارالفنون ایستادهام و این فراز از شهادت امیر را برای خود زمزمه میکنم. امروز (در زمان تهیه گزارش) بیستم دی ماه سال 1393 هجری شمسی است.
صدای امیر میآید
«کو امیر نظام؟» اگر گوش جانت را خوب تیز کنی و به بنای مدرسه بسپاری، صدای پای باصلابتش را میتوانی از راهروهای طویل مدرسه و حیاط مصفایش بشنوی. انگار امیر منقش شده توسط ناصرالدین شاه از آن بوم بزرگ رنگی آمده بیرون و همان طور فکور و مقتدر دستهایش را به پشت کمرش گره زده و کنار حوض فیروزهای مدرسه ایستاده است. امیر به کلاسهای درس نگاه میکند، به سالن آمفی تئاتر و نمایش، به گماشتههایی که قرار است از اتریش به او معلم معرفی کنند. «روزی در علوم صنعتی، پزشکی و مهندسی خودکفا خواهیم شد. روزی سماورهای ایرانی به جای سماورهای روسی روی اجاقهایمان میجوشد و به ما چای ایرانی میدهد. روزی اینجا دارالفنون ایران خواهد شد.» صدای امیر در کلاسهای مدرسه میپیچد.
کو امیر نظام؟ 163 سال از روزی که دستور ساخت مدرسه را به میرزا رضاخان مهندس تبریزی داده، میگذرد. مدرسهای که در کنار ارک همایونی بنا شد تا در آن دانشجویان ایرانی تربیت شوند. مدرسهای که پنجاه اتاق مربعی چهار در چهار ذرعی داشت که در چهارطرف حیاط قرار گرفته و هر کدام با معماری ایرانی و نقاشیهای اصیل تزئین شده بودند و حیاط زیبایی در میان آن با حوض شش ضلعی که تعلیم و تربیت را آبی تر میکرد و باغچههایی با درختهای چنار و اطلسی و بوتههای رز که در چهار طرف مدرسه برای شاگرد و معلم دلنوازی میکردند. آزمایشگاه فیزیک، شیمی و داروشناسی، چاپخانه و کتابخانه، تالار بزرگ نمایش، اتاق موزیک و شعبه دانش آموختگان نظامی. دکتر پولاک، دکتر ژرژ، موسیو لومر، موسیو دانتان، یوسف ریشار، میرزا ملکمخان، دکتر محمود خان شیمی و میرزا علیاکبرخان مصور السلطان نامهایی که قرار بود استاد شاگردانی باشند که خود بعدها معلمان بزرگ مملکتشان شوند. صدای امیر در سالن آمفی تئاتر میپیچد.
کو امیر نظام؟ باد از راهروهای خاک گرفته مدرسه به سمت دالانهای بیرونی به تاخت میوزد و میسوزاند. ذهنم بسرعت عقبگرد میکند به شش سال پیش که بعد از سالها توانستم مجوز ورود به مدرسه را بگیرم و اولین بار پا به این بنای پیر بگذارم. روزی که آجرهای گلی، لخت و عریان از زیر کاهگلهای نمور و جا به جا وا زده، شکمشان را بیرون انداخته بودند و ترکهای دلشان را به من نشان میدادند. همان روز که تمام در و پنجرههای چوبی رنگیرنگی که هنوز هم بوی چوب گردو و عنابشان مست میکرد، از چهارچوبهای هشتی و هلالی جدا شده و زخمی و نالان گوشهای از ساختمان مدرسه افتاده بودند. باران در آن روزهای پاییزی چقدر بر تنشان گریه کرده بود و صورتشان را پوسانده بود. پای تختههای سیاه هنوز هم گچهای سفیدی بود که تشنه نوشتن بودند و دیوارهایی که شده بودند سنگ صبور خاطراتی بیسرنوشت از یادگاربنویسهای همیشگی. چرا یاد شش سال پیش افتادم؟ صدای امیر در پلههای بیعبور مدرسه میپیچد.
بنر آجری روی تن مدرسه
مسئولان بازسازی و مرمت دارالفنون سلیقه به خرج دادهاند و حالا بعد از گذشت شش سال آن آجرهای نمور زده را با بنرهای منقوش به آجر پنهان کردهاند. چسبهای بنرآجری شکل، جا به جا از دل دیوار کنده شده و ظاهر واقعی دیوارها را عریان میکند. این ظاهرسازی کمهزینه تا نیمه راهپله طبقه دوم بیشتر ادامه ندارد و باز هم دیوارهای ترک برداشته و نمور امتداد پیدا کرده است. جلوی راهپلههای طبقه دوم را با میز و عروسکهای کائوچویی بستهاند و یک روبان زرد خطر هم به نردهها نصب کردهاند. تا میآیم از زیر روبان رد شوم، مسئولی که معلوم نیست سمتش چیست مانعم میشود و میگوید که طبقات بالا خطر ریزش دارد. به حیاط مدرسه برمیگردم و از آنجا به کلاسهای طبقه دوم نگاه میکنم، کلاسهای عریان از پنجره، تنشان از سوز سرمای دی ماه یخ زده و صورتشان از این درد چند ساله به زردی گراییده است.
163 سال از روزی که دستور ساخت مدرسه را به میرزا رضاخان مهندس تبریزی داده، میگذرد. مدرسهای که در کنار ارک همایونی بنا شد تا در آن دانشجویان ایرانی تربیت شوند. مدرسهای که پنجاه اتاق مربعی چهار در چهار ذرعی داشت که در چهارطرف حیاط قرار گرفته و هر کدام با معماری ایرانی و نقاشیهای اصیل تزئین شده بودند |
نجار میانسالی بالای یک چهارپایه بلند ایستاده و با سوهان بر تن پنجرههای چوبی ساختمان شمالی که رو به حیاط مدرسه است، میکشد. چهره این پنجرههای چوبی برایم ناآشناست. نجار میگوید که این پنجرهها جدید است و نمیداند چه بلایی سر آن پنجرههایی که بوی گردو و عناب میداده، آمده و آنها را کجا بردهاند، صورتش را بیتفاوت از من برمیگرداند و سوهانش را محکمتر بر دل چهارچوب میسابد. صدای امیر از پشت پنجرههای چوبی بدون شیشه میپیچد.
برمیگردم به راهروی اصلی و میروم سمت حیاط پشتی ضلع غربی مدرسه که به کاخ گلستان راه داشته و شاهزادههای قجری و ناصرالدین شاه از آنجا وارد مدرسه میشدند. پایم را که از هشتی کوتاه عبور میدهم، گیر میکند به سنگ و کلوخهای ریز و درشت و زبالههای پلاستیکی خوراکی. سرم را که بالا میآورم تنها یک درخت خشکیده پیر را میبینم که در محاصره منجلاب تکه آجرها و زبالهها تا کمر غرق شده و دستهای لخت و عریانش را لرزان رو به آسمان گرفته، انگار در این منجلاب زباله از کسی یاری طلب میکند. بقیه حیاط تا چشم کار میکند پسماندههای زباله ساختمانی است که روی هم تلنبار شده و مسیر تردد را به سمت کاخ گلستان بسته. صدای امیر با زنگ ناقوس ساعت 9 صبح شمسالعماره در میان منجلاب زبالهها میپیچد.
حیاط شرقی اما اوضاعش بهتر است چون حداقل کف آن شن و ماسه است ولی روبهرویش ساختمان بدقواره مخابرات سربرافراشته، این حیاط متصل به ساختمان گروه موزیک و آزمایشگاههای شیمی و پزشکی است که روزی روزگاری دانش آموختگان مدرسه در آن گعدههای علمی و هنری میگرفتند، اما امروز خودروی کارمندان در آن همنشینی دارند. جای آزمایشگاه و کلاسهای موزیک را هم اتاق کنفرانس با میزهای طویل گرفته که قرار است در آن مسئولان دورهمجمع شوند و برای نفسهای به شماره افتاده مدرسه تصمیم بگیرند. اینجا تنها بنایی است که هنوز هم مقداری از مختصات فیزیکی تاریخی خود را حفظ کرده و توانسته تا حدی سرپا بایستد. پهنا و کوتاهی پلهها را هنوز تیز و بلند نکردهاند و روی دیوارهای آن بنر نکشیدهاند. این ساختمان تنها جایی است که اجازه داری از پلههایش بالا بروی. صدای امیر در راهپلههای آزمایشگاه مبدل شده به اتاق کنفرانس میپیچد.
دوایی برای دارالفنون داری؟
گیج و ناراحت راهروها، کلاسها، آزمایشگاه و آمفیتئاتر را رها میکنم و میآیم کنار حوض آبی، حالا فهمیدم که چرا ذهنم بسرعت برگشت به شش سال پیش، همان روزهایی که مسئولان آموزش و پرورش خبر از بازسازی این بنای مریض میدادند. ذهنم بین حرفها و کردههایشان بر سر این مدرسه ناامید و بیسرانجام میچرخد و میچرخد.
باغبان پیر مدرسه بیتوجه به من شلنگ سبزش را به زور این طرف و آن طرف میکشد و به چنارهای بلند آب میدهد، این حیاط با آن سنگفرشهای سنگی مربعی و ایوان بلند شاهنشین، زنگ برنجی که بر دیوار کوبیده شده و بوتههای گل سرخ تنها جایی است که حداقل توانسته زیبایی خود را همچون پیرزنی موسپید نگه دارد. صورتم را میبرم سمت بوته گل سرخ که معلوم نیست در این سرمای زمستان چطور این قدر لطیف و شاداب مانده و بویش را در انتهای ذهنم بایگانی میکنم. سر و صدای کارگرهای سازمان میراث فرهنگی در ساختمان جنوبی که بسرعت مشغول کارند و لولههای زنگ زده را این طرف و آن طرف میبرند و آب و سیمان را با بیل هم میزنند، من را به من برمیگرداند. گوشم را تیز میکنم. صورتم را به هر طرف که برمیگردانم نمیبینمش. صدایی از امیر نیست.
از در مدرسه بیرون میآیم، گفتند که حفاظ فلزی را محکم ببند تا کسی به داخل نیاید. ماشین مثلا دودی با مسافران خندان از روبهروی دارالفنون میگذرد. همه نگاهها رو به بازار است. جوانک با چشمهای هرزه و دستهای فرورفته در جیب، یک پایش را عمود کرده به زمین و آن دیگری را تکیه داده به دیوار مدرسه؛ تا از جلویش رد میشوم صدایش را زیر میکند و میگوید دارو دارو. چشم میاندازم به چشمهایش و میگویم دوایی برای دارالفنون داری؟ این روزها حالش خیلی بد است.
فهیمهسادات طباطبایی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: