فیلم «مصاحبه» جایگاهی در تاریخ سینما ندارد

کلاهک کمیک یانکی‌ها

هنر ـ صنعت سینما چند سال پس از ظهور و اختراعش توسط حکومت‌های دیکتاتوری کشف و مصادره شد. استالین در شوروی با علم و آگاهی از قدرت سینما، فیلمسازان را برای ساخت فیلم‌های تبلیغاتی کمونیستی اجیر و به آنها امر ‌کرد آثاری در جهت تحکیم اهداف حکومت بسازند. او می‌گفت سینما را دراختیارم بگذارید تا بر جهان حکم برانم.
کد خبر: ۷۵۷۶۳۱
کلاهک کمیک یانکی‌ها

آدولف هیتلر، دیکتاتور آلمان هم بخوبی از نفوذ سینما آگاه بود و می‌دانست چگونه می‌توان از رسانه و تبلیغات برای پیشبرد اهداف حزب نازی استفاده کرد. او مشاوران قدرتمند و کاربلدی در این زمینه داشت و بسیاری از فیلمنامه‌ها و آثار سینمایی را بنا به دیدگاه و سلیقه شخصی حذف، جرح و تعدیل و دگرگون می‌کرد. فیلمسازانی هم که هیتلر دراین خصوص از آنها بهره می‌برد، همگی تسلط بالایی در زمینه تکنیکی داشتند و می‌دانستند چگونه مضامین و مفاهیم موردنظر حزب نازی را در فیلم‌ها به خدمت بگیرند. لنی ریفنشتال، فیلمساز زن آلمانی با زبانی هنرمندانه و هوشمندانه و ساخت دو فیلم مستند «پیروزی اراده» و «المپیا» برای هیتلر و حزب نازی نوشابه باز کرد.

هر چند سینما باوجود سوءاستفاده‌های مقطعی این چنینی هرگز به صورت محض تسلیم حکومت‌های دیکتاتوری نشد و در بیشتر مواقع پرچم آزادیخواهی و ضداستعماری و دیکتاتوری را برافراشت، اما حتی هنوز هم دولت‌ها به فراخور اهداف و سیاست‌هایشان از سینما بهره‌برداری‌های سیاسی می‌کنند و گاهی به فیلم‌ها خط و جهتی حزبی و جناحی می‌دهند. فقط بعضی وقت‌ها این سیاست‌زدگی به‌صورت علنی و خیلی مستقیم به فیلم‌ها راه پیدا می‌کند و گاهی هم فیلمسازان برای این کار از زبانی هنرمندانه بهره می‌برند.

آن سیاستی را که هیتلر و استالین در سینمای آلمان و شوروی دنبال می‌کردند و به واسطه آن قصد تسلط و حکمرانی بر جهان را داشتند، آمریکا بخوبی آموخت و آن را بارها به کار گرفت. به طوری که هالیوود بخصوص در سال‌های اخیر به شکل بارزتری فیلم‌های رو و سیاسی می‌سازد و با استفاده از سرمایه و تجهیزات فنی بسیار بالایی که در اختیار دارد، دشمنان و نیروهای مخالف خود را با زبان سینما مورد هدف قرار می‌دهد.

شخصیت جیمزباند، محصول دوران جنگ سرد و اختلافات عمیق و ریشه‌دار آمریکا و شوروی است که با وجود روابط دو کشور، خط تولید فیلم‌های جیمزباندی همچنان فعال است و هر دو سال یکبار آمریکایی‌ها با ساخت این فیلم‌ها روسیه را به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم مورد نیش و کنایه قرار می‌دهند. در فیلم‌های جیمزباند معمولا روس‌ها به عنوان خطرناک ترین موجودات کره زمین معرفی می‌شوند و این آمریکا و انگلیس هستند که به عنوان ناجیان دنیا، آستین بالا می‌زنند.

چند سالی است علاوه بر روس‌ها، اعراب، مسلمانان و ایرانی‌ها هم مورد لطف و عنایت قصه‌پردازان هالیوودی قرار می‌گیرند و هرازگاهی شاهد ساخت فیلمی عنادورزانه و جنجالی علیه دنیای اسلام هستیم؛ فیلم‌هایی که سعی می‌کنند با ساختاری گرم و جذاب و استفاده از ستاره‌های سینما و عوامل و امکاناتی حرفه‌ای به دیدگاه‌ها و سیاست‌های ایالات متحده آمریکا جامه عمل بپوشانند و فیلم‌هایی بسازند که نگاه منفی جهانیان را نسبت به مسلمانان و ایرانی‌ها تشدید کنند.

البته تعداد این آثار در سال واقعا به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد و در مقابل، انبوه فیلم‌های دیگر که با مقاصد صرفا سرگرم‌کننده یا هنری و اندیشمندانه تولید شده‌اند، حرفی برای گفتن ندارند و در نهایت آنها که قوه تشخیص و انصاف دارند، آنها را جدی نمی‌گیرند. بیشتر این فیلم‌ها هم به لحاظ ساختار واجد کیفیت‌های ویژه و بالایی نیستند و به‌سبب گل‌درشت بودن موضوعات و نحوه بیان رو و مستقیم راهی به فیلم‌های شاخص و ماندگار تاریخ سینما نمی‌یابند و خیلی زود فراموش می‌شوند.

با این همه نیش و کنایه‌های هالیوود و سینمای کشورها و حکومت‌های مختلف جهان هیچ‌گاه به‌صورت خیلی واضح و علنی نبوده و سبک مغزترین و افراطی ترین فیلمسازان هم سعی می‌کنند آبرو و اعتبار حرفه‌ای خود را بدون ملاحظه به خطر نیندازند. برای همین همواره در لفافه سخن می‌گویند و در فیلم‌هایشان برای هدف قرار دادن دشمنان و مخالفان خود از سمبل‌ها و نمادها استفاده می‌کنند.

این قلم سراغ ندارد که فیلمی بطور مشخص در زمان حیات یک دیکتاتور یا رهبر از او نام برده و قصد تخریب او را داشته باشد. همه فیلم‌هایی که درباره هیتلر، موسولینی، استالین، پینوشه و سیاستمداران غیرموجه ساخته شده یا در زمان زندگی‌شان نبوده یا اگر بوده با یک تلنگر و هوشمندی خاص و هنرمندانه‌ای آنها را مورداصابت گلوله‌های فرهنگی قرار داده است.

فیلم‌هایی مانند«بدل شیطان» ساخته دومینیک کوپر که به زندگی عدی، پسر بزرگ صدام، دیکتاتور عراق می‌پردازد، سال 2011 و پنج سال پس از اعدام صدام ساخته شد و بخش‌هایی از زندگی این شخصیت مخوف تاریخی را دستمایه اثر قرار داد.

فیلم‌هایی که آمریکا درباره رئیس‌جمهورهای خودش همچون ریچارد نیکسون (نیکسون) و جورج دبلیو بوش (دبلیو) ساخت گرچه واجد نگاهی انتقادی به رسوایی‌ها و سیاست‌های نادرست آنها بود، اما هیچ وقت با توهین علنی همراه نبود.

حتی فیلم مبتذل و سطح پایین «دیکتاتور» ساخته لری چارلز با بازی ساشا بارون کوهن هم گرچه تمام نشانه‌ها و ارجاعات بیرونی و واقعی را دارد، اما نامی از هیچ سیاستمدار واقعی نمی‌دهد. ولی فضا و طراحی شخصیت علاءالدین طوری است که خیلی‌ها را به یاد معمر قذافی، دیکتاتور لیبی می‌اندازد.

اما فیلم جنجالی و پرحاشیه مصاحبه ساخته ست روگن و اوان گلدبرگ که بتازگی به‌طور محدود در سینماهای آمریکا و جهان و به‌طور گسترده در فضای مجازی اکران شد، برای نخستین بار در تاریخ سینما به‌طور بی‌محابا به رهبر یک کشور توهین کرد و او را به سخره گرفت. گرچه برخی سیاست‌های شخص کیم جونگ اون قابل دفاع نیست، اما اهانت‌های آشکار و برخورنده آمریکا حتی در قالب یک فیلم کمدی را نمی‌توان نادیده گرفت.

قصه از این قرار است که دیوید اسکای کلارک و آرون راپوپورت (جیمز فرانکو و ست روگن) که اجرا و تهیه‌کنندگی یک برنامه مشهور تلویزیونی در آمریکا را به عهده دارند، قرار یک مصاحبه زنده را با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی می‌گذارند؛ اما سازمان سیا این برنامه را فرصت مغتنمی برای رسیدن به هدفش می‌داند. برای همین آنها را مامور می‌کند طی این مصاحبه که در کشور کره شمالی برگزار می‌شود، او را بکشند.

اگرچه فیلم قالب مناسب کمدی را برای بیان مقاصد سیاسی آمریکا انتخاب می‌کند، اما برخی صحنه‌ها به قدری توهین آمیز است که اندک امتیازات فیلم همچون بازی‌های خوب بازیگران نقش‌های دیوید و کیم را زیرسوال می‌برد. هرچند فیلم با هدف تخریب رهبر کره شمالی ساخته شده، اما ترکش اهانت‌های سازندگان آن، به ملت و فرهنگ کره شمالی هم می‌گیرد. در واقع پیش از حمله فرضی موشکی کره به آمریکا، این یانکی‌ها هستند که در عرصه سینما پیشدستی می‌کنند و کلاهک اتمی شان را فعال می‌کنند.

آمریکا در اینجا در استفاده از قدرت سینما زیاده‌روی می‌کند و از آن سوی بام می‌افتد. حتی این گمان تقویت می‌شود که همه این جریانات با برنامه‌ریزی و اهداف از پیش تعیین‌شده دولت آمریکا شکل گرفته است. یعنی آنها خواسته‌اند با این کار کره شمالی را از انزوای سیاسی درآورند و توپ را توی زمین آنها شوت کنند. به نظر هم این سیاست جواب داده و مسائلی همچون هک شدن سونی، شرکت سازنده فیلم و مایکروسافت و انتساب آن به کره شمالی در نهایت بازی را به سود آمریکا پیش برده است. حتی از زاویه‌ای دیگر می‌توان طرح همین اخبار را یک بازی طراحی‌شده از سوی ایالات متحده دانست. در ادامه هم ماجرای میمون خواندن اوباما توسط کمیسیون دفاع ملی کره شمالی و دستور اوباما برای اکران گسترده‌تر فیلم مصاحبه پیش آمد و این بازی سینمایی ـ سیاسی را وارد فاز تازه‌ای کرد.

گسترش این موضوع در نگاهی شوخ‌طبعانه و مبالغه‌آمیز حتی می‌تواند به جنگ جهانی سوم هم منجر بشود و آن‌وقت سینما می‌تواند به خود ببالد و قدرت جادویی‌اش را به رخ جهانیان بکشد. با این حال حتی در آن زمان فرضی و محال که دنیا زیر آتش خودخواهی و انحصارطلبی آمریکا می‌سوزد، این پرسش اساسی مطرح می‌شود که پس زبان هنرمندانه اگر در سینما جایی نداشته باشد، پس چه فرقی میان یک فیلم و یک بیانیه و اقدام سیاسی است؟ سازندگان مصاحبه شاید با این فیلم به صورت آنی سروصدای زیادی به پا کرده باشند و مدتی نگاه جهان را متوجه خود کرده‌اند، اما خودشان هم می‌دانند حتی تا سال بعد هم کسی از آنها به نیکی و ماندگاری در سینما یاد نخواهد کرد. کاش آنها کمی از هنر و خلاقیت بزرگی همچون چاپلین را به ارث برده بودند که سال‌ها پیش و در زمان حیات و حکومت دیکتاتوری مانند هیتلر با استفاده استادانه از زبان هنر و کمدی و بدون کوچک‌ترین توهین و فحاشی با خلق «دیکتاتور بزرگ» او را بیش از پیش رسوای عالم کرد.

علی رستگار ‌/‌ گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها