اگر خوش‌شانس‌ترین برنده قرعه‌کشی بانک شما باشید چه می‌کنید؟

جایـزه 100 میلیـونی برای الیگودرزی‌ها!

پول خوشبختی نمی‌آورد، اما این یک حقیقت خدشه‌ناپذیر است که جایزه بانکی خوشحالی می‌آورد. فرض کنید در خانه نشسته‌اید و در حال دو دو تا چهار تا کردن هستید که با باقیمانده حقوق‌تان چگونه تا آخر ماه سر کنید که ناگهان تلفن خانه زنگ می‌خورد. از بانک با شما تماس گرفته‌اند و می‌خواهند یک خبر خوش به شما بدهند.
کد خبر: ۷۴۳۵۶۳
جایـزه 100 میلیـونی برای الیگودرزی‌ها!
هنوز باور نکرده‌اید و فکر می‌کنید که طرف یک بازاریاب است که دارد منظورش را وارونه بیان می‌کند. او بیشتر توضیح می‌دهد، نه ظاهرا ماجرا جدی است. شما 100 میلیون تومان پول از بانک برنده شده‌اید. حالا باید به بانک بگویید می‌خواهید با پولتان چه کنید تا حاضر شود پول را به حسابتان بریزد. پاسخ شما چیست؟

این شرایط حساس را مزاحم تلفنی پیش روی الیگودرزی‌ها گذاشته است. الیگودرزی‌ها از خوش برخوردترین آدم‌هایی هستند که مزاحم تلفنی تاکنون شماره‌هایشان را گرفته است. اگر همه مدیران ما از این شهر باشند نان خبرنگارها در روغن است چون حتی وقتی نمی خواهند پاسخگو باشند خیلی محترمانه دلیلش را بیان می‌کنند. این وسط فقط یک مشکل پیش می‌آید که الیگودرز شهر کوچکی است و جمعیتش به 90 هزار نفر هم نمی‌رسد و نمی‌دانم اگر کودکان و سالمندان را حذف کنیم، تعدادشان کفاف جمعیت مدیریتی کشور را می‌دهد یا خیر؟! در استان لرستان چهار شهر پرجمعیت‌تر از الیگودرز نیز وجود دارد، مزاحم تلفنی کم‌کم باید سراغی از آنها نیز بگیرد تا شاید مشکلات خبرنگاران اندکی کاهش یابد.

یافته دیگر مزاحم تلفنی در تماس با مردم الیگودرز این است که ساکنان این شهر بیش از هر فرد دیگری، شامل مادران پیر و نگران می‌شود که همه چیز دنیا را برای فرزندانشان می‌خواهند، البته در این بین مثال‌های برخلافی هم بود که مزاحم تلفنی از آنها صرف‌نظر کرد.

946...43

پسر جوانی است و آرزوهای بزرگی دارد؛ استقلال اقتصادی، آرزویی است که او می‌خواهد با 100 میلیون فرضی به آن برسد. او در انتخابش لحظه ای مکث یا تردید نمی‌کند و هنوز جمله مزاحم تلفنی تمام نشده، می‌گوید: خانه می‌خرم.

ـ الان کجا ساکن هستید؟

ـ خانه پدرم.

ـ ازدواج کرده‌اید؟

ـ نه، اما می‌خواهم مستقل زندگی کنم.

ـ با 100 میلیون تومان چطور خانه‌ای می‌شود در الیگودرز خرید؟

ـ یک 200 متری خیلی خوب.

 

715...43

در حال پرستاری از یک مریض است و وقتش بسی تنگ. مزاحم تلفنی قول می‌دهد مکالمه خیلی کوتاه باشد.

این مادر بیش از هر چیز نگران پسرهایش است. چه آنهایی که ازدواج کرده‌اند و چه آنهایی که هنوز مجردند. می‌گوید: دخترهایم شوهر کرده‌اند و مشکلی ندارند، اما من بچه ازدواج نکرده دارم که باید برایشان کاری بکنم، مشکل فقط این دو تا بچه مجرد هم نیستند. دو تا پسر دیگر هم دارم که زن دارند، اما مستاجرند و کار درستی ندارند وکارگری می‌کنند. می‌خواهم برایشان کاری بکنم، اما الان هیچ بودجه‌ای ندارم.

او این 100 میلیون تومان فرضی را حلّال بخشی از مشکلاتش می‌داند تا برای بچه‌هایش (منظورش چهار پسرش هستند) ماشین، خانه و کار دست و پا کند و البته برای دو تایشان زن بگیرد.

 

184...43

پیرزنی تنهاست که نگران است بی‌سوادی‌اش مانع شود تا بتواند به سوال مزاحم تلفنی پاسخ مناسبی بدهد. با این همه باز هم با روی گشاده با این فرد مزاحم همکلام می‌شود. اولین کاری که به ذهنش می‌رسد کمک به کسانی است که وضع‌شان خوب نیست، اما ایده ای ندارد که برای چه کاری کمک کند: «ما می‌دهیم، آنها هر جوری دوست داشته باشند، خرج می‌کنند.»

پیش‌تر بدون این که از بانک تماسی با او گرفته شود، کار مشابهی انجام داده است، این را وقتی می‌گوید که به ذهنش می‌رسد بخشی از پول را برای خودش بردارد: «من بیوه‌زنی هستم که در خانه عروسم زندگی می‌کنم. خب عزیزم، من خانه داشتم اما دست بچه‌هایم تنگ بود، فروختم و پولش را دادم تا به زخم‌های زندگی‌شان بزنند. حالا شده‌ام سربار عروس. اگر پول داشته باشم، خانه می‌خرم تا مزاحم اینها نباشم، خب من پیرم و اینها شاید دوست نداشته باشند، من پیش‌شان باشم.»

 

075 ...43

«خدا نصیب ما نمی‌کند، آخر ما اصلا توی بانک پول نداریم جون خودت.» پس از مدتی چانه‌زنی، مزاحم تلفنی او را قانع می‌کند که فرض محال، محال نیست تا او حاضر می‌شود بگوید:

ـ همه را خرج خودم می‌کنم، خرج خانه می‌کنم، برای بچه‌ها نمی‌گذارم. خانه خوب می‌خرم با اثاثیه خوب. خوب می‌پوشم و تا می‌توانم می‌گردم.

ـ تنها زندگی می‌کنید؟

ـ نخیر، شریک دارم، ما یک پیرمرد و پیرزن هستیم. بچه‌ها هم ول کرده‌اند و رفته‌اند. مگر تو خودت پدر و مادرت را ول نکردی؟

ـ منظورتان این است که ازدواج کرده‌اند؟

ـ بله. سر خانه و زندگی خودشان هستند. چرا بدهم به آنها؟ خودم کیف می‌کنم، اما از شوخی گذشته، ما نه پولی داریم و نه پولی گیرمان می‌آید.

 

937...43

دختر جوان و خوش برخوردی است. در انتخاب اولش برای هزینه هدیه فرضی بانک لحظه‌ای هم معطل نمی‌کند:

ـ مادرم را به مکه می‌فرستم.

ـ بسیار عالی، اما حدود سه‌چهارم پول برایتان باقی می‌ماند، بقیه‌اش را چه می‌کنید؟

ـ باید از پولم، پول در بیاورم... آها، می‌گذارم بانک، سودش را می‌گیرم.

ـ برای این که پولتان را افزایش دهید، راهکار پرسودتری را انتخاب نمی‌کنید؟

ـ نه، بانک بهترین راهش است.

 

391...43

پیرزن خوش صحبتی است، اما ابتدای سخنش در حرف زدن تردید می‌کند:

ـ مال ایرانید؟

ـ بله، از تهران تماس می‌گیرم، روزنامه جام‌جم.

می‌خندد و از ایده‌هایش می‌گوید و مزاحم تلفنی را در تعجب فرو می‌برد، اما پیش از خداحافظی دلیل سوالش را برای مزاحم تلفنی توضیح می‌دهد. مزاحم تلفنی، اما ابتدا دلیلش را برایتان می‌نویسد:

ـ می‌دانی، آخر گاهی از آلمان زنگ می‌زنند و می‌پرسند به نظر شما جمهوری اسلامی چطور است؟ من اما حرف نزدم، گفتم من کشورم را به خارجی نمی‌فروشم، می‌خواستم مطمئن شوم تو از خارج نباشی.

این خانم با آن تلفن‌های خارجی‌اش، بسیار هم مرفه است البته از نوع بادردش، چون از یک طرف پایش شکسته است و از طرف دیگر، بیش از هر چیز دغدغه کمک به همنوعش را دارد.

ـ می‌دهم به خیریه.

ـ همه‌اش را؟

ـ بله، شکر خدا من احتیاجی به چیزی ندارم. خودم حقوق بازنشستگی دادگستری می‌گیرم، بچه‌هایم هم وکیل، دکتر، قاضی و استاد دانشگاه شده‌اند.

ـ غیر از خرج روزمره، کار خاصی، مثل سفر ویژه‌ای دلتان نمی‌خواهد بروید؟

ـ من دو بار مکه رفته‌ام، برای بار سوم هم بچه‌ها ثبت‌نام کرده‌اند که چون پایم در گچ است هنوز نتوانسته‌ام بروم.

ـ به چه نوع خیریه‌هایی کمک می‌کنید؟

ـ من همین الان چند نفر را از طریق کمیته امداد زیرپوشش گرفته‌ام، به خانم‌هایی که جهیزیه درست می‌کنند هم کمک می‌کنم، پول دیگری هم دستم بیاید باز هم در همین راه می‌دهم. کمک به دیگران اندازه مکه رفتن ارزش دارد.

 

875...43

خانم جوانی است که تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و هنوز موفق نشده برای خودش کاری پیدا کند. او با این که هنوز سرمایه‌ای ندارد، اما برای همه اعضای خانواده‌اش برنامه دارد و مطمئن است ذره‌ای از این سرمایه بانک آورده را هدر نمی‌دهد. اول برای خودش تدارک جهیزیه می‌بیند، بعدش نوبت کمک به تحصیل خواهرهای کوچک‌ترش می‌شود که اکنون دانشجو هستند. از نظر او کمک به خواهرهایش، کمک غیرمستقیم به پدرش است، اگر پولی باقی ماند هم در نهایت می‌خواهد مادرش را به سفر زیارتی بفرستد. به این ترتیب همه اعضای خانواده منتفع می‌شوند.

 

582...43

هشت بچه دارد که چهار تایشان رفته‌اند سر خانه و زندگی‌شان و چهارتایشان هنوز مجرد هستند. نگرانی او بیشتر شامل حال گروه دوم می‌شود. سه پسر و یک دختر خانواده هنوز بیکارند و مادرشان می‌خواهد هر طور شده آنها را سرکار بفرستد.

ـ پولی برای خودتان خرج نمی‌کنید؟

ـ فقط می‌خواهم بچه‌هایم راحت باشند، خودم توکل به خدا، دیگر خوب و بد روزگار را دیده‌ام و مشکلی برایم پیش نمی‌آید. کسی باید باشد که دست بچه‌ها را بگیرد. می‌دانی وقتی بچه‌ها به جایی رسیدند و برای خودشان پول و پله‌ای جور کردند، همان کاری را برای پدر و مادرشان می‌کنند که پدر و مادرشان برایشان انجام داده‌اند.

مریم محمدپور / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها