خانه بروبچه​ها

دیشلمه

1-عیالان صاحب تدبیر منزل/ پلنگ‌آسا، شجاع و شیر منزل/ نمی‌دانم چرا بر گردن ماست/ همیشه بی‌گمان تقصیر منزل!
کد خبر: ۷۴۲۰۶۴

2-افسوس زمانه آس و پاسم کرده/ بی‌پولی و فقر بی‌حواسم کرده/ چون سر نزدم به غرفه‌ات، می‌دانم/ نفرین تو بود پس که طاسم کرده.

3-ای صاحب طنز قندپهلو قنبر/ پررو و پراشتها و پرگو قنبر/ در مغلطه و ملقمه و فلسفه هم/ پهلو زده‌ای تو به ارسطو قنبر.

قنبر یوسفی از آمل

دیگه کاری کردی که ارسطو خودش بیاد پشت تریبون و در جوابت از عکس‌العمل خودش در قالب شعر بگه: «خود گویی و خود خخخخخ!/ (حضار محترم ببخشید... خنده‌م گرفت) خود گویی و خود... خخخخخ...!/ آیییییی که خخخخخ/... از دست این... قن... خااااه ‌قااااه قاااه... قااااه.../ ...بگم چی‌کارت کنه ارسطو، قنبر»!

ترجمه اسلوموشن

1-برو، خوشحال باش که به آخر رسیده‌ام. من برای تو خوابی بودم که می‌ترسیدی به کابوس ختم شود. حال به خورشید که به طرفداری از تو سر بلند کرده پناه ببر. بایست و خنده‌های مستانه‌ات را بلند فریاد کن. خنده‌هایی از جنسی غرور، از جنس تحقیر دلی که شکستی، خنده‌هایی از سر بی‌توجهی به این خواب‌های گهگاه که آرامش شبت را می‌گیرند... اما هست خواب‌هایی که از خورشید و چترش نمی‌ترسند و در حضور گرم او هم کابوست می‌شوند. تو باید تاوان بدهی.

2-اگر خودت حرفی برای زدن نداری، لااقل فقط اندکی نگاهم کن. چشم‌ها همیشه حرفی برای گفتن دارند. حتی زمانی که بسته می‌شوند.

م. جعفر محقق از قم

زامبی‌ها در شهر

1-دنیای آدم‌ها، دنیای جالبیه! برا کسی که جسم یکی رو می‌کُشه و اون رو به قتل می‌رسونه و اسمش قاتله، انواع مجازات، زندان، قصاص، اعدام وجود داره؛ ولی برا کسی که احساس یکی رو می‌کُشه هیچ‌گونه مجازاتی وجود نداره و اون که احساسش به قتل رسیده، می‌شه مقتولی که نفس می‌کشه و یه زندگی نباتی داره. تمام وجودش می‌شه یه نگاه. جای تعجبه! دنیا پر از مقتول زنده‌س که هیچ‌کس اونا رو نمی‌بینه!

2-دلم را در کویر، در زمینی شوره‌زار دفن می‌کنم تا از عشقت شوره‌زار سرسبز [شود] و در کویر گل عشق بروید. می‌توانم بگویم دوستم داشته باش، در جای جای جسمم خار فرو کن، ولی در دلم خاری نکار. مرا بکُش ولی به دروغ نگو عاشقتم.

سارای مهرداد

چراغ نفتی

از تمام دوراهی‌ها با آن‌همه تبم، سرد گذشتم. به انتهای بی‌انتها رسیدم. به همان نقطه که عبور از آن شده بود دغدغۀ چشم‌های من. اکنون نه گنگم، نه بی‌صدا؛ کوله‌ام پر بود از حس. گر صبر کنی... از حلوا یا حس انتظار چراغی روشن نشد. من هیچ راهی نرفتم با این سرنوشت.... زمان از من گذشت و مرا غرق در بی‌امیدی کرد.

سراب از قائمشهر

استراتژی جدید: عقب‌نشینی

1-زرد شدن سیمای تابناکت دلم را کبود می‌کند. بسان برگ‌های پاییزی در فراق آفتاب! قصۀ من و تو قصۀ دنباله‌داری‌ست. من آغاز می‌شوم در هر نفس تو، تو تنیده می‌شوی در هر قدم من. اینجاست نقطۀ عطف بودنمان با هم.

2-بیا برویم؛ دستانت را به من بسپار و بیا بگریزیم از این کرۀ خاکی. من و تو با تمام آدم‌های این کره بیگانه‌ایم؛ [...] باید برگردیم به جایی که از عطر گل‌هایش گریزان بودیم.

منیره مرادی فرسا از همدان

اعتراژ

1-اغلب آن‌هایی که هرگز اعتراض نمی‌کنند، روزی ترک می‌کنند؛ طوری که هیچ اثری جز عکس‌ها نماند.

2-پاییز شاعری‌ست که دل تمام خیابان‌های شهر را می‌لرزاند.

3-بعضی‌ها همیشه [وقتی] ما رو می‌بینند لبخند می‌زنند اما در دلشان سایۀ‌مان را با تیر هدف گرفته‌اند.

4-گوشه‌ای از قلبم را برای تو کنار گذاشته‌ام و سلسله‌وار دوستت دارم که پایانی ندارد. آنچه تو را در قلب من از همه متمایزتر می‌کند، مهربانی‌هایت [است] که پایدار[ند] و خوبی‌هایت که همیشگی‌ست.

شادی اکبری

علی‌ژوووون... یه کلومم از اونا که اعتراژ نمی‌کنن می‌گفتی... عیبی داش؟!

آهنگ تکنفره

یه نفر توی اتاقش، آهنگ غمگین می‌ذاره/ یه نفر تو زندگیش هست، که دیگه دوسش نداره/ یه گوشه تنها می‌شینه، حتی با خودش غریبه‌ست/ نمی‌خواد باور کنه اون، یه نفر تو زندگیش هست/ یه نفر هم [مثل] من که عاشق تو یک نفر شد/ کسی که موندن رو دوس داشت، اما با تو همسفر شد/ یه نفر که یک نفر نیست، واسه من تمام دنیاست/ کسی که برگشتن اون، تا ابد برام یه رؤیاست/ یه نفر داره می‌جنگه با خودش اما می‌بازه/ داغ روزای گذشته، حسرت روزای تازه/ با همین آهنگ غمگین، خاطراتش زنده می‌شه/ می‌بینه تو چشمای اون، چه جوری بازنده می‌شه.

پیمان مجیدی معین

متنبه

1-مرغابی‌های نگاهت مدت‌هاست از تالاب خشکیدۀ من پر کشیده‌اند؛ تالابی که روزگاری تنها تو اجازۀ ورود به آن را داشتی، تنها تو.

2-از دستت عصبانی‌ام گلم! کاش می‌شد به معلم زندگی بگویم تا تو را تنبیه کند. نه از آن تنبیه‌های سخت، نه، هرگز. بلکه از آن تنبیه‌های خوب! مثلا... دو صفحه بنویسی من عاشقم!

احسان 87

هتل 5 ستاره

1-زرافه می‌شوم تا سرفراز شوم.

2-در دنیای آدم‌های افسرده، روز به زور می‌گذرد.

3-زنـــدان، مهــمانخانۀ خلافکاران است.

4-وضعش توپ شد، همه را شوت کرد.

محمد آیین‌پرست از رشت

جاااان؟! چی گفتی؟

قلبت که مهربان باشد و دستانت بخشنده، یک جان دلنشین، می‌نشیند آن سوی اسمت. آن وقت انگار که جاذبه جایش را به تو قرض داده باشد، دنیایی جذب خوبیهایت می‌شوند.

2-خیاط زندگی برای همۀ آدم‌ها لباسی از جنس مشکلات دوخته. برای آدمای بزرگ این لباس تنگه. برای بعضی‌ها اندازۀ اندازه است. و برای یه عده دیگه این لباس این‌قدر بزرگه که بسختی می‌تونن باهاش راه برن! کوچیک نباش؛ بزرگ شو. اون‌وقت می‌بینی این لباس خودبخود برات کوچیک می‌شه.

نشمیل نوازی از بوکان

باباطاهر عریان اومده می‌گه: هر کی همچی چیزی گفته عدل خواسته من رو به چالش بکشه! معرفیش کن بینم کیه!

چهره‌های ماندگار

دوستت دارم ای صبور بی‌همتا، ای جهان روشن. [...] هر ثانیه از سکوتت هزاران قصه دارد و قصه‌هایت پر از غصه‌اند و تجربه؛ غصه‌هایی که ما نفهمیدیمشان و تو به جان خریدیشان.

مادربزرگ، یعنی صاحب و بخشندۀ همۀ خوبی‌ها و دربرگیرندۀ بی‌چون‌وچرای همۀ سختی‌ها. دوست دارم صدای پایت را زمانی که حتی به فکر شمشادهای کنار حوض هم هستی و تنها نمی‌گذاریشان. همیشه بمان و بزرگی کن زیر سقف آسمانی که بدون تو بارانش بارش سنگ می‌شود.

اسما حیدری از اصفهان

سیندرلا

حالا دیگر خبری از ناپدری بدجنس و خواهرهای ناتنی حسود نیست. نامادری سیندرلای من روزگار است که پدر و مادرش را از او گرفت و اکنون او را در کودکی، در این دنیای دراندشت تک‌وتنها بی‌پشت‌وپناه به حال خود رها کرده. آری، سیندرلای من دنبال یک جفت کفش است، نه لنگه کفش، نه از جنس نقره. دنبال کفشی است تا پاهای تاول‌زده‌اش را از سرما بپوشاند.

فراموش‌شده 72 از تبریز

روانشکافی

بعضی آدما وقتی حرف می‌زنن جوری از اعتقادات مثبت و خیرخواهی و فداکاری برای دیگران دم می‌زنن که گویی تمام دغدغه‌شون تو زندگی، آسایش و آرامش اطرافیانشونه و بس؛ خودشون رو کاملا فراموش کردن و روز و شب برای خوشبختی دیگران دست دعا به آسمون بلند کردن و... از این حرفا دیگه!

اما وقی همین آدما پای عمل می‌رسن یکدفعه اعمالشون با حرف‌هاشون 180 درجه فرق می‌کنه و اصلا هم به خودشون نمی‌گیرن که رفتارشون با تعاریفی که از خوبی‌ها و فداکاری‌ها و گذشت‌ها و قدم‌های ارزنده‌شون ارائه دادن، کلی منافات داره! تازه کم هم نمیارن! برای توجیه این مغایرت‌ها می‌گن: «ما این‌قدر خوبی کردیم و بدی دیدیم، دیگه انگیزه‌مون رو از دست دادیم... این مردم کلاً نمک‌نشناسن»!

البته حرف‌های خوب زدن و تمجید از خود که خرجی نداره؛ این ژست‌های خیرخواهانه‌شون کُشته منو!

مژگان 84

آلزایمر موروثی

با نوک عصا سنگ جلو در را کنار می‌زند و سرش را می‌برد توی حیاط. همان‌طور که روی عصا خم شده به طرف در هال می‌رود و برمی‌گردد: «پری کجایی؟»

می‌رود توی هال. زن از بالا داد می‌زند: «رفتی بخری یا نه...؟!».

سرش را می‌چرخاند به سمت اتاق. دستمال مچاله‌ای را از جیب مانتواش درمی‌آورد: «پری! ...کدوم قرص‌هام رو بخورم؟».

در کمد را باز می‌کند: «پری لیوان‌ها رو کجا می‌ذاشتی؟»

به آشپزخانه می‌رود و قرص‌ها را می‌اندازد ته گلو. از توی یخچال بطری آب را برمی‌دارد و سرمی‌کشد. در بطری از دستش می‌افتد، چرخی می‌خورد و می‌رود زیر کابینت. به رختخواب پهن‌شدۀ وسط هال پناه می‌برد. پتو را می‌کشد روی سرش و در خودش جمع می‌شود. صدای جارو برقی خفه می‌شود. زن می‌آید پایین و می‌رود به آشپزخانه؛ با صدای جیغ توی گلو می‌گوید: «شیماااا! در یخچال رو چرا باز گذاشتی؟!».

نگاهش می‌ماند روی بطری: «بچه مگه صد بار نگفتم با بطری آب نخور؟ درش کو؟».

سرش را از اُپن خم می‌کند توی هال: «مگه نگفتم برو تخم‌مرغ بخر؟ باز که گرفتی خوابیدی!».

می‌آید توی هال. عصا می‌ماند زیر پایش. لگدی به پتو می‌زند: «مگه کری بچه؟! عصا چیه آوردی خونه؟»

چنگی به پتو می‌اندازد. پیرزن سرش را از زیر پتو می‌آوررد بیرون: «پری بذار بخوابم... قرصامم خورده‌م»!

زهرا فرخی 34 ساله از همدان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها