عبدالله کریمی، مشاور بنیاد شهید در امور آزادگان که حدود سه سال را در زندان های رژیم بعث سپری کرده، با نقل خاطره ای از آن ایام گفت: شب سختی را گذرانده بودیم، باران زیادی باریده بود و همه جا را آب برداشته بود، سلول ها بوی نم و رطوبت می داد، باد شدید هم که می وزید باعث شد بوی بد را از مستراح ها و زباله دانی ها به سمت ما آورد.
صدای زوزه باد سردی که می وزید، گوش هایمان را آزار می داد و تن و جانمان را به لرزه انداخته بود.
یکی از اسرا به نام «علی اکبر» که بدنش حسابی ضعیف شده بود، چنان می لرزید که انگار تشنج کرده است، مانند غشی ها بود و صدای به هم خوردن دندان هایش شنیده می شد.
بعداز ظهرها موقع گرفتن سهمیه نان، چشم های بی رمق ما به نقطه ای که ماشین تقسیم نان می آمد خیره می شد اما این بار تصمیم گرفته بودیم مقاومت کنیم.
حالا هم بعد از ظهر بود و وقت تقسیم نان مانند همیشه صدای نگهبان بلند شد و گفت: مسئولین نان بیایند نان ها را تحویل بگیرند.هیچکس حرکتی نکرد، می خواستیم با این کارمان، عراقی ها را وادار به پذیرفتن خواسته هایمان بکنیم.
نگهبان عراقی با فریاد وارد سلول شد و نعره کشید چه خبره؟ چرا نان نمی گیرید؟
او تهدید کرد، اگر جیره نان را نگیرید، همه تان را می فرستیم بیرون تا از سرما یخ بزنید.
فایده ای نداشت، ارشد ایرانی اردوگاه را خواستند و علت را جویا شدند، او گفت: ما اعتصاب کرده ایم.
عراقی ها از کوره در رفتند و بنا کردند به فحش و ناسزا.ما که از حرفهایشان چیزی نمی فهمیدم، حساسیتی هم نشان ندادیم.سر و صدای نگرفتن سهمیه نان کم کم بالا گرفت و به گوش فرمانده اردوگاه رسید.
«نقیب جمال» که شکم گنده، قد کوتاه و کله نیمه تاسی داشت وارد معرکه شد و ما را تهدید کرد که چنین و چنان می کند اما نتیجه ای نگرفت، تصمیم گرفته بودیم تا به خواسته هایمان جواب مثبت ندهند، پا عقب نکشیم.
عراقی ها آمار گرفتند و رفتند و ما با شکم گرسنه شب را به صبح رساندیم. صبح که هوا روشن شد همه منتظر عکس العمل عراقی ها بودیم.
آنها مثل روزهای قبل در سلول را باز کردند و آمار گرفتند اما اجازه خروج از سلول را به ما ندادند، البته از قبل در هر سلولی مخفیانه مقداری نان خشک ذخیره کرده بودیم و با آن شکمان را سیر می کردیم تا در برابر آنها کم نیاوریم.
جیره بندی کار خودش را کرد، ما دوام آوردیم و به مبارزه علیه آنها ادامه دادیم.
روز بعد حرکت جدید عراقی ها شروع شد، «نقیب جمال» به همراه 20 نگهبان وارد سلول شدند، آنها تک تک ما را به باد کتک و ضربه های کابل گرفتند، اما ما که طی دوران اسارت کتک خوردنمان ملس شده بود پا عقب نکشیدیم و همچنان در موضع خودمان ماندیم.
نقیب جمال که دید فایده ای ندارد، همه ما را در محوطه اردوگاه جمع کرد و بنای تهدید را گذاشت اما دید فایده ای ندارد.
کلافه شده بود، از هر دری وارد شد، نتوانست مقاومت ما را در هم شکند، این بود که نرم شد و گفت: مشکلتان چیست؟
اول «محمد» حرف زد، او 18 سال بیشتر نداشت.محمد گفت: ما آب کافی نداریم.نگهبانان بی خود و بی جهت موی دماغمان می شوند، وضعیت مستراح ها گریه آور است، از کم آبی و حمام نکردن همه داریم شپش می زنیم.
بعد از صحبت های «محمد» کم کم بقیه جرات پیدا کردیم و هر کدام یکی از مشکلات را مطرح کردیم.
«نقیب جمال» پس از شنیدن حرف های ما قول داد که اوضاع را بهتر کند.
ما که چند روز را با شکم گرسنه به جای خوردن نان، کابل خورده بودیم، خوشحال شدیم، بالاخره هر چه بود، شرفمان به جا مانده بود.(ایرنا)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفت و گو با دکتر محمدهادی همایون روند«ظهور» را از آغاز تاریخ تا بازه کنونی بررسی کرده ایم
عزیز حسنویچ، مفتی اعظم کرواسی در گفتوگو با «جامجم»مطرح کرد