بیشتر از چهار روز خارج از ایران دوام نمی‌آورم

سیروس مقدم: آرزو کردم روزی سریال «صدام» را بسازم

سیروس مقدم می‌گوید 24 ساعت کار نکند افسرده می‌شود، اوقات فراغتش را با پسرش سهیل می‌گذراند، حرف مهمش این است که مردم خلاف بسیاری از دوستان که وقتی شما را می‌بینند به تمجید می‌پردازند و یک قدم که دور شدید بدتان را می‌گویند بسیار صادقانه‌تر برخورد می‌کنند، او تاکید می‌کند کنار مردم احساس امنیت می‌کند و نمی‌تواند خارج از ایران بیش از سه چهار روز بماند.
کد خبر: ۷۲۹۸۶۴
سیروس مقدم: آرزو کردم روزی سریال «صدام» را بسازم
سیروس مقدم بین ما مطبوعاتی‌ها با صفات مختلفی شناخته می‌شود؛ سلطان سریال‌سازی، کارگردانی که رگ خواب مخاطب را در دست دارد، مرد خستگی ناپذیر و... عادت کرده‌ایم با او سالی دو سه بار مفصل درباره سریال‌هایش حرف بزنیم. «پایتخت‌»ها، سریال‌های اجتماعی تلخ، سریال‌های شاد و شیرین، مجموعه‌های پلیسی، ملودرام‌های 90 شبی... او سالها است یکی از مردان اصلی آنتن به حساب می‌آید. کارگردانی که گرچه از برخی دیگر کارگردان‌ها بزرگ‌تر است اما در عین حال سرحال‌تر هم هست و زبر و زرنگ‌تر. دو ماهه سریال نوروزی می‌سازد و برای ماه رمضان و هفته نیروی انتظامی هم پیش قدم است. همواره ارتباط خوبی هم با اهالی رسانه و مطبوعات دارد و اخلاق خوب و خوش‌برخورد بودنش مثال زدنی است.

اما یادمان نمی‌آید یا کمتر خوانده‌ایم گفتگویی با او که در آن از خودش بگوید، از همین رو خارج از لطف نبود بیاییم و یک بار با او درباره مسائل غیرکاری حرف بزنیم. گرچه این مرد آنقدر عاشق کارش است که مرز بین زندگی شخصی و کار برای او چندان مشخص نیست. بنابراین تعجب نکنید اگر باز هم در این گفتگو از کار او حرف زده‌ایم.

این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

*آقای مقدم امسال 60 ساله شدید؟

- نه 61 ساله. (حساب و کتاب می‌کند) 1333 تا 1393 بله بله می شود 60 سال.

*روز تولدتان سرکار بودید؟

- بله طبق معمول هم سال تحویل و هم نوروز را برای ششمین سال سرکار بودم.

*این روند را می‌خواهید تا کی ادامه بدهید؟

- تا وقتی که قصه خوبی برای عید باشد و فیلمنامه جذابی داشته باشیم، دل مردم برای ما تنگ شود و مدیران فرهنگی هم دوست داشته باشند ما برای عید سریال بسازیم.

*برای تولدتان چه آرزویی کردید؟ برایتان تولد گرفتند؟

- بله گروه تصویربرداری سریال «پایتخت» برایم جشن تولد گرفتند و خانواده هم که جدا جشن گرفتند. آرزوی من این بود که روزی پروژه «صدام» را به ثمر برسانیم.

*در این گفتگو ترجیح دادید آرزوی کاری‌تان را بگویید یا آرزوی تولدتان کاری بود؟

- وقتی آرزوی این را می‌کنی که کاری که دلت می‌خواهد بسازی، آرزوهای زیادی در آن مستتر است؛ امید، سلامتی، سالی پربرکت و پول در کنار همکاران صحیح و سالم.

*فکر می‌کنم کار برای شما یک جور عشق است.

- بله. وقتی 24 ساعت کار نمی‌کنم افسرده و دچار بیماری روحی می‌شوم.

*زمانی که سرکار نیستید، چه کاری انجام می‌دهید؟

- سه تا کار خیلی خیلی مهم. اول اینکه کتاب می‌خوانم در حد مرگ. دوم اینکه با پسرم حال و زندگی می‌کنم و سوم سفر می‌روم.

*اسم پسرتان چیست؟

- سهیل.

*به عنوان پدری که مشغله‌های زیادی دارد، چقدر سعی می‌کنید وقت‌های خالی‌تان را با او بگذرانید و به او نزدیک شوید؟

- وقتی کوچک‌تر بود، جمعه‌ها او را به کوه می‌بردم و کوه تاثیر خیلی خوبی روی او داشت. برای او مجموعه قصه‌های هوشنگ مرادی کرمانی را گرفته بودم و با هم می‌خواندیم. حالا که بزرگ‌تر شده کنار هم می‌نشینیم و فیلم می‌بینیم. مثلا چندی پیش «پدرخوانده» را تماشا کردیم.

*برای چندمین بار؟

- با او برای اولین بار. دیگر سن سهیل مناسب تماشای این فیلم‌ها هست. «جاسمین غمگین» و «جاذبه» را با هم تماشا کردیم. حالا با هم فیلم می‌بینیم و او خیلی جدی کارهای مرا نقد می‌کند. می‌نشینیم بحث می‌کنیم، اشکالات را می‌گوید، برای برخی کارهایم از من دلخور می‌شود، مثلا می‌گوید این صحنه خوب نبود یا این بازیگر را غلط انتخاب کرده‌ای، این تکه کلام بی‌مزه است و... از طرفی ناقل نظرات معلم‌ها، هم کلاسی‌ها، هم مدرسه‌ای ها درباره سریال‌هایم است و نظرات آنها را به من منتقل می‌کند که مثلا از این شخصیت خیلی خوششان نیامده است و...

*این نظرات چقدر مورد توجه شما قرار می‌گیرد؟

- تقریبا می‌توانم بگویم جدی‌ترین منتقد و مشاور من او است. مثلا فیلمنامه «مدینه» را به او دادم خواند و تا قبول نکرد قرارداد نبستم.

*از کتاب خواندن در حد مرگ حرف زدید. این کتاب‌ها در حوزه تخصصی کارتان است، سراغ رمان‌ها و داستان‌های کوتاه برای اقتباس می‌روید یا...؟

- کتاب‌هایی که می‌خوانم و به آنها علاقه دارم در دو محور است؛ یکی رمان و قصه‌های کوتاه که مخاطب همیشگی‌شان هستم و خاطرات رجل سیاسی داخلی و خارجی. آخرین کتابی که می‌خوانم خاطرات آقای عزت شاهی است که بالاخره فرصتی ایجاد شده تا آن را بخوانم.

*شما «دا» را هم خوانده بودید؟

- بله خیلی سال پیش آن را خوانده بودم. «پایی که جا ماند»، «دا»، «کوچه نقاش‌ها»، خاطرات آقای هاشمی. خاطرات سیاسی آدم‌ها را دوست دارم.

*پس اینکه مطرح شد قرار است درباره صدام سریال بسازید از همین قضیه ناشی می‌شود.

- بله. حتی علیرضا نادری فیلمنامه این سریال را هم کامل کرده است. اما این پروژه سنگین و وسیع است و به حمایت‌های چند جانبه‌ای در وجوه مختلف نیاز دارد؛ از وزارت امور خارجه گرفته تا ارگان‌های رسمی‌تری مثل ارتش، سپاه تا امکاناتی در اختیار ما بگذارند چون هشت سال جنگ باید در این سریال بازسازی شود. فعالان سیاسی عراق هم باید از این پروژه حمایت کنند بنابراین روند گسترده‌ای برای ساخت این سریال نیاز است.

*بنابراین پروژه الف ویژه خواهد بود.

- من فکر می‌کنم از الف ویژه هم سنگین‌تر باشد.

*در حوزه تماشای فیلم بیشتر آثار جهان را دنبال می‌کنید یا مخاطب سینمای ایران هم هستید؟

- بیشتر کارهای خوب دنیا را نگاه می‌کنم. فیلم‌هایی که نام بردم به اضافه «دوازده سال بردگی»، «گذشته» اصغر فرهادی و فیلم‌های خاصی را که سفارش می‌شود تماشا می‌کنم. با وجود اینکه «پدرخوانده» برای 30، 40 سال پیش است همچنان از این فیلم بیشتر از همه لذت می‌برم. «گذشته» فرهادی را هم خیلی دوست داشتم البته به اندازه «جدایی نادر از سیمین» جذبم نکرد اما به نظرم فیلم خیلی خوش ساختی بود. به «جاذبه» علاقه زیادی داشتم و فکر می‌کنم سحر و جادویی در آن وجود دارد که برایم جذاب است. درباره «جاسمین غمگین» هم برایم خیلی جالب بود وودی آلن این فیلم را ساخته است. من با یک شناخت و روحیه دیگر این فیلم را دیدم و ابتدا حیرت کردم اما بعد به خودم گفتم آدمی که نبوغ دارد، هر سال می‌شود نبوغش را دید.

*خودتان چقدر دوست دارید آثار اقتباسی بسازید؟

- خیلی زیاد اما ترس از این دارم که اقتباس به خوبی اصل اثر نشود. به ندرت هم اتفاق افتاده و «ناخدا خورشید» جزو استثنائات است که از یک رمان اقتباس شده و کار خوبی از آب درآمده است.

*هر بار که حرف می‌زنیم خبرهای غیر قطعی از پروژه‌های سینمایی‌تان می‌دهید. از سینما چه خبر؟

- من هم هر بار می‌گویم اگر فیلمنامه خوبی باشد می‌سازم!

*اما یادم است انگار یک بار حرف از یک فیلمنامه بود...

- یک فیلمنامه خوب از محسن تنابنده که هیچوقت به فرجام نرسید. فیلمی به اسم «شیشه» که اگر تکمیل می‌شد ارزشش را داشت که بعد از سالها سینمایی کار کنم اما بعد از آن هیچ قصه‌ای مرا به هیجان و وجد نمی‌آورد.

*پس فعلا تلویزیون را ترجیح می‌دهید.

- بله همچنان در تلویزیون راحت‌تر می‌شود ریسک کرد، بازیگر یا فیلمبردار جدید معرفی کرد، کارهای تازه انجام داد. چون برای تلویزیون برگشت سرمایه مهم نیست، به سیروس مقدم اعتماد می‌کند. در سینما باید روی چیزهای امتحان پس داده شده سرمایه‌گذاری کرد؛ آن وقت بازیگران مرد و زنی که می‌شود با آنها کار کرد به تعداد انگشتان دست است چون باید ویترین سینما رعایت شود. اما در تلویزیون اگر من بگویم می‌خواهم نقش اصلی سریالم را به آقایی بدهم که تئاتری است و شما تا به حال او را ندیده‌اید، این احتمال دارد که قبول کنند و منتظر نتیجه باشد اما در سینما چنین چیزی نیست.

*فکر می‌کنید اگر مهندس ضرغامی از صداوسیما برود و مدیریت جدیدی به سازمان وارد شود، اتفاق خوبی می‌افتد یا خیر؟ پیش‌بینی از این ماجرا دارید؟

- من هیچ تحلیلی ندارم اما به نظرم می‌رسد شاید راه حل صحیح و درست این باشد اگر گزینه‌های قوی و محکمی برای مدیریت تلویزیون وجود ندارد یا اگر دارد با قوت آقای ضرغامی نیست، تمهیداتی شکل بگیرد که ضرغامی بتواند سه چهار سال دیگر ابقا شود تا یک مدیر خوب پرورانده شود تا بتواند سکان تلویزیون را به دست بگیرد. چون به شدت پست حساس، خطیر و سختی است. به خصوص با بحران مالی که تلویزیون دارد، اداره کردن آن کار عجیب و غریبی است و دل شیر می‌خواهد.

*همین بحران مالی به حضور اسپانسر در سریال «پایتخت» منجر شد. شما راضی بودید یک حامی مالی در سریالتان پررنگ شود؟

- به نظر من هیچ راهی جز این برای «پایتخت» وجود نداشت، این سریال سخت و پرهزینه بود و در هر صحنه 100 نفر آدم حضور داشت. سریال پرهزینه به حامی مالی خوب نیاز دارد، وقتی ما می‌خواستیم پایتخت را شروع کنیم تلویزیون در شرایط مالی ایده‌آلی نبود، پایتخت هم سریالی است که اصطلاحا اسپانسرخورش زیاد بود و بسیاری از موسسات و بانک‌ها و اشخاص می‌خواستند روی این سریال سرمایه‌گذاری کنند اما ما تصمیم گرفتیم نیرویی را به عنوان حامی مالی وارد کار کنیم که در عین اینکه خوش قول و خوش حساب هستند، درک درست و روشنی از بحث تبلیغات داشته باشند، تأثیر تبلیغ غیرمستقیم را بدانند، خواسته‌های غیرمعقول یا سفارشات بی‌ در و پیکر از ما نداشته باشند و دخالت‌هایی که به ضرر کار است هم نکنند. خوشبختانه حامی مالی ما مدیران با شعور و فرهنگی داشتند و ضمن اینکه حمایت‌های به موقعی را از ما انجام دادند تا بتوانیم با این وسعت پایتخت را بسازیم، تمام هدفشان این بود که ما تبلیغاتی بدون شعار و در خدمت قصه در سریال داشته باشیم و ما تلاش کردیم این اتفاق جذاب بیفتد، بدون اینکه گل درشت و شعاری باشد. به جز یک بار که در آغاز کار برای خسته نباشید گفتن به ما سر زدند واقعا دخالتی در سریال نداشتند و خوش برخورد بودند.

*«پایتخت» هم که معلوم نیست ادامه پیدا می‌کند یا خیر؟!

- احساس قلبی من به من می‌گوید پایتخت‌ها را ادامه بدهم اما احساس دیگری در من شکل گرفته و دلم نمی‌خواهد پایتخت را ادامه دهم تا خاطره خوب این سه پایتخت بر جای بماند. اما در حال تلاشم و دارم روی مغز محسن تنابنده کار می‌کنم تا خانواده دیگری با شرایط دیگری طراحی کنیم که در استان دیگری در یک اقلیم و فرهنگ دیگر شکل می‌گیرند. بنابراین ادامه پایتخت را با یک شکل و شمایل و قومیت دیگری که پذیرای بهتری از ما باشند می‌سازیم اما این خانواده همان ویژگی معمولی بودن و تمرکز بر موسیقی و لهجه و خطه آنها را در کار خواهیم داشت.

*اکثرا در فرهنگ جامعه ما بازیگران هستند که مورد توجه مردم قرار می‌گیرند و بین آنها شناخته شده‌اند اما شما از معدود کارگردان‌هایی هستید که مردم شما را می‌شناسند و در کنار بازیگران با شما هم عکس یادگاری می‌گیرند، امضا می‌خواهند، این موضوع چقدر برای شما خوشایند است و تا چه حد به تعامل بیشتر با مخاطبانتان منجر می‌شود؟

- اگر بگویم حس خوبی نیست دروغ گفته‌ام. خیلی حس خوبی است. بعضی وقت‌ها هم من سوءاستفاده می‌کنم. خدایا ما را ببخش. مثلا می‌خواستیم برای سریال «مدینه» لوکیشنی را پیدا کنیم اما طرح زوج و فرد نداشتیم. پلیس ما را گرفت و تا آمد تذکر بدهد و جریمه کند مرا شناخت و برای «پایتخت» کلی خسته نباشید گفت و این دفعه شما را به خاطر آقای مقدم و سریال «پایتخت» شما را می‌بخشم اما پلیس جلویی جریمه‌تان می‌کند!

*این اتفاق افتاد!؟

- نه! واقعیت این است که تا مقصد راحت رفتیم. گاهی این اتفاقات می‌افتد و از خدا می‌خواهم مرا ببخشد. می‌گویم خدایا ما نمی‌خواهیم قانون شکنی کنیم اما لطف دوستان زیاد است. اما از همه مهم‌تر این است که مردم خلاف بسیاری از دوستان که وقتی شما را می‌بینند به تعریف و تمجید و قربان صدقه رفتن از شما می‌پردازند و یک قدم که دور شدید بدتان را می‌گویند –یک جورهایی شده نمی‌دانم چه بگویم- مردم بسیار صادقانه‌تر با من برخورد می‌کنند. واقعا اگر از کار من خوششان بیاید می‌گویند و اگر نه هم که نه. چون هیچ بده بستانی با من ندارند و تعارف ندارند؛‌ سوپری که از او خرید می‌کنم یا آژانسی که مرا این طرف و آن طرف می‌برد راحت می‌گوید که این دفعه فلان چیز خوب نبود اما اگر خوششان بیاید هم واقعا منتقل می‌کنند. بنابراین من به حرف مردم زیاد گوش می‌دهم بیشتر از حرفی که از نزدیکانم می‌شنوم اما از سر تعارف است.

*شما چقدر اهل خرید کردن و میان مردم رفتن هستید؟ مثلا خودتان شخصا برای خرید لباس بیرون می‌روید یا این کارها را به دیگر اعضای خانواده می‌سپارید؟

- من بیشتر دلم قرص است که وقتی بین مردم می‌روم و می‌آیم احساس امنیت بیشتری می‌کنم تا وقتی دور از مردم هستم. مثلا وقتی در شیرگاه کار می‌کردیم و تصویربرداری تمام می‌شد تا سرویس‌ها سوار کنند من و محسن تنابنده پیاده راه می‌افتادیم و نصف شهر را پیاده می‌آمدیم. سر راه هم یک سیخ جگر کباب می‌کردیم و می‌خوردیم. نزدیکی‌های خانه تازه سرویس به ما می‌رسید و سوارمان می‌کرد و می‌برد. وقتی در کنار مردم هستی، احساس امنیت خوبی داری. چون مردم بی شیله پیله با آدم طرف می‌شوند. از همه مهم‌تر این است که می‌توانی از آنها حرف بکشی. وقتی من در تاکسی می‌نشینم، با مردم حرف می‌زنم، ببینم مشکل و مساله‌شان چیست، به چه چیزهایی انتقاد دارند؟ حتی از بین کارهای خود من. درباره روزگار و زمانه.

وقتی جایی برای خرید نگه می‌داریم ترجیح می‌دهم پیاده شوم و من هم داخل مغازه بروم. وقتی پرتقال و نارنگی می‌خرم با مردم حرف می‌زنم. تمام کسبه محل تا می‌بینند من می‌آیم می‌گویند آقا مقدم دلمان برای پایتخت تنگ می‌شود. امشب چه ببینیم؟ ترجیحم این است که بین مردم بچرخم و همیشه بین کارهایم که سرم خلوت می‌شود در خیابان می‌چرخم. لواسان بودم و کارگرهای ساختمانی را دیدم که از من دی وی دی پایتخت را می‌خواستند تا برای خانواده‌هایشان به شهرستان ببرند. شاید به همین دلیل وقتی برای سفر به خارج از کشور می‌روم سه چهار روز بیشتر دوام نمی‌آورم و می‌خواهم زودتر برگردم. چون زبان مشترکی با آنها ندارم.

*با این حال شما موفق شدید با یک خارجی همکاری هم داشته باشید؛ منگ‌هانگ ژانگ یا همان چو چانگشون!

-او عالی است. ما واقعا شانس آوردیم خانم ماهان را پیدا کردیم. او ادبیات فارسی می‌خواند و به زبان ما مسلط است. همچنین نقش مترجم ما را بازی کرد وقتی قرار بود مربی و کشتی‌گیر چینی‌ها بیایند و او ما را به هم مرتبط کرد. او روابط اجتماعی ما را درک می‌کند. همینطور این شانس را داشتیم که او عین قصه پایتخت را در زندگی شخصی‌اش تجربه کرده بود. او با یک جوان ایرانی به اسم پوریا آشنا شده و قرار بوده با او ازدواج کند، حتی مسلمان می‌شود و اسم آسیه را روی خود می‌گذارد، اما به خاطر اختلاف فرهنگی ازدواج آنها به هم می‌خورد و از هم جدا می‌شوند. اما او با مقوله قصه «پایتخت» آشنا بود و چیزی برایش عجیب نبود. از همه مهم‌تر او دختر بسیار مهربان، مردم‌دار و اجتماعی است. همیشه هم در همان برداشت اول آنطور که می‌خواستیم بازی می‌کرد و فقط یک بار به برداشت دوم رسیدیم.

*جایی از ایران هست که ندیده باشید؟

- بله خیلی جاها. هر بار هم تصمیم می‌گیرم ایرانگردی کنم کار شروع می‌شود و نمی‌شود. جنوب کشور را مثل کف دستم می‌شناسم. به مناطق کویری و بندرعباس و بوشهر بارها سفر کرده‌ام و خوب می‌شناسمشان. به خطه آذربایجان توریستی رفته‌ام اما دلم می‌خواهد چند روزی آنجا باشم و خوب بگردم، زندگی کنم و به آنها نزدیک‌تر شوم. سفرهای خارج از کشور هم که رفتم معمولا برای کار بوده و ویزای دو هفته‌ای داشته‌ام، روز سوم کلافه شده‌ام و برگشته‌ام.

*خودتان که اصالتا جنوبی هستید، متولد آبادان.

- بله متولد خاک پاک آبادان. من در بیمارستان شرکت نفت آبادان به دنیا آمدم و بچه آنجا هستم.

*چه زمانی به تهران آمدید؟

- من تا مقطع دبیرستان –که حالا دیگر به آن راهنمایی می‌گویند- جنوب بودم. پدرم گمرکچی بود و مدام از شهری به شهر دیگر منتقل می‌شد، این شانس و فرصت را داشتیم که با مناطق مختلف آشنا شویم. دو سال کرمانشاه بودیم، دو سال زاهدان، دو سال مرز بازرگان و... اما تا مقطع دبیرستان در خوزستان بودم،‌ دیپلمم را آبادان گرفتم و وقتی دانشگاه قبول شدم به تهران آمدم.

*خانه پدری‌تان در آبادان باقی است؟ آنجا می‌روید؟

- خراب شده است. این اواخر رفتم. خانه ما دولتی بود و دیدم بعد از دوران جنگ همانطور ترکش خورده و درب و داغون باقی مانده است.

*با خانواده‌تان چقدر در ارتباطید؟

- برادری دارم که خارج از کشور زندگی می‌کند، پیش او هم رفتم اما دوام نیاوردم و به سرعت برگشتم. خانواده کوچکی دارم که هرازگاهی آنها را می‌بینم. مادر و خواهرم فوت کردند و تنها زنده‌شان من هستم.

(مریم عرفانیان/ خبرگزاری مهر)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها