کارآگاه سریع به سمت محل حادثه راه افتاد. قتل در آپارتمانی چهل متری اتفاق افتاده بود. ناصر و دوستش کریم در آن خانه مستاجر بودند. کریم جسد را پیدا و پلیس را خبر کرده بود. مشفق از افسر تجسس کلانتری پرسید: از پزشکی قانونی هنوز نیامدهاند؟ جواب منفی بود.
- سرقتی انجام شده است؟ مامور کلانتری باز هم جواب منفی داد و گفت: به هیچ چیز دست نزدیم تا خودتان تشریف بیاورید. دوست مقتول هم میگوید به هیچ چیز دست نزده. خیلی ترسیده. ما که رسیدیم داشت سکته میکرد.
همان موقع کریم نزدیک شد و گفت: به هیچ چیز دست نزدم. قبلا در تلویزیون دیده بودم، اینجور مواقع نباید کاری کرد. او در حالیکه به گریه افتاده بود، گفت: قاتل هر کی بوده، خیلی زور داشته که توانسته دو ضربه از جلو به ناصر بزنه.
ناصر جودوکار بود و غلبه بر او بسیار دشوار. مشفق فکر کرد قاتل حتما آشنا بوده که توانسته به مقتول نزدیک شود و او را غافلگیر کند. کریم باز هم به صحبت ادامه داد: من به حمید مشکوک هستم. او همسایه طبقه پایین است و با ناصر اختلاف داشت. دیشب هم بحثشان شده بود. صبح وقتی میخواستم از خانه بروم، به ناصر گفتم سر به سر او نگذارد، احتمالا در نبود من با هم دعوا کردند و آخرش اینطور شد.
مشفق به مامور کلانتری دستور داد حمید را بیاورند. سپس خودش رفت تا جسد را از نزدیک ببیند. پسری قویهیکل دمر روی زمین افتاده بود. او جسد را برگرداند و خون را دید. همان موقع متخصص پزشکی قانونی از راه رسید، اما کارآگاه میدانست نحوه قتل واضح است و به نظر او نیاز زیادی ندارد.
کارآگاه سپس منتظر ماند تا حمید را بیاورند. از او درباره اختلافش با مقتول پرسید. حمید هم نتوانست انکار کند و گفت دیشب باهم دعوا کردند ولی گفت قتل ربطی به من ندارد.
مشفق دستور داد به حمید دستبند بزنند، سپس به کریم گفت: «شما هم باید همراه من بیایید تا کارها را انجام دهیم.»
سرگرد، متهم و دوست مقتول را به یک سرباز سپرد تا آنها را به اداره آگاهی ببرد. سپس خودش از همسایههای دیگر پرس و جو کرد. یکی از آنها گفت: امروز بعدازظهر صدای حمید و ناصر را شنیدم که سرهم داد میکشیدند. آنها خیلی وقت بود باهم اختلاف داشتند. کریم هم خیلی سعی میکرد آشتیشان بدهد، اما فایدهای نداشت.»
مشفق از او تشکر کرد و به اداره آگاهی برگشت. دو جوان در اتاق او منتظر بودند. حمید تا سرگرد را دید، شروع کرد به قسم خوردن: «من بیگناه هستم.»
- آخرین باری که مقتول را دیدی کی بود؟
- همان دیشب که دعوایمان شد.
- اما همسایهها شهادت دادهاند، چند ساعت قبل از کشف جسد باز هم با ناصر درگیر شده بودی و داد و هوار میکردی.
متهم غافلگیر شد. کمی سکوت کرد و سپس گفت: دعوایمان شد، اما قتل کار من نیست. دروغ گفتم چون ترسیدم فکر کنید من قاتل هستم. ما باهم فقط کمی جر و بحث کردیم و بعد من از خانهاش بیرون رفتم.
کریم داشت با دقت به این صحبتها گوش میداد. کارآگاه هم منتظر ماند تا حرفهای پسر جوان تمام شود. سپس رو به یکی از آنها کرد و گفت: شما به اتهام قتل بازداشت هستید. بعد به نفر دیگر گفت: شما هم بیرون بمانید، باید یکسری کارهای اداری را انجام بدهید.
شما خواننده گرامی برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید قاتل کیست و کارآگاه چگونه متوجه این موضوع شد؟
پاسخ معمای شماره قبل: محمود همسر سابق مالباخته را میشناخت، در حالی که به کارآگاه گفته بود روز حادثه زن و مردی غریبه را در ساختمان دید.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم