روزنامه خندان

شیلنگ ما و تار استاد!

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند.حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۷۲۰۷۰۴
شیلنگ ما و تار استاد!

شرق: ایرانی‌هاخودمریض‌بین‌ترین مردم جهان

طرف زنگ زده آمبولانس، من را می‌گویی فکر کردم زابه‌راه رفته است، خودم را سوت سوت سوت (یعنی سه سوته) رساندم.

می‌بینم سُرومُروگنده، چیتان‌پیتان کرده، یک تویی به خودش داده، موها را یک حالت همچین‌همچین نصفش را داده بالا نصفش را داده پایین، یک طره هم انداخته روی چشمش، یک شیشه ادکلن هم خالی کرده رو خودش، آمده سوار آمبولانس شود. می‌گویم ببخشید، شما همراه مریض هستی؟ خود مریض کجاست پس؟ / می‌گوید: نه گلم. من خودم مریضم. / می‌گویم: آخی. شما خودت مریضی؟ در اینکه بحثی نیست. ولی شما اینطور که به خودت رسیدی، دقیقا حالت خواهر عروس را ‌داری وسط مراسم عروسی. بعد حالا اصلا شما مریض. دقیقا چت شده که زنگ زدی آمبولانس؟ / می‌گوید: جوش زده کنار لپم. بعد هم یک‌ذره چشم‌هام سیاهی می‌رفت. یک‌ذره هم تپش قلب دارم. فشارم هم بالا پایین می‌رود. / گفتم: آخی، هیچ‌جای دنیا به‌خاطر جوش‌زدن زنگ نمی‌زنند آمبولانس بیاید. اصولا صبر می‌کنند خودش خشک بشود بیفتد. خودت باید به جوشت رسیدگی کنی، نه یک بیمارستان. / گل عزیز می‌گوید: وا. ما خانوادگی سروتهمان را بزنند توی بیمارستان بستری هستیم. همین بیمارستان خصوصی که سر کوچه هست، اصلا یک تخت را برای ما خالی نگه‌می‌دارد. ما خیلی باکلاس هستیم. / گفتم: آخی. شما بهش می‌گویید باکلاس. ما بهش می‌گوییم روانشاد. / گل عزیز گفت: تازه خودم قرص خوردم حتما خوب می‌شوم. / گفتم: آخی. چی خوردی نازم؟

گفت: یک‌کم کلروپرومازین، فلوفنازین، تیوریدازین، هالوپریدول، تریفلوئوپرازین، دیازپام، کلردیازپوکساید، آلپرازولام، لیتیوم [...] خوردم. فکر کنم دیگر خوب بشوم.

گفتم: کاش یک‌کم هم او آر اس می‌خوردی، چون با این چیزهایی که خوردی، حتما مشکل پیدا می‌کنی.

گفت: الان هم باید بروم بیمارستان دکتر برام سرم بنویسد. / گفتم: آخی. می‌دانستی ایلنا گزارش داده «مصرف خودسرانه دارو 600هزارمیلیاردتومان به اقتصاد کشور تحمیل می‌کند؟»

نازجان گفت: اوه مای‌گاد. بد است که الان اقتصاد کشور به ما بستگی دارد؟ / گفتم: شما برو تو سرما نخوری. من هم بروم توی افق گم‌و‌گور شوم.

گفت: راست می‌گویی سرد شده. باید بروم چهارتا ترامادول با مُلین بخورم بلکه حالم بهتر شود.

قدس :مش غضنفر و لباس اجباری

هَمی دیروز که اولِ مهر بودُ تازه مَردِسه ها واز رَفت، هَم از سَرِ کار وَرگَشتُم خِنه دیدُم یَکی دِره گورمُشت مِزِنه به دَرِ خِنَما.

دَر رِ واز کِردُم دیدُم بِچّه خُردویَم که دبستان مِره دِره گیریه مُکُنه. اولِش فِکِر کِردُم تو راه با دوستاش کِلّه وَنگ رِفته یُ اوناها زَدَنِش؛ بِرِیِهَمی گفتُم یَره مرد که گیریه نِمُکُنه؛ خب تویَم یَک ناخُن جِلّه مِگِرِفتیشایُ دَر مِرَفتی. گفتِگ خب تِرسیدُم مدیرُ ناظمِمایِ ناخُن جِلّه بِکِنُّم. واچُرتیدُمُ گفتُم مَگِر اونا گیریَت رِ دِرآوردَن. گفتِگ ها! مدیرِما به ناظِمِما گفتِگ بیبین هرکودوم از بِچّه ها که لباس فرمِش رِ اَزونجه که ما بِزِشا معرفی کِردِم نَگیریفته گوشِش رِ بِتابونُ بِزِش بوگو دِگه از فردا نَیه مَردِسه. ناظمَم آمَد هَمَّمایِ نِگا کِردُ بعدِشَم به مو گفتِگ یا بُرُم اَزو دُکون که مَردِسه معرفی کِرده لباس فرم بِخِرُم یا از فردا نَرُم مَردِسَشا. هرچیَم بِزِش گفتُم لباس مو شِلکُ رنگِش با لباسِ باقیه بِچّه ها یَکیه یُ فِقط بِرِیکه آرزونتر دَربیه بابام رِفته از یَک دُکونِ دِگه خِریدِ، به حرفُم گوش نِکِرد.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم بِرِیچی دولت نِمیه ای مدیرایِ مَردِسه ها که ایقذَر مُخِ اِختصادی دِرَنُ راهایِ پول سیوا کِردَن از مردم رِ بَلَدَن رِ بِزِشا پستایِ مدیریتیِ سطحِ بالا بِده تا به هَم چَنروز بِتِنَن خزانه دولت رِ با پول مردم قِلِفتی پُر کُنَن؟!

سیاست روز:شیلنگ ما و تار استاد!

یکی از اساتید موسیقی سنتی ایران در هنگام سوار شدن به هواپیما با مشکل خاصی روبرو شد. ماجرا از این قرار است که نامبرده آلاتی...

یکی از اساتید موسیقی سنتی ایران در هنگام سوار شدن به هواپیما با مشکل خاصی روبرو شد. ماجرا از این قرار است که نامبرده آلاتی مشهور به آلت موسیقی در دست داشته که در زمان‌های قدیم آلت دست بیگانگان به حساب می‌آمده است.

ایشان قصد داشتند این آلت موسیقی را به هر زور و زحمتی که شده وارد کابین هواپیما کنند که این تلاش مذبوحانه با هوشیاری مسئولان هواپیما خنثی شد تا یک بار دیگر پوزه امپریالیسم جهانی و در راس آن آمریکای جهانخوار بر خاک مذلت بمالند.

از قرار معلوم برخی از روزنامه‌های کثیر‌الانتشار و قلیل‌المشتری قصد دارند مقالات ، تحلیل‌ها و گزارش‌های خود این موضوع را مورد بررسی و نقد قرار بدهند که تیتر برخی از این روزنامه‌ها اینگونه است.

روزنامه مشرقین: جنایت انسانی در هواپیمای ایرانی

روزنامه کهکشان: ساز حامی فتنه را بشکنید

روزنامه هشت و نیم صبح: جاپای جریان انحرافی در ماجرای ساز آقای موسیقیدان

روزنامه همشهرباف: به خاطر این اهانت به زودی نام یک بزرگراه به نام استاد نامگذاری می‌شود.

روزنامه آرمانگرایان: ساز استاد رو دزدیدن / دارن باهاش پز می‌دن

روزنامه سیاست بعد از ظهر: نگاه تهران به آسمان ابری نیویورک!

بعد از تحریر: دقایقی پیش از فرودگاه خبر رسید که یکی از مقامات عالیرتبه این روزنامه در هنگام سوار شدن به هواپیما به دلیل حمل چند متر شیلنگ دستگیر و در حال بازجویی است.

این مقام عالیرتبه که با حفظ سمت از ساکتین فتنه نیز محسوب می‌شود در تحقیقات اولیه مدعی شده که این شیلنگ را به دلیل خرابی آفتابه خریداری کرده و قصد داشته از آن استفاده صلح‌آمیز کند.

هر چند قوای انتظامی اعتقاد دارد که این شیلنگ در ریختن آب به آسیاب دشمن، کاربرد دارد و هر چیز آلت چیز دیگری باشد از مصادیق بارز جرم است و با آن طبق مقررات برخورد خواهد شد.

آرمان :فیلترینگ ماه عسل در فرصت یک‌ماهه

من تنها متخصص آشنا به امور فیلترینگ در کشور هستم. در مورد مضرات واتس‌آپ، وایبر، تانگو و لاین که اخیرا وارد موبایل‌ها شده‌اند توضیح داده شد. حتی عکسی از چند جوان نشانم دادند که در اثر استفاده از این برنامه‌های ارتباطی، مشکل دار شده بودند و آواره در کوه و بیابان برای خودشان می‌چریدند. اگر وضع موجود به همین شکل ادامه یابد، هیچ جوان سالمی‌ باقی نخواهد ماند. به همین خاطر از من خواست که همه این جریانات ارتباطی را فیلتر کنم...  من تحت تاثیر قرار گرفتم و به فکر فرو رفتم. راستش، جریان از این قرار است که بنده چند روزی بود که قاطی مرغا شده بودم... بعد از عروسی، من و عیال نورسیده‌ام برای رفتن به ماه عسلی یک‌ماهه برنامه مفصلی چیدیم و از طریق یک آژانس مسافرتی معتبر، با پرداخت تمام هزینه‌های مربوطه، هتلی را در جزیره‌ای رزرو کردیم ... اما فیلترینگ دقیقا مصادف شده با ایام ماه عسل من...  از یک طرف اگر قید ماه عسل رو می‌زدم با توجه به حساسیت‌هایی که از همسرم می‌شناختم و شور و شوقی که در او می‌دیدم، می‌بایست قید زندگی با کسی را که از صمیم قلب دوستش داشتم می‌زدم و از طرف دیگر، در صورت فیلتر نکردن واتس‌آپ و تانگو، وابیر و لاین، گروهی از جوانان این مرز و بوم را می‌دیدم که به انحراف کشیده شده بودند و در کنار جوی آب، گذر موش‌ها را تماشا می‌کردند. جوان‌هایی که هر کدامشان می‌توانستند با طی کردن مدارج علمی‌– فرهنگی باعث فخر و تعالی کشورم شوند. نقش من در این وسط مانند یک قاچاقچی شکم‌گنده مواد مخدری بود که بانی و باعث سقوط آن‌ها به این منجلاب فساد است. حال و روزم شده بود مثل حال و روز انتهای فیلم‌های اصغر فرهادی... کاملا معلق و پادرهوا بودم. صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم که لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. شب‌ها در خواب می‌دیدم که پدر و مادر جوان‌ها با لباسی بلند و سفید بر بسترم حاضر می‌شدند و درحالی‌که پایم را قلقلک می‌دادند، من را مقصر فلاکت فرزندانشان می‌دانستند. بله؛ من لحظات سختی را پشت سر می‌گذاشتم و بین دوراهی انتخاب عجیبی گیر کرده بودم ... بالاخره در یک غروب پاییز تصمیم قاطع خودم را گرفتم... بله، من قید ماه عسل و خوشی‌های زودگذر این دنیا را زدم و با پشتکار به‌طور مستمر و مداوم تلاش کردم و شبانه‌روز جان کندم تا توانستم همه موارد درخواستی را بدون هیچ اغماض یا چشمداشتی فیلتر کنم. درست است که طبق پیش‌بینی‌ها همسر جدیدالورودم بلافاصله مهرش را به اجرا گذاشت. اما مهم این بود که می‌بایست به وظیفه خود عمل می‌کردم و دین خودم را به‌عنوان یک متخصص متعهد به‌جا می‌آوردم. که البته کردم و آوردم؛ اما...  یکی دو روز بعد تصادفا متوجه شدم که همه آن نگرانی‌ها و دلواپسی‌های درست بود! بگذریم؛ من هم با هر جان کندنی که بود، باری به هر جهت توانستم مهریه همسرم را با فروختن تمام زندگی‌ام پرداخت کنم و متعاقبا بدبخت و آواره کوه و بیابان‌ها شوم.

کیهان :کودن

گفت: رسانه‌های آمریکایی، اروپایی، عربی و صهیونیستی بیشتر برنامه‌های خود را قطع کرده و درباره حمله آمریکا و متحدانش به سوریه خبر و گزارش پخش می‌کنند.

گفتم: خب! که چی؟ چی پخش می‌کنند؟

گفت: تصاویری از حمله آمریکا به خاک سوریه پخش می‌کنند و ادعا می‌کنند این حملات علیه داعش است! و بعد درباره جنایات داعش و ضرورت حمله به آنها خبر می‌دهند!

گفتم: همه دنیا می‌دانند که تروریست‌های داعش را آمریکا با دلارهای سعودی و حمایت‌های ترکیه و قطر و آموزش‌های اسرائیل ساخته و به جان مردم مظلوم انداخته است.

گفت: اتفاقا یکی از تحلیل‌گران آمریکایی به همین نکته اشاره کرده و مقامات آمریکایی را کودن نامیده است.

گفتم: اگر کودن نبودند که با اینهمه افتضاح و شکست روبرو نمی‌شدند. یارو رفت دکتر و گفت آقای دکتر، بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که گاو هستم! دکتر پرسید؛ چند وقته این احساس را دارید؟ و یارو گفت؛ از همان موقع که گوساله بودم!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها