زمانی ارنست همینگوی گفت، کسی که در دوره جوانی‌اش در پاریس زندگی کند، دیگر مهم نیست باقی عمرش را کجا باشد. لابد او هم با چنین اندیشه‌ای دست زن و بچه را گرفته و رفته بود فرانسه ولی ماندگار نشده بود.
کد خبر: ۷۰۸۱۷۷
جشن آرام خیابان یوسف‌آباد
برگشته بود ایران و با وجود مشکلاتی که سیاستگذاران تئاتر با او داشتند اینجا به بزرگ کردن بچه‌ها پرداخته بود. بیکاری هم که لابد می‌دانید، یعنی فقر. بخصوص اگر تو یک روستازاده ساده و معمولی باشی که لابد دستت به ارث و میراث خاصی بند نیست. مخصوصا اگر پدر را با آرزوی «سرهنگ شدنت» ترک کرده‌ای و از نوجوانی آمده‌ای پایتخت که بشوی بازیگر؛ همان چیزی که پدر بود: بازیگر تعزیه.

به هر حال ماندن و رفتن و ماندگار شدن و برگشتن، همه تصمیم‌هایی است که هر کس خودش برای زندگی‌اش می‌گیرد. همینگوی جشن بیکران پاریس را انتخاب کرده و این یکی، قدم زدن در خیابان‌های پرشیب یوسف‌آباد را. حالا ممکن است فرزند هر کدام از آنها تصمیم‌های تازه‌ای برای زندگی‌شان بگیرند. چه می‌گویم؟ همینگوی که اصلا بچه نداشت.

وقتی که بروی و برگردی به جایی که بسختی راهت می‌دهند، لابد زندگی برایت رنگ و لعاب تازه‌ای می‌گیرد. از غربت فرار کرده‌ای و آمده‌ای اینجا مانده‌ای پشت در تئاتر شهر. لابد خودت می‌دانی باید پوستت کلفت باشد و بجنگی.

کسی که قبلا یک ساعت بی وقفه در رادیو مونولوگ می‌گفت، حالا باید لباس بپوشد؛ آن هم از آن لباس‌هایی که آدم داخلش می‌خواهد از گرما فریاد بزند. معاویه عرب را یک ایرانی اهل فراهان بازی می‌کند، اما بازی‌ها رنگ و بوی تئاتری دارد. صلابت کلام و بازی‌های صورت، معاویه را در سریال امام علی (ع)، ماندگار می‌کند. عمروعاص هم آن کنار با بازی مهدی فتحی. منفورترین‌های حافظه شیعه، حالا این طور ماندگار می‌شود. همان طور که حمزه شد و عمر مختار.

اتللو و تعزیه را که ترکیب کنی، می‌شود فی‌البداهه‌های سریالی که می‌خواهد جلوی گردش نسل‌به‌نسل طمع را در این قرن بگیرد. سریال کت جادویی هم این طور با مونولوگ‌های از بالای درخت ماندگار می‌شود.

شاید راست می‌گفت شاعر که تنها صداست که می‌ماند، نه زندگی خصوصی و نه انتخاب‌های مهم آقای بازیگر و خانواده‌اش. بهزاد فراهانی یک بازیگر است؛ فقط همین. (ضمیمه چمدان)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها