حامد بهداد:

باور دارم که یگانه هستم

هیچ‌وقت برایتان پیش آمده اول با کسی دعوا کنید یا در فضایی پر از سوءتفاهم با او روبه‌رو شوید، اما کمی بعدتر رفقای خوبی برای همدیگر شوید؟
کد خبر: ۶۹۶۲۶۹
باور دارم که یگانه هستم

ماکت کوچک‌تر چنین چیزی در گفت‌وگوی پیش روی من با حامد بهداد نازنین رخ داد؛ مصاحبه‌ای که بسیار جنجالی‌تر و جذاب‌تر از چیزی است که حالا آن را می‌خوانید، اما تصمیم گرفتیم به رسم رفاقت ایجاد شده، آن بگو و مگوهای بانمک غیرضروری را برای خودمان نگه داریم و در عوض روی بخش‌های مفیدتر درباره بازیگری تمرکز کنیم.

بهداد بازیگر پرشور و انرژیک، توانا و البته محبوب در این همصحبتی طیف وسیعی از دانش بازیگری‌اش را نشان داد که حاصل تحصیلات آکادمیک و تجاربی حرفه‌ای است. به بهانه اکران فیلم «زندگی جای دیگریست» و ورود فیلم «فرزند چهارم» به شبکه نمایش خانگی در روزی که او سخت مشغول تمرین نمایش برای پایان‌نامه دانشگاهی‌اش بعد از 20 سال بود، سراغش رفتیم و با او به گفت‌وگو نشستیم.

از جایی شروع می‌کنیم که در آن هستیم. شما الان در آموزشگاه بازیگری آقای امیر دژاکام مشغول چه کاری هستید؟

بعد از 20 سال روی پایان‌نامه دانشگاهی‌ام کار می‌کنم. آقای دژاکام و چند تن دیگر از استادان دانشگاه کمک کردند بتوانم بخش عملی مربوط به پایان‌نامه‌ام را ارائه دهم.

موضوع پایان‌نامه‌تان چیست؟

کولاژی از دیالوگ‌های شخصیت‌های نمایشنامه‌های شکسپیر را اجرا می‌کنم که با آنها ارتباط برقرار کردم.

فکر می‌کنید شهرتی که در این 20 سال به دست آورده‌اید، تاثیری در تائید و قبولی شما دارد؟

معلوم است که تاثیر می‌گذارد، اصلا به همین دلیل صدایم زدند که کارم انجام شود.

شما در دوران حرفه‌ای بازیگری با کارگردان‌های بزرگی کار کرده‌اید. خیلی‌ها این شانس را ندارند که با این افراد کار کنند. چگونه خودتان را در این موقعیت و مسیر این فیلمسازان قرار می‌دهید؛ منظورم به لحاظ نقش‌آفرینی و کارنامه‌تان است، نه رابطه؟

اتفاقا به نظرم رابطه خیلی مهم‌تر است. شما باید با این کارگردان‌ها رابطه داشته باشید تا بتوانید توانایی‌های خود را نمایش دهید. باید به شیوه‌های معقول، خودتان را سر راه کارگردان‌های مورد علاقه‌تان قرار دهید.

نامعقولش چطور است؟

نامعقولش شکل مزاحمت برای هنرمند را دارد، اما به نظرم مجاز نیست. باید نجیب بود و معقولانه در مقام دانشجو و طالب علم و هنر ظاهر شد تا این‌که کارگردانی شما را بپسندد. درباره من همیشه این‌طور نبود که کسی مرا بپسندد، همیشه این همکاری برابر بوده است. اگر کارگردانی مرا انتخاب کرده، من از قبل او را انتخاب کرده بودم وگرنه برایش کار نمی‌کردم. اگر کار با او برایم آرزو بوده، کار با من برای او هم امتیازی داشته است. در مقام بازیگر به همه کارگردان‌هایی که با آنها کار کرده‌ام، خدمت کرده‌ و نقش را برایشان خوب گردانده‌ام.

کارگردان‌هایی هستند که از کارکردن با شما پرهیز داشته باشند؛ یعنی دوست داشته باشند با شما کار کنند، اما به خاطر شیوه بازیگری پرهیاهویتان از این تصمیم منصرف شده‌اند؟

بله، بعید نیست.

مثلا درباره بازیگری چون داستین هافمن این بحث را همیشه مطرح کرده‌اند که باوجود بزرگی و توانایی‌اش، بخصوص در دوران جوانی همواره کارگردان‌ها به سختی می‌توانستند با او کار کنند.

هر کارگردانی که یک بار تجربه کار با مرا داشته، دفعه دوم هم پیشنهاد کار داده است. این نشان می‌دهد بعد از کار به شناخت جدیدی از من می‌رسند. خیلی از کارگردان‌ها هم تقاضای دومی برای همکاری داشتند که فرصت نشده دوباره با آنها کار کنم، اما این موضوع را رد نمی‌کنم که ممکن است برخی کارگردان‌ها براساس شنیده‌ها از کار با من ترسیده و دعوت به همکاری نکرده باشند. ولی خب، این چه اهمیتی دارد؟ آن اتفاقی که باید خودش می‌افتد.

ممکن است آن آرزوی شما و امتیاز آنها تحقق پیدا نکند.

به نظرم این کارنامه دیگر از این حرف‌ها گذشته و همه چیزهایی که باید شکل گرفته است.

به پارتنر (همبازی)‌هایتان هم مجالی برای دیده شدن می‌دهید؟ چون نوع بازی شما ممکن است باعث شود بازی برخی بازیگران مقابلتان آن‌طور که باید دیده نشود.

اگر در فیلم‌هایی که بازی کردم، همبازی‌هایم دیده نشده‌اند، حتما این مجال به آنها داده نشده است، به دو دلیل؛ یا من ندادم یا خودشان دانشی از بازیگری نداشتند. و اگر پارتنرهایم دیده شدند، حتما من این همکاری و تعامل را بلدم.

کارگردانی بوده که کار با او برایتان سخت بوده باشد و از میانه و حتی ابتدای فیلمبرداری پشیمان شده باشید در پروژه‌اش حضور دارید؟ کسی که با شما راه نیامده باشد.

بله، اما اینها اصلا مهم نیست. عده‌ای از کارگردان‌ها براساس دانش و تحلیلی که داشتند بحثی را مطرح می‌کردند که من هم می‌پذیرفتم، اما کسانی هم بودند که سواد فیلمسازی و سینما را نداشتند و فقط از روی نفس، قدرت‌طلبی و شامورتی‌بازی قصد داشتند حرف خود را به کرسی بنشانند که متقاعد نمی‌شدم. آنها تصور می‌کردند سینما نظام برده‌داری است و طوری هیجان‌زده بودند که انگار حریف کشتی پیدا کرده‌اند. این دسته از کارگردان‌ها می‌خواستند فقط بجنگند. همه درگیری‌های من با کارگردان‌ها برای آنالیز و تحلیل نقش است و هرگز به خاطر مانور خودم نیست. در بین کارگردان‌ها دوستان زیادی دارم که خیلی خوب تحلیل موقعیت و نقش را می‌دانند و اتفاقا آزادی عمل مرا می‌گرفتند و حق هم با آنها بود. من هم براساس آن تحلیل که به نظرم مهم‌ترین بخش بازیگری است، می‌پذیرفتم و نقش را اجرا می‌کردم، اما این تحلیل‌ها در بیشتر مواقع توسط خود من اتفاق می‌افتد و اجرا می‌شود. اصلا گاهی این خود منم که دست‌های خودم را می‌بندم و خود تشخیص می‌دهم حرارت یک نقش را بالا ببرم یا کم کنم. ولی وقتی می‌دیدم کارگردانی سواد این کار را ندارد، خسته می‌شدم و به حرفش گوش می‌دادم، چون می‌دیدم آن شخص به جای این‌که فیلمش مدنظرش باشد، به اقتدار سرصحنه‌اش فکر می‌کند. در چنین موقعیتی دیگر هیچ نظری درباره نقش نمی‌دهم، در حالی که من هر روز برای یک نقش پیشنهادی دارم، اما وقتی می‌بینم یک کارگردان حاضر به گفت‌وگو نیست، دیگر برای بحث انرژی نمی‌گذارم. بازی‌ام را می‌کنم و راس زمان مقرر دستمزدم را می‌گیرم.

یعنی کوتاه می‌آیید؟

کوتاه نمی‌آیم.

وقتی خروجی بد و بی‌کیفیت نقش را می‌بینید، دلتان نمی‌سوزد؟

برایم اهمیتی ندارد. به خاطر این‌که کلی فیلمساز وجود دارد که فیلمسازی را بلدند و می‌دانند از چه مسیری عبور می‌کنند و من می‌توانم با آنها کار کنم. بر این باورم فیلمسازی و بازیگری با گفت‌وگو به دست می‌آید. من این‌طور در بازیگری آموزش دیده‌ام که هیچ عملی فارغ از تحلیل زیبا نمی‌شود. این تحلیل است که موقعیت‌های نقش را می‌سازد و واکنش‌های زیبایی را در بازیگری به وجود می‌آورد.

این درگیری‌ها بیشتر با بزرگان اتفاق می‌افتد یا جوانترها؟

بزرگی ربطی به سن و سال ندارد، من با کارگردان‌های سن و سال‌داری کار کردم که همچون جوان‌ها جوش و خروش دارند، مثل آقای مهرجویی. جوان‌هایی را می‌شناسم که خیلی بزرگ هستند و بزرگ‌ترهایی را می‌شناسم که خیلی بچه و حتی پست‌فطرت هستند. البته این را هم بگویم که این بد و خوب‌ها شامل همه ما می‌شود.

این همه شور و انرژی شما در بازیگری از کجا می‌آید؟

از وقتی به دنیا آمدم و از بچگی این انرژی وجود داشته است. در واقع این مساله دست من نبوده و در آفرینشم وجود داشته است. می‌تواند به میزانی از سرکوب‌ها برگردد که به شکل اعتراض خودش را نشان می‌دهد. می‌تواند پاکی باشد که در هوای عاری از هر قضاوتی مثل کودک به جست‌وخیز می‌پردازد.

اولین تصویری که از مارلون براندو (بازیگر محبوبتان) به یاد دارید متعلق به کدام فیلم است؟

دزیره که آن را در یک دستگاه وی‌اچ‌اس قدیمی که داشتیم، دیدم. سال دوم دبیرستان خیلی فیلم می‌دیدم. موقع دیدن دزیره نمی‌توانستم بفهمم این بازیگر کیست که اینقدر دارد زیبا بازی می‌کند. چون پدرم خیلی از بازیگران قدیمی را می‌شناخت از او پرسیدم این بازیگر کیست؟ اما او هم هرکاری کرد در آن لحظه نتوانست اسم براندو را به خاطر بیاورد. اولش حدس زدیم که این بازیگر ریچارد هریس است.

معمولا براندو را با پل نیومن اشتباه می‌گرفتند.

بله، حتی پدرم اسم او را هم گفت. شاید علت این‌که ما او را نشناختیم این بود که برای نقش ناپلئون در آن فیلم برای براندو بینی مصنوعی گذاشته بودند. به هر حال اولین بار بازی براندو را در این فیلم بسیار پسندیدم و رویم تاثیر گذاشت، هرچند قبل از آن هم چند فیلم دیگر او مثل زنده‌باد زاپاتا و پدرخوانده را از تلویزیون دیده بودم.

حالا میان این همه بازیگر چرا براندو؟

براندو مثال شاخص بازیگری است. چند روز پیش به بهانه کار پایان‌نامه‌ام از خانم دکتر فریندخت زاهدی پرسیدم: در تمام دوران آیا بیشترین توجهی که زبانشناسان، دانشمندان و محققان و پژوهشگران در زمینه دراما داشته‌اند، به شکسپیر بوده؟ ایشان هم کمی فکر کرد و گفت: به نظر این‌طور می‌آید. راستش به نظر می‌آید براندو هم یکی از آن بازیگرانی است که توجه زیادی را به خودش جلب کرده و خب من هم یکی از آنهایی هستم که به او علاقه داشته است.

به نظر می‌آید بخشی از این ابراز ارادت و علاقه به شباهت نسبی شما با براندو مربوط باشد.

شباهت؟ اینها بیشتر شایعه و شوخی است. به نظرم این سوال خوبی نیست.

من فقط به آن چیزی اشاره کردم که باتوجه به علاقه زیاد شما به براندو از جانب برخی تماشاگران و دوستداران هردوی شما در ایران مطرح می‌شود.

هیچ چیزی از این بی‌ارزش‌تر نیست. وقتی یک نفر در یگانگی هر روز بیشتر و بیشتر به خودش نزدیک می‌شود و ارزش خود را از براندو بالاتر می‌داند و وقتی این ایمان در من شکل گرفته که یگانه هستم، شباهت من به یک بازیگر دیگر چه ارزشی دارد؟ از این بحث که بگذریم تاریخ نشان می‌دهد چه کسانی در گذرگاه تغییر هستند. در دوران گذار و در ادبیات، سینما، تئاتر، تاریخ، فلسفه، مسائل اقتصادی و... افراد شاخصی وجود داشته و دارند. در جامعه آمریکا هم هنر بازیگری شکل عیان به خودش می‌گیرد و برون‌فکنانه مدارسی تاسیس می‌شود. بازیگران آمریکا از دوره‌ای به بعد از دوران نظام استودیویی آرام‌آرام عبور کردند و به بازیگرانی بشدت جسور تبدیل شدند که بدون هیچ خجالتی برون‌فکنانه رفتار می‌کنند. این بازیگران در پروسه‌های آموزشی خود به افرادی چون استانیسلاوسکی، لی استراسبرگ و استلا آدلر برخورد می‌کنند که محصولش شاگردان خیلی خوبی مثل براندو، مونتگمری کلیف، جیمز دین، دنیرو و پاچینو است. براندو یکی از شاخص‌‌ترین شاگردهای آکتورز استودیو است. علاقه من به او هم فقط مثل سلیقه همه دنیا و در همان حد است، اما این را می‌دانم سهم بسزایی در شناساندن مجدد او به بعضی از علاقه‌مندان به خودم داشتم. دانشجویان، هنرجویان و تمام کسانی که در زمینه بازیگری فعالیت می‌کنند، همه چیز را درباره سینما می‌دانند، ولی عامه مردم که بازیگری را دنبال می‌کنند و در پی الگوی مناسبی هستند، بد نیست یک بار هم بازیگرانی را که ما مثال می‌زنیم مرور کنند. به نظرم براندو که تجمیع تمام تجربه‌ها و آموزش‌هاست، آدرس بدی برای دوستداران بازیگری نیست.

براندو از جایی به بعد، نقشهای خیلی خوب و برجسته‌ای در کارنامه‌اش بازی نکرد و در فیلم‌های ضعیف ظاهر شد. خودش در مصاحبه‌ای گفته بود: آنقدر فیلم و نقش خوب در کارنامه‌ام دارم که اگر هم تا آخر عمر در آثار ضعیف بازی کنم، تاثیری در محبوبیتم نمی‌گذارد.

فکر می‌کنید بازیگران لزوما باید تا ته خط ادامه دهند و آن تصویر موفق اولیه را در ذهن دوستدارانشان مخدوش کنند؟ بخصوص این‌که بازیگری حرفه‌ای است که بازنشستگی هم ندارد.

به نظرم باید کار کرد، بخصوص در ایران. چون اینجا کشوری است که سرعت تغییر در آن بشدت زیاد است. درست است گاهی در مسائل فرهنگی دچار عقب‌ماندگی شدید می‌شویم و حتی پسرفت می‌کنیم، اما خود همین یعنی حرکت. در حالی که اروپا نظام اقتصادی معینی دارد و همه چیز دسته‌بندی شده و قانونمدار است، ولی هر تغییری در ایران به تغییر اشکال منجر می‌شود. این تغییر اشکال خودش حرکت است. ممکن است فضیلتی در پسرفت یا عقبگرد نباشد، اما همین حرکت نسبت به سکون فضیلت دارد. بنابراین در جامعه‌ای که بشدت متحرک است و عقبگرد یا پیشرفت دارد، بازیگر هم باید کار کند و با نسل‌های مختلف به گفت‌وگو بنشیند و تا لحظه مرگ با نویسنده‌ها و کارگردان‌های مختلفی کار کند. بازیگر جدای از آن صدابرداری نیست که سر هر فیلمی می‌تواند باشد.

البته شاید به لحاظ کارکرد درست بگویید، اما تاثیری که بازیگر بر مخاطب می‌گذارد، بسیار با صدابردار متفاوت است. منظورم درباره تصویری است که طی سال‌ها از یک بازیگر در ذهن دوستدارانش شکل می‌گیرد، در حالی که مردم تصوری از صدابردار ندارند و اصلا او را نمی‌شناسند.

بله، متوجه منظورتان هستم. اما درباره بازیگران معتقدم آنها باید همواره کار کنند، چون جهان در حال حرکت و تغییرشکل است. این تغییرماهیت و تغییرشکل هم فقط در کار به دست می‌آید. همه حرکتهایی که در یک اتم نهفته است، به دل یک هنرمند و یک بازیگر ورود پیدا می‌کند. ذهن و دل بازیگر از تغییرها باخبر می‌شود. بازیگران زیادی را در جهان و ایران می‌شناسم که تا آخر عمرشان کار کردند. تشخیص این مساله فقط به عهده خود بازیگر است. اگر سلامت بدن، ذهن و روان وجود داشته باشد، هرچه تجربه بازیگری بالاتر می‌رود، لزوم بودنِ بازیگر هم بیشتر می‌شود. به خاطر این‌که آن چیزی که تبدیل به عمل می‌شود، تحلیل است و آن چیزی هم که باعث تحلیل می‌شود، آگاهی است. وقتی شما عمل یا عکس‌العملی را در بازیگری می‌بینید ناخودآگاه به آگاهی دسترسی پیدا می‌کنید، بدون آن که بدانید آن آگاهی دقیقا چیست. آن آگاهی توسط تحلیل و عمل تبدیل به زیبایی می‌شود و آن زیبایی بی‌واسطه به درون شما نفوذ می‌کند. پس این همه دانش و تجربه توسط بازیگری مثل آقای براندو که تا آخر عمرش دارد کار می‌کند، قابل ستایش است، حتی اگر در فیلم‌های ضعیفی هم ظاهر شود. با این حال این مساله بستگی به این دارد که درباره چه بازیگری و در کجای دنیا حرف می‌زنیم. در ایران باید بشدت کار کرد.

فکر نمی‌کنید بخشی از دلایل کار بازیگران تا آخر عمرشان در ایران دلیل اقتصادی داشته باشد؛ یعنی بازیگران ناچارند به دلیل نبود امنیت شغلی همیشه در حال کار کردن باشند؟

بحث اقتصادی دلیل بسیار ناچیزی در این زمینه است. باید دید چه چیزی باعث می‌شود ما تحت هر شرایطی به یک روش ادامه دهیم. اگر تمام مسائل اقتصادی و جنبش‌های سیاسی و هر معضل دیگری مرتفع شود، سرودن چه چیزی بیشتر از همه واجب است؟ مساله اقتصادی نمی‌تواند بحث مهمی باشد، آنجا که زیبایی‌شناسی حرف مهم‌تری می‌زند. شما با بازیگری درمان و کامل می‌شوید. شما در بازیگری با مسائل و آدم‌های فرهنگی رشد می‌کنید، اما در یک کار کارمندی فرسوده می‌شوید، چون باعث رشد نمی‌شود و فرصتی برای عشق‌ورزیدن به خود و خانواده پیدا نمی‌کنید. در چنین وضعی شما مثل شخصیت چاپلین در فیلم «عصر جدید» در چرخنده‌های آن دستگاه بزرگ و پرسرعت گرفتار می‌شوید. حاصل این وضع پراکندگی است، اما شما در بازیگری و هر هنر دیگری دچار انسجام می‌شوید. برای همین وقتی با کارگردانی که فقط می‌خواهد سرصحنه قدرت‌نمایی کند و بیشتر از فیلم درباره خودش حرف می‌زند و می‌خواهد بعد بگوید که من پوزه فلان بازیگر را به خاک مالیدم، دیگر نباید حرف زد. بلکه فقط باید نقش را بازی کنی و راس تاریخ مقرر باید چکت را اجرا بگذاری و اگر پولت را نگیری حتی یک روز و یک ثانیه هم نباید سرصحنه بروی. آنجا تو هم می‌توانی قدرت‌طلبی کنی و بگویی: حقوقم کجا است؟ اما من کارگردان‌هایی را سراغ دارم که به خاطر تحلیل یک موضوع و یک موقعیت کار را متوقف کرده‌اند. تهیه‌کننده‌هایی را می‌شناسم که می‌گفتند صحنه‌ای را چون خوب درنیامده، دوباره بگیریم. چون به ماهیت اتفاق نمایشی اعتقاد داشتند. اقتصاد برای چه کسی مهم است؟ برای کسی که دارد یا ندارد؟ فرض کنیم من وضع مالی خوبی دارم، پس چرا باز هم کار می‌کنم؟ فرض کنید آقای شون کانری مشکل اقتصادی ندارد، چرا باز هم کار می‌کند.

البته اتفاقا شون کانری با دنیای بازیگری خداحافظی کرده!

دو سال است. برای دو سال داریم چانه می‌زنیم؟! بهتر نیست فکر کنیم هنوز هم دارد کار می‌کند؟ ما کمی عقب‌مانده هستیم. بگذار به جای صدسال دو سال فرض کنیم.

اگر دوست دارید همین‌طور فرض می‌کنیم.

به نظرم فرض بدی نیست. البته هر هنرمندی همیشه به زمانی برای مرور به زندگی و آثارش نیاز دارد. یک نکته فرعی و بی‌ربط بگویم، من هم مثل طالبان بر این باورم عکس بخشی از روح آدم را تصرف می‌کند، برای همین است که بشدت از عکس گرفتن بیزارم و بدم می‌آید! مگر موقع کارم اتفاق بیفتد. بعضی براین عقیده هستند عکس‌گرفتن معصیت دارد، ولی درمورد کار متفاوت است، چون بابت آن دارم خدمتی انجام می‌دهم. وگرنه هیچ‌وقت از این‌که مردم در خیابان دور گردنم دست بیندازند و با من عکس بگیرند، خوشم نمی‌آید. اگر هم این اتفاق می‌افتد، بدون اجازه و از سر رودربایستی است. برای همین است که گفت‌وگو را خیلی دوستانه‌تر و انسانی‌تر می‌دانم تا عکاسی را. حالا اگر کسی مثل من که دچار این بینش بد و این خرافات است، بخواهد روح خودش را در یک قفس نگذارد و ده قدم از شغلش فاصله بگیرد و بنشیند تمام روزهایش را بشمارد، به صدای گنجشک‌ها گوش دهد، به نوری که از لای برگ‌ها تبدیل به یک منشور می‌شود و روی زمین و اتاق خوابش می‌تابد نگاه کند، به نسیمی که برگها را تکان می‌دهد دقت کند، کتاب‌هایش را مرور کند و بدون این‌که درگیر ساعت و زمان شود، به موسیقی گوش دهد، اشکالی دارد؟ اگر کسی به این تشخیص رسیده، باید آن را انجام دهد، اما اگر هنوز رشد خودش را در مشارکت در جامعه می‌بیند، به نظرم باید ادامه دهد. حالا اگر بازیگری مثل آدری هپبرن تشخیص می‌دهد که بازیگری را کنار بگذارد و وارد امور خیریه شود، باید به نظرش احترام گذاشت.

یا گرتا گاربو که از جایی تصمیم به خداحافظی گرفت.

بله، یا این شایعه بی‌ارزش که آنجلینا جولی دیگر فیلم بازی نخواهد کرد و می‌خواهد کار سیاسی یا حرکت‌های اجتماعی کند. تشخیص این مساله با کیست؟ با مردم؟ این مردم هستند که به شما می‌گویند بس است دیگر، بازی نکن؟ مردم در زمینه تشخیص روش هنرمندانه یک هنرمند کاره‌ای نیستند. مردم باید هرکدامشان به یک هنرمند تبدیل شوند و نگاهی هنرمندانه، هم به هنرمند و هم به خودشان داشته باشند تا هنرمندشان را از زاویه بهتری نقد کنند. نقدی که در آن خشم و قضاوت مغرضانه نیست، بلکه به گفت‌وگو نشستن است و همینجاست که آزادی اندیشه به وجود می‌آید. اصلا شاید آنجا نقد ضرورت اولیه‌اش را هم از دست بدهد. البته ضرورت نقد برای این است که سطح سلیقه توده بالا بیاید و آن کسانی هم که سطح سلیقه‌شان بالا آمده، منحط نشوند. جامعه چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی باید به رشد برسد. بازیگری تا جایی یک شغل محسوب می‌شود و شما تا جایی می‌توانید با آن رشد کنید. همان‌طور که شما این رشد را می‌توانید در خیاطی هم به دست بیاورید. فقط دلایل پنهان و آشکاری دارد که بازیگری تبدیل به رسانه شده و با توده ارتباط بیشتری برقرار کرده است.

یکی از ویژگی‌های مثبت شما این است که در نقش‌های تلویزیونی هم کم‌فروشی نمی‌کنید و همان اندازه که در سینما انرژی می‌گذارید، در تلویزیون هم همان‌طور رفتار می‌کنید؛ مثل نقش امیرحسین دانشور در سریال «یک مشت پرعقاب». چرا؟

بازیگری برایم اهمیت دارد و فرقی نمی‌کند در تئاتر خیابانی باشید یا تلویزیون یا سینما. بازیگری خیلی جذاب است، اما مهم‌تر و جذابتر از همه این است که شما با یک متن و فیلمنامه خوب سروکار داشته باشید. من فیلم‌های بدی در کارنامه‌ام داشتم که در قالب سینما یا 90 دقیقه‌ای تولید شده و فیلم‌های خوبی هم داشتم که در تلویزیون تولید شده است. هرچه فیلمنامه زیباتر است و براساس واقعیت‌های روز و منتج از حقایق درونی یک انسان نوشته می‌شود، فصل‌های جذاب‌تری خواهد ساخت. وقتی فیلمنامه سریال 16 قسمتی یک مشت پرعقاب که به نظرم یکی از سریال‌های خوب تاریخ تلویزیون ماست به دستم رسید، در یک نشست آن را خواندم. فرهاد توحیدی، فیلمنامه این کار را به زیبایی نوشته بود. این موقعیت‌های خوب هستند که به تو فرصت کم‌کاری و کم‌فروشی نمی‌دهند و از تو در اندازه خودش نیرو طلب می‌کند. و وقتی قرار است تو در اندازه نقش بزرگ شوی، به همان میزان هم برای نقش انرژی می‌گذاری. اصغر هاشمی هم این سریال را بی‌نظیر کارگردانی کرد و اصلا یکی از افتخارات کارنامه من بازی در این مجموعه است و بسیار به بازی در این اثر تلویزیونی می‌بالم. روزهای خوبی بود و با اصغر هاشمی سر هر پلان و صحنه زندگی‌ها کردیم.

فکر می‌کنم اصلا این سریال بهترین کار اصغر هاشمی هم باشد، با این‌که او سال‌ها در سینما کار کرده است.

به نظر من هم همین‌طور است و این سریال یکی از پخته‌ترین کارهای ایشان است.

نقش رضا در سریال سایه آفتاب هم جزو کارهای خوب کارنامه شماست.

با این‌که رضا هم نقش خوبی بود، اما آن کار اصلا فرق می‌کرد. در سایه آفتاب همه چیز نو بود. سعید رحمانی نویسنده، محمدرضا آهنج کارگردان و خود من در سمت بازیگر آدم‌های نو و جوان‌تری بودیم و می‌خواستیم بعد از تجربه چند کار توانایی‌هایمان را نشان بدهیم. در نتیجه توانایی‌هایمان به شهرت تبدیل شد و اصلا من با آن کار معروف شدم. یکی از کارهای منظور نظر من این است که با بازی‌های خوب و قدرتمند در تلویزیون، تماشاگران را به سینماها بکشانیم. چون در سینما فیلم‌ها و فیلمنامه‌هایی مصوب می‌شود که در تلویزیون اجازه نمایش ندارد، البته می‌دانم چرا. به نظرم سینما محیط آزاداندیشانه‌تری دارد. شاید تلویزیون شبکه عمومی یک کشور است و برخی افکار و عقاید اصلا تلویزیون را نمی‌پسندند یا به دلیل باورها و عقایدشان هر برنامه‌ای را نمی‌بینند. اصلا به نظرم این مساله صحیح بوده و نادرست نیست. شما با اختیار به سینما می‌روید، اما تلویزیون این‌طور نیست، پس لازم است ضوابطی بر تلویزیون حاکم باشد. ولی اگر سطح دانش عمومی توده مردم بالاتر برود، تلویزیون هم می‌تواند در سطوح پیچیده‌تر و بالاتری آگاهی را منتقل کند. تلویزیون برای من فراخوان تماشاگران از منزلشان به سینماست. برای همین هم گاهی اوقات در تلویزیون بازی می‌کنم که بروند فیلمی را که روی پرده است ببینند.

الان فکر می‌کنید فراخوان موردنظرتان درباره فیلم در حال اکران زندگی جای دیگری است و فرزند چهارم که بتازگی وارد شبکه نمایش خانگی شده، این اتفاق افتاده است؟

بله، این اتفاق همیشه درمورد من می‌افتد.

در هردوی این آثار دو تا از متفاوت‌ترین بازی‌های کارنامه‌تان را می‌بینیم و به جای آن بهداد پرشروشور، دو شخصیت آرام و باطمانینه دیده می‌شود. البته مشخصا دلیل اصلی این قضیه را باید مرتبط با آرامش خود نقش‌ها یعنی داود و ابراهیم دانست.

متشکرم.

خواهش می‌کنم. یعنی ممکن است باز هم نقش سریعی مثل دایره زنگی هم به شما پیشنهاد شود و شما باز مثل قبل بازی‌اش کنید.

بله، همین‌طور است یا مثل آرایش غلیظ.

که در جشنواره سال قبل به نمایش درآمد و در نوبت اکران قرار دارد.

بله، اصلا من اول فیلم زندگی جای دیگری است را بازی کردم و بعد آرایش غلیظ را. این مساله به من برنمی‌گردد، اما از شما می‌پرسم آیا همین نقش داود در زندگی جای دیگریست، باز هم قلیان درون مرا ندارد؟

بازی شما در نقش داود ترکیبی از سکون و حرارت است.

شما باتوجه به مشخصات نقش از من هیچ حرکتی نمی‌بینید، ولی بی‌قراری مرا می‌بینید. یعنی شما نقش و بازیگر آن نقش را که تبدیل به محصول سومی می‌شود، می‌بینید. این حرارت و انرژی در من به خودی خود وجود دارد.

اما حرارت بازی‌تان مثل آن چیزی که در آرایش غلیظ و کسی از گربه‌های ایرانی خبر نداره نیست.

نه، چون اساسا آن نقش‌ها از یک نظام دیگری از رفتار بهره می‌برد.

یک فیلم دیگر هم بتازگی و بعد از 11 سال از ساخت با بازی شما وارد شبکه نمایش خانگی شده به نام «پیشنهاد بی‌شرمانه به نقاش مرده». چرا در این فیلم و نقش ناموفق بازی کردید؟

این فیلم کاری است دیگر! اصلا نمی‌دانم چرا آن اتفاق افتاده. ولی آیا می‌شود این اثر از من جدا باشد؟ به هر حال این منم با تمام فرازونشیب‌ها.

در یک طرف جلد این فیلم از عکس شما در فیلم «باغ فردوس، پنج بعدازظهر» استفاده شده!

بعضی از موسسه‌های شبکه نمایش خانگی شارلاتان هستند و به مراتب حرفه‌ای بی‌احترامی می‌کنند. عکس یک فیلم دیگر را می‌گذارند یا اسم تو را جابه‌جا می‌زنند یا پوستر فیلمت را به زشت‌ترین شکل استفاده می‌کنند. آنها بدسلیقه، کج‌اندیش، قدرت‌طلب، پول‌پرست و کثیف هستند.

آرامش شما در دو فیلم زندگی جای دیگریست و فرزند چهارم فارغ از دنیای نقش و اثر با نگاهی فرامتنی هم قابل تفسیر و تعبیر است. به نظر می‌آید این پختگی ناشی از ورود به دهه 40 زندگی‌تان هم باشد.

این مساله را قبول می‌کنم و همین هم هست. چون من نقش را از جهان خودم عبور می‌دهم و بتازگی و هر چه بیشتر هم می‌گذرد، بیشتر دوست دارم این کار را انجام دهم. دلم می‌خواهد مساله کوچک و جزئی‌ام را هم تعمیم بدهم. بالاخره بین من و عالم فصل مشترکی وجود دارد، من هم سعی می‌کنم همان فصل را پیدا کنم. تازه من دست به ریسک می‌زنم و نقش را می‌سازم و برای یک کاراکتر صدا و رفتار دیگری پیدا می‌کنم. البته گاهی اوقات هم ناموفق هستم. درباره این روزها باید بگویم همان‌طور که من نقش را از خودم عبور می‌دهم، خود آن نقش هم دارای تعریفی است. نمی‌شود تو یک نقش را که جور دیگری نوشته شده، طور دیگری بازی کنی. اما بعضی از نقش‌ها به تو راه می‌دهد که برایش تزئیناتی را طراحی کنی. نقش داود در زندگی جای دیگریست را همان‌طور که الان می‌بینید، باید بازی می‌کردم.

یعنی برای این فیلم ریسک نکردید؟

چرا، عموما کاراکتر را می‌سازم و ظاهر و باطن نقش را مجسم و پس از در میان گذاشتن با کارگردان آن را ایفا می‌کنم.

چیزی ورای فیلمنامه؟

حتما همین‌طور است وگرنه دیگر بازیگری چه ارزشی دارد؟ پس چرا دنبال ما می‌آیند؟ بروند یکی از این همه آدمی را که در خیابان وجود دارند، بیاورند تا فیلمنامه را بخواند و بازی کند. بازیگر در ارواح فیلمنامه و نقش تصرف می‌کند. بازیگری هبوط یک روح در بدن است. نویسندگی هبوط یک روح است در قلم نویسنده. بازیگر و نویسنده هر کدام از زاویه‌ای دخل و تصرف می‌کنند. وقتی شما روی صحنه دارید ریچارد سوم را بازی می‌کنید، چیز دیگری در شما هبوط و نزول می‌کند یا وقتی دارید دلقک لیرشاه را بازی می‌کنی، رنگ دیگری از انرژی به خودت می‌گیری. درست است فصل مشترک تو با هر نقشی شبیه یکدیگر است، اما خودشان هویت مستقل و جداگانه‌ای دارند. با برداشت‌های توی بازیگر یگانه است که محصول سوم بیشتر شبیه تو است. طبیعی هم است، چون بازیگرش تویی.

با توجه به حرفه داود که بهیار بیمارستان است و کار احیای بیماران رو به مرگ را انجام می‌دهد، در لحظاتی بجز فیلمبرداری هم درگیر نقش بودید؟

شکل ناخودآگاه موجود در نهاد آدمی به واکنش‌های مختلفی منجر می‌شود، اما شکل خودآگاه آن به رفتارهای آگاهانه‌تر و سنجیده‌تری تبدیل می‌شود. معتقدم کسی نیست که درباره مرگ فکر نکرده باشد. مرگ همیشه آمیخته با زندگی است و از بدو تولد شمارش معکوس شما هم آغاز می‌شود. بنابراین بازیگری که مثل بقیه به مرگ فکر می‌کند، حتما حوزه‌های خودآگاه و ناخودآگاهش درباره این مساله را با هم ادغام می‌کند و در بازی‌اش به کار می‌گیرد. پس مگر من می‌توانم زمان بازی در این فیلم درباره مرگ فکر نکرده باشم؟ همه ما وقتی در اوج نشاط بودیم و بعد ناگهان تبدیل به ناامیدی‌شده، یاس را تجربه کرده‌ایم. یاس خود مرگ است. وقتی تو ساکن هستی و به مرحله بعدی نمی‌روی این مرگ است.

فکر می‌کنید درباره اختلاف پیش آمده بین کارگردان و تهیه‌کننده حق با کدامشان باشد؟

حق با هردوی آنهاست! وقتی نرمش ما به اندازه کافی نیست، نمی‌توانیم قضاوت یکسویه کنیم. تمام این مشکلات پیش آمده ماحصل گفت‌وگو نکردن صحیح است و کار به جایی رسیده که کارگردان فیلمش را دوست ندارد و اهمیتی برای آن قائل نیست. همان‌طور تهیه‌کننده‌ای که تمام سرمایه‌اش را برای فیلم گذاشته، مایوس است که چرا این کار را کرده. به نظرم همه اینها سوءتفاهم است و از اول باید برطرف می‌شد. این فیلمی است که براحتی می‌توانست در جشنواره فیلم فجر جایزه بگیرد یا لااقل نامزد شود، اما هیچ توجهی به آن نشد. داوری دوره گذشته یکی از زشت‌ترین داوری‌هایی بود که در چند سال اخیر شاهدش بودم. نه فقط به دلیل بی‌اعتنایی به این فیلم، بلکه به خاطر تقسیم جوایز بین دو فیلم چ و رستاخیز. البته به این مساله عادت داریم.

این مساله صحت دارد که دو سال پیش پیشنهاد بازی در فیلم کارگردان فقید و مشهور یونان یعنی تئوآنجلوپولوس را رد کردید؟

بله، در استانبول ترکیه و در خانه یک تهیه‌کننده دیداری با او داشتم تا برای بازی در فیلمش با هم حرف بزنیم. کمی که گذشت دیدم وضع مسخره و دروغینی در آنجا وجود دارد و به نظرم رسید پیرمرد (آنجلوپولوس) آدمهایی را که می‌بیند دست می‌اندازد.

فیلم‌هایش را دوست داشتید؟

راستش را بخواهید نه. پیشکش هر کس که او و سینمایش را دوست دارد، باشد.

ظاهرا به اصغر فرهادی هم برای بازی در «درباره الی» جواب رد دادید.

جواب رد ندادم، اما شرایط طوری پیش نرفت که با او همکاری کنم.

فکر نمی‌کردید فیلم اینقدر موفق شود و بازتاب‌های خوبی داشته باشد؟

چرا، خیلی هم مطمئن بودم. مسائلی کنار هم قرار گرفت که این فرصت را از من گرفت. من اصلا فیلم دایره زنگی را برای این بازی کردم که با بازی در آن نقش سخت به سینمای فرهادی راه پیدا کنم، اما بعد از جلسه‌ای که با او داشتم، فکر کردم در کمال تاسف باید این لحظه را ترک کنم.

این واقعیت دارد که رامبد جوان زمینه ورود شما به دنیای بازیگری سینما را فراهم کرد؟

بله، آن نقش در فیلم «آخر بازی» برای رامبد بود، اما او مرا به آقای همایون اسعدیان معرفی کرد.

ممنون او هستید؟

اگر شما جای من بودید چه حسی نسبت به او داشتید؟ همیشه ممنون او هستم.

چطور می‌خواهید این لطف او را جبران کنید؟

من قبل از این‌که در سمت بازیگر به سینما ورود کنم، دستیار رامبد در سریال‌ها و کارهای تبلیغاتی بودم که او کارگردانی می‌کرد. رامبد بشدت به من علاقه و به کارم ایمان داشت، برای همین هم خیلی محکم مرا به سینما معرفی و تلاش زیادی برای این کار کرد. روزی محبتش را جبران می‌کنم.

این گفت‌وگو را با پرسشی ترکیبی درباره مرگ و مارلون براندو به پایان می‌رسانم. اگر قرار باشد حامد بهداد بعد از 120 سال از دنیا برود، ترجیح می‌دهد مثل کدامیک از مرگ‌های سینمایی بازیگر محبوبش براندو بمیرد؛ دون ویتو کورلئونه در پدرخوانده، سرهنگ کورتز در اینک آخرالزمان، ستوان دیستل در شیرهای جوان، زاپاتا در زنده باد زاپاتا و پل در آخرین تانگو در پاریس؟

(کمی فکر می‌کند و بعد می‌خندد) چه سوال شوخ و مفرحی و چه مثال‌های خوبی. براندو همه این مرگ‌ها را زیبا بازی کرد، اما اجازه بدهید جواب این سوال را در قسمت دوم این گفت‌وگو که یک روز دیگر با جام‌جم و شما انجام می‌دهم، بدهم!

علی رستگار / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها