برای آنها جهان یک چیز واحد است و فرقی نمیکند تو چگونه بیندیشی. صادرات دموکراسی با بمب در عراق و افغانستان حالا آتشی به پا کرده است که به نظر نمیرسد هیچ چیزی آن را خاموش کند. آیا دموکراسی باید الگوی واحد حکومت در همه جای دنیا باشد. در اینجا یک پرسش اساسی میتواند وجود داشته باشد؛ چه چیزی باعث میشود ما حکومتی را درست یا نادرست بدانیم و آیا ممکن است حکومتی برای همیشه و همهجا مناسب دانسته شود؟
برای پاسخ به این پرسش اساسی باید به زمینههای تحقق یک شکل حکومت توجه ویژه داشت. بدون توجه به زمینههای وجود یک حکومت در یک کشور، ترویج، اصلاح و هر تغییر دیگری در شیوه حکومتگری کاری عبث خواهد بود و بعضا نتایج هولناکی به همراه خواهد داشت. آنچه ما در خاورمیانه امروز میبینیم نتیجه رفتار دولتهایی است که بدون نگاه به زمینههای دموکراسی آن را به خاورمیانه تحمیل کردهاند.
برخی اندیشمندان شرایط سیاسی را مولود شیوه و ساختار اقتصادی دانستهاند. این اندیشمندان معتقدند حکومت یک جامعه نشانه حاکمیت طبقهای خاص بوده که آمده است منافع خود را از طریق مجرای سیاسی حفظ کند. از این منظر قدرت مولود منفعت اقتصادی و قدرت اقتصادی هیات حاکمه است و همین دستگاه شروع به ساختن فرهنگ و آگاهی لازم برای توجیه خویش میکند. در واقع در این تحلیل سیاست و فرهنگ روبنا هستند. از این منظر هر حکومتی نامشروع خواهد بود.از سوی دیگر متفکران دیگری هستند که آگاهی را زیربنای تحول سیاسی دانستهاند. به نظر این اندیشمندان نحوه نگرش یک فرد و جامعه به تاریخ، خود و دیگر مسائل اجتماعی تعیین میکند که وی چگونه از طبیعت بهره بگیرد و چه نظام اقتصادی را موجه بداند و از سوی دیگر چگونه حکومتی و کدام حاکمان را دارای مشروعیت قلمداد کند.
به نظر میرسد هیچ بخشی از حیات بشری به تنهایی زیربنا نباشد. تفکر دوگانهاندیشی که واقعیت سیاسی و تاریخی را به زیر بنا و روبنا تقسیم میکند مشکلی اساسی دارد.در هر صورت یک بخش از واقعیت که به اندازه بخش دیگر مهم است کمتر دیده میشود. به نظر میرسد حذف بخشی از تاریخ در مقام تحلیل، نتایج هولناکی را در مقام عمل پدید آورد. دو نمونه مشخص این واقعیت هولناک را میتوان در دو دیکتاتوری بزرگ قرن گذشته یافت؛ اتحاد جماهیر شوروی که بر پایه تفکر مارکسیسم به وجود آمده بود و به اقتصاد تکیه داشت و رایش سوم در آلمان معتقد به زیربنا بودن ایدئولوژی نازی بود و قصد داشت جهان را براساس یک ذهنیت نژادپرست دوباره بسازد.
با نگاهی به تاریخ و بررسی برخی جوامع و حکومتها به نظر میرسد آگاهی مردم نقش مهمی در پاسخ آنها به نوع حکومت صحیح باشد. تاریخ بیپایان حکومت شاهان در دوره ماقبل دموکراسی نشان میدهد مردم در بخش اعظم تاریخ آزادانه به اطاعت از شاهان پرداختهاند. در این دوره اقتصادها لزوما به یک شکل نبوده است، اما عموما این آگاهی مردم بود که چنین حکومتهایی را مشروعیت میبخشید. مطالبات انسان ناشی از آگاهی انسان به نداشتههای اوست. وقتی آگاهی از حق برابر سیاستورزی، آزادی بیان و... وجود ندارد، طبیعی است او حکومتی مناسب برای تحقق این مطالبات نخواهد خواست، اما مراد از آگاهی، چیزی جدای از شرایط جزئی و تاریخ انسانها در جوامع مختلف نیست.
با توجه به اهمیت روابط متقابل آگاهی و شرایط عینی چه چیزی انسان را قادر میسازد شکل حکومتی خاص را کاملا بپذیرد، تغییر در حکومتی را طلب کند یا به بیان دقیقتر شرط اساسی استقرار هر حکومتی چیست. فارغ از اهمیت عوامل دیگر رجوع به طبیعت انسان میتواند راهگشا باشد. ارسطو انسان را حیوان ناطق تعریف کرده است و مراد از نطق به زعم مفسرین قوه عاقله است. باری، توجه ارسطو به ساختهای انسانی است. نطق که البته برآمده از قوه عاقله است، در اجتماع شکل میگیرد، نوعی محصول بشری است و همچنین اولین دستاورد بشری میتواند باشد که خود انسانیت را تعیین میکند. این دستاورد اما حد انسان در هر دوره را نیز مشخص کرده است. این دستاورد انسان را میتوان آگاهی دانست، دستاوردی طبیعی که انسانیت انسان است و بدون آن وی نمیتواند تحلیلییا شناختی از خود داشته باشد. باری، انسان در آگاهی خود به شناخت خویش نائل میشود.
با نگاهی به تاریخ بشر میتوان ملاحظه کرد نوعی تغییر مستمر تمدنهای انسانی وجود داشته است. خصوصیت آگاهی انسان را میتوان تدریجی بودن آن دانست. همه پیشرفتی که اکنون میبینیم پیشتر وجود نداشت و انسان آرام آرام جهان انسانی را ساخته است. از سوی دیگر، عامل دیگر در تعیین حد پیشرفت بشر و مرزهای آگاهی او شرایط جغرافیایی بوده است. اگر در آتن دولتشهرها پدید آمد، ایران پذیرای امپراتوری شد. میزان قدرت حکومتها به میزان قدرت افراد و جوامع زیرمجموعه بازمیگشت. وقتی در یک منطقه جغرافیایی آب زیاد بود، حکام محلی قدرت بیشتری یافته و در نتیجه قدرت مرکزی توانی بینهایت نداشت و برعکس وقتی منطقهای جغرافیایی منابع آبی محدودی داشت، شاهان قدرتمند ظهور میکردند. نگرش انسان در یک منطقه خاص به جهان و ماورا نیز جایگاه مهمی در ساخته شدن آگاهی او داشته است. برخی خدایانی زمینی داشتند و برخی خدایانی که در قالب بتها بودند و برخی خدایانی که در رقابت با انسانها قرار داشتند و بینشان بد و خوب هم پیدا میشد. چنین نگرشی در باب خدایان حتما در انتظارات، تعاریف و همه حدود انسانی تمدنها تاثیر داشت.
این آگاهی است که حکومتها در هر جامعهای را متناسب با خود تعیین میکند و باعث میشود یک نوع حکومت در یک جامعه درست و در جامعهای دیگر غلط فرض شود. نگاهی به تاریخ دموکراسی که امروزه پایان تاریخ خوانده میشود و برخی برآنند به مدد بمب به دیگران تحمیل کنند، نشان میدهد همین پایان تاریخ نیز از ابتدا به صورتی بینقص نبود. برای مثال تا یک تاریخ همه مردم حق رای نداشتند و تا تاریخ دیگر زنان از این حق محروم بودند. دموکراسیها نیز تابعی از آگاهی مردم بودند. احزاب و روزنامهها که جایگاه مهمی در دموکراسی دارند از ابتدا به این شکل نبودهاند و معلوم نیست این پایان تاریخ واقعا پایان تاریخ باشد و مرز آگاهی بشر تا کجا گسترده خواهد شد. با نگاهی به بحث بالا فارغ از آن که دموکراسی را حکومتی مطلوب بدانیم یا نه، باید به این نکته اساسی توجه کنیم که آگاهی جامعه شرط اساسی تحقق آن است. این آگاهی جامعه است که معلوم میکند جامعه آن را خواهد پذیرفت یا خیر و چگونه میتوان متناسب با آگاهی جامعه حکومتی با ساز و کاری در خور حل مسائل آن جامعه یافت.
میثم قهوهچیان / جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد