گفت‌وگو با متهم به قتل بخشیده شده

معنی خانواده را در زندان فهمیدم

زندان خانه من است

نام و تاهل: حسام ـ ن، مجرد سن: 25سال تحصیلات: دبیرستان اتهام و محل دستگیری: سرقت ـ استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس پیشگیری
کد خبر: ۶۸۸۷۴۳
زندان خانه من است

حسام خانواده آشفته‌ای دارد و همین موضوع باعث شد او بتدریج وارد کارهای خلاف شود به گونه‌ای که اکنون در بیست و پنج سالگی دو سابقه کیفری دارد و سومین پرونده‌اش نیز در جریان است. او می‌گوید: پدرم کارگر یک شرکت راه‌سازی بود. او بیشتر وقت‌ها خانه نبود و مادرم از من و برادرم مراقبت می‌کرد. برادرم از من چهار سال بزرگ‌تر است و اول او وارد کار خلاف شد و بعد هم من راهش را دنبال کردم و به این حال و روز افتادم.

حسام می‌گوید برادرش در جوانی گرفتار مواد مخدر شد: پدر و مادرم چیزی نمی‌دانستند اما من فهمیده بودم. او برای تامین پول مواد و خرج تفریحاتی که با دوستانش داشت، دزدی هم می‌کرد. یک بار از جیبش مقداری طلا پیدا کردم و همه چیز را فهمیدم. برادرم آن روز مرا کتک زد و گفت نباید در این باره به کسی حرفی بزنم. می‌دیدم برادرم خیلی خوش می‌گذراند. دلم می‌خواست من هم مثل او باشم. درسم خیلی ضعیف بود و در کلاس دوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. بعد از آن مدتی شاگرد یک راننده کامیون شدم که در محله خودمان زندگی می‌کرد، اما زیاد دوام نیاوردم. بعد با چند نفر از دوستان برادرم رفیق شدم و این طور بود که دزدی‌هایم را شروع کردم.

حسام می‌گوید او و برادرش گاه به مدت طولانی یکدیگر را نمی‌بینند چون زمانی که یکی از آنها آزاد است، دیگری در زندان به سر می‌برد: پدرم وقتی فهمید ما چه کارهایی می‌کنیم، خیلی عصبانی شد و سعی کرد با کتک زدن ما را به قول خودش آدم کند اما فایده‌ای نداشت. مدتی هر دوی ما را در خانه زندانی کرد، اما بازهم ما راه خودمان را رفتیم تا این‌که برادرم برای اولین بار به زندان افتاد و پدرم همان موقع گفت دیگر کاری به کار ما ندارد.

او خیلی وقت‌ها قبل وقتی ما بچه بودیم، همین حرف را به مادرم هم زده بود. آنها مرتب با هم دعوا می‌کردند تا این‌که یک روز او به مادرم گفت دیگر کاری با او ندارد و از آن به بعد با هم حرف نزدند البته طلاق نگرفتند اما پدرم تنها کاری که می‌کرد این بود که هر از گاهی خرجی خانه را می‌داد که آن هم بیشتر به خاطر ما بود.اولین سابقه حسام به اتهام سرقت نیست. او در این باره توضیح می‌دهد: با چند نفر از دوستانم مشروب خورده بودیم. حالم خیلی بد بود اصلا متوجه نبودم چه کار می‌کنم در خیابان با سه پسر همسن و سال خودمان دعوا کردیم و من چاقو کشیدم. بعدا فکر کردم اگر آن طرف می‌مرد، حالا من هم زنده نبودم. پدرم چاره‌ای نداشت جز این‌که با بدبختی پول دیه را جور کند و بدهد، چون ما با خانواده شاکی تقریبا هم‌محل بودیم و مشکلاتی به وجود آمده بود.

مرد جوان بعد از آزادی از زندان دوباره سراغ دوستان سابقش رفت و به کجروی‌هایش ادامه داد: دفعه دوم به اتهام کیف‌قاپی دستگیر شدم. با یکی از بچه‌ها موتور می‌دزدیدیم و با آن کیف‌قاپی می‌کردیم. البته هر چند وقت یکبار موتورمان را عوض می‌کردیم تا شناسایی نشویم اما یک بار در خیابان ماموران گشت دنبال‌مان کردند خواستیم فرار کنیم اما آنها تیراندازی هوایی کردند. هر دو ترسیده بودیم. رفیقم که راننده بود، نگه داشت و پای پیاده فرار کرد اما من گیر افتادم.اول نمی‌خواستم اسم و مشخصات او را بدهم اما بعد مجبور شدم و بالاخره هر دو به زندان افتادیم و باز هم دو سال حبس کشیدم.

حسام ادامه می‌دهد: این دفعه زندان برایم راحت‌تر شده بود راه و چاه را یاد گرفته بودم. چند نفری را هم از قبل می‌شناختم. در زندان سعی می‌کردیم برای خودمان خوش باشیم. بعضی شب‌ها که دلمان می‌گرفت و صحبت می‌کردیم، می‌گفتیم این بار دفعه آخر است و دیگر خلاف نمی‌کنیم اما هیچ کدام روی قول خودش نمی‌ماند. سابقه آدم که خراب شد، دیگر درست‌شدنی نیست بخصوص کسی مثل من که خانواده درست و حسابی هم ندارد. دفعه دومی که زندان بودم، اصلا نه من سراغی از پدر و مادرم گرفتم و نه آنها یادی از من کردند وقتی هم که آزاد شدم با دو سه نفر از رفقا در یک خانه مجردی زندگی می‌کردیم.

متهم حرف‌هایش را این طور به پایان می‌برد:این دفعه هم جرمم سرقت است و احتمالا باز هم دو سه سالی باید آب خنک بخورم. دیگر زندان خانه‌ام شده اما هنوز هم خیلی دوست دارم کاری کنم که دیگر این طوری گرفتار نشوم و زندگی خوبی داشته باشم. (ضمیمه تپش)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها