و این اتفاق کوچکی نبود...، زیرا آن عروسک مال فاطمه بود، دختربچه جنوبی که مثل همه همکلاسیهایش زیر سقف پرستاره شهر به خواب رفته بود و قهر ناجوانمردانه دشمن، خواب او و عروسکش را ابدی ساخت.
آن سالها عبور تردیدآمیز محمد کودک خرمشهری از خیابانهای پرهیاهوی پایتخت هم خودش حکایتی بود که تا امروز کمتر شعر و داستانی از این موضوع حرف زدهاند، شاید هم هنوز هیچ شاعر و نویسندهای از این زاویه اجتماعی به حادثه جنگ و حادثهدیدگان آن نگاه نکرده باشد. براستی کودک بومی و فرزند معصوم جنوب چگونه میتوانست آسمانخراشهای این شهر را در نگاه خود جایگزین نخلهای سربلند سرزمینش کند؟ سرزمینی که آن روزها در مقابل قدارههای عریان، صبورانه ایستاده بود، زخم میدید و هیچ نمیگفت، درد میکشید و لب میگزید.
و باز، همین کودک بود که تنها انگشترش را ـ که یادگاری از روزهای آرامش بود ـ به عنوان کمک برای جبههها فرستاده بود، مانند معلمی که مبلغ قابل توجهی از حقوق ماهانهاش را، یا پیشهوری که تنها به کمکهای مادی به رزمندگان بسنده نمیکرد و روزهایی از ماه را با نیت پیروزی بچههای این آب و خاک در نبرد با مهاجمان روزه میگرفت و...
فاطمه و محمد پلک میزدند و تصویرهای متفاوتی از سرزمین خود را در آلبوم ذهن به ثبت میرساندند، قدمگاه میدان اصلی شهر، عبد همبازی صادق دیگر، اما یک تصویر همواره آنها را میآزرد، پیکر بیجان پسر و مادری که کوچه را از زنجمورههای جنوبی و شروههای بومی سرشار کرده بود... نه! این تصویر بسیار دردناک بود...
حالا که سالها گذشته، فاطمه و محمد بزرگ شدهاند و به شهر خود بازگشتهاند، به هر جا نگاه میکنند جای پای آتش را میبینند، نگاه نگران مادر را، پدر را، همه را. آن قلکها، مداد رنگیها، دفترهای نانوشته، کتابهای مچاله شده و رنگ و رو رفته، قایقهای شکسته، پنجرهها، ساعتهای لال، روزهای محال، کوچههای خیال، سایههای کال و...
دیگر همه چیز تمام شد! حالا در همان کوچه و همان خیابان که بوی نجابت دیدار میداد و صفای نخل داشت، باز هم زندگی از پس لحظهها روییده است، دیوارها از نو برخاستهاند و پنجرهها به سمت سبز تماشا چشم گشودهاند، حالا بچههای فاطمه و محمد در آستانه زندگی قد کشیدهاند، اما نخلها، نخلها، نخلهاو ...
نمیتوان این همه تصویر را ندید، این انبوه حکایت را ناشنیده انگاشت و بیتفاوت به تمام آنچه بوده و هست، چشم به سپیدی شط دوخت. هرچقدر تماشا عمیقتر باشد، محصول آن اصیلتر است و صاحب آن محصول «مرواریدی درشت در مشت» دارد و سیل خریداران را در پی.
این واقعیت که در ایران زمین ما همواره سخن نو با پشتوانههای تاریخی و فکری مخاطبانی فرهیخته دارد نه تئوریبافی است نه نظریهای مقطعی. حداقل در حوزه تخصصی شعر کودک و نوجوان این نکته مصداق پیدا میکند بویژه هنگامی که شاعر بخواهد مقطعی تاریخی و ملی همچون سالهای دفاع مقدس را برای مخاطبان امروز شعر کودک و نوجوان تشریح و تفسیر و توصیف کند. براستی چگونه باید برای بچههای فاطمه و محمد از جنگ گفت و چطور باید این واقعیت را برای آنها و همنسلیهایشان تبیین و اثبات کرد که ما نجنگیدیم، بر ما هجوم آوردند، ما دفاع کردیم اما قدرتهایی همین دفاع را نیز که جزء حقوق انسانی و ملی ما بود، بر نتابیدند و طرف مقابل را فربه ساختند... چگونه باید...؟
گفتن مهم است اما چگونه گفتن مهمتر. واقعیت این است که نخواستهایم از مخاطبان بیآلایش خود برای تائید شعرها و نوشتههایی که مستقیما آنها را مخاطب خود قرار میدهد، به تکان سر این گروه سنی رضایت بدهیم که اگر چنین بود امروز شاهد شعرهای قابل قبول و گاه درخشانی که برای کودکان و نوجوانان متولد شدهاند نبودیم، اما جاده هنوز به پایان نرسیده و مهمتر از همه این که کودکان و نوجوانان نوظهور در راهند.
آنها از ما شعر تازه میخواهند، بیان ادبی و لطیف مقطعی تاریخی از ایران عزیز یعنی همان دفاع مقدس امروز خود را به سر حد یک فریضه رسانده است... آیا میدانیم؟ نکند شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان ما در صف کسانی باشند که با کاسههای آب در مجاورت دریا ایستادهاند و به چشمانداز مواج و پرگهر مقابل با وسعت نیلگون کرامت و لطافتش کم اعتنایند و معتقدند دریا باید به سوی آنها بیاید...!
نکند فکر کنیم گفتنیها را گفتهایم، بنابراین بقیه راه را باید به دیگرانی واگذار کنیم که برای بزرگسالان قلم میزنند یا شعر کودک و نوجوان را از این حوزه موضوعی ـ جنگ ـ دور نگاه داریم تا مطرود فلان محفل یا سازمان و دستگاه نشویم! بدیهی است تا امروز تعداد انگشتشماری شعر ویژه کودکان و نوجوانان با موضوع دفاع مقدس و با انگیزه پاسداشت حماسه معنوی و عاطفی آن دوران ـ که از هر حیث آثاری هدفمند و مایهورند ـ خود را به ثبت رسانده و چهرههایی نیز در این قلمرو به تثبیت رسیدهاند، اما اندک هستند.
کتابها، جزوهها، جشنوارهها، آنسوتر هم نگاه نگران فاطمهها و محمدها و انبوهی از ناگفتههای دفاع مقدس که اگر نگوییم و ننویسیم میگویند و مینویسند، اما نه آنچه مستحق دفاع مردمی ماست و نباید چندان هم متعجب شد که در سیاهمشق بعضیها سپیدیها و زلالیهای دفاع مردمی ایران به حساب نیاید و نخواهند از معصومیت آمیخته با غیرت و اقتدار بچههای ایران برای نسلهای بعد حرفی بزنند... ما که میخواهیم، پس کاری کنیم. بچهها منتظرند.
حمید هنرجو / شاعر و پژوهشگر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد