اگر نگوییم و ننویسیم

شاید اولین شعر مخاطبان کودک و نوجوان در سال‌های دفاع مقدس عروسکی بود که با گیسوان خونین و دست‌های گرم کوچکش در آن سوتر زیر خروارها خاک خفته بود.
کد خبر: ۶۷۱۸۸۸
اگر نگوییم و ننویسیم

و این اتفاق کوچکی نبود...، زیرا آن عروسک مال فاطمه بود، دختربچه جنوبی که مثل همه همکلاسی‌هایش زیر سقف پرستاره شهر به خواب رفته بود و قهر ناجوانمردانه دشمن، خواب او و عروسکش را ابدی ساخت.

آن سال‌ها عبور تردیدآمیز محمد کودک خرمشهری از خیابان‌های پرهیاهوی پایتخت هم خودش حکایتی بود که تا امروز کمتر شعر و داستانی از این موضوع حرف زده‌اند، شاید هم هنوز هیچ شاعر و نویسنده‌ای از این زاویه اجتماعی به حادثه جنگ و حادثه‌دیدگان آن نگاه نکرده باشد. براستی کودک بومی و فرزند معصوم جنوب چگونه می‌توانست آسمانخراش‌های این شهر را در نگاه خود جایگزین نخل‌های سربلند سرزمینش کند؟ سرزمینی که آن روزها در مقابل قداره‌های عریان، صبورانه ایستاده بود، زخم می‌دید و هیچ نمی‌گفت، درد می‌کشید و لب می‌گزید.

و باز، همین کودک بود که تنها انگشترش را ـ که یادگاری از روزهای آرامش بود ـ به عنوان کمک برای جبهه‌ها فرستاده بود، مانند معلمی که مبلغ قابل توجهی از حقوق ماهانه‌اش را، یا پیشه‌وری که تنها به کمک‌های مادی به رزمندگان بسنده نمی‌کرد و روزهایی از ماه را با نیت پیروزی بچه‌های این آب و خاک در نبرد با مهاجمان روزه می‌گرفت و...

فاطمه و محمد پلک می‌زدند و تصویرهای متفاوتی از سرزمین خود را در آلبوم ذهن به ثبت می‌رساندند، قدمگاه میدان اصلی شهر، عبد همبازی صادق دیگر، اما یک تصویر همواره آنها را می‌آزرد، پیکر بی‌جان پسر و مادری که کوچه را از زنجموره‌های جنوبی و شروه‌های بومی سرشار کرده بود... نه! این تصویر بسیار دردناک بود...

حالا که سال‌ها گذشته، فاطمه و محمد بزرگ شده‌اند و به شهر خود بازگشته‌اند، به هر جا نگاه می‌کنند جای پای آتش را می‌بینند، نگاه نگران مادر را، پدر را، همه را. آن قلک‌ها، مداد رنگی‌ها، دفترهای نانوشته، کتاب‌های مچاله شده و رنگ و رو رفته، قایق‌های شکسته، پنجره‌ها، ساعت‌های لال، روزهای محال، کوچه‌های خیال، سایه‌های کال و...

دیگر همه چیز تمام شد! حالا در همان کوچه و همان خیابان که بوی نجابت دیدار می‌داد و صفای نخل داشت، باز هم زندگی از پس لحظه‌ها روییده است، دیوارها از نو برخاسته‌اند و پنجره‌ها به سمت سبز تماشا چشم گشوده‌اند، حالا بچه‌های فاطمه و محمد در آستانه زندگی قد کشیده‌اند، اما نخل‌ها، نخل‌ها، نخل‌هاو ...

نمی‌توان این همه تصویر را ندید، این انبوه حکایت را ناشنیده انگاشت و بی‌تفاوت به تمام آنچه بوده و هست، چشم به سپیدی شط دوخت. هرچقدر تماشا عمیق‌تر باشد، محصول آن اصیل‌تر است و صاحب آن محصول «مرواریدی درشت در مشت» دارد و سیل خریداران را در پی.

این واقعیت که در ایران زمین ما همواره سخن نو با پشتوانه‌های تاریخی و فکری مخاطبانی فرهیخته دارد نه تئوری‌بافی است نه نظریه‌ای مقطعی. حداقل در حوزه تخصصی شعر کودک و نوجوان این نکته مصداق پیدا می‌کند بویژه هنگامی که شاعر بخواهد مقطعی تاریخی و ملی همچون سال‌های دفاع مقدس را برای مخاطبان امروز شعر کودک و نوجوان تشریح و تفسیر و توصیف کند. براستی چگونه باید برای بچه‌های فاطمه و محمد از جنگ گفت و چطور باید این واقعیت را برای آنها و همنسلی‌هایشان تبیین و اثبات کرد که ما نجنگیدیم، بر ما هجوم آوردند، ما دفاع کردیم اما قدرت‌هایی همین دفاع را نیز که جزء حقوق انسانی و ملی ما بود، بر نتابیدند و طرف مقابل را فربه ساختند... چگونه باید...؟

گفتن مهم است اما چگونه گفتن مهم‌تر. واقعیت این است که نخواسته‌ایم از مخاطبان بی‌آلایش خود برای تائید شعرها و نوشته‌هایی که مستقیما آنها را مخاطب خود قرار می‌دهد، به تکان سر این گروه سنی رضایت بدهیم که اگر چنین بود امروز شاهد شعرهای قابل قبول و گاه درخشانی که برای کودکان و نوجوانان متولد شده‌اند نبودیم، اما جاده هنوز به پایان نرسیده و مهم‌تر از همه این که کودکان و نوجوانان نوظهور در راهند.

آنها از ما شعر تازه می‌خواهند، بیان ادبی و لطیف مقطعی تاریخی از ایران عزیز یعنی همان دفاع مقدس امروز خود را به سر حد یک فریضه رسانده است... آیا می‌دانیم؟ نکند شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان ما در صف کسانی باشند که با کاسه‌های آب در مجاورت دریا ایستاده‌اند و به چشم‌انداز مواج و پرگهر مقابل با وسعت نیلگون کرامت و لطافتش کم اعتنایند و معتقدند دریا باید به سوی آنها بیاید...!

نکند فکر کنیم گفتنی‌ها را گفته‌ایم، بنابر‌این بقیه راه را باید به دیگرانی واگذار کنیم که برای بزرگسالان قلم می‌زنند یا شعر کودک و نوجوان را از این حوزه موضوعی ـ جنگ ـ دور نگاه داریم تا مطرود فلان محفل یا سازمان و دستگاه نشویم! بدیهی است تا امروز تعداد انگشت‌شماری شعر ویژه کودکان و نوجوانان با موضوع دفاع مقدس و با انگیزه پاسداشت حماسه معنوی و عاطفی آن دوران ـ که از هر حیث آثاری هدفمند و مایه‌ورند ـ خود را به ثبت رسانده و چهره‌هایی نیز در این قلمرو به تثبیت رسیده‌اند، اما اندک هستند.

کتاب‌ها، جزوه‌ها، جشنواره‌ها، آن‌سوتر هم نگاه‌ نگران فاطمه‌ها و محمدها و انبوهی از ناگفته‌های دفاع مقدس که اگر نگوییم و ننویسیم می‌گویند و می‌نویسند، اما نه آنچه مستحق دفاع مردمی ماست و نباید چندان هم متعجب شد که در سیاه‌مشق بعضی‌ها سپیدی‌ها و زلالی‌های دفاع مردمی ایران به حساب نیاید و نخواهند از معصومیت آمیخته با غیرت و اقتدار بچه‌های ایران برای نسل‌های بعد حرفی بزنند... ما که می‌خواهیم، پس کاری کنیم. بچه‌ها منتظرند.

حمید هنرجو‌‌‌ / ‌‌‌شاعر و پژوهشگر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها