یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
رستمش پهلوانی است که تاجبخش است، او خود پادشاه نمیشود، ولی حافظ و نگاهبان کیان کشور است. امانتدار آن است و برای این عهد و امانت هزینهها میکند. اینگونه است که برای درک چنین مفاهیم و نشانیهایی واکاوی تاریخ تا عمق اسطورهها ناگزیر و بایسته است. در این روایت تاریخی اما عیاری با نام ابراهیم نبی(ع) پیوند مییابد و در آنجاست که ابراهیم را پدر فتیان میدانند. نقل میکند که چگونه آن حضرت در مهمانکردن کافری که به سرای او رفته بود، مورد عتاب و خطاب خداوند قرار میگیرد که «اگر جای ما بودی چه میکردی، چه عمری است با همه کفرانش او را روزی میدهیم» و از آن پس ابراهیم خلیلالله به اهل خانه میسپارد که هرکه بدین سرای شد، نانش دهید و از ایمانش نپرسید. ماجرا اینجا از سرگرفته میشود و به واستانی حق مظلومان و ستمدیدگان در مکه آن روزگار میرسد، روزگار جوانی رسول اکرم(ص) وقتی که در عهد شباب با جمعی از جوانان عهد و میثاقی میبندند تا داد مظلوم بستانند. «حلف الفضول» جلوهای دیگر از رادمردی و عیاری میشود تا مردم در پناه آن امن و راحت یابند.
و بعد از رسالت به روزگار هجرت، فتوت در مدینه دوباره معنا میشود، شطاران آن روز همه آنچه دارند، میان برادران مهاجر دو نیم میکنند و این است رسم جوانمردی. بیشک یل چنین مکتبی امیرالمومنین(ع) است. پهلوانی که در توصیفش میفرمایند: «لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار». از مروت و پهلوانیش نقلهاست. مردی که شمشیر از پی حق میزند و در رزم نیز دل جز در گرو این آیین ندارد. آنجا که بزرگوارانه وقتی حریف بر صورتش خدو میاندازد، از آن روی که بنده حق است نه مامور تن، برای فروخفتن غضب احتمالی کار را مهلتی رها میکند...
اینکه چه ماجرایی از قاجاریه به این سو اتفاق افتاد و سیاست چه سوءاستفادههایی از این ماجرا کرد، بخشی از این گفتوگوست که در پی میآید.
ایرانیان از چه روزگاری با اوصاف جوانمردی خو کردهاند، آیا در تاریخ ملی و مذهبی نمونههای روشنی از این گرایش میتوان برشمرد؟
ما یک سابقه باستانی و داستانی از جوانمردی داریم. وقتی فردوسی حکیم متولد شد و با او شاهنامه پا به این جهان گذاشت، متوجه شدیم که پیشینیان ما اصولا بر این عهد بودهاند. کلمه آریا را نجیب و شریف تعریف میکنند و اهل قبیله آریایی که در اینجا حضور داشتهاند، برسر این عهد بودند که نجابت و شرافت را پاس بدارند. برای ایرانی بسیار مهم بود که شخص ایرانی یا انیرانی است. اگر کسی مرتکب خیانت میشد، نخستین پرسش این بود: از ایران است یا انیران؟ انیرانیان آریایی نبودند و این نجابت و شرافت را از صلب پدر و شیر مادر با خود نیاورده و تربیت ایرانی را تجربه نکرده بودند. تجربتی که وقتی بزرگان رومیان به این سو آمدند و آثار ایران را مطالعهکردند، این گونه زیستن را ستایش کردهاند. یعنی اگرچه رومیان یا اسپارتها خود مردم سلحشوری بودند و سرباز تربیت میشدند، اما مفهوم سربازی آنان، معنای جوانمردانه زیستن نداشت. درحالی که در ایران جوانمردی اصل ماجرا بود. در اسلام هم همینگونه بود. اینکه مولانا در سلسله داستانهایی که از زندگی حضرت امیرالمومنین(ع) نقل کرده، برخی را برگزیدهاست که بیشتر رنگ و بوی جوانمردی دارد، از این جاست. مانند ماجرای خدو انداختن خصم بر صورت امیرالمومنین(ع) که در آن ماجرای مشهور آن حضرت برای لحظاتی از کشتن عمربن عبدود منصرف شد و وقتی در این ارتباط مورد سوال قرار گرفت، فرمود که من تیغ از پی حق میزنم، من شریک خدا نیستم. نمونه این ماجراها چه در مورد حضرت امیر(ع) و چه در مورد سایر پهلوانانی که در تاریخ بودهاند، بسیار تکرار شده است و ما در دورههای مختلف تاریخ اسلام نیز این قصهها را به خاطر داریم.
ظاهرا در تاریخ ملی ما ورزشهای باستانی و زورخانه از جایگاه بلند و رفیعی برخوردار بوده و عمدتا کسانی که در این ورزشها ممارست دائم داشتند از نظر اهالی کوچه و بازار صاحب ویژگی جوانمردی و مروت شناخته میشدند.
اگر بخواهیم زورخانه را به عنوان نمونهای در ادبیات و اجتماع بررسی کنیم، باید منشاء این طایفه را ذکر کنیم، چرا که بعد از زورخانه بود که تکایا نضج بیشتر گرفت و بعدها نام دیگرش حسینیه شد. خانگاهها و خانقاهها هم نسبتی داشت با مساله جوانمردی که آن نیز در این دوره رونق خاصی یافت. لنگر و این اواخر سقاخانهها نیز که در این سوی و آن سوی بوده است، جملگی جایی بودهاند که پهلوانان ساعتی را در آن جمع میشدند تا با هم در مورد موضوعات اساسی که پیشروی آنان بود و وظیفه خود میدانستند، رای بزنند. به طور مثال راهزنی آمده بود یا دزد و دزد ناموسی پیدا شده بود، خطاکاری، خطا را از حد برده بود، در این مواقع اینها به ناگزیر، فراهم میآمدند تا رای بزنند و در مورد این نوع مسائل تصمیم بگیرند، تا حافظ جان، مال و ناموس مردمان باشند و مردم نیز آنان را تا پایهای قبول داشتند که در بسیاری از اوقات دیده میشد که بچه خود را به زورخانه میبردند و از اهل زورخانه میخواستند تا در حق این بچه تفقد و کرامت کنند و از خدایی که به اینها قدرت و مردی داده بود، بخواهند تا این کودک را شفا بدهد. این مساله بارها دیده شده بود. افرادی که در این اواخر قصه حاج سیدحسن رزاز و حاج صادق بلور را شنیدهاند، این قسم حکایات را در خاطر دارند، بویژه حاج سیدحسن که قطعا از اولیای خداست و بسیاری از بزرگان بر ارجمندی این شخصیت شهادت دادهاند. او بهواقع انسانی جامع بود، هم از لحاظ علم که مراتبی را در آن طی کرده بود، هم به عنوان تاجر برنج فروش کار میکرد و همچنین پهلوانی بود که گرد عالم گشت و پشت پهلوانان بسیاری را به خاک رسانید. او از آخرین کسان این نسل بود که در عهد پیری با مرحوم تختی ارتباط برکت داشت، یعنی وی را برکت داد تا جوانمرد بار آمد.
مهم این است که این اخلاق پهلوانی تا روزگار ما ادامه یافت که شاهد داشته باشیم و چنین صفتی افسانه تلقی نشود. بیشک هنوز هستند افرادی که ورزشهای رزمی را میآموزند تا از حقوق انسان دفاع کنند و هرگز درپی بهرهبردن از عوایدی که ممکن است، بر اثر زور بازو برای برخی تحصیل شود، نبودهاند.
زورخانه به کدام دوره تاریخی باز میگردد؟
بعد از حمله مغول، دلشکستگی عجیبی در این سو حاکم شد. دلتنگیها و دلشکستگیهای ایرانیان به جایی رسیده بود که جرات جمع آمدن و دوباره ایران را احیاکردن در آنان نبود، مگر با وجود مکانیسمهایی که در کشورهای کهنسال برای بقا وجود دارد. 8 هزار سال این سرزمین با همین زبان و اندیشههای توحیدی ایستادگی کرده است. مسلما کشوری که این همه سال دوام بیاورد، برای حیات خود سازوکار دارد و این سازوکارها در جای خودش فعال میشود. یکی از این مکانیسمها، زورخانه بود که ابتدا به عنوان یک محل ورزشی زیرزمینی به قاعده غارهای میترایی ساخته شد. با عبور از دروازهای کوتاه، در داخل گودی به کارهای ورزشی پرداختند و اگر از عین سلاح و اسلحه نمیتوانستند استفاده کنند، وسایلی را طراحیکردند که به اسلحه شبیه باشد، مانند میل که به گرز و شمشیر شبیه است و توانایی در آن قدرت گرز و شمشیرزدن را افزون میکند. در مورد کباده و سایر وسایل نیز به همین ترتیب است و مقدماتی که برای رسیدن به کشتی فراهم میآوردند، زیرا کشتی در جنگهای تن به تن مساله اصلی تلقی میشد.
نام زورخانه با پوریای ولی عجین شده است. در گذشته تاریخی ایران کسان زیادی به صفت پهلوانی آراسته بودند، بویژه اینکه در دوره مغول که دوره ضعف و انحطاط اجتماعی و سیاسی ایران است میبینیم که این نامها در نقاط مختلف کشور سر بر میآورند و محل رجوع و اتکای مردمی میشوند که از ستم زمانه به ستوه آمدهاند. دلایل این توجه مردم چیست؟
مشهور است که در روزگار مغول، پهلوان محمود خوارزمی معروف به پوریای ولی کسی بود که زورخانه به نام بلند او احیا شد و آنهایی که آن را نضج دادند و در سرزمینهای ایرانی پراکندند، شیعیانی بودند که با سربداران به حکومت رسیدند. اغلب حاکمان سربداران یعنی علی موید، پهلوان حیدر، عبدالرزاق و مسعود باشتینی همه جزو پهلوانان و عیاران روزگار خود بودند. باید دانست که زورخانه احیا شد تا اصناف را به یکدیگر ربط دهد. زورخانهها در زمان قاجار و صفویه از غالب اصناف نمایندگانی داشت، از کشاورزان و بازاریان، ارباب قبضه، نظامیان و مداحان همگی در آن حضور داشتند. این گونه است که وقتی از فتیان و عیاران صحبت میشود، همه گروهها و دستههایی که در شهر خدمت میکنند را جزو فتیان رقم میزنند.
در زورخانه افراد به صورت حلقهای میایستند که بزرگترین در کنار کوچکترین قرار میگیرد و آن که بالاتر از همه است و صاحب زنگ و صلوات است، کنار کسی میایستد که تازه وارد گود شده است، طالبی است که مقدمات را به او آموزش میدهند یا به عبارتی در مقام نوچه است. تا برسد به مقام نوخاستگی که با اولین کشتیها شناخته شده و در ادامه پهلوان میشود. برخی نیز دارای چنان جایگاهی هستند که وقتی وارد زورخانه میشوند، ضربگیر باید آنها را وارد کند. این شخصیتهای بزرگ نیز هیچگاه در جایگاههای بلند نمینشینند. غالبا در کنار رختکن به صورت دوزانو، گویی شرمندهاند، مینشینند و دستها را بر پا قرار میدهند و باید برای ورزش از آنان بسیار دعوت شود وگرنه دوست ندارند نمایش داده وارد شود. در این اثنا خواستم بگویم که تا چه میزان قواعد زورخانه با ادب همراه است. ضمنا بزرگان زورخانه و برخی از آنهایی که در گود میچرخیدند با امیر، امام و شخصیتهای ادارهکننده شهر در ارتباط دائم بودهاند تا شهر را از همه جوانب زیر نظر داشته باشند و آن را جامعه ای که شایسته است، حفظ و هدایت کنند. اینکه برخی از شهرها در عین گسترش با صلابت اداره میشد و متعجبیم که با چه قواعدی این شهرها صیانت میشدند، باید دانست، مدلی از ماجرا در این دایره صورت میبندد و آن بزرگانی هستند که در زورخانهها حضور مییابند تا با مردم در ارتباط باشند و در عین حال در سطوح مختلف با بزرگ شهر مربوطند، تا زیستن قومی، پیشینی و قدیمی را مراعات میکردند و قواعدش را نگاه میداشتند. به نحوی که هر جایی که مصلحتی وجود داشت، آن مصلحت باید مراعات میشد.
ماجرای انحطاط برخی پهلوان منشیها که در دورههای معاصر گاهی موجب ایجاد ذهنیتی منفی در ارتباط با برخی گرایشهای پهلوانی شده است، چیست؟
در اواخر دوره قاجاریه است که متاسفانه جریان از حد و حدود خود خارج شد. شاهزادگان قاجاری تعدادشان آنقدر زیاد میشود که حتی بخشها و روستاهای ایران هم به شاهزادهها داده میشود. در شهرها هم امیران غالبا از شاهزادگان یا کسانی هستند که به نحوی با دربار در ارتباط هستند. به این ترتیب زورخانه نیز در دوره قاجاری با دربار ارتباط پیدا میکند. از طرفی وجود پهلوان پایتخت هم که از زمان مغول باب شده در زمان قاجار نیز این قاعده وجود دارد.
گفتوگو: جواد رضایی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد