
همیشه احساس میکردم در زندگیام چیزی کم دارم، برای همین هم دنبال پر کردن خلأهای زندگیام بودم تا اینکه خانوادهای به محله ما اسبابکشی کردند و من به دختر آنها علاقهمند شدم و قصد داشتم با او ازدواج کنم، اما والدین دختر مخالفت کردند. این ماجرا حدود یک سال طول کشید و بالاخره من برای انتقامگیری، پدر آن دختر را با چاقو زدم. خدا را شکر زنده ماند، اما من به زندان افتادم. در حکمم هم حبس داشتم و هم دیه. درست است که من به زندان محکوم شده بودم، اما مجازات اصلی را مادر و خواهرم تحمل میکردند. دیگر در آن محل نمیتوانستند زندگی کنند. به همین دلیل خانهمان را در کرج فروختند و به شهریار رفتند.»
مهران میگوید با این که جرمی سنگین مرتکب شده بود، مادرش هرگز از حمایت او دست نکشید: «مادرم خیلی سعی کرد از پدر آن دختر رضایت بگیرد و وقتی نتوانست، تلاش کرد تا پول دیه را جور کند و بالاخره من بعد از 18 ماه از زندان آزاد شدم. آن روزها اصلا حال و روز خوبی نداشتم؛ از یک طرف دختری را که دوستش داشتم، از دست داده بودم و از طرف دیگر زندان مرا شکسته کرده بود. خیلی سریع دنبال کار گشتم. میدانستم مادرم بدهکار است و باید کمکش میکردم تا بدهیاش را زودتر پرداخت کند. اینطور بود که کار ساختمانی را شروع کردم.»
زندانی سابق میگوید: «در زندان به این نتیجه رسیده بودم که در زندگی باید همه هوش و حواسم به خود و خانوادهام باشد و دنبال حاشیه نروم وگرنه بدبخت میشوم. همزمان با کار ساختمانی، درسم را هم ادامه دادم و دیپلم گرفتم. من قبل از زندان در کلاس سوم دبیرستان ترک تحصیل کرده بودم، اما در زندان فهمیدم آدم بیسواد جایی در جامعه ندارد. مادرم وقتی فهمید میخواهم دوباره درس بخوانم خیلی خوشحال شد و این برایم ارزش زیای داشت.»
مهران بعد از گرفتن دیپلم در کنکور شرکت کرد: «شاید باور نکنید، اما همان سال اول در دانشگاه قبول شدم، البته رشتهام زبان ژاپنی بود و زیاد متقاضی نداشت، اما به هر حال محیط دانشگاه بر روحیه، اخلاق و طرز فکر من خیلی تاثیر گذاشت. همان موقع خواهرم هم در رشته پرستاری قبول شده بود و مادرم میگفت مطمئن است هر دوی ما در زندگی موفق میشویم.»
مهران داستان زندگیاش را این طور ادامه میدهد: «در تمام دوران دانشجویی هم درس میخواندم و هم کار میکردم. البته دیگر نمیتوانستم سر ساختمان بروم و بعدازظهرها در یک ساندویچی کار میکردم.چهار سال تمام در آنجا ماندم تا اینکه بعد تصمیم گرفتم شغل بهتری پیدا کنم، اما چون سوءسابقه داشتم، چند فرصت را از دست دادم. راستش میخواستم بعد از پیدا کردن کار مناسب از یکی از دختران همکلاسیام خواستگاری کنم، اما موفق نشدم و آن دختر را هم از دست دادم.»
مهران هنوز مجرد است. او در اینباره میگوید: «دو بار دیگر تصمیم به ازدواج گرفتم؛ یک بار آن دختر نه آورد و من هم پیگیر نشدم، یک بار هم قبل از اینکه موضوع را مطرح کنم، مادرم فوت کرد و از نظر روحی آنقدر به هم ریختم که دیگر ماجرا را پیگیری نکردم، اما خواهرم ازدواج کرده و زندگی موفقی دارد.»
زندانی سابق ادامه میدهد: «در همه این سالها رشته تحصیلیام به دردم نخورد، فقط یک بار به ژاپن سفر کردم. برنامه ریخته بودم که اگر شد آنجا زندگی کنم، ولی دیدم من اهل تحمل غربت نیستم برای همین به ایران برگشتم و کاملا اتفاقی از طریق دوستانم در یک چاپخانه کار پیدا کردم. البته پای دستگاه نمیایستم و کارهای دفتری مثل ثبت سفارش و... را انجام میدهم. الان حدود ده سال است که در آن چاپخانه مشغول به کار هستم و قدیمیترین کارمند آنجا به حساب میآیم. صاحبکارم هم کاملا به من اعتماد دارد و خدا را شکر از این نظر مشکلی ندارم. خانهای کوچک هم در نزدیکی محل کارم اجاره کردهام، اما بعضی شبها تنهایی خیلی اذیتم میکند و به خانه خواهرم میروم و خودم را با بچههای او سرگرم میکنم.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران:
محمدرضا مهدوی در گفتوگو با «جامجم»: