معمای پلیسی

دلایل کارآگاه برای رازگشایی از سرقت

سرگرد مشفق دوباره از سر بیکاری به نوشتن خاطرات قدیمی‌اش روی آورده بود و داشت ماجرای سرقت از خانه‌ای اعیانی در شمال شهر را می‌نوشت. آن موقع سه سال از شروع به کارش در اداره مبارزه با سرقت می‌گذشت و پرونده‌های زیادی را به نتیجه رسانده بود؛ طوری که به شهرت رسیده بود و پرونده‌های پیچیده را به او محول می‌کردند اما پرونده سرقت از خانه اعیانی به طور اتفاقی به او محول شد. آن روز نوبت کشیکش بود و در اداره گوش به زنگ نشسته بود که خبر دادند سرقتی بزرگ اتفاق افتاده است. کارآگاه وقتی به محل حادثه رفت، دید دو مامور کلانتری، مردی مسن و زنی میانسال پشت در ایستاده‌اند. پرسید: چرا داخل نمی‌روید؟
کد خبر: ۶۴۷۸۸۴

زن میانسال گفت: کلید از آن طرف داخل در است.

کارآگاه سریع هماهنگی‌های لازم را انجام داد و دو مامور در را شکستند. وقتی وارد شدند، زن میانسال جیغی کشید و گفت: همه تابلوفرش‌ها را دزدیده‌اند.

مشفق از او پرسید: شما چه نسبتی با صاحبخانه دارید؟

- خانه برادرم است. به سفر رفته و خانه‌اش را به من سپرده است.

- یعنی کلید خانه را دارید؟

زن پاسخ مثبت داد و گفت: البته سرایدار هم کلید را دارد. او سپس به مرد مسن اشاره‌ای کرد. مشفق سراغ او رفت و پرسید: پدر جان شما کلید اینجا را دارید؟

- بله دارم.

- الان کجاست؟

- نمی‌دانم خیلی دنبالش گشتم اما آن را پیدا نکردم. من هوش و حواس درست و حسابی ندارم.

زن میانسال وسط پرید و گفت: من می‌دانم. همان کلیدی که پشت در است، برای توست.

- یعنی می‌گویی من دزد هستم؟

مشفق وساطت کرد و گفت: لطفا اجازه بدهید تحقیقات من کامل شود.

او سپس به بازرسی دقیق خانه پرداخت. سارق ظاهرا فقط تابلوفرش‌ها را برده و دنبال چیز دیگری نگشته بود. مشفق بعد از اتمام بازرسی به مرد سرایدار گفت: شما در این مدت چند بار به این واحد سر زدید؟

- اصلا نیامدم. دلیلی نداشت. فقط شب‌ها سرکشی می‌کردم و می‌دیدم در بسته است، خیالم راحت می‌شد.

مشفق همین سوال را از زن میانسال هم پرسید. او گفت: من هم تا حالا نیامده بودم تا این‌که امروز اشتباهی تلفن خانه برادرم را گرفتم. مرد غریبه‌ای جواب داد. از او پرسیدم تو در خانه برادر من چکار می‌کنی؟ او هم سریع قطع کرد. فهمیدم اتفاقی افتاده است و برای همین سریع خودم را رساندم.

کارآگاه با چند نفر از اهالی ساختمان هم گفت‌وگو کرد اما هیچ‌کس متوجه سرقت تابلوفرش‌ها نشده بود. در نهایت دید چاره‌ای ندارد جز این‌که پیرمرد را بازداشت کند چون شواهد علیه او بود اما قبل از این تصمیم، فرصتی دیگر به سرایدار داد.

- برو خوب خانه‌ات را بگرد. شاید کلید را پیدا کردی.

پیرمرد حدود نیم ساعت تمام خانه‌اش را گشت و کارآگاه وقتی دید این کار فایده‌ای ندارد، خودش به کمک او رفت. بالاخره کلید در قابلمه‌ای در یکی از کابینت‌ها پیدا شد و پیرمرد نفس راحتی کشید.

- اصلا یادم نمی‌آید آن را کی آنجا گذاشتم.

زن میانسال که از پیدا شدن کلید شوکه شده بود، شروع به داد و قال کرد اما مشفق همان موقع به او گفت: خونسرد باشید. خود شما متهم به سرقت هستید. باید با من به اداره آگاهی بیایید.

زن حسابی جا خورد و گفت: شما به چه دلیل چنین تهمتی را به من می‌زنید؟

- شما از کجا می‌دانستید کلید پشت در گیر کرده است؟

جوابی به فکر زن نرسید. او بعد از این‌که به اداره آگاهی رفت، به سرقت اعتراف کرد و گفت موقع بستن در یادش رفت کلید را از پشت قفل بردارد. او تابلوفرش‌ها را روز قبل دزدیده و همان روز در بازار فروخته و پولش را به حسابش واریز کرده بود. مالباخته بعد از بازگشت از سفر وقتی از ماجرا باخبر شد، در حالی‌که بسیار ناراحت بود به این نتیجه رسید که چاره‌ای ندارد جز این‌که رضایت بدهد و خواهرش آزاد شود.

شما خواننده محترم برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه جز ماجرای کلید، چه دلیل دیگری برای اثبات جرم زن میانسال داشت؟

پاسخ معمای شماره قبل: پاره شدن سیم آنتن تلویزیون ثابت می‌کرد مقتول هنگام سقوط در تلاش بوده خودش را نجات دهد، بنابراین فرضیه خودکشی نمی‌توانست درست باشد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها