او مارس 1940 (نوروز 1320) در دهکده «بریوزکینو» در منطقه اورال روسیه متولد شد و بعد از اخذ مدرک مهندسی در رشته نقشهبرداری در دفتر طراحی سامانههای فضایی انرگیا کار را آغاز کرد. این دفتر، طراحی سفینههای کیهانی را برعهده داشت. اینجا بود که اسپوتنیک-1 اولین ماهواره شوروی و جهان طراحی شد. همچنین اولین سفینه کیهانی که یوری گاگارین نخستین فضانورد جهان را به ماورای جو برد از دستاوردهای این مرکز بود و بالاخره بسیاری دیگر از ناوهای کیهانی مثل سفینه سایوز در این محل طراحی شده و میشود.
وظیفه او در آنجا طراحی وسایل اپتیکی و مجهز کردن سفینههای فضانوردی با ابزارهای تصویربرداری و دوربینهای دقیق موقعیتسنج بود.
او خیلی وقتها به «شهرک فضانوردان» (مرکز آموزش فضانوردان) میرفت و در مورد ابزارهای دید در فضا، به فضانوردان آموزش فنی میداد.
هنگامی که سیویک ساله بود، سالیوت-1 اولین ایستگاه فضایی جهان به مدار زمین پرتاب شد. با توجه با این که در ایستگاههای فضایی از تجهیزات اپتیکی فراوانی استفاده میشد؛ ساوینیخ باید دائم با فضانوردان در جلسات متعدد گفت و گو میکرد.
رفت و آمد و صحبت با فضانوردان او را به این شغل علاقهمند کرد و بالاخره داوطلب ورود به گروه فضانوردان شد. علاقهای که ده سال بعد او را به فضا برد.
او به سه ایستگاه کیهانی سالیوت-6 ، سالیوت-7 و میر سفر کرده و به عنوان یک مهندس طراح فعالیتهای چشمگیری در توسعه این طرحها داشته است. آنچه میخوانید خاطرات او از پرخطرترین و حساسترین سفرش به فضا به منظور راهاندازی مجدد و تعمیر ایستگاه فضایی سالیوت-7 است. ژانیبکف؛ فضانورد کهنهکار و خبره آن زمان، در این سفر او را همراهی میکرده است. ادامه داستان را از زبان خود او بشنوید.
***
ایستگاه «سالیوت-7» آوریل 1982 (بهار 1362) به فضا پرتاب شد و گروههای مختلفی در آن فعالیت داشتند، اما اوایل فوریه 1985 (زمستان 1365) حادثهای رخ داد و ارتباط مرکز هدایت پروازهای فضایی با این ایستگاه قطع شد. ما هیچ اطلاعی از ایستگاه نداشتیم. ارتباط با سالیوت از بین رفت. این امر نشان میداد که دستگاه مخابراتی خودکار ایستگاه فضایی از کار افتاده است و به همین علت ما نمیتوانستیم اطلاعاتی از وضع ایستگاه دریافت کنیم. پس از مشورت با کارشناسان تصمیم گرفته شد یک گروه دو نفره از فضانوردان به ایستگاه «سالیوت-7» پرواز کنند تا از نزدیک دلیل از کار افتادن دستگاههای ایستگاه را تشخیص دهند. این وظیفهای خیلی مهم و دشوار و در عین حال خطرناک بود چون موقعیت و وضع ایستگاه مشخص نبود و فضانوردان اعزامی نخست باید ایستگاه گمشده را در فضا پیدا میکردند تا سفینه خود را به آن متصل سازند، سپس به داخل سالیوت رفته و علت یا علتهای از کار افتادن ایستگاه را بیابند. سپس این گروه باید بررسی میکردند آیا امکان تعمیر وجود دارد یا خیر و اگر هست چه وسایلی مورد نیاز است. در صورت تعمیر نشدن، آن را برای سقوط در اقیانوس آماده کنند تا ایستگاه در منطقهای مسکونی فرود نیاید و باعث آبروریزی برای کشورمان نشود.
باید گفت که در آن زمان آمریکا هم مشکل مشابهی با ایستگاه کیهانی «اسکای لب» داشت و احتمال میدادند ایستگاه آمریکا در منطقه پرجمعیت شهری یا دهکدهای بیفتد. ما میخواستیم اگر چنین مشکلی برای ایستگاه کیهانی ما هم وجود داشته باشد، برطرف کنیم.
با توجه به این که ردیابی و اتصال به سالیوت باید با هدایت دستی صورت میگرفت و ژانیبکف در این زمینه سابقه خوبی داشت وی را به عنوان فرمانده انتخاب کردند و انتخاب مهندس ناو و همکارش را به او محول نموده او هم مرا معرفی کرد. چون هم به لحاظ اخلاقی مرا میشناخت و هم این که من مهندس طراحی دستگاههای فضایی بودم و با جزئیات ایستگاه فضایی آشنایی داشتم. ما دوره آموزشی فشردهای را پشتسر گذاشتیم و ششم ژوئن 1985 (تابستان 1386) سفرمان به مدار زمین را آغاز کردیم. ما دو روز در مدار زمین به دنبال سالیوت-7 گشتیم تا توانستیم در کمال شگفتی آن را جایی دورتر از انتظار پیدا کنیم.
پس از یافتن آن با استفاده از رادار، آرام آرام به سالیوت-7 نزدیک شدیم، از فاصله 11 کیلومتری ژانیبکف ناو را روی سیستم دستی تنظیم کرد و خود هدایت سایوز را برعهده گرفت. متاسفانه دستگاههای هدایت سایوز بازی درآورد و خوب کار نمیکرد. اما، ژانیبکف با خونسردی و مهارت فوقالعادهای توانست آن را به ایستگاه فضایی نزدیک کند. ما قبل از اتصال ناومان به سالیوت-7، دو بار آن را دور زدیم و از زاویههای مختلف وضع آن را بررسی کردیم. ایستگاه وضع جالبی نداشت و آثار صدمه ناشی از غبارهای فضایی بر روی باتریهای خورشیدی را بخوبی میشد مشاهده کرد. اما بالاخره تصمیم گرفتیم سفینهمان را به آن وصل کنیم و داخل ایستگاه را هم بررسی کنیم.
ورود به دنیای مردگان
درون ایستگاه هوا خیلی سرد بود. در بعضی بخشها حتی قندیلهای یخی هم دیده میشد. من چند دستگاه برقی را آزمایش کردم و متوجه شدم که ژنراتور برق از کار افتاده و بر اثر نبود برق در ایستگاه، مشکلات خیلی زیادی بوجود آمده بود. دستگاه تصفیه هوا کار نمیکرد، تمام وسایل، شبکهها و دستگاهها خاموش شده بود و حتی آب نوشیدنی موجود در ایستگاه یخزده بود. ما فقط 20 لیتر آب با خودمان آورده بودیم و اگر برای دستگاه آبرسانی نمیتوانستیم کاری بکنیم مجبور به بازگشت میشدیم. با هوا هم مشکل داشتیم. مخزن اصلی که برای ما هوای عادی را تامین میکرد و گاز کربنیک را میگرفت تا با بازسازی آن اکسیژن درست کند سالم بود، اما برای بهکارانداختن دوباره آن باید حرارت دستگاه را به بالاتر از 15 درجه سانتیگراد میرساندیم.
این مخزن 50 کیلوگرم وزن داشت. ژانیبکف آن را با خود داخل کیسه خواب برد و با در آغوش گرفتن، تلاش کرد آن را گرم کند. بعد من هم به او پیوستم و تلاش دو نفره ما بالاخره جواب داد و بدنهایمان این مخزن را آنقدر گرم کرد تا دوباره به کار افتاد و تصفیه هوا آغاز شد.
چون برق نداشتیم و همه دستگاهها هم با برق کار میکردند، نمیفهمیدم که چقدر گاز کربنیک وجود دارد یا درجه حرارت هوا چقدر است. سرما نیز مشکلات را بیشتر میکرد، ابتدای ورودمان به سالیوت هوا آنقدر سرد بود که پاهایمان از سرما یخ میزد ما آنها را بهم میمالیدیم یا با دست ماساژ میدادیم تا گرم شود. بعضی وقتها از شدت سرما به داخل کیسه خواب میخزیدیم. آب گرم نداشتیم که چای یا قهوه بخوریم حتی قوطیهای کنسرو را هم برای آن که کمی گرم شوند و بتوانیم بخوریم زیر بغلمان نگه میداشتیم. در ایستگاه دستگاه تهویه هم کار نمیکرد. معنی این جمله آن است که هر جا مشغول کار میشدیم بعد از چند دقیقه تمامی هوای اطراف ما از گاز اکسیدکربن پر و تنفس آن باعث سردرد می شد. ما مجبور بودیم با تکان دادن چیزهای مختلف هوای اطراف خودمان را جابهجا کنیم تا آسانتر تنفس کنیم. پنکه موجود در سفینه سایوز هم قدرت تعویض هوای صد مترمکعبی ایستگاه را نداشت.
قطع برق در فضا
باتری چراغ قوهمان هم تمام شد و باتری نداشتیم. برقی هم نبود که بتوانیم آن را شارژ کنیم. برای فرستادن بعضی وسایل به فضا، آنها را در فویلهای آلومینیومی میپیچند. ما فویلهای وسایلی که قبلا فرستاده شده بود، برمیداشتیم، صاف میکردیم تا با نور منعکس شده از پنجرههای ایستگاه کار کنیم. سیمکشی ایستگاه خراب شده بود و ما برای راهاندازی سیستم برق باید آنها را عوض میکردیم. حالا در نظر بگیرید یک کابل به کلفتی یک ستون چوبی برق که صدها رشته سیم داشت، باید کنترل میکردیم. هر رشته از سیمها، شماره مخصوص خود را داشت. روکش این سیمها هم ضخیم و سفت بود. باید آن را باز میکردیم کابل و سیمهای داخل آن به قطرهای مختلف را پیدا و کنترل میکردیم که آیا کارش را درست انجام میدهد یا خیر و در صورتی که معیوب بود باید عوض میشد. البته این کار را باید در آن سرما و تاریکی و در حالی که صدها دستگاه و وسیله از اطراف آویزان است انجام میدادیم در وضعی که سیم مورد آزمایش یک سرش این طرف ایستگاه بود و سر دیگرش 15-10 متر آن طرفتر به یک دستگاه وصل شده بود.
تازه این سیمها رشتههای یدکی برای احتیاط هم داشتند! ممکن بود این سیم مربوط به دستگاهی باشد که خراب شده بود. ما بتدریج در آن شراط سیمها را تعویض و دستگاهها را باز و بسته کردیم و سپس با استفاده از باتریهای خورشیدی که مقدار کمی انرژی میداد، باتریهای ذخیره انرژی را شارژ کردیم. برای اینکه بتوانیم از همان باتریهای خورشیدی نیمهجان کار بکشیم، به وسیله موتور سفینه سایوز ایستگاه فضایی را میچرخاندیم تا باتریها به طرف خورشید قرار بگیرد. با بازسازی تدریجی سیمهای برق ایستگاه توانستیم گامهای اولیه را برای حل مشکل برداریم، اما اتصال کابلها به باتریهای خورشیدی هم مشکل بود و ما منتظر میماندیم تا ایستگاه به منطقه سایه زمین برسد و کابلها را با استفاده از فرصت به دست آمده، وصل میکردیم.
بالاخره بعد از یک هفته کار، سامانه برق و تولید انرژی ایستگاه را در اندازه حداقل به کار انداختیم. دستگاه تهویه شروع به کار کرد و لامپهای ایستگاه روشن شد و ما توانستیم اطرافمان را بهتر ببینیم و به سرعت کارمان اضافه کنیم، اما هنوز آب گرم نداشتیم. برایمان یک فنجان قهوه داغ به آرزویی بزرگ تبدیل شده بود. یک روز ژانیبکف یک لامپ پروژکتور فیلمبرداری در انبار پیدا کرد. این لامپ قوی است و گرمای زیادی تولید میکند. غذا و این لامپ را داخل یک کیف عکاسی میگذاشتیم و لامپ را روشن میکردیم. به این ترتیب ما توانستیم با خوردن غذای گرم و درست کردن آب ولرم برای چای، موفقیتمان را جشن بگیریم!
مشکلی به نام آبهای سرگردان
اما بالا رفتن حرارت و گرم شدن ایستگاه، مشکل دیگری را برایمان به وجود آورد: برفک و قندیلهای یخ موجود در ایستگاه آب شد و حالا دیگر پشت قفسهها، پنجرهها، زیر دستگاهها و حتی داخل پریزهای برق، قطرات آب معلق بود و هر لحظه میتوانست باعث یک اتصال کوتاه کشنده شود. جرقه حاصل از این کار میتوانست کل ایستگاه را به آتش بکشد یا همه زحمتهای ما را برای تعمیر به هدر بدهد و مشکل دیگر این بود که آبهای جمع شده در اطراف خیلی از دستگاهها پر از آشغال و کثافت بود. همه جا را آب کثیف فراگرفته بود و مشکل بزرگ آب در فضا این است که به شکل یک گوی سرگردان میتواند به همه جا سرک بکشد. با کهنهپارچههایی که داشتیم، این آب را برمیداشتیم و در جایی فشار میدادیم تا آب آن تخلیه شود. این پارچهها هم بعد از چند بار استفاده، دیگر به خود آب نمیگرفت، بنابراین آن را هم به کیسه میانداختیم. تعداد کیسههای نایلونی زباله روزبهروز بیشتر افزایش پیدا میکرد. پارچهها هم تمام شد. از لباس کارگروههای قبلی استفاده کردیم. تقریبا هفت، هشت کیسه زباله پر شد از پارچه و لباسهای خیس. حجمش را تصور کنید که چقدر زیاد است. این کیسهها دست و پای ما را بسته بودند. هنوز چیزهای زیادی بود که باید مونتاژ میکردیم. غیر از آنها، وسایل و تجهیزات مختلفی در ایستگاه جابهجا شده بودند و باید در محل خودشان قرار میدادیم. به طور مثال لباسهای مخصوص راهپیمایی که جای زیادی میگرفت، جایمان خیلی کم بود. وقتی نخستین ناو باربری پروگرس رسید، برای ما کلی حوله خشک و تمیز آورد. ما خیلی خوشحال شدیم؛ چون خیلی به آن نیاز داشتیم. این پارچهها هم آب را خوب به خودش میکشد و هم سطوح را خوب تمیز میکند. ما به وسیله این حولهها، ایستگاه را تمیز کردیم؛ طوری که همه چیز از تمیزی میدرخشید. زبالهها هم به وسیله پروگرس از ایستگاه خارج شد و در مسیر برگشت به زمین سوخت و خاکستر شد.
بتدریج ما توانستیم مشکلات را حل کنیم و وضع ایستگاه عادی شد. حالا ایستگاه آماده پذیرایی از فضانوردانی بود که پاییز همان سال به ما ملحق شدند. من مدتی دیگر با آنها در سالیوت ماندم تا اینکه در آذرماه سرانجام وقت برگشتن من به زمین فرا رسید و بزرگترین خانهتکانی فضایی جای خودش را برای همیشه در ذهن من باقی گذاشت.
سیروس برزو / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد