سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
چندی قبل، حراج کریستیز امسال در دبی برگزار شد و اثر شما نتوانست رکورد قبلی خودتان را در این حراج بزند.
رکورد من 140 هزار دلار در سال 2006 بود.
و این دوره 37 هزار و 500 دلار اثرتان فروش رفت.
بله.
همین یک اثر را در حراج شرکت داده بودید؟
کار من بود، ولی متعلق به خودم نبود. متعلق به مجموعهداری در خارج از کشور بود که چند سال پیش از من خریده بود. وقتی کاتالوگ حراج را دید این کار را شرکت داده بود.
پس اگر این اثر نبود، امسال در حراج کریستیز غایب بودید.
بله. من در حراج سال گذشته هم خودم اثری نداشتم، ولی کسی که پیشتر اثری از من خریده بود کارم را شرکت داده بود.
متوجه شدید امسال چه کسی اثرتان را خرید؟
معمولا در حراجها اگر کسی تلفنی کاری را خریداری کند، برگزارکنندگان حراج اعلام نمیکنند. اعلام اسامی خریداران معمولا در سیاست حراجها نیست.
امسال برای اولین بار معاون هنری وزیر ارشاد هم به حراج کریستیز رفته بود. نظر شما در این باره چیست؟ آیا دولتیها باید به چنین جاهایی بروند یا اصلا نباید بروند؟
به نظر من حراجها به دولتیها ارتباط پیدا نمیکند. اما اگر دولتیها کنجکاوی دارند یا مایلند از روند حراجها و مارکتها در جهان مطلع شوند، درست است که تعقیب کنند و چند و چون و ساز و کارش را بشناسند. در طول هشت سال گذشته این موضوع از طرف دستاندرکاران فرهنگی دنبال نشد ولی در این حراج معاون هنری حضور پیدا کرد. این حضور از حیث فروش آثار ایرانی تاثیری ندارد، ولی از نظر گسترش حوزه شناخت و دریافت مسئولان اهمیت دارد. حراجهای اینچنینی ترتیب خاصی دارند. اینکه کسانی آنجا شرکت کنند و این جایگاه و تاثیر را ببینند، میتواند به لحاظ اشراف به جایگاه موضوع، حائز اهمیت باشد.
بعد از حراج کریستیز امسال، وزیر ارشاد گفته میخواهیم شعبهای از این حراج معتبر جهانی در کیش برگزار شود. میدانید که پیش از میزبانی دبی به عنوان نمایندگی کریستیز خاورمیانه، ایران در دوره آقای سمیع آذر تمایل داشت میزبانی کریستیز خاورمیانه را برعهده بگیرد، ولی به دلیل نبود زیرساختها این اتفاق نیفتاد. فکر میکنید اظهار نظر اخیر وزیر ارشاد خیلی دیر نیست و آیا چنین اتفاقی اصلا شدنی هست؟
من هر چه میگویم نظر شخصی خودم است. من نه برنامهریز فرهنگی هستم و نه برنامهریزان فرهنگی از من میپرسند. در طول یک دهه گذشته این طور بوده و من هم رضایت دارم که چنین بوده. ولی به عنوان نظر شخصی میگویم که به قول شما هم دیر است و هم برگزاری آن خیلی محتمل نیست. دیر است به این دلیل که شعبه کریستیز در دبی جا افتاده است. دفتر مفصلی در این شهر دارد و فعالیتشان هم حساب شده است. چون حراجهای بانامز و ساتبی آنجا شعبه داشتند ولی دوام نیاوردند. پس اگر کریستیز دوام آورده بیشتر به دلیل برنامهریزی دستاندرکارانش جا افتاده است و نمایندگانش در کشورهای مختلف خوب کار میکنند. بخصوص نماینده آنها در ایران که با هنر معاصر ایران آشنایی عمیقی دارد. نکته دیگر اینکه الان در ایران چه کاری میتوانند انجام دهند که در دبی انجام نمیدهند؟ به هر حال خریداران آثار ایرانی بیشتر ایرانیها هستند و اعراب در یک لجاجت ایرانیستیزی تا جایی که بتوانند از هنرمندان ایرانی خریداری نمیکنند. به طوری که حتی اگر نمونههایی از نقاشیخطهای ایرانی که با مذاقشان جور است و اشتراکات فرهنگی با آن دارند هم در حراج عرضه شود، با اینکه به مراتب از آثار دیگر هنرمندان عرب برجستهتر است، باز هم اعراب خرید این آثار را در اولویت قرار نمیدهند.
آیا این نکته، همان گلایه شما از مکانیسم خرید آثار در کریستیز است که در گفتوگوهای قبلی عنوان کردید؟
نه گلایه خاصی نیست. اجازه دهید پاسخ قبلی را تکمیل کنم. حدود 10ـ12 سال قبل تفاهمنامهای امضا و قرار شد حراج کریستیز با کمک موزه هنرهای معاصر تهران در تهران برگزار شود، اما در عمل به دلیل مشکلات گمرکی، قوانین خاص دولت ایران در انتقال و ورود ارز این اتفاق نیفتاد. بنابراین شاید دستاندرکاران این حراج احساس کردند جایی این حراج را برگزار کنند که تسهیلات بیشتری وجود دارد. امروز کریستیز خاورمیانه با همه نکات مثبت و منفی، کارش را انجام میدهد و ایرانیستیزی اعراب هم کمتر محلی از اعراب دارد. چون خریداران عمده ایرانی براحتی به دبی میروند و آثار را میخرند. البته بجز ایرانیها خریداران دیگری هم هستند، ولی بیشتر ایرانیها هستند.
این دردناک نیست که سرمایهداران ایرانی برای خرید آثار هنرمندان کشورمان به یک کشور دیگر میروند و پول در جیب واسطه میریزند؟ یعنی خود ما نمیتوانیم یک حراج دست و پا کنیم؟
به هر حال این امر اتفاق افتاده است. قبلا در مصاحبه دیگری گفتهام. کریستیز در دبی، از سطحی که در سال 2006 کارش را شروع کرد، افت کرده. قیمتها کاهش یافته و حجم فروش هم مانند سابق نیست.
چرا این اتفاق افتاده؟
این را از نماینده کریستیز در ایران بپرسید. حتما به شما خواهد گفت چرا بازار کند شده است. بجز استثنائات، برخی آثار که متعلق به هنرمندان غیر ایرانی بود در حراج آخر به قیمتهای نجومی فروش رفت. این قبلا در مورد آثار ایرانی سابقه داشت. آثاری از فرهاد مشیری، محمد احصایی و پرویز تناولی را دیده بودیم که بالای میلیون دلار فروخته شده بود. در این حراج آخر از این خبرها نبود و آثاری که خیلی قیمتهای نجومی نداشتند راحتتر به فروش رسید. من این را به فالنیک میگیرم. چون بازار واقعی هنرمندان خاورمیانه آرامآرام این طور شکل میگیرد که از آن قیمتهای غیرمنطقی، قیمت کار هنرمند در بازار داخلی و خارجی به هم نزدیک میشود و این اتفاق خوبی است.
در گفتوگویی از شما خواندم که به روند انتخاب آثار کریستیز انتقاد داشتید.
نقد من مختص کریستیز نیست. انتخاب آثار همواره بخش قابل توجهی در تعیین بازار است. کریستیز و ساتبی در نقاط مختلف جهان شعبه دارند و نمایندگان این دو حراج در کشورهای مختلف سعی میکنند آثار متناسب با حال و هوای هنر آن کشور را بشناسند. انتخاب معمولا با راهنمایی کارشناسان محلی صورت میگیرد. در ایران اغلب این مساله مطرح میشده که چرا بعضی آثار به این حراجها راه پیدا میکند و بعضی نه. هر کسی نماینده این حراجها باشد، باز همین مسائل مطرح میشود. چون بیشتر هنرمندان مایلند شرکت کنند، ولی شدنی نیست. در نتیجه بحث انتخاب مطرح میشود. این انتخاب هم براساس معیارهایی صورت میگیرد که مهمترینش بحث فروش است. حراج مکانی فرهنگی نیست و اصلا داعیه فرهنگی ندارد. شاید در باطن خود بر کیفیت اثر هنری صحه بگذارد، اما باز چنین داعیهای ندارد، فقط محل فروش اثر است. اگر اثری از کیفیت بالایی برخوردار نباشد یا از هنرمند طراز اولی نباشد، اما به دلیل مد بودن، سلیقه خریدار یا برند بودن امضای هنرمند، به رقم بالایی فروش رود، حراج آن کار را تبلیغ میکند. مساله اصلی فروش آثار به بالاترین قیمت است. چون درصدش را موسسه حراج برمیدارد. هنرمندان ما تصور میکنند اگر آثارشان در حراجهای معتبر بینالمللی عرضه و فروخته شود، کیفیت هنریشان تثبیت شده. ما شاهد بودیم آثاری با کیفیت بسیار نازل در این حراجها فروخته شده، بیآنکه منطقی داشته باشد. در حراج وقتی قیمت سقف و کف مشخص میشود فقط یک رقم است. این رقابت خریداران است که قیمت را از کف به سقف یا حتی بالاتر میرساند. من درباره کارهای آقای فرهاد مشیری چنین نظری دارم. فکر میکنم کارهای ایشان کیفیت بسیار نازلی دارند که به قیمتهای بسیار بالایی فروش رفتند که در مقایسه با آثار بسیاری از هنرمندان بزرگ کشور غیرقابل باور است.
درباره کارهای آقای تناولی چه نظری دارید؟
به آن هم خواهم رسید. درباره کارهای هنرمندان بزرگی مانند ابوالقاسم سعیدی، بهمن محصص و سهراب سپهری شاهد این جفا بودیم و دیدیم کارهایشان هرگز به قیمت یکی از کارهای آقای مشیری فروش نرفته. گلایه من از این نیست که چرا اثر یکی فروش رفته و یکی فروش نرفته، چون اینجا بحث بازار است. حالا اگر در این میان هنرمندی مانند پرویز تناولی هم اثرش فروخته شده موردی استثنایی است که هنرمندی بزرگ اتفاقا اثرش هم به قیمت بالایی فروخته شده. حرف من این است که جامعه هنری ما باید ساز و کار هنر را بشناسد و متناسب با آن جایگاه انتظار داشته باشد.
شما در گفتوگویی بزرگترین دغدغه خود را جایگاه هنرمندان کشورمان عنوان کرده بودید. به نظر شما این جایگاه، جایگاه مطلوبی است؟ چه کارهایی باید انجام شود تا به جایگاه مورد نظر شما دست یابیم؟ چقدر این وسط دولتیها و چقدر بخش خصوصی میتوانند نقشآفرین باشند؟
ما عادت داریم از دولت توقع زیاد داشته باشیم. فکر میکنیم دولتها باید مجموعه معضلات را حل کنند. جایگاه فرهنگی و هنری ایران معاصر مساله اصلی است که در طول 50 سال گذشته جایگاه مناسبی نبوده است. آن قسمتی که به بخش خصوصی مربوط بوده، همان قدر غیرفعال و مقطعی عمل کرده که دولتمردان همین اشتباه را کردند. وقتی اثر هنری تحویل جامعه میشود، یعنی کار هنرمند تمام شده و این اثر باید دست متخصصانی قرار بگیرد که آنها بتوانند اثر را به مخاطبش برسانند. اگر این اتفاق نیفتد قصور به آنها برمیگردد، نه هنرمند. این یک تخصص بسیار پیچیده است. در تهران امروز من تعداد کسانی که در زمینه بازاریابی و پیدا کردن مخاطب تخصص دارند، به تعداد انگشتان یک دست هم نمیبینم. در برهههایی این اتفاق خوب رخ داده ولی در کل دارای برنامهریزی نبودهایم که ما را از یک نقطه به نقطه دیگر برساند. وقتی به برنامهریزی اشاره میکنم همان قدر به بخش خصوصی اشاره دارم که به دولتیها. برنامهریزان دولتی در عرصه فرهنگ از گذشته تا امروز ، میزان اطلاعی را که باید از بازار بینالمللی داشته باشند، ندارند. به همین دلیل بسیار محلی برنامهریزی کردند. این برنامهریزیهای محلی چه غلط و چه درست نتیجهاش محلی بوده و رو در آفاق گستردهتر نداشته است. البته بخش دولتی برای برخی بیینالها برنامهریزیهایی انجام داده اما آنجا هم باز توجه به برخی اهداف خاص دولتی مطرح بوده است. در نتیجه آثار را در جایی عرضه کردهاند که اصلا جایش نبوده است. من از برنامهریزان دولتی توقعی ندارم چون مساله عرضه و تقاضاست که این هم به عهده بخش خصوصی است. در هیچ جای دنیا دولتها وظیفه فروش آثار هنرمندان را ندارند. اگر هم در فرانسه طی سالهای گذشته با حسننیت دولت به هنرمندان یارانه داده، نتیجه خوبی حاصل نشده. این را نمیگویم که دولتیها از حرف من سوءاستفاده کنند و بگویند وظیفه ما نیست و بخش خصوصی باید این کار را انجام دهد. ولی به هر حال دولت باید اهداف بلندمدتتری را دنبال کند. دولت میتواند زمینهای فراهم کند که آثار بیشتر و بهتر عرضه شود. به همین دلیل میگویم که حضور دولتیها در حراجهای بینالمللی شاید از نظر منافع بلندمدت برای هنرمندان فایدهای نداشته باشد. چون دولت نه فروشنده آثار هنری است و و نه خریدار آن. در کدام یک از برنامههایی که دولتیها برای خرید آثار هنری بودجه در نظر گرفتند، آثار قابل توجهی خریداری شد؟ دولتیها بسادگی از کنار این خریدها گذشتند.
بگذارید قدری به خودتان بپردازیم. آخرین نمایشگاه انفرادی شما چه زمانی بود؟
من اولین نمایشگاهم را سال 1352 برگزار کردم. آخرین نمایشگاه هم چندی قبل در دبی برپا شد.
پس سفر آخرتان به دبی برای شرکت در آن نمایشگاه بود.
برای افتتاح نمایشگاه سفر نکردم، بلکه برای بهتر برگزار شدنش به آنجا رفتم و شب قبل از افتتاحیه هم برگشتم. نمایشگاه مفصلی بود از 15 اثر من. این آثار متعلق به یک مجموعهدار علاقهمند بود که 26 اثر من را در طول 20 سال اخیر خریداری کرده. بین این دو نمایشگاه، نمایشگاهی هم در تورنتوی کانادا در گالری آرتا داشتم که 25 اثرم را به نمایش گذاشتم. در ایران هم یک نمایشگاه از نقاشیهای گرافیکی تصویرگری جلد کتابهایم در دوسالانه هنر گرافیک معاصر ایران در موزه هنرهای معاصر برگزار شد. اگر نمایشگاه انفرادی را در نظر بگیرید فقط چهار نمایشگاه انفرادی داشتهام.
هنرمندی با سابقه شما فقط چهار نمایشگاه! چرا این قدر کم؟ خودتان این طور خواستید؟
حتما خودم این طور خواستم. دو علت دارد. مهمترینش این است که نقاش نمایشگاه میگذارد تا آثاری که در طول سال بوجود آورده در معرض نمایش و فروش بگذارد. تصمیم درستی هم هست، چون درآمدی که از این محل کسب میکند زمینهای را فراهم میکند تا هنرمند برای یکسال بعد کار کند. کار من این طور نبوده. من چون کارهای زیادی را انجام دادهام، همیشه نقاش کمکاری بودهام. هیچ وقت کار من به تعدادی که در طول یکسال نگه دارم و بخواهم نمایشگاه بگذارم، نرسیده است. من هر کاری که کشیدهام بلافاصله فروختهام. گاهی حتی سفارش گرفتهام. اگر اتاق را ببینید متوجه میشوید که همین الان خودم فقط دو تابلو دارم. من کارهایم را تکفروشی کردم و نتوانستم آنها را جمع کنم. دلیل دوم هم این است که فکر میکنم نمایشگاه گذاشتن برای من که اهل فروتنی هستم، خودستایی است. به همین دلیل قبل از افتتاحیه نمایشگاه دبی برگشتم.
برگزاری نمایشگاه انفرادی را خودستایی میدانید؟
برای من خودستایی است، اما برای دیگران یک واجب ضروری است. با روحیه من به نظر خودستایی میآید. هر چهار بار هم که نمایشگاه گذاشتم به اصرار دوستانم بوده و نتوانستم رد کنم.
ظاهرا میانه خوبی با عربها ندارید.
عربها را خیلی دوست دارم. من عربهای خیلی محترمی را در دبی ملاقات کردم. یکبار یکی از مسئولان بلندپایه امارات در دبی خیلی تلاش کرد یکی از کارهای دوتکه مرا بخرد. این نقاشی دوتکه را که من خیلی دوست داشتم، اثری پشت و روی از یک آدم بود که به مجموعه شفاعت فرشتگان تعلق داشت. همیشه یکی از افسوسهای من این است که چرا آن را فروختم. به هر حال به پولش نیاز داشتم. خوشبختانه این تابلو را سرانجام یک ایرانی خرید. بعد از پایان حراج ملاقاتی با این فرد بلندپایه اماراتی دست داد. گفت من این نقاشی را خیلی دوست داشتم، ولی بیش از حد جدی است. من اگر این کار را در خانه خودم نصب میکردم دائم باید به دیگران توضیح میدادم که مفهوم این نقاشی چیست. اگرچه نوعی تعصب و توجه به هنرمندان عربی زبان در امارات وجود دارد، ولی میان مجموعهداران جوان در آنجا جوانان تحصیلکردهای که هنر روز را بشناسند بسیار زیاد است.
این روزها دیگر کار سینمایی نمیکنید؟ کارهایی مثل طراحی پوستر یا ساخت فیلم. چون این قبیل کارها هم در کارنامه شما به چشم میخورد.
من به شخصه داوطلب چیزی نیستم. اگر کاری از من خواسته شود بدون هیچ تعصب و فرقهگرایی میپذیرم. البته اگر در جهت باورهای فرهنگی و هنری من باشد. اگر نباشد نمیپذیرم، چون کار خوبی از آب درنمیآید. خاطرم هست در یکی از اولین جشنوارههای سینمایی فجر یکی از شاگردان خوب من که گرافیست خوبی هم بود قرار شد پوستر جشنواره را طراحی کند. آن مقام مسئول سفارشدهنده پوستر که فرد هنردوستی است به او گفته بود دوست دارم برای ما یک پوستر آیدینی طراحی کنی! در حالی که من حی و حاضر بودم و چرا یکی دیگر باید یک پوستر آیدینی طراحی میکرد. این نشانه این است که حضور من، حضور قابل تحملی بوده ولی قابل دعوت نبوده است.
این روزها باز هم کارهای گرافیکی انجام میدهید؟
الان سالهاست کار گرافیک نکردم. آخرین کاری که کردم طراحی پوستر جشنواره هنر جوان بود که حوزه هنری برگزار میکرد. این خود نشان میدهد که من هیچ وقت جهتگیری خاصی را سلبا و ایجابا ندارم.
میگویند اگر از آغداشلو اثری بخواهید، خیلی سخت اثری به شما میدهد. این را گالریداران زیاد میگویند.
چون اثری ندارم. گزینش خاصی ندارم. بسیاری اوقات پیش آمده خودم کاری نداشتم و برای جشنواره یا نمایشگاهی از من کار خواسته شده. کسانی را که کاری از من داشتند، پیدا کردم و در اختیار آن جشنواره و نمایشگاه گذاشتم. بسیار دوست داشتم حالا که نمایشگاه انفرادی نمیگذارم حداقل در نمایشگاههای گروهی یک کار را نمایش دهم تا مردم ببینند. درست است که فکر میکنم خودستایی است، اما مثل هر نقاش دیگر دوست دارم اثرم را به نمایشی بسپارم که نتیجهای داشته باشد. برای من هم مهم است پاسخ کارم را ببینم. هیچ وقت هم دنبال این نبودم که ببینم در نمایشگاههای گروهی کار من کجاست یا چه کسانی جز من حضور دارند.
وقتی در ویکی پدیا نام شما را جستجو میکنیم آمده: نقاش، نویسنده، منتقد فیلم و طراح هنرمند. هنوز هم نقد فیلم مینویسید؟ اصلا فیلمهای اکران سینمای ایران را میبینید؟
سابق هم فقط درباره فیلمهای سینمای ایران نمینوشتم. کتاب مجموعه مقالات سینمایی من منتشر شده که در آن نقدهایم هم بر فیلمهای سینمای ایران هست و هم سینمای جهان.
هنوز سینمای ایران را دنبال میکنید؟
مدتهاست دنبال نکردم. بجز کارهایی که دوستان کارگردان من ساختند و دیویدی آن را آوردند و دیدم. اصولا من مدتهاست نسبت به ازدحام راحت نیستم و این باعث شده در خیلی جاها حضور پیدا نکنم. یا اگر هم حضور پیدا میکنم خیلی زود خسته میشوم. به بهرام بیضایی وقتی سالها پیش تئاتر روی صحنه داشت میگفتم آیا کارهای تو آنتراکت دارد یا نه، اگر دارد بیایم ببینم و معمولا کارهای بیضایی آنتراکت نداشت. تقریبا در ایران دیگر سینما نمیروم. تئاتر هم نمیروم. البته این اواخر چند تئاتر دعوت شدم که رفتم. بجز برخی کتابها، معمولا داستانها یا رمانها یا نمایشنامهها و فیلمنامههای ایرانی هم نمیخوانم. چون مطمئن نیستم آیا این همانی است که هنرمندش خلق کرده و خواسته من تعقیب کنم. در مورد ترجمه هم همین طور است.
شما به نسلی تعلق دارید که خیلی از هنرمندان هم دوره شما یا چشم از جهان فرو بستهاند یا جلای وطن کردهاند. احساس تنهایی نمیکنید؟
خیلی زیاد. خیلی زیاد. من هیچ وقت با ترک کشورم موافق نبودم، چون فکر میکردم آبشخور من اینجاست و مخاطب من اینجاست. من گاهی کاسههای شکسته متلاشی شده را نقاشی میکنم. این چه موضوعیت قابل دریافتی برای فردی که در سوئد زندگی میکند، دارد؟ شاید کلیت آن را درک کند، اما جزئیاتش را فقط مخاطب من در اینجا درک میکند. من از این خاک میگیرم و باید به همین خاک هم پس دهم.
میتوانستید در خارج از کشور زندگی کنید و آثارتان را هم در ایران عرضه کنید. خیلی از هنرمندان همنسل شما این کار را کردند.
بله. منتها من یک نظر شخصی هم دارم که فکر میکنم هر هنرمندی که در داخل آب و خاکش دارای منزلت شده، وقتی خارج رفته با منزلت کمتری مواجه شده است. البته استثناهایی هم داریم و نمیتوانم بگویم این قطعی است، اما من به این جمعبندی رسیدم. مثلا حسین زندهرودی که سالها ایران را ترک کرد و رفت، کارهایی که بعد از رفتنش به وجود آورد الزاما با کیفیت کمتری نبود، اما مدتی فراموش شد. الان هم که کار میکند در جای دیگری نمونههایی که در سرزمینش تجربه کرده بود، تکرار میکند. گاهی امضای دهه 70 میلادی را پای کارهایش میگذارد. یا احصایی در ونکوور قرآن مینویسد که استثناست. اما بسیار زیادند هنرمندانی که وقتی ریشهشان قطع میشود آن اتفاقی که باید بیفتد، دیگر رخ نمیدهد.
درباره تنهاییتان میگفتید.
این تنهایی از دو جا شروع شد و هر دو را به سختی موفق شدم هضم کنم. اول وقتی بود که دوستانم از ایران رفتند. اینها دوستان صمیمی من بودند. جای خالی آنها هم در قلب من ماند و هم در عرصه فرهنگ این مملکت. دوم وقتی که عدهای در گذشتند. این دیگر جای چون و چرا ندارد. قبلا یک جمله خودخواهانه گفته بودم که بعدها پشیمان شدم. این را دوباره میگویم که جواب شما را کامل داده باشم. علی حاتمی دوست بسیار صمیمی من بود و نقاشیهای مرا خیلی دوست داشت. وقتی از بین ما رفت خودخواهانه فکر میکردم حالا که علی رفته دیگر چه کسی نقاشیهای مرا این قدر دوست دارد؟ احساس تنهایی عمیقی میکردم. خیلی خودخواهانه بود. فکر میکردم تعداد کسانی که آن زمان کارهایم را دوست داشتند روز به روز کمتر میشوند و من هر روز تنهاتر میشوم. پس من چطور دیده و شناخته شوم؟ اما اشتباه میکردم. نسل جدیدی آمد که بسیار بیش از چیزی که شایستهاش بودم از من تجلیل کرد. من در میان نسلی که در 20 سال گذشته اهل معنا و فرهنگ بودند و رشد کردند، بسیار شناختهتر هستم تا میان کسانی که پیش از انقلاب نوشتهها و کارهای مرا تعقیب کردند.
چگونه به این نقطه رسیدید؟این سوال را به عنوان پرسش آخر مطرح میکنم. بین مردم عادی خیلی هنرمندان تجسمی شناخته شده نیستند. اما اگر همین مردم از میان هنرمندان عرصههای مختلف هنرهای تجسمی یک نفر را بشناسند، اولین نفر شما هستید.
شاید اگر ریشهیابی کنم که چرا چنین جایگاهی دارم، چند مورد را بتوانم بگویم. یکی اینکه من فقط نقاش نیستم. من 12 جلد کتاب نوشتم. پس در میان جامعه فرهنگی غیرهنرهای تجسمی، همان قدر کار کردم که در نقاشی. بخشهای مختلف فعالیت من هر کدام مخاطب خاص خودش را دارد. در عرصه کارشناسی هنر ایران و اسلام من عمری را گذراندم و تخصصی پیدا کردم که همان به تنهایی میتوانست باعث شناخته شدن من شود. در نتیجه هر چه درباره خوشنویسی و نگارگری نوشتم مخاطب خاص خودش را داشته. در کنار همه این کارها من 33 سال است معلمی کردهام. در جاهای مختلف تدریس کردم. استاد پروازی بودم، دانشگاه الزهرا درس دادم، بعد کلاسهای نقاشی خودم را افتتاح کردم، شاگردان مختلف داشتم. شاید 5000 شاگرد تاکنون پرورش دادم. شاید مجموع این چیزها باعث شده مردم مرا بیشتر بشناسند. شاید اگر بهمن محصص به خیابان بیاید و قدم بزند هیچ کس نداند کیست. اما در مورد من این طور نیست و در خیابان که میروم با تعداد زیادی سلام و علیک و ماچ و بوسه دارم. علتش به دلیل شعبات زیادی است که در آن کار کردم. من برای مردمم، فرهنگم و مملکتم خیلی کار کردم. آدمی که کار میکند ممکن است بلافاصله جواب نگیرد، ولی بالاخره جواب میگیرد. میان همنسلانم، شاید من جزو معدود آدمهایی هستم که گوشی تلفنم را خودم جواب میدهم. بخش عمده محبوبیت به حق یا به ناحق من، به لطف روزنامهنگارها برمیگردد. آنها همیشه به من لطف داشتند و از من مراقبت کردند. این بسیار دلپذیر است، اما خیلی پرمسئولیت است.
آغداشلو و جوانهای 20 ساله
یک وقتی داشتم با خودروام به خانه میآمدم. ناگهان خودرویی که پر از جوانهای بیست ساله بود، با یک رانندگی شگفتانگیزی جلوی من پیچید. من موقع رانندگی بسیار دقیق هستم، ولی اگر کسی به حیطه من تجاوز کند داد و قال میکنم و عربده میکشم. اتفاقا چند متر جلوتر اینها سر چهارراه پشت چراغقرمز ایستادند.
من هم کنارشان ایستادم. از ماشین پیاده شدم. رفتم بالا سرشان و با انگشت به شیشه زدم و گفتم شیشه را پایین بکشید. در ماشین شش جوان گردنکلفت نشسته بودند. ولی آنقدر عصبانی بودم که به این چیزها توجه نمیکردم.
راننده شیشه را پایین کشید و گفت بله. گفتم حالا جان خودتان به کنار، چرا جان مردم را به خطر میاندازید؟
خجالت نمیکشید این طور رانندگی میکنید. راننده گفت: آقای آغداشلو این طرز صحبت از شما خیلی بعید است. سرم را پایین انداختم و عذرخواهی کردم. فهمیدم آدمی که درصدی از احترام نزد مردم دارد خیلی باید حواسش را جمع کند و باید رعایت خیلی از مسائل را بکند.
سجاد روشنی / گروه فرهنگ و هنر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
یک تحلیلگر مسائل بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد