خانه بر و بچه‌ها

مردود

چشم هایم آن‌قدر دلتنگ باران شده‌اند که دستشان برای تمام پنجره‌ها رو شده بس که رد نگاهم را دنبال کرده‌اند و به خانة ابرها رسیده‌اند.
کد خبر: ۶۰۴۳۷۸

 چقدر برایشان از التماس چترها گفته‌ام، از خواهش دستهایم برای نوازش قطره‌ها؛ من شعر نیاز را در گوششان سروده‌ام، با این همه نمی‌دانم چرا آسمان دست رد به سینه‌ام می‌زند!

آناهیتا بابااحمدی از اهواز

مراودات گرگانه

 

گرگ است، گرگی مثل بقیه گرگ ها. به من سلام کرده، نه از روی تفنن. منتظر جواب است. دارد نگاهم می‌کند. بوی باران و باد، بوی دوردستها، بوی گندم باران‌دیده می‌دهد! در ذهنم آشوبی به پا است. می‌خواهم آن حکم قدیمی را دیگر بار محک بزنم. شاید طمعی در کار نباشد. بدم نمی‌آید دویدن در باد و رعد را تجربه کنم؛ به دور از دلبستگی و تعلق. به دور از زنجیر شدن و به زنجیر کشیدن. ترس چرا؟ آخر می‌دانید؟ گاهی بره‌ها هم در شرایط خاصی چنگ و دندان درمی‌آورند و غافلگیرت می‌کنند اما خوبی گرگ ها این است که تو از همان اول می‌دانی که او یک گرگ است. البته باید این را بداند که برایش بره نخواهم شد.

خسته‌ام از خورده شدن و نالیدن و گریستن و نفرین فرستادن به سرنوشت! به ماه نگاه می‌کنم و پاسخ می‌دهم: سلام!

شیوا

ای‌ول... شیوا و روان! با نگاهی نو... آقای دوکتور می‌گه: از هر گونه ترشیجات دوری کن!

مکالمة اشک​ها

 

امروز که بهترین دوستم از اون سر دنیا بهم زنگ زد و من بعد از 6 ماه تونستم صداش رو بشنوم و اشک فرصتی به جفتمون واسه صحبت نداد، فهمیدم فاصله‌ها هر چقدر هم زیاد باشن نمی‌تونن هیچ صدمه‌ای به احساس پاکی مثل دوستی بزنن. یه دوست خوب همیشه برای آدم یه دوست می‌مونه حتی اگه اون سر دنیا باشه.

(عجب جوابی به متن «یه حوا» داده بودی این هفته. کفم برید. خیلی جالب بود. خوش به حالت تو چقدر عاقلی)

سمیرا 28 ساله از تهران

(تکه انداختی؟ گوشه زدی؟ کنایه بود؟ من و عقل آخــــه؟!! عوض این حرفا جلو اشکا رو بیگیر که توی پالسهای باقی مونده، حداقل دو کلوم حرف حساب بگین بعدِ شیش ماه! پوست موز میندازه تو مخچة من!)

مدرسه‌ها واااا شده

 

عشق، تاریخ سختی‌ست، حتی سخت‌تر از قدمت تاریخ درد انسان​ها. یادش اما چه آسان. سخت می‌ماند تا همیشه. مثل شوق آمدن زنگ نقاشی تنها برای یک لحظه رؤیای با تو بودن را کشیدن.

عشق جغرافیای سختی دارد. نگاه کن میان نقشة دل من. نبودنت چقدر آسان محیط زیست قلبم را تخریب می‌کند. بی‌توجه به تابلوی «در این مکان دلبری ممنوع»!

عشق، فرمول سختی‌ست. همیشه دو مجهول دارد: «تو» حست به «من». غیر ممکن است حل کردنش.

سوال بعدی!

نگار دهقانی از اصفهان

اثر باز شدن مدرسه‌هااااست هاااا! این از تاریخ و جغرافی می‌گه اون از انشا و موضوع آزاد! کارمون به حسابان و انتگرال نرسه خوبه!

سربازی

 

چه آشفته می‌رفتی. چه بیقرار. چقدر سخت بود دیدنت گوشة دیوار. صدایت را محکم می‌کردی که نشنوم بغضت را! حس می‌کردم در آن لحظه اشکت را. همه ایستاده بودیم. سرتاسر اشک قایم می‌کردیم، مبادا بلرزد حتی نگاهت. ما مانده‌ایم و کلی انتظارت. تو می‌روی و می‌شوی دور و دورتر... و من کیلومترهای دوری‌ات را وجب به وجب گریه می‌کنم[...] چیزی در کولة انفرادی‌ات جا نمانده؟ می‌دانم... موهایت را که زدی همان لحظه قلبم را با تبر از ریشه زدی[...]

پریسا، روانشناس جوان از سقز

جوابیه بر عنوان

 

اولاً همة دوستان و دشمنان عزیز بدونن که من هیچ‌وقت نه قصد حالگیری حسامی رو داشتم نه قصد دارم و نه در اون حدی هستم که بخوام این کار رو بکنم. انتقادی هم اگر بوده فقط به خاطر احساس مسئولیت به صفحه بود و به خاطر علاقه‌ای که به حسامی داشتم. پس دنبال قاتل بروسلی نباشین لدفن!

در مورد انتقاد زهرا خانوم فرخی باید بگم که منظور من از نوع و روش عنوان‌گذاری توی رشته و شاخه‌های هنر بود، نه مطالب علمی و خبری و روزنامه‌نگاری. این‌که ما می‌تونیم عناوین اثرهای هنری‌مون رو به روش​های جدید و نویی انتخاب کنیم. عنوانی یه اثر می‌تونه یه عنوان سوررئالیستی یا یه عنوان شخصی باشه که ربط ظاهری به محتوای اثر نداشته باشه. مثلا عنوان چند تا از شعرای شاملو «شبانه»ست اما وقتی شعر رو می‌خونی هیچ ربطی به شب نداره. می‌دونی چرا این عنوان رو انتخاب کرده؟ چون این اشعار رو در نیمه‌های شب گفته و نوشته.(البته اگر مطلب من یه کم کاملتر چاپ می‌شد شما دچار این سوءتفاهم نمی‌شدید). حرف اصلی من این بود که بیایم کارهای جدیدی انجام بدیم. با همین ایده‌های جدیده که سبک​ها و مکاتب هنری جدیدی به وجود میاد. اگر شما و حسامی دست از این ساختارگرا بودن و چارچوب‌مند بودن بردارید و اجازه تجربه‌های جدید رو بدین، شاید بشه به آیندة هنر این مرز و بوم امیدوار شد[...]

امید بچة بیس‌وچند ساله از کرج

چالش

 

چرا همه در مقابل پیشنهاد امید جبهه گرفتین؟ من که فکر می‌کنم منظورش به شوری این نبود که اسم یه فیلم رمانتیک رو بذاریم خون‌آشام! مثلا همین فیلم دودکش که از شبکه یک پخش شد، عنوانش یه مفهوم مازاد از قصه بود که کارگردانش مفصل راجع بش توضیح داد. به نظر من اگه یه عنوان طوری باشه که ذهن مخاطب رو درگیر کنه و مجبورش کنه که به ارتباط عنوان با متن یا مفهوم خود عنوان فکر کنه خیلی خوبه و کسی که یه همچین عنوان چالش برانگیزی انتخاب کنه واقعاً استاده.

زهرا محمدی از خرم‌آباد

جنبة دیگر قضیه

 

بعضی‌ها اول می‌گن جنبه دارن، حالا هر شوخی بود. وقتی باهاشون شوخی می‌کنی جدی می‌گیرن یا بی‌جنبه می‌شن! نگین باجنبه‌این تا باهاتون شوخی نکنیم.

علی 16 ساله از گرگان

خیلیا فقط پاشون رو می‌کنن تو کفش آدم. حالا چه کفشی هست؟ نتیجه‌ش می‌شه همین!

مسابقة من و دنیا

من 0 - دنیا 3. پاک خودم را باخته‌ام. به زمین، به زمان، به همه، نه... نه... به خودم هم باخته‌ام. به بی‌ارادگی‌ام، سردرگمی‌ام، بی‌هدفی‌ام، به پوچی‌ام. چیزی از خودم یادم نیست. تقریباً شبیه همه شده‌ام غیر از خودم. اما من خودم را می‌خواهم. خود خودم، نه نشانه‌هایی از بقیه!

آن خودم را بیشتر دوست دارم. دیگران هم. در این سال​ها من بازنده شدم چون من اصلا در مسابقه با دنیا توی زمین حاضر نشدم. پس داور هم دست حریف را به عنوان برنده بالا برد ولی می‌خواهم در مسابقة بعد من برنده باشم. کاش کسی راه را نشانم دهد.

نیلوفر از خرم‌آباد

لازانیا با گوش

 

1-چقدر این ترک به صورت سنگی‌ات می‌آید! حتی وقتی که اصرار داری آن را پشت خطوط عمیق چهره‌ات پنهان کنی. همین لبخند را می‌گویم که چهره‌ات را جذاب کرده!

2-ای کاش دایرة واژگانت در سکوت خلاصه نمی‌شد. شاید حرف​هایت را بهتر می‌فهمیدم. سکوتت را بشکن. گوش​هایم آمده‌اند تا مصرف شوند.

زهرا فرخی 33 ساله از همدان

الفبای جدید

انگار تمام قندهای دنیا را در دلم آب کردند وقتی سر بزنگاه... نگاهم، مسیر نگاهت را غافلگیر کرد، و به زیرکی چشمانت خندید.حالا دیگر خیلی دیر شده، برای انکار چشمانت و دیوار حاشایی که بلندی‌اش به کوتاهی فاصلة بین نگاه​هایت شده! حال هر چه می‌خواهد زبانت هوای چشمانت را داشته باشد و مشتی کلمات سرد و رسمی را به دنبال هم ردیف کند. قلب تو، مدتهاست به سخن درآمده. آن هم به زبانی، با الفبای قلب من.

ف. متولد ماه مهر

به هر حال باز باشد

 

کاش امشب نگاهت ناز باشد/ دلت دیوانة پرواز باشد/ بیا شاید برای آخرین بار/ جدایی قابل اغماض باشد/ برای ما که تنهاییم بگذار/ تأهل بهترین آغاز باشد/ و در این دعوت و مهمانی عشق/ صدای تو نوای ساز باشد/ و از بهر پذیرایی عزیزم/ کمی فالودة شیراز باشد/ و این‌که قصد ما یک امر خیر است/ میان ما دو تا یک راز باشد.

پری رحمانی از ماسال

همان فالودة شیراز کافی‌ست/ اگر که با کباب غاز باشد!

روز- مرگی

 

عشق رو می‌فهمم، دوست داشتن رو می‌فهمم اما هیچ وقت تو رو نفهمیدم. تو چطور می‌تونی این‌قدر صادق باشی اما کسی رو از خودت نرنجونی؟ من هم مثل توام اما صداقتم همیشه برام گرون تموم شده. مثل الان که دارم تو رو از دست می‌دم.شاید به قول تو منم مثل بقیه‌ام؛ مثل همونا حرف می‌زنم اما این آدم تکراری، این بار حرفای تازه‌ای داره. حالا هر چقدر هم «نه» گفتن تو صادقانه باشه.

پیمان مجیدی معین

بو

 

خیانت، کلمه‌ای از جنس بی‌وفایی و نامردی. کلمه‌ای که بوی نفرت می‌دهد. نمادی از سنگدلی. واژه‌ای غریب برای قلب​های عاشق؛ قلب​هایی که معنای دوست داشتن را درست فهمیده‌اند. واژه‌ای که ملودی‌اش صدای شکستن قلب آدم‌هاست. قلبهایی پاک که متعلق به انسان​های پاک هستند و رقم خوردن چنین سرنوشت تلخی برای عشقشان در مخیله‌شان نمی‌گنجد. آخر هنوز هم هستند آدم​هایی که بدی و بدی کردن و بدی دیدن را باور ندارند.

دختر کاغذی، سارا

سوال بی‌جواب

 

هر کسی یک فصل و یک هوا را دوست دارد اما برای من فصل​ها کامل نیست. می‌دانی هوای تو، هوای دیگری‌ست. آری، این منم که هر لحظه صدای نفس​هایت را کم می‌آورم. پس همه‌ش نپرس که چرا چشم​هایم تب دارند.

رضوان

پایان بازی

 

آخرین هدیة تو به من کتابی بود که مثل پتکی بر سرم خراب شد: «راهنمای شطرنج».

آری، فهمیدم، بازی ما خیلی وقته که تمام شده و تو تک مهرة من را بیهوده دنبال خود می‌کشیدی. دیگر لازم نیست. حالا دیگر می‌دانم تنهایی شاه یعنی چه.

نیما از کرمانشاه

مشق پرواز

 

شب توفان به راه انداخته از تاریکی؛ من اما دوستی کهنه کردم با ظلمت و شب و تنهایی. رفتن‌های پی‌درپی، ابرهای بی‌بارش، بغض‌های بی‌چاره، جاده‌های بی‌مسافر، من اینها را از برم. مشق کرده‌ام پریدن عشق را... اما تو دور پرچین خیالت حصار کشیده‌ای از سنگ، از غرور. محبت، مهجور مانده از بی‌مهری تو... و من! عابر غریب قبرستان چشمانت شدم. گل کن ای وارث شکوفایی. در امتداد پروانه شدن قدم بزن.

فروزان

* هوممم... آففریــــن... تو هم ترشی نخوری، یه چیزی راستی... سرکه رو هم بیخیال شو!

موضوع آزاد

 

دلم خیلی تنگ شده برای یک چیزهایی. مثلا دلم خیلی برای این تنگ شده است که باز هم سر زنگ​های انشا بنشینم و معلم بگوید: «موضوع: آزاد».

می‌دانی؟ آن‌موقع‌ها که معلم می‌گفت «موضوع: آزاد»، من خیلی فکر می‌کردم تا یک موضوع خوب پیدا کنم. ولی حالا... خیلی موضوع‌ها در دلم مانده تا انشایشان را بنویسم... خیلی موضوع‌ها... که هنوز نمی‌دانم جز زنگ انشا کجا باید مطرحشان کنم؟!

آذین حسین‌زاده از بروجرد

مامان‌بزرگ! وردنه‌ت رو آماده نگه دار همچی که فهمیدی کپی بوده، سریع فیتیله‌پیچش کن بنداااازش تو تلگرافخونه)

خوددرمانی

 

شکست... همه جا آن را برای درمان بردم. از دست هیچ‌کس کاری ساخته نبود. بناچار خودم دست به کار شدم. باید قلبی می‌ساختم که به این سادگی‌ها نشکند. کارم که تمام شد قلبی از جنس سیمان نصیبم شده بود؛ قلبی سخت، سرد و بی‌احساس.

شاکی عشق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها