چرخ های هواپیما که باز شد خشکی کرم رنگی وسط زمینه نیلی خلیج نمایان شد. درختها با ارتفاع کم ، اما گستردگی زیاد همچون پونزهای سبزی هستند که گویی تکه گونی کنفی را به پرده مخمل چین دارسرمه ای چسبانده اند. موجها، چون پلیسه های پرده در باد می رقصند. کیش از بالا بیشتر کرم رنگ است تا سبز. قبل از فرود ، میدانی دیده می شود که علامت سازمان منطقه تجاری آزاد کیش را نشان می دهد. 2انحنا شبیه موج که به سمت هم مایل شده اند ولی به هم نرسیده اند و میان خود دایره ای را محصور کرده اند که می تواند خورشید باشد اما معلوم نیست در حال طلوع است یا غروب. علی اکبر قاضی زاده تعبیر دیگری از این نماد دارد: «آن دو انحنا که به هم نمی رسند لیلی و مجنون هستند و آن گوی محصور ، عشق میان آن دو. کیش قرار بود، به نام جزیره عشق شهرت یابد!»
فاصله میان هواپیما و سالن فرودگاه آنقدر نیست که معطل اتوبوس شوی ، اما بنا به دلایلی باید با اتوبوس رفت. بر تابلوهای مختلف نوشته به جزیره زیبای کیش خوش آمدید ؛ اما زیر این خوش آمد ننوشته کیش از نظر کی و از چه نظر زیباست. از نظر اباذر (یک راننده تاکسی در کیش) این روزها اصلا کیش زیبا نیست.
رسم رفاقت این نبود که برای یک تکه ماهی ما رو وادار کنید صد تا پشتک بزنیم و تازه 25 تومان هم بین خودتون ردو بدل کنید |
او تا پایان همین ماه وقت دارد تاکسی تویوتا مدل 97 خود را سقف بزند و از رده خارج کند و یک تویوتا مدل 2005 گامری (Gamary) به قرار 33 میلیون تومان تحویل بگیرد. البته همین تویوتا جدید در تهران ، 100 میلیونی می ارزد ؛ اما اباذر که به چشم یک تاکسی دار به ماشین خود نگاه می کند و برای هر سوار و پیاده کردن 800 تومان از این مرکب نصیبش می شود ، نگران دخل و خرجش است و انتظار دارد برای این کار تسهیلاتی در نظر گرفته شود.«از بین این 170 تویوتا که تاکسی کار می کنند، حداقل 120 تا راننده مالک ماشین خودشان هستند اما هیچکدام با من همراه نشدند تا برویم و بگوییم چرا؛ چرا 33میلیون و ماشینمون را بذاریم وسط ، اما اونا هیچی!»
وقتی می پرسم آنها کی هستند ، با چهره سیاه و تکیده جنوبی اش می خندد و می گوید: «همونا که جزیره رو نم نم دارن صاحب می شن.»
بی سیم ماشینش دایما موقعیت را می شرسد تا سرویس جدید را با توجه به نقطه فعلی اعلام کند.سوار شدن تاکسی 100 میلیونی (به عبارت دیگر 4 تا ماکسیما) آن هم فقط با 800 تومان برای من رویایی تر از آن است که درد دلهای اباذر مکدرش کند.
بازار پردیس تا ساعت 12 شب باز است و مارک های معروف سردر مغازه ها ، تهرانی های محروم از بازارهای جهانی را ذوق زده می کند. در 3 ضلع هر طبقه از بازار پله های برقی شما را به بالا می برند ، اما برای پایین آمدن فقط یک پله برقی در یک ضلع وجود دارد. منطقی و البته اقتصادی است! شاید در دور آخر برای یافتن پله نیز ویترینی شما را متوقف کند. حتی میان 2 پردیس یک و2 ، نوار غلتان شما را حمل می کند ، مبادا چند قدمی پیاده بروید و این گامها در مسیری خسته شوند که ویترینی نیست!
هر 5 هزار تومان یک برگ قرعه کشی. ساعت 10 همراه موزیک زنده مراسم قرعه کشی در طبقه سوم برگزار می شود. کارت ها در گوی شیشه ای می چرخند و چشمها نیز. موزیک یادآور ترانه های روز لس آنجلسی است و مجری ، یک دستگاه چای ساز را پیشکش برنده خوش شانس می کند. برنده ، چای ساز را قهرمانانه می گیرد و اصلا نگران حمل دهها جعبه و ساک دستی های دیگر که حاصل یکبار گردش در پردیس است ، نیست!
نوشین می گوید: این که اجناس هم قیمت تهرانند یا نه در درجه دوم اهمیت قرار دارد. مهمتر این است که خرید انبوه و بدون نگرانی به خانمها اعتماد به نفس می دهد. این جمله چقدر برایم آشناست.
سرخ کن جدید خیلی مشتری داره. در مقایسه با همنوعانش به خاطر استفاده از یک سطح شیب دار، رکورد کم مصرف کردن روغن را شکسته ، فقط نیم لیتر، ولی مثل بعضی سرخ کن های دیگر آسانسور نداره.
فروشنده با کراوات و آراسته از محسنات محصولات فروشگاهش می گوید و در چهره خانمها بهت و حیرت ناشی از دستاوردهای نوین فناوری نمایان است.
چقدر خوب شد که نرفتیم دبی ، چون من هرچه فکر کردم نتوانستم معادل کلمه آسانسور در زبان عربی را بیابم و چه بسا ، به همین علت فرق این دو نوع سرخ کن را در نمی یافتم!
اف.بی.آی در کیش
قصه رفاقت دلفین با انسان هم از عجایب دورانی است که پول وانتفاع طرفین اصل اول هر رفاقتی در آن است. این روزها گوشه ای از این رفاقت میان انسان و حیوان را می توان در کیش فقط با 25 هزار تومان دید. پارک دلفین ها اگرچه توقع آشنایی با موجودات اعماق دریا را به ذهن روانه می کند ، اما ابتدا با گردش میان موجودات آسمانی شروع می شود. باغ پرندگان قبل از نمایش دلفین ها، با طاووس های رها و آزادی که لابلای چمن ها راه می روند و تا می خواهی متوجه پلیکان یا فلامینگوها بشوی ، یکی از آنها با باز کردن دم رنگارنگش جمعیت را خیره می کند ؛ اما اینجا از طاووس جالب توجه تر هم هست ؛ ماموران و محافظان پارک. چند پسر جوان بلند و بالا با کت و شلوار اطو کشیده ، کراوات و هیکل های ورزیده که با گوشی و بی سیم و عینک دودی شما را به یاد ماموران اف.بی.آی در فیلمهای هالیوود می اندازند. بخصوص زمانی که بسیار جدی و مصمم با بی سیم وضعیت میهمانان پارک را گزارش می کنند.
همه دور هم جمع شده اند. چه اونایی که 25 هزار تومان داده اند و چه آنها که به لطف تور مسافرتی 140 هزار تومانی فقط 10 هزار تومان پرداخته اند یا آن دسته از مسافرانی که به خاطر اقامت در هتل داریوش یا چند هتل دیگر متعلق به صاحب پارک دلفین ها از تخفیف ویژه برخوردارند ؛ اما مدیر گروه محافظان چند دقیقه ای جلوی در ورودی ایستاده و با بی سیم همه چیز را کنترل کند. مرا به یاد طاووس ها می اندازد. سالن سرپوشیده با استخری که دور تا دور آن را حدود 100 صندلی چیده اند ، اما حداقل 200 نفر وارد سالن شده اند و اعتراض افراد سر پا با خواهش و تمنای ماموران برای ننشستن روی لبه استخر ، سیگار نکشیدن و فلاش نزدن برای بهداشت چشم های دلفین ها ، همه با همه موجب تاخیر برنامه شده اند.
آقای اف.بی.آی چرا به اندازه ظرفیت بلیت نمی فروشید؛ شما که مدیر نظم سالن هستید چرا به رئیس تان نمی گویید سالن با ظرفیت زیاد قابل کنترل نیست.
آقا اف.بی.آی کدومه؛ من هم یک کارمند مثل بقیه هستم. چکاره ام که درباره ظرفیت سالن نظر بدم.
اسکار ، ایس و دلفین ماده دیگری وارد می شوند. با هر اشاره مربی حرکتی را انجام می دهند. از پرتاب توپ گرفته تا آواز خواندن. دلفین ها پس از هر شیرین کاری به سراغ مربی خود می روند و او که از تشویق تماشاگران سرمست است تکه ای ماهی را به ماهی بزرگتری جایزه می دهد و با غرور از این که توانسته موجودی چند صد کیلویی را رام و فرمانبردار کند ، لبخند می زند و دست نوازشی بر سر دلفین می کشد. 3 دلفین بزرگتر هم می آیند. حرکات ، نظم و هماهنگی میان مربیان و دلفین ها واقعا تماشایی است. خیلی ها زمزمه می کنند «...25 تومان می ارزید...
اوج نمایش هنگامی است که 2 دلفین همراه با مربی خود زیر آب می روند و ناگهان با نوک بینی خود مربی را از آب به هوا پرتاب می کنند و مربی با 2 چرخش نمایشی در ه وا به آب باز می گردد. هنوز مربی در هواست که دلفین ها با سرعت برای دریافت تکه ماهی خود نزد مربیان کنار استخر باز گشته اند و بی توجه به کف زدن مردم فقط دستمزد خود را طلب می کنند.
تعجب تمام ذهنم را فرا گرفته است.دلفین ها از این نمایش لذت نمی برند و این همه هماهنگی برای آنها فقط ارزش همان تکه ماهی را دارد. حتی منتظر نمی شوند مربی از هوا به آب بیفتد و به کف زدن مردم نیز بی توجهند. از کجا معلوم که برای مربیان نیز این نمایش فقط ارزش چندتا اسکناس آبی برای خرید ماهی یا شلوار جین و گوشی تلفن و...را نداشته باشد. چند حیوان عظیم الجثه از ینگه دنیا و چند مربی و محافظ از شهرهای مختلف ایران در یک جزیره دور هم جمع می شوند و نمایشی از رفاقت و توازن و ادراک متقابل به معرض دید علاقه مندان می گذارند. نمایشی که معلوم نیست چقدر خودشان از آن لذت می برند. باز هم یک رفاقت پولکی.
نمایش تمام شده و خیلی ها در حال ترک کردن سالن با گوشی یا دوربین دیجیتال خود سر و کله می زنند تا مبادا اسناد تصویری این قسمت از داستان جزیره را از دست بدهند. محافظ در گوش من می گوید«...اگر گزارشی خواستی بنویسی ، حتما بنویس که ماموران حفاظتی چقدر خوش تیپ بودند...» من به یاد طاووس ها افتادم. یکی از دلفین ها هنوز در استخر مانده و کنجکاوانه حاضران را که مشغول رفتن هستند بدقت نگاه می کند. شاید او نیز مشغول ضبط تصاویر ماست تا روزی دیگر و جایی دیگر بگوید: رسم رفاقت این نبود که برای یک تکه ماهی ما رو وادار کنید صد تا پشتک بزنیم و تازه 25 تومان هم بین خودتون ردو بدل کنید.
طاووس ها، دلفین ها، مربیان و محافظان آنها چقدر شبیه هم هستند. خوب شد که نرفتیم دبی ، چون می گویند آنجا خیلی بزرگتر و مفصل تر از کیش و تفریحات و بازارهای اونه! حتما با طاووس های بیشتر و دلفین های بزرگتر و محافظان و مربیان بی شمار و رفاقت های پولکی مفصل تر.