کیومرث

کد خبر: ۵۸۷۴۵۱

 

کیومرث در شاهنامه نخستین پادشاه دانسته شده که 30 سال شهریاری جهان را به عهده داشته ‌است. در شاهنامه مانند متون پهلوی به کوه‌نشینی کیومرث اشاره شده‌ است. به علاوه او کسی‌ است که پلنگینه (به معنی کلی‌تر پوست جانوران) بر تن می‌کند و کشاورزی هم در زمان شهریاری او آغاز می‌شود.

البته کیومرث پیش از شاهنامه در متون اوستایی و متون پارسی میانه و پهلوی نیز نامش با عنوان‌های مختلفی شبیه این آمده است. این نام، نام نخستین نمونه انسان در جهان‌شناسی اساطیری مزدیسنیان است. با این حال، بعد از شاهنامه دیگر نامی از کیومرث در ادبیات فارسی نمی‌بینیم. کیومرث هرگز به شهرت شهریاران بزرگ بعدی چون جمشید و فریدون نرسید.

در شاهنامه، کیومرث فرزندی با نام سیامک دارد که به دست فرزند اهریمن یعنی دیو سیاه (در زمان حیات کیومرث) کشته می‌شود.

جمشید

جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایران‌زمین ‌است و قدمتی بسیار کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متن‌های دوران اسلامی آمده ‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی بزرگ به او نسبت داده شده ‌است. در شاهنامه، جمشید فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به دلیل خودبینی و غرور، فره ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.

پادشاهی جمشید در شاهنامه 700 سال است. کارهایی که انجام آن در شاهنامه به او نسبت داده شده ‌است، عبارتند از: ساختن ابزار جنگ، پوشش مردمان، تقسیم مردم به چهار گروه (دینداران، جنگاوران، برزگران و کارگران)، ساختمان‌سازی و خشت‌زنی، برآوردن گوهر، برآوردن بوهای خوش، ساختن کشتی و دریانوردی و برپایی جشن نوروز.

با این حال، جمشید یکی از نمادهای غرور در شاهنامه به عنوان صفتی منفی است. همین غرور، او را از تخت به زیر می‌کشد. سرنوشت او به اینجا می‌رسد که جمشید از ایران می‌گریزد و تا صد سال کسی از او خبری ندارد تا این‌که گماشتگان ضحاک او را در دریای چین می‌یابند و به پیش ضحاک می‌برند و او جمشید را با اره دو نیم می‌کند.

ضحاک

یکی از جذاب‌ترین و در عین حال غم‌انگیزترین شخصیت‌های شاهنامه ضحاک است که از پادشاهان اسطور‌ه‌ای ایرانیان محسوب می‌شود. او در شاهنامه، پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه‌وران است. ضحاک پس از کشتن پدرش بر تخت می‌نشیند. ایرانیان که از ستم‌ها و غرور جمشید پادشاه ایران‌زمین و نخوت او به ستوه آمده بودند به سراغ وی رفته و او را به شاهی می‌پذیرند. با بوسه ابلیس بر دوش ضحاک، دو مار می‌روید. ابلیس به یاری ضحاک می‌آید و می‌گوید باید در هر روز مغز سر دو جوان را به مارها خوراند تا گزندی به ضحاک نرسد. از همین‌جاست که تلخ‌ترین روزهای مردمان ایران‌زمین در شاهنامه رقم می‌خورد. مردمان بسیاری فرزندان برومند خود را از دست می‌دهند تا مغز آنان خوراک مارهای روییده بر شانه ضحاک شوند. سرانجام آهنگری به نام کاوه به پا می‌خیزد، چرم پاره آهنگری‌اش، درفش کاویانی را برمی‌افرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ با ضحاک می‌خواند. فریدون، ضحاک را در البرز کوه (دماوند) به بند می‌کشد.

فریدون

فریدون یکی از شخصیت‌های اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر پایه شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از تبار جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت.

فریدون در پایان خسروانی، جهان را به سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد، ولی سلم و تور نیرنگ کردند و ایرج را کشتند. فریدون پس از آگاهی از این رخداد ایران را به منوچهر، پسر ایرج و نوه خودش داد.

فریدون در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه‌‌خدایی دارد و لقب او اژدهاکش است. فریدون در ادبیات ایرانی با گونه‌ای جادوگری و پزشکی نیز پیوستگی دارد. هرچند که در متن‌های پهلوی جزو گناهکاران به شمار رفته و حتی آمده ‌است که او نخست بی‌مرگ آفریده شده بود، ولی به دلیل دست‌یازیدن به گناه میرا شد.

ایرج

ایرج بر پایه اسطوره‌های ایرانی، کوچک‌ترین فرزند فریدون بود که فریدون قلمرو خود را بین او و برادرانش سلم و تور تقسیم کرد. سرزمین ایران در این تقسیم‌بندی به ایرج رسید. نام ایرج از ریشه آریا و با واژگانی همچون ایران هم‌خانواده ‌است. سلم و تور که به ایرج رشک می‌بردند، او را کشتند و بعدها منوچهر پسر ایرج آنها را به خونخواهی کشت.

نام ایرج را به معنای آزاده و نجیب آورده‌اند که با رفتار و خوی او در شاهنامه هماهنگی کامل دارد. البته داستانی که از ایرج در شاهنامه فردوسی آمده، در اسطوره‌های دیگر ملل نیز آمده است. داستان تقسیم سرزمین‌ها میان فرزندان در دیگر اسطوره‌های هندواروپایی همتاهایی دارد. برای نمونه هرودوت از نمونه سکایی این اسطوره خبر می‌دهد. همچنین در افسانه‌های ژرمن نیز چنین اسطوره‌ای دیده می‌شود.

کاوه

کاوه آهنگر شخصیتی اسطوره‌ای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی بر ضد فرمانروایی به نام ضحاک (اژی‌دهاک) را پی می‌ریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمی‌اش است که بر سر نیزه‌ای می‌آویزد.

براساس داستان شاهنامه، مغز همه فرزندان کاوه قربانی مارهای روییده بر دوش‌های ضحاک شده بود و تنها فرزند آخر او باقی مانده بود که می‌باید او هم کشته شود تا مغزش را به مارها بدهند. اما کاوه که چیزی برای از دست دادن نداشت بر ضد ضحاک به پا خواست. ضحاک فرزند او را آزاد می‌کند، اما درعین حال به کاوه می‌گوید برای عدالت من شهادت بده. کاوه نمی‌پذیرد و مردم کوی و برزن را که با او همراه شده‌اند علیه ضحاک برمی‌انگیزد و حکومتش را سرنگون می‌کند.

نریمان

نریمان نیای بزرگ رستم قهرمان اسطوره‌ای شاهنامه است. او از پشت گرشاسپ است. نام نریمان از صفت «نئیرمنو» یعنی نیرومند پیدا شده که بعدها او را به صورت پهلوانی درآوردند و همین نام نریمان است که در شاهنامه گاهی به صورت نیرم دیده می‏شود. از نریمان به عنوان پهلوان معروف خاندان سام در شاهنامه سخن رفته و این پهلوان در دژ سپند کشته شد و بعدها رستم انتقام او را گرفت.

قوم نریمان در سرزمین زابل باستانی سکونت داشت و او در زمان فریدون در صحنه وقایع ایران پدیدار شد. زال جریان مرگ نریمان را هنگامی که رستم برای اولین بار به جنگ دشمنانش می‌رفت برای او بازگو می‌کند و ما اینچنین در جریان داستان زندگی او قرار می‌گیریم.

سام

سام پسر نریمان، پدر زال و پدربزرگ رستم است. او از تبار گرشاسپ، پهلوان اسطوره‌ای ایران است. شاید در آغاز جوانی سام صاحب فرزند نمی‌شد. این موضوع را فردوسی تلویحا در داستان «اندر زادن زال» گزارش می‌کند. زمانی که زال به دنیا آمد همه موهای تنش سفید بود و کسی جرأت نکرد این خبر را به سام برساند و یک هفته خبر مسکوت ماند. عاقبت دایه‌ای شیردل پیش سام آمد خبر تولد را به سام گفت و وی فورا آمد و کودک را سپیدموی دید و بسیار برآشفت. سام بیشتر به دلیل آن نگران بود که اگر بزرگان و سرداران زابلی هنگام جشن تولد فرزندش او را سپیدموی یافتند و از او دلیلش را پرسیدند چه جوابی به بزرگان بدهد. بر همین اساس تصمیم گرفت کودک را ـ که اهریمن‌نژاد نامیده بود ـ از خود دور کند تا مورد شماتت قرار نگیرد. البته بعدها سام پس از مراجعت پسرش زال، به جبران اشتباهات گذشته پرداخت.

گرشاسب

گرشاسپ، پهلوان بزرگ ایرانی و نیای بزرگ رستم و ملقب به اژدهاکش است. منظومه گرشاسپ‌نامه از اسدی‌طوسی در شرح دلاوری‌های اوست. این پهلوان از چهره‌های نامدار اساطیر ایران است. او را نباید با گرشاسپ پادشاه پیشدادی اشتباه گرفت.

نام گرشاسپ از اوستایی کرساسپ گرفته شده و به معنی «دارنده اسب لاغر» است. اترت (ثریته) پدر گرشاسپ از خاندان سام سومین کسی از مردمان بود که نوشابه آیینی هوم را آماده کرد و به پاداش این کار مقدس دو پسر به نام‌های گرشاسپ و اورواخشیه به او عطا شد. در اوستا، کتاب دینی زرتشتیان، از گرشاسپ با صفت‌های زبردست، گیسور (موبلند) و گرزبردار (حامل گرز) یاد می‌شود.

گرشاسپ از جاودانگان و در شمار یاوران سوشیانت (موجود موعود آخرالزمان زرتشتیان) است. او نمرده است و تا روزگار سوشیانت در خواب خواهد بود. در این هنگام ضحاک از بند فریدون می‌گریزد و گرشاسپ او را نابود می‌کند.

زال

زال از قهرمانان اسطوره‌ای ایرانی است که در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسر سام و پدر رستم است. سام از آن که پسرش با موی سپید و در شکل پری یا دیو به دنیا آمده بود، ناخرسند بود. از این رو او را در پای کوهی که سیمرغ بر آن آشیان داشت، رها کرد. سیمرغ نوزاد را یافت و به آشیانه خود برد و بزرگ کرد. از این پس سیمرغ تا پایان زندگی یاور زال و پسرش رستم است. به روایت شاهنامه فردوسی، سیمرغ دوبار به یاری زال و رستم می‌آید. نخست وقتی که رودابه به دلیل بزرگی جثه نوزاد نمی‌توانست فارغ شود. در این هنگام سیمرغ نزد زال آمده به او می‌آموزد چگونه نوزاد را از پهلوی مادر بزایاند. بار دوم در داستان نبرد رستم و اسفندیار به یاری رستم آمده و ترفند نابودکردن اسفندیار را به رستم می‌آموزد. وقتی سام در جنگ مازندران از دنیا رفت، فرمانروایی سام به درخواست بزرگان به زال سپرده شد.

رودابه

رودابه نام دختر مهراب کابلی و سیندخت است که همسر زال و مادر رستم است. زال در دیداری از کابل به وی علاقه‌مند شده و او را به همسری برمی‌گزیند. داستان زال و رودابه از شنیدنی‌ترین داستان‌های شاهنامه ‌است. این، داستان عشقی است که نادیده هر دو طرف را گرفتار می‌کند. با وجود مخالفت دربار با این پیوند سرانجام با پافشاری و پیگیری‌های زال و بخت بلند این پیوند که ستاره‌شناسان خبر آن را به منوچهرشاه می‌دهند، این پیوند سر می‌گیرد.

از سوی دیگر، پس از آن که سام کابل را به محاصره درآورد، مهراب می‌خواست رودابه را بکشد تا آتش برپا شده را خاموش کند. سیندخت همسر مهراب که زنی دانا بود جلوی این کار را گرفت و خود به نزد سام رفت. اگر چه در این دیدار او خود را معرفی نکرد و تنها به عنوان فرستاده کابل سخن گفت، ولی از دانایی و کردارش سام دانست که او همسر مهراب است. پس از آن‌که سام مادر رودابه را به این نیکویی و والامنشی دید دست او را به دست گرفت و دخترش را برای زال خواستگاری کرد.

رودابه عمر درازی داشته ‌است و پس از مرگ پسرش رستم، به حالتی نزدیک دیوانگی می‌رسد.

رستم

بی‌شک رستم‌دستان بزرگ‌ترین اسطوره ایرانی شاهنامه فردوسی و نیز ادبیات فارسی است. او فرزند یک ازدواج عاشقانه میان زال و رودابه است. گفته می‌شود رستم با روش عمل جراحی سزارین دیده به جهان گشود. سراسر زندگی رستم آن طور که در شاهنامه آمده حاصل جنگاوری‌ها، پهلوانی‌ها و دلاوری‌هاست. رستم بارها به جنگ تورانیان که در همسایگی ایران بودند، رفت. بارها آنها را شکست داد و البته چندبار هم شکست خورد. یکی از تراژیک‌ترین داستان‌های تاریخ ادبیات فارسی و البته شاهنامه، کشتن سهراب فرزند رستم به دست خود اوست. رستم وقتی می‌فهمد جنگاوری که با او مردانه مبارزه کرده و اینک مجروح است فرزندش بوده، به دنبال نوشدارو می‌گردد. از همین داستان ضرب‌المثل‌های بسیاری مانند نوشدارو پس از مرگ سهراب وارد ادبیات فارسی شده است. ضرب‌المثل‌های دیگری نیز مانند عبور از هفت‌خوان رستم بر اثر داستانی که بر رستم رفته، وارد ادبیات مردم شده است. رستم در شصت سالگی به نیرنگ نابرادری‌اش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش کشته شد. البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود.

آرش

آرش کمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره ‌است. آرش، امیرزاده‌ای از اهالی طبرستان و از سپاهیان منوچهر بود که پس از پایان جنگ ایران و توران به عنوان کماندار ایرانی برای مشخص‌شدن مرز ایران و توران برگزیده شد و از بالای کوه دماوند با تمام نیرو تیری به طرف خاور رها کرد. پس از این تیراندازی آرش از خستگی می‌میرد. آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره‌پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و روانش در تیر دمیده می‌شود. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می‌آید و آنجا مرز ایران و توران می‌شود.

تهمینه

در شاهنامه، تهمینه دختر شاه سمنگان (از سرزمین‌های توران)، همسر پهلوان رستم و مادر سهراب است. فردوسی درباره این بانو چنین می‌سراید؛ روزی رستم برای نخجیر و شکار به نزدیک شهر سمنگان به صید می‌پردازد. پس از صرف و تناول ناهار برای رفع خستگی زین از پشت رخش گرفته و رخش را به چرا در صحرا رها می‌کند و در همان شکارگاه به خواب می‌رود. عده‌ای از سربازان و مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بودند برای آن‌که از رخش رستم کره‌ای به دست آورند، رخش را به هر زحمتی با کمند می‌گیرند و می‌برند. رستم که از خواب برمی‌خیزد به اطراف نظر می‌افکند، رخش را نمی‌بیند و برای یافتنش به نزدیک شهر سمنگان می‌رود. تنی از بزرگان شهر این خبر را به شاه سمنگان اعلام می‌کنند و او رستم را به کاخش دعوت و از او پذیرایی می‌کند. سپس تهمینه دختر شاه به نزد رستم می‌رود و ضمن دادن خبر یافتن رخش به رستم، می‌گوید از هر کسی وصف پهلوانی او را شنیده و ندیده عاشق رستم شده است. رستم همان‌جا تهمینه را از پدرش خواستگاری می‌کند و جشن بزرگی برپا می‌شود.

سهراب

سهراب فرزند رستم و تهمینه است. وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب می‌شد به دنیا می‌آید. رستم پس از به دنیا آمدن سهراب مهره‌ای بر بازوی وی می‌بندد تا شناسه‌ای باشد برای فرزندش و سپس توران را ترک می‌کند.

سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن این‌که فرزند رستم است، تصمیم می‌گیرد ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند. افراسیاب، پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب از فرصت استفاده کرده با سپاهی او را روانه ایران می‌کند. کیکاووس، شاه ایران پس از باخبرشدن از لشکرکشی تورانیان، رستم را برای مقابله با آنان به محل نبرد اعزام می‌کند. در ادامه همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا این‌که پدر و پسر رودرروی یکدیگر قرار گیرند. سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل می‌گیرد و از او می‌خواهد خود را معرفی کند و بگوید رستم است یا خیر. اما رستم هر بار انکار می‌کند و خود را معرفی نمی‌کند. پس از سه روز مبارزه، سهراب به دست پدر خود رستم کشته می‌شود. رستم پس از فرو کردن خنجر در پهلوی سهراب، مهره را بر بازوی فرزندش می‌بیند و همان دم فغان می‌کند که چرا خنجر بر پهلوی پسر فرو کرده ‌است. پیکی به سوی کیکاووس می‌فرستد تا برایش نوشدارو ارسال کند. کیکاووس که از زنده ماندن سهراب بیم داشت، آنقدر در ارسال نوشدارو درنگ می‌کند تا سهراب جان می‌دهد.

کیکاووس

کیکاووس، دومین شاه کیانی و نامدارترین پادشاه این سلسله و نوه کیقباد است. غمنامه رستم و سهراب و داستان سیاوش نیز به دوران پادشاهی کیکاووس تعلق دارد. کیکاووس در داستان‌های اسطوره‌ای ایران بیشتر به عنوان مظهر و قدرتی یاد شده‌است که به همه تسلط و شکوه، در برابر جهان، ناچیز و رفتنی است. وی 160 سال سلطنت کرد و پس از او کیخسرو به پادشاهی رسید. بنابر باورهای ایرانیان کهن، کیکاووس بر هفت کشور و بر دیوان و آدمیان فرمانروایی مطلق می‌یابد. او بر سر کوه البرز هفت کاخ می‌سازد: یکی از زر، دو از سیم، دو از پولاد و دو از آبگینه. او از این کاخ‌ها بر همه افراد حتی بر دیوان مازندران فرمان می‌راند. این هفت کاخ چنانند که هر کسی بر اثر پیری نیرویش کم شود، به کاخ او درمی‌آید و دیگر باره توان به او باز می‌گردد و جوان می‌شود.

سیاوش

سیاوش از شخصیت‌های معصوم شاهنامه است. سیاوش از ازدواج زنی از سلاله گرسیوز با کیکاووس زاده شد. کیکاووس، سیاوش را به رستم سپرد؛ رستم در زابلستان، سیاوش را آیین سپاه‌راندن و کشورداری آموخت. چون سیاوش از زابلستان به کاخ پدر بازآمد، کاووس وی را نواخت و به شادی آمدن فرزند جشنی برپا کرد. سودابه دختر شاه هاماوران و همسر کیکاووس، شیفته سیاوش شد چنان که در نهان، پیکی به سوی سیاوش فرستاد و او را به شبستان شاهی فراخواند؛ سیاوش نپذیرفت. روز دیگر، سودابه نزد شهریار رفت و از وی دستوری خواست که سیاوش را به شبستان بفرستند تا وی از میان دختران همسری برای خود برگزیند. سیاوش به ناچار به شبستان رفت. در بار سوم، سودابه، سیاوش را به نزد خویش فراخواند اما سیاوش برآشفت و به تلخی از آنجا برخاست. سودابه، کاووس را باخبر کرد و سیاوش را متهم ساخت. کاووس در این اندیشه بود که سیاوش را به کیفر گناه بکشد اما در آزمایش، شاه نخست جامه و دست سودابه را بویید و در آن بوی شراب یافت و در دست و بر سیاوش، بوی گلاب به مشامش رسید؛ و دانست سودابه به ناراستی سخن گفته است و پسرش بی‏گناه است. خواست که سودابه را بکشد، از شاه هاماوران ترسید که به کین‌خواهی برخیزد؛ پس به سخن موبدان، آتشی برپا کرد که گناهکار را از بی‏گناه جدا سازد؛ سیاوش در این آتش رفت. سیاوش، این آزمایش را پذیرفت؛ و روز دیگر در آتشی که کاووس آماده کرده بود، با اسب شبرنگ خویش که بهزاد نام داشت، وارد شد و تندرست از آن بیرون آمد. چون شاه خواست سودابه را بکشد، سیاوش میانجیگری کرد.

سیاوش نخست با دختر پیران ویسه به نام جریره ازدواج کرد. سپس به پیشنهاد پیران با دختر افراسیاب به نام فرنگیس ازدواج کرد. ثمره ازدواج سیاوش و جریره پسری است به نام فرود و از ازدواج با فرنگیس هم پسری به نام کیخسرو متولد می‌شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها