داستان پلیسی‌

قتل مرموز فروشنده عتیقه

جسد مرد میانسالی در صندوق عقب خودروی سمندی در ابتدای جاده مخصوص کرج پیدا شده بود. سرگرد شهاب و ستوان ظهوری وقتی به محل حادثه رسیدند که آفتاب کاملا عمود می‌تابید و تحمل گرما دشوار شده بود. کارآگاه قبل از هر چیز نگاهی به جسد انداخت. واضح بود او را با وارد کردن سه ضربه عمیق چاقو به قفسه سینه‌اش کشته‌اند.
کد خبر: ۵۸۶۳۸۹
قتل مرموز فروشنده عتیقه

افسر تجسس کلانتری گزارش داد در البسه مقتول هیچ مدرک شناسایی وجود نداشته و استعلام درباره خودرو هم از قبل انجام و معلوم شده بود این سمند چهار روز قبل از مقابل خانه صاحبش به سرقت رفته بود.

کارآگاه در آنجا کار خاصی برای انجام دادن نداشت. خودروی سمند از یک روز قبل در آنجا رها شده و تاکسی‌های خطی که فکر کرده بودند ماجرا مشکوک است به پلیس 110 زنگ زده بودند و بقیه ماجرا هم در پی‌اش اتفاق افتاده بود.

هیچ شاهدی وجود نداشت و کسی نبود که بتواند اطلاعاتی در اختیار شهاب قرار بدهد. او طبق معمول وقتی به اداره رسید دستیارش را موظف کرد به بررسی پرونده مفقودان مشغول شود تا بلکه بتواند سرنخی از هویت مقتول به دست بیاورد. این کار زیاد طول نکشید و ظهوری یک ربع بعد با دست پر به اتاق برگشت. در یک هفته اخیر فقط یک مرد مفقود شده بود که عکس او کاملا شبیه جسد بود. کارآگاه نگاهی به پرونده انداخت.

مقتول مردی چهل و یک ساله به نام اصغر بود که در آژانس کرایه اتومبیل به عنوان مسئول پذیرش کار می‌کرد و از دو روز قبل وقتی محل کارش را به مقصد منزل ترک کرده، ناپدید شده و همسرش همان زمان موضوع را به پلیس گزارش داده بود.

اصغر خودرو نداشت وگرنه می‌شد حدس زد او قربانی سرقت شده است. شهاب چند کلمه‌ای در دفترچه‌اش نوشت تا درباره دو فرضیه قتل توسط همسر یا همکاران تحقیق کند.

دو مامور تا ساعت پنج بعدازظهر منتظر ماندند تا این که همسر اصغر از پزشکی قانونی برگردد. او جنازه را دیده بود و شکی نداشت مقتول شوهرش است. حال پریشانی داشت. اشک می‌ریخت و دستانش می‌لرزید با این وجود می‌دانست چاره‌ای جز همکاری با پلیس ندارد تا حقیقت هر چه زودتر برملا شود. زن میانسال به پرسش‌های کارآگاه تا آنجا جواب داد که مربوط به مسائل عمومی بود، اما وقتی از وی درباره روابط با شوهرش پرسیده شد، مکثی کرد.

واضح بود از جواب دادن به چنین پرسش‌هایی خوشش نمی‌آمد. ستوان ظهوری پرسش را یک بار دیگر تکرار کرد: «شما با اصغر اختلاف داشتید؟»

زن با دستمال گوشه چشمش را پاک کرد و آرام گفت: «چیز مهمی نبود.»

شهاب محکم روی میز کوبید و در حالی که از صندلی بلند می‌شد، گفت: «اتفاقا خیلی هم مهم است.»

زن ترسید. آب دهانش را قورت داد و گفت: «من بچه‌دار نمی‌شدم. خیلی وقت بود اختلاف داشتیم. حتی یک بار تا پای طلاق هم رفتیم، اما بقیه وساطت کردند.»

کارآگاه از قبل همه هماهنگی‌ها را انجام داده بود برای همین به زن دستور داد بلند شود و آنها را به خانه‌اش ببرد. آنجا باید با دقت بازرسی می‌شد. شهاب هنگام بررسی خانه به هیچ نشانه‌ای از وقوع جنایت نرسید، اما سه مجسمه پیدا کرد که چشمش را گرفت. همسر اصغر توضیح داد آنها عتیقه هستند. در این مرحله بود که فاش شد مقتول در زمینه خرید و فروش عتیقه فعالیت می‌کرده است.

مجسمه‌هایی در خودروی مسروقه - قسمت دوم

سرگرد شهاب که هیچ مدرکی علیه همسر اصغر نداشت او را تنها گذاشت و همراه ستوان ظهوری به اداره برگشت. صاحب سمندی که جنازه در آن پیدا شده، از یک ساعت قبل به اداره آگاهی آمده و معطلی، کلافه‌اش کرده بود. بالاخره یک سرباز به او اجازه داد وارد اتاق کارآگاه شود. مرد تا می‌توانست غر زد و شهاب نیز در سکوت به حرف‌هایش گوش داد و از او عذرخواهی کرد.

- در کار ما بعضی وقت‌ها این تاخیرها پیش می‌آید چاره‌ای هم نداریم؛ موضوع حساسی است و نباید دقت را فدای سرعت کنیم.

مرد کمی آرام شد و قبل از هر چیز به خواسته ظهوری خودش را معرفی کرد. اسمش حبیب بود و در یک مرغداری در اطراف تهران کار می‌کرد. او توضیح داد خودرواش را چهار روز قبل از کشف جسد در حالی‌ که جلوی در خانه‌اش پارک کرده بود، به سرقت بردند.

دزدی ظاهرا نیمه‌شب اتفاق افتاده و او صبح زود وقتی می‌خواسته به محل کارش برود متوجه موضوع شده بود. مرد اهمیتی به این نمی‌داد که جنازه یک انسان در خودرواش پیدا شده و از این خوشحال بود که می‌تواند سمند را تحویل بگیرد، اما ستوان ظهوری به او گفت فعلا باید صبر کند و روال اداری چند روز طول می‌کشد. سگرمه‌های حبیب درهم رفت و دوباره شروع به غر زدن کرد ولی به هر حال چاره‌ای نبود و باید منتظر می‌ماند.

دو همکار روز سختی را پشت‌سر گذاشته و هیچ نتیجه‌ای هم نگرفته بودند. آنها با هم قرار گذاشتند صبح روز بعد به موسسه کرایه خودرو که اصغر مسئول پذیرش آنجا بود، بروند و از همکاران مقتول تحقیق کنند تا بلکه سرنخی به دست بیاورند. دو همکار هنوز اداره را ترک نکرده بودند که همسر اصغر تلفن زد. موضوعی یادش آمده و فکر کرده بود شاید بتواند در حل معما کمک کند.

شوهرم با یکی از راننده‌های آژانس به اسم جمشید بشدت اختلاف داشت. جمشید ظاهرا چند بار با مسافران بد برخورد کرده و اصغر موضوع را به صاحب آژانس گفته و جمشید را اخراج کرده بودند. یادم است اصغر به من گفت جمشید جلوی همه تهدید کرد او را می‌کشد.

کارآگاه نام جمشید را هم به فهرست مظنونان اضافه کرد البته خود زن هنوز از این فهرست خارج نشده بود.

صبح روز بعد دو همکار تقریبا همزمان به اداره رسیدند و در حیاط همدیگر را دیدند. ستوان پیشنهاد داد از همانجا یک راست به آژانس بروند، اما شهاب در اتاقش وسیله‌ای داشت که باید برمی‌داشت برای همین دو نفری به اتاق رفتند و چند ثانیه بعد تلفن زنگ زد. یکی از همکاران بود. ستوان حسابی با او خوش‌وبش کرد و بعد از چند لحظه ناگهان در سکوت به حرف‌هایی که می‌شنید گوش سپرد. تلفن را که قطع کرد به رئیس‌اش گفت: «بچه‌ها زیر صندلی عقب سمند دو مجسمه عتیقه پیدا کرده‌اند.»

شهاب به سرعت اتاق را ترک کرد و روانه پارکینگ شد. وقتی مجسمه‌ها را دید دیگر تردیدی برایش باقی نماند که قتل اصغر به زیرخاکی ربط پیدا می‌کند، اما آن عتیقه‌ها را چه کسی در خودروی حبیب گذاشته بود؟ کارآگاه فکر کرد شاید خودش.

ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
صدای «مرجان» باید شنیده شود

گفت‌و‌گو با میلاد بنی‌طبا، کارگردان فیلم سینمایی «مرجان» پیرامون دغدغه‌های ساخت و چالش‌های اکران یک فیلم اجتماعی

صدای «مرجان» باید شنیده شود

نیازمندی ها