چه معنایی پشت این کار کردن، خرید کردن، خوش گذراندن، دعوا کردن، ترک کردن، ترک شدن، عزاداری کردن، فقیر شدن، غنی شدن، بچه دارد شدن، داغ فرزند دیدن، خودبزرگبینی، کمبود اعتماد به نفس، چند چهره داشتن، بیهویت بودن، مو سفید کردن و نزدیک مرگ شدن و... نهفته است.
زندگی بسیار زیاد و متراکم است! پر از حالات متغیر و تجربیات تکرار شونده یا تجربیات غیرقابل بازگشت.
آیا از همه این تکثر و تغییر چیزی هم میتوان فهمید؟ فهمیدن تنها زمانی رخ داده است که بتوان چیزی را بیان کرد، حتماً شما هم بارها با خودتان حرف زدهاید.
این یعنی داریم تلاش میکنیم چیزی را بفهمیم و آنچه نمیتوانیم در غالب زبان بیان کنیم هنوز کامل و شکل یافته به فهم ما در نیامده است.
حالا تصور کنید آن یک عمر پراکنده و متناقض را چگونه میتوان به بیان درآورد. ما در درون روزمرگی هستیم، اما نسبت به آن فهم و آگاهی نداریم.
دلیل بسیاری از مشکلات یا بدبیاریهای جبری و اختیاری را نمیتوانیم بگوییم. آنقدر فرصت نداریم که گوشهای بنشینیم و زندگی را معنا کنیم.
وقتش را هم که داشته باشیم، شاید حوصله یا بینشش را نداشته باشیم. اینجاست که ما برای تبیین زندگی خود به فلسفه نیازمند میشویم. فلسفه میتواند به ما کمک کند آنچه در درونش قرار گرفتهایم را بفهمیم و توضیح دهیم.
اما کدام فلسفه به ما چنین کمکی میکند؟ کدام فیلسوف بیشتر از همه به زندگی هر روزه اهمیت داده و راهحلی پیش روی ما قرار داده است؟ اگر بخواهیم برای پیگیری این مطلب به سرآغازهای فلسفه باز گردیم باید از افلاطون آغاز کنیم.
پیش از افلاطون فیلسوفانی بودند که سوفیست نام میگرفتند. آنها اتفاقا بیشتر از افلاطون به زندگی هر روزه اهمیت میدادند و نسخههایی برای مردم میپیچیدند، اما منکوب کردن آنها توسط سقراط، افلاطون و ارسطو و از بین رفتن آثارشان، دسترسی ما را به سوفیستهای نازنین کم کرد و دیگر چیزی از آنها در فرهنگ بشری باقی نماند جز جملاتی کوتاه و کوچک. افلاطون در مواجهه با زندگی روزمره، سویهای دوگانه داشت.
از یک سو آنچه سبب شده آثار افلاطون چنین جذاب و خواندنی باشد، شیوه محاورهای آنها و پرداختن به زندگی هر روزه افراد و زدن مثالهایی از همین زندگی عادی است.
به صورتی که نمایی کلی از شیوه زیست مردم در یونان باستان به دست میدهد. اما از سویی دیگر افلاطون با مثال غار عالمی را مفروض میگیرد به نام عالم مُثل. زندگی نسخه بدلی این عالم مثالی و هنر تصویری برساخته و دوبار دورتر از آن امر واقعی یعنی عالم مُثل است؛ پس این زندگی واقعیت ندارد، بلکه وانمودهای از واقعیت مُثلی است.
واقعیتی که در عالم ایده میتوان آن را یافت البته به زعم افلاطون افراد از آن خبر ندارند و حتی نمیتوانند به آن فکر کنند.
آنها تنها در توهم خود سایهها را میبینند و درگیر سایهها هستند تا این معنی زندگی هر روزه کم اهمیت میشود.
حاکم حکیم یا فیلسوف شاه افلاطونی بر آمده از همین ایده است. به عنوان کسی که بیش از همه میفهمد و به عالم مثل آگاه است و دچار و آغشته به روزمرگی نیست. (حتما متوجه میشوید افلاطون حاکم را چگونه آرام آرام به یک چیز وحشتناک و فرازمینی تبدیل میکند.) این تحقیر زندگی روزمره توسط افلاطون در روح فلسفهاش با نقد سقراط و بخصوص اثر سترگش اخلاق نیکوماخوس هم زدوده نشد.
در دوران مدرن این شقاق بین دنیای روزمره و عالمی دیگر بیشتر شد،آن هم توسط دکارت.او میخواست ایستگاه و محل اتکایی بیابد تا قدم خود را بر آن استوار سازد و بگوید من میشناسم و درک میکنم، اما دکارتی که در تأمل اول، از کتاب تأملات خود پای شومینه نشسته و با موم بازی میکند و بهدنبال دانش یقینی است، فراموش میشود و میمیرد. او از زندگی روزمره خود جدا شده و تا آخر کتاب تأملات، دیگر شما با کسی که زندگی این جهانی دارد، مواجه نیستید.
این سوژه همیشه دانای دکارتی، بزرگترین گسست مدرن از زندگی هر روزه است و تا چند قرن نیز همچنان این گسست وجود دارد. این سوژه با پیدایش علوم جدید همراه میشود.
علومی که اساسا محل کارش آزمایشگاه است و نه جامعه و دنیای واقعی. در نتیجه گاه علوم قوانینی را به دست میآورند و ابزاری را میسازند که این قوانین و ابزار با زندگی روزمره همخوانی ندارند و عالمان سعی میکردند آنها را به زندگی هر روزه مردم این جهان تحمیل کنند.
پس از دکارت، کانت هم با تقسیم نمود و بود، جهان را به دو دسته تقسیم کرد و در واقع همان کاری را که افلاطون مرتکب شد در قالبی مدرن و زمینی انجام داد. او جهان را به نمود که همان ظاهر اشیاست و بود که باطن و اصل و نفس اشیا بوده تقسیم کرده است.
همین تضاد باعث شده جهان روزمره هر روز از عرصه اندیشه جداتر شود. تمام تفکراتی که ما را از این زندگی معمولی خود و روزمره دور میکنند و ما را به ناکجاآباد و نقاط دور میسپارند بهطور مستقیم یا غیرمستقیم مشروعیت خود را یا از افلاطون میگیرند یا از خلف مدرنش کانت. (طبیعی است اینجا منظورم داستانهای تخیلی و هنر انتزاعی نیست، بلکه مقصود فلسفههاست.)
اما این وضع بهطور موازی توسط افرادی دیگر شکسته میشد. یکی از مهمترین آنها اپیکور (270ـ341 قبل از میلاد) و دیگری سنکا (ف.65 پس از میلاد) بود؛ فیلسوفی سیاستمدار که به ما یاد داد چگونه تصور تقدیر ناکامیها، شوکهمان نکنند و از آنها نترسیم. دیگری مونتنی، فیلسوف غریب قرن شانزدهم فرانسوی بود.
کسی که با مقالاتش بسیاری از چیزهایی را که پیش پا افتاده و روزمره مینمود به اندیشه درآورد. در فلسفههای جدید سارتر و مارتین بوبر، نسخههای جالبی برای رویکرد عوام به زندگی داشتند و به مردم عادی دستمایههایی برای درک بهتر هستی میدادند. حال میتوان با مروری بر عقاید این متفکران، فلسفه را راهی خوب برای یافتن زندگی بهتر دانست.
2- زندگی روزمره امر سادهای است به این دلیل که میبینیمش، با آن درگیریم، دربارهاش نظراتی داریم، درباره شغلمان، همسرمان، خانواده خود، روابط کاری و اداری، رازها و اخلاقیاتمان، درباره مصائبمان هم صاحب نظریم؛ اما آیا این نظریات نهچندان دقیق، به ما التیام و آرامش حقیقت را میبخشند؟ اینجاست که این زندگی روزمره و مناسباتش پیچیده و سخت میشود.آیا دانستههای ما تکلیفمان را با زندگی روشن میکنند یا خیر؟ تناقضات را پذیرفتنی میکنند؟ ناکامیها و زخمها را تسلی میدهند یا خیر؟
آلن دوباتن، فیلسوف هم عصر ما کارش را وقف همین مساله کرده است. او در کتاب «تسلی بخشیهای فلسفه» مشکلات بنیادین روزمره ما را بر شمرده و هر کدام از این مشکلات را با یک فیلسوف پاسخ داده.
سراغ آنهایی نرفته که در کنجی امن نشسته و زندگی هر روزه را ندیدند و با تغییرات بنیادین، عالم را بهطور کلی تکان داده و دستشان از زندگی معمولی کوتاه بود.
او پاسخ به مشکل عدم محبوبیت را با استفاده از سقراط میدهد. در پاسخ به مشکل کم پولی، اپیکور لذت اندیش را برگزیده، در پاسخ به مشکل ناکامیهای غیرمنتظره زندگی، اندیشهها و زندگی سنکای سیاست پیشه را پیشنهاد کرده است، در مقابل مشکلاتی چون ناتوانی و نابسندگیهایی که جرأت گفتنشان را نداریم مونتنی را برگزیده، برای تسلی قلبهای شکسته شوپنهاور و برای مواجهه بهتر با سختیها، نیچه را پیشنهاد داده.
سقراط در عدم محبوبیت مطلق زندگی کرد، اما به دلیل حقیقت دوستی و اعتماد به نفسی که داشت، شوکران را نوشید و در تاریخ محبوب ماند. صبر پاداش دارد. توصیه فیلسوف عزیز به آنان که در شرایطی ناحق و ناعادلانه محکوم به قضاوت بد هستند، این بود.
سنکا به ما یاد میدهد که چگونه با تعدیل انتظارات و تغییر درکمان از نظام منطقی و دادخواهانه هستی از یأس، ناکامی، عصبانیت و اضطراب جان سالم به در ببریم و ناکامیها را بپذیریم. با امور ضروری نجنگیم و امور غیرضروری را به عنوان ضروریات زندگی نپذیریم. اینگونه میتوانیم درک کنیم که آرامش در این است که مسئولیت آنچه در مسئولیتمان نیست، نپذیریم و با آسودگی نگران آنچه تحت کنترلمان نیست نباشیم.
اپیکور تضمین میکند با داشتن حداقلها و رفع کردن نیازهای اصلی (خوراک، پوشاک و سرپناه) و جدا کردن این نیازهای اصلی از زیاده خواهیهای بیهوده که بودنشان برای خوشبختی ضروری نیست و تنها خواستنشان ممکن است اضطراب و احساس شکست را در شما تشدید کند.
با وقت دادن به خود، رسیدگی به روحتان، تأمل در دامان طبیعت و با معاشرت سرخوشانه و صمیمانه با دوستانی امین و پاک میتوانید به لذت مطلق هستی برسید.
مونتنی به ما در مقالاتش با گفتن خصوصیترین امور و نهانیترین حالاتش این اطمینان را میدهد که کامل نبودن برای همه آدمیان یکسان است و پذیرش و بیان نابسندگیها و ناتواناییها راه عبور از آنهاست. در باب شکستگی قلب، شوپنهاور توصیه میکند خود را بخشی از تجربه انسانی ببینیم.
شوپنهاور میگوید: در تمام بدبیاریهای زندگی، کمتر به تقدیر فردی خود و بیشتر به تقدیر بشریت به عنوان یک کل، خواهد نگریست، بنابراین... شناسنده خواهد بود نه رنج دیده...، آلن دوباتن از این جمله شوپنهاور به این توصیه میرسد که ما باید در فواصل دورههای حفاری در تاریکی همواره بکوشیم اشکهای خود را به معرفت تبدیل کنیم.
اما نیچه فیلسوف سختی هاست. او سختیها را جایی برای یافتن خود و اصالت انسانی میپندارد. اگر در سختیها به تسلیهای مصنوعی و موقت مثل مخدر و دارو روی بیاوریم دردهایمان افزون میشود.
ما با زدن به قلب سختیها میتوانیم به درمان عمیق تری برسیم، نیچه معتقد بود باید به چیزهایی که خوب هستند عشق بورزیم، حتی وقتی آنها را در اختیار نداریم.
ما باید در برابر وسوسه تحقیر و شریرانه نامیدن چیزهای خوبی که رسیدن به آنها سخت و دشوار است، ایستادگی کنیم و همچنان با طی مسیر سخت لذتی اصیل را بچشیم.
پیمودن کوهی بلند و سرد، دشوار است اما لذت سکوت قله و آرامش ایستادن در بلندترین جای زمین ارزش این سختی را دارد، پس باید به سختی خوشامد گفت البته به شرط عشق ورزیدن به اهداف شخصی.
این موارد همه در زندگی روزمره حضور دارند.مجموعه تلخی که آزارمان میدهد و راههایی که فلسفه و اندیشه عمیق با آرامش قدرت مقابله با آنها را به ما میدهد، مثالهای دیگری چون مارتین بوبر، هایدگر، سارتر، آیریس مرداک و تری ایگلتون وجود دارند که هر کدام زندگی روزمره و معنای آن را مورد نظر قرار دادند و از فلسفه ابزاری برای گفتوگو با آدمهای معمولی و پاسخ به سوالهای هر روزه ساختهاند. فلسفه جایگاه تأمل عمیق است، عمقی که به ما آرامش میدهد.
به ما بینشی میدهد که بیشتر از واقعیت خود را تغییر دهیم و این بزرگترین تغییر برای رسیدن به خوشبختی است.
علیرضا نراقی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد