گفت‌وگو با مردی که در یک قدمی قصاص قرار گرفته است

سخت است بدانی بزودی می​میری

پرهام متهم است یکی از اقوامش را که همسر دوست نزدیکش هم بوده به قتل رسانده است. او از کرده خودش پشیمان است و آنچنان تحت تاثیر اتفاقی که افتاده قرار گرفته که دیگر نمی‌تواند در مورد آن صحبت کند.
کد خبر: ۵۷۶۲۷۲

پرهام که در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران مورد محاکمه قرار گرفته‌ است، برای ما می‌گوید چرا مرتکب این قتل شد و حالا که خود را به قصاص نزدیک می‌بیند چه سرنوشتی برای خودش تصور می‌کند.

چه مدتی است در زندان هستی؟

حدود دو سال. خیلی سخت می‌گذرد.

متهم هستی زن جوانی را به قتل رسانده و جسدش را آتش زده‌ای. چرا چنین کاری کردی؟

قبول دارم. آن زن از اقوام من بود. به خاطر کاری که کردم خیلی متاسفم. اصلا نمی‌دانم چرا نتوانستم خودم را کنترل کنم.

چرا او را کشتی؟

از من چیزی می‌خواست که نمی‌توانستم انجام بدهم. من آدم بی‌آبرویی نبودم.

مگر چه چیز از تو می‌خواست؟

می‌گفت با مردی رابطه دارد که حالا با هم دعوا کرده‌اند. از من خواست رابطه‌اش را با آن مرد دوباره برقرار کنم اما نمی‌خواستم این کار را بکنم. آن را درست نمی‌دانستم.

چرا چنین خواسته‌ای از تو داشت؟

چون می‌دانست من با زنی رابطه دارم. من آن زن را دوست داشتم و می‌خواستم با او ازدواج کنم اما مقتول به من می‌گفت آبرویت را می‌برم. اگر کاری که می‌خواهم نکنی به همه می‌گویم چه اتفاقی افتاده‌ است و حیثیت برایت باقی نمی‌گذارم.

رابطه مقتول با آن مرد در چه حدی بود و اصلا چرا از تو می‌خواست با او صحبت کنی؟

من و مقتول یک روز به طور اتفاقی در خیابان همدیگر را دیدیم. مقتول همراه آن مرد غریبه بود. او که می‌دانست من با کسی رابطه دارم، از آن به بعد گروکشی‌هایش را شروع کرد.

چرا نمی‌خواستی مقتول با آن مرد دوباره رابطه برقرار کند؟ شاید این رابطه به ازدواج ختم می‌شد.

مقتول شوهر داشت. مگر می‌توانستم چنین کاری بکنم. او بچه هم داشت. متاسفانه من با شوهرش رابطه خوبی داشتم و با هم دوست بودیم. این اصلا درست نبود که بخواهم چنین کاری بکنم.

روز حادثه به خانه مقتول رفتی؟

بله او با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد مرا ببیند. گفت مساله مهمی است و می‌خواهد قبل از آمدن شوهرش مرا ببیند. من هم قبول کردم. به خانه‌اش رفتم. وقتی خواسته‌اش را مطرح کرد خیلی ناراحت شدم.

تو می‌توانستی خواسته‌اش را قبول نکنی نه این‌که او را بکشی.

ما آن روز با هم دعوا کردیم. او به من گفت به همه می‌گوید من با زن کسی رابطه دارم و آبرویم را می‌برد. زن لجبازی بود. نمی‌شد مهارش کرد دلم نمی‌خواست او را بکشم. اما درگیری ما در یک لحظه اتفاق افتاد.

چطور با هم درگیر شدید؟

وقتی به من گفت رازم را برای همه تعریف می‌کند، خیلی ناراحت شدم و نتوانستم خودم را کنترل کنم. اول هم نخواستم او را بکشم. هلش دادم و سرش به جایی برخورد کرد و هر دو روی زمین افتادیم. خیلی ترسیدم و بعد کاری را انجام دادم که نباید می‌کردم.

چرا به این فکر نکردی که شاید فقط حالش بد شده و خبر کردن اورژانس می‌تواند به او کمک کند و زنده‌ بماند؟

وقتی دیدم سرش به جایی برخورد کرد و روی زمین افتاد فکر کردم مرده ‌است. دیگر نمی‌دانستم در آن حالت باید چه کنم. به این فکر می‌کردم که اگر شوهرش سربرسد و از من بپرسد در خانه او چه می‌کنم و چرا دست به چنین کاری زده‌ام جوابی برای او نخواهم داشت. به همین خاطر هم تصمیم گرفتم خانه را آتش بزنم.

این درست است که شیلنگ گاز را هم قطع کردی؟

بله. البته اول کمی کاغذ جمع کردم و خانه را به آتش کشیدم. آتش از اتاق خواب شروع شد چون مقتول در اتاق خواب بود اول آنجا را آتش‌زدم بعد به سمت آشپزخانه رفتم و شیلنگ گاز را قطع کردم تا خانه منفجر و همه چیز تمام شود.

گفتی مقتول بچه هم داشت. فرزندش زمان وقوع قتل کجا بود؟

در خانه پیش مادرش بود. مقتول غذایی برایش گذاشته ‌بود که بخورد. متوجه نشد من مادرش را کشته‌ام. او فقط سه سالش بود و اصلا متوجه این چیزها نمی‌شد.

چه شد بچه سالم ماند؟

همسایه‌ها بوی آتش را احساس کردند و به خانه آمدند و آتش را خاموش کرده​اند.

می‌دانی اگر آن بچه هم می‌مرد حالا باید پاسخگوی دو قتل می‌بودی؟

بله درست است. خیلی از کرده‌ام پشیمان هستم.

چطور بازداشت شدی؟

اول شناسایی نشده ‌بودم و حتی در مراسم ختم مقتول هم شرکت کردم. اما بعد از این‌که تماس‌های مقتول را بررسی کردند به من مشکوک شدند و بازداشتم کردند. من هم همه چیز را گفتم.

فکر می‌کردی دستگیر شوی؟

بله می‌دانستم این اتفاق می‌افتد. من از کرده خودم خیلی پشیمان بودم. واقعا نمی‌خواستم قتلی اتفاق بیفتد. همه‌اش از روی ترس بود. آنقدر ترسیده ‌بودم که کارهای اشتباه زیاد می‌کردم.

در طول رسیدگی به پرونده‌ات آنچه را اتفاق افتاده ‌بود، گفتی اما در جلسه محاکمه حرفی نزدی. چرا؟

یادآوری این موضوع خیلی اذیتم می‌کند و نمی‌توانم آن اتفاق را بازگو کنم چون واقعا آدمکش نیستم و در شرایطی قرار گرفتم که مجبور شدم آدم بکشم. البته حضور اولیای‌دم هم خیلی برایم مهم بود نمی‌خواستم آنها را اذیت کنم. من یک مرد هستم و می‌دانم حرف زدن از خیانت همسر چقدر گران تمام می‌شود. می‌دانم شوهر مقتول چه حالی داشت و همین مساله خودم را بیشتر اذیت می‌کرد، چون داشتم چیزهایی را به او یادآوری می‌کردم که خیلی غم‌انگیز بود و هر جمله‌اش زندگی آدم را به هم می‌ریخت. من او را درک می‌کنم چون هم خیانت همسرش رو شد هم این‌که من که دوستش بودم به عنوان قاتل معرفی شدم. این ضربه بزرگی است که به او وارد شد.

وقتی فهمیدی مقتول با مردی رابطه دارد چرا موضوع را به همسرش نگفتی؟ مگر نه این‌که شما باهم دوست بودید؟

بله درست است، اما نمی‌خواستم زندگی او را به هم بریزم. آنها بچه ‌داشتند و این اصلا درست نبود. با خودم گفتم اشتباهی کرده و بالاخره رابطه‌اش با آن مرد به هم می‌خورد و همه چیز تمام می‌شود. نمی‌خواستم باعث از هم پاشیدن زندگی کسی باشم.

اگر جای شوهر مقتول بودی حاضر بودی قاتل را ببخشی؟

نمی‌توانم به این سوال درست جواب بدهم چون واقعا نمی‌توانم خودم راجای او بگذارم. این خیلی ناراحت‌کننده ‌است. همان طور که او هم نمی‌تواند خودش را جای من بگذارد و بداند من چه حالی داشتم و زمان قتل چطور از خود بیخود شدم.

اولیای‌دم برایت درخواست قصاص کردند. فکری برای جلب رضایت آنها کرده‌ای؟

این‌که مرا قصاص کنند حقشان است و نمی‌توانم بگویم این کار را نکنید چون اشتباه بزرگی کرده​ام اما خیلی پشیمان هستم. آنها نمی‌دانند من چه حالی دارم از همان زمان که این اتفاق افتاد، هرشب خواب آن حادثه را می‌بینم و از خواب می‌پرم.

خیلی شرایط بدی دارم. مرتب داروی آرامبخش می‌خورم. دلم می‌خواهد هرچه زودتر این وضع تمام شود. من از مقتول درخواست بخشش کرده​ام هرشب سرنمازم برای او دعا می‌کنم. از خدا می‌خواهم اشتباهاتش را ببخشد.

خانواده‌ات توانسته‌اند کاری برایت انجام بدهند؟

خانواده من و مقتول همدیگر را می‌شناسند. ما نسبت بسیار دوری باهم داریم و سعی شده کسانی که بزرگ فامیل هستند و می‌توانند واسطه شوند با شوهر مقتول صحبت کنند اما اولیای دم تا به حال راضی نشده‌اند.

در زندان وقتت را چطور می‌گذرانی؟

خیلی برایم سخت سپری می‌شود. من می‌دانم یک مجرم قصاصی هستم. خیلی سخت است بدانی بزودی می‌میری با اسم یک جنایتکار. همه چیز خیلی سخت می‌گذرد اما سعی می‌کنم خودم را آرام کنم و زندگی‌ام با آرامش بگذرد. سعی می‌کنم نماز بخوانم و دعا کنم. از خداوند خواسته‌ام نتیجه این پرونده را آن طور که صلاح می‌داند رقم بزند اما من را بخشیده ‌شده از این دنیا ببرد.

از همه بیشتر نگران مادرم هستم. روزی یک​بار با او تلفنی صحبت می‌کنم و از او می‌خواهم آرام باشد و برایم دعا کند. از او خواسته‌ام حتی اگر اعدام شدم برای آرامش روحم دعا کند و من را هیچ‌وقت از دعای خودش محروم نکند. آدم در زندان یاد می‌گیرد صبر کند. با این‌که هر لحظه بوی مرگ می‌آید اما چاره‌ای نداری. باید صبر کنی. من هم تصمیم گرفتم سرنوشتم را بپذیرم و اگر قرار شد اعدامم کنند با آرامش بمیرم و اگر هم آزاد شدم بنده مخلصی باشم و به خلق خدا کمک کنم.

مریم عفتی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها