گفت‌وگو با مردی که به‌دلیل بدهی به زندان افتاد

همسرم سرکوفت می‌زد

تیمور ـ ف 21 سال قبل وقتی جوانی بیست و سه ساله بود به‌دلیل بدهی به زندان افتاد و دو سال طول کشید تا توانست پول موردنظر طلبکارش را بپردازد و از زندان آزاد شود. او در گفت‌وگو با ما داستان زندگی‌اش را شرح داده است که می‌خوانید.
کد خبر: ۵۷۶۲۵۶

قبل از هر چیز چرا زندانی شدی؟

بعد از این‌که از سربازی برگشتم خیلی دنبال کار گشتم. در آزمون ورودی یک بانک و دو شرکت دولتی هم شرکت کردم ولی قبول نشدم. بعد از آن تصمیم گرفتم وارد کار آزاد شوم. چون کمی از لوازم یدکی سررشته داشتم خرید و فروش لوازم یدکی خودروهای سنگین را شروع کردم ولی حدود یک سال بعد وقتی سنگ بزرگی را برداشتم کمرم شکست و به دلیل بدهی به زندان افتادم.

چطور شد که آزاد شدی؟

بالاخره پدرم و دو دامادمان هر طور که بود پول را تهیه کردند و به شاکی دادند.

بعد از این‌که بیرون آمدی چه کار کردی؟

سنگ در زندان آب می‌شود دیگر آدم که جای خود دارد. باور کنید تا سه ماه اصلا حال هیچ کاری را نداشتم و بندرت از خانه بیرون می‌رفتم. مادرم به سرش زد برایم زن بگیرد اما خودم زیربار نرفتم پدرم هم کمکم کرد و گفت تا وقتی از این حال و روز درنیامده و کار درستی برای خودم دست و پا نکرده‌ام نباید به فکر ازدواج باشم وگرنه یک نفر دیگر را هم بدبخت می‌کنم. خلاصه این‌که بعد از پنج ماه به اصرار پدر و دامادهایمان شروع کردم به گشتن دنبال کار و وقتی ناامید شدم شوهر خواهر بزرگم من را موقتی پیش خودش برد. او در کارگاه شابلون‌زنی کار می‌کرد و همه فوت و فن‌ها را یادم داد. من هیچ علاقه‌ای به چنین کاری نداشتم اما تا یک سال در آن کارگاه ماندم.

بعد از آن چه کار کردی؟

می‌خواستم دوباره وارد بازار شوم اما نه سرمایه لازم را داشتم و نه اعتبارش را، برای همین از کمی پایین‌تر شروع کردم. آن موقع‌ها که هنوز جنس واردکردن مرسوم نشده بود من به ترکیه می‌رفتم و با خودم خرده‌ریز می‌آوردم. بیشتر وسایل خانه بود، گاهی هم لباس. فروختن آنها اول برایم سخت بود اما بعد از مدتی مشتری‌های خودم را پیدا کردم و رابطه‌ام با مغازه‌داران خوب شد ولی این کار هم سه سال بیشتر طول نکشید.

سود خوبی نداشت یا مشکل دیگری پیش آمد؟

راستش دیگر وقت آن شده بود که ازدواج کنم. مادرم، دختر یکی از فامیل‌های دورمان را پیشنهاد داد و من هم قبول کرده بودم اما پدر آن دختر با کار من مشکل داشت و گفت نمی‌تواند دخترش را به مردی بدهد که نصف سال را در ایران نیست، برای همین باید کار بهتری پیدا کنی. راستش ماجرای ازدواج ما خیلی طولانی شد و از روز خواستگاری تا زمان عقد حدود یک سال و نیم طول کشید. در این مدت من خیلی سعی کردم دست خودم را جایی بند کنم. با پس‌اندازی که داشتم مغازه کوچکی را کرایه کردم. اول می‌خواستم بقالی راه بیندازم اما بعد پشیمان شده و وارد کار لوازم‌التحریر شدم و بالاخره ازدواج هم انجام شد.

به نظرت ازدواج خوبی داشتی؟

نه. کارمان به طلاق کشید. خواسته‌های زنم هر روز بیشتر می‌شد. از یک طرف پدرش خیلی در زندگی ما دخالت می‌کرد. حرف هم که می‌زدم سابقه زندان را به من گوشزد می‌کردند. بعد از دو سال خسته شدم و از هم جدا شدیم. سه ماه بعد از آن هم مادرم فوت کرد که ضربه بزرگ‌تری بود.

به هر حال این اتفاق‌ها در همه زندگی‌ها می‌افتد. این ربطی به زندانی شدن تو ندارد.

اتفاقا خیلی ربط دارد. گفتم که به دلیل زندانی شدنم به من سرکوفت می‌زدند و رفتار بدی با من داشتند. هر چه بود تمام شد و من بعد از آن دیگر ازدواج نکردم و تصمیم گرفتم به کارم بچسبم، اما بعد از مدتی فروش لوازم‌التحریر از رونق افتاد. مشکل دیگر این بود که از خودم مغازه نداشتم و مرتب مجبور بودم جا عوض کنم، برای همین کارم پا نمی‌گرفت تا این‌که بعد از فوت پدرم با پس‌انداز و سهم ارثم با دو خواهرم شریک شدم و مغازه را در خیابان... خریدم و هنوز هم آن را دارم، البته سهم یکی از خواهرهایم را داده‌ام و فقط یک شریک دارم. کارم هم مواد پروتئینی است که درآمد خوبی دارد. مهم این است که آدم نباید سنگ بزرگی بردارد. من این را همان اول کار که ضربه خوردم یاد گرفتم و در تمام این سال‌ها قدم به قدم و با حوصله پیش رفتم وهیچ وقت هم توقع‌ خود را زیادتر از حد بالا نبردم.

داوود ابوالحسنی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها