آدمی گرچه در میان دیگران می‌زید و به تعبیر برخی از فلاسفه «مدنی بالطبع» است، اما برخی ساحات وجودی وی، جز در تنهایی و توسط خود او به وقوع نمی‌پیوندند. مثلا در عالم، کسی را یارای آن نیست که به جای دیگری بمیرد، یا به جای دیگری سد جوع کند، چرا که هر کدام از این ساحات، به غایت فردی و درونی‌اند. «مردن در تنهایی»، اتفاقا یکی از مسائل فلسفی در برخی دانشکده‌های فلسفه در غرب معاصر هم هست که در آن حیثیت بشدت انفرادی مرگ در آدمی مورد بحث قرار می‌گیرد.
کد خبر: ۵۶۴۸۱۲

ساحت علوم عقلی هم چنین است. کسی نمی‌تواند به‌جای دیگری فیلسوفی‌گری کند یا بیندیشد، چرا که امر تعقل و فلسفیدن ذاتی انسان عاقل است که حالت لنفسه و فی‌نفسه دارد. به همین خاطر خواندن تاریخ فلسفه یا تاریخ علم، چیزی غیر از فلسفیدن و عالم‌بودن است.

انسان به سبب دانایی‌ها یا شاید فرادانایی‌هایش، از قالب عصر و زمان خود فراتر می‌رود. زبان گفتارش را معاصران درک نمی‌کنند چرا که هم افق با آن اندیشمند، دراک نیستند. در پی وصف چنین حالتی اقبال لاهوری می‌سراید:

عصر من داننده اسرار نیست

یوسف من بهر این بازار نیست

همین وضع را می‌توان درباره «حکمت» نهفته در گنجینه وجود انسان‌هایی چون امام علی(ع) جست که حجاب معاصرت، باعث می‌شود طبق روایت تاریخی، حضرت با چاه سخن بگوید. دلیل چنین اتفاقی چیزی نیست جز ناتوانی معاصران از فهم عمق سخن امام(ع). دکتر علی شریعتی درباره این فضای پیرامون امام علی(ع) می‌گوید: او در میان «تن»ها هم تنها بود. یعنی انسان‌هایی که در اطراف او بودند، او را درک نمی‌کردند و نمی‌فهمیدند و جالب این که خود امام علی(ع)‌ در جایی می‌گوید: «غدا ترون ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی» (نهج البلاغه خطبه 149)‌

یعنی فردا روزهای مرا می‌بینید و خصائص ناشناخته من برایتان آشکار می‌گردد و پس از تهی‌شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من، مرا خواهید شناخت.

او همچنین به فضای اجتماعی پیرامون خود اشاره می‌کند و تنهایی خویش را که تمثیلی از تنهایی انسان داناست، باز می‌نمایاند.

«پس از وفات پیامبر(ص) و بی‌وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کرده یاوری جز اهل بیت خود ندیدم، که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد، پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ‌تر از گیاه حنظل، شکیبایی نمودم.»

باز در جایی دیگر به همین واقعیت اشاره می‌فرماید:

«ای اهل کوفه! گرفتار شما شده‌ام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید: کرهایی با گوش‌های شنوا، گنگ‌هایی با زبان گویا، کورانی با چشم‌های بینا. نه در روز جنگ از چونان شتران دورمانده از ساربان است، که اگر از سویی جمع‌آوری شوند از دیگر سو، پراکنده می‌گردند. به خدا سوگند، می‌بینم که اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعله گیرد و گرمی آن سوزان، پسر ابوطالب را رها می‌کنید و مانند جداشدن زن حامله پس از زایمان از فرزندش، هر یک به سویی می‌گریزید، و من در پی آن نشانه‌ها روانم که پروردگارم مرا رهنمون شده و آن راه را می‌روم که رسول خدا (ص) گشوده و همانا من به راه روشن حق گام به گام ره می‌سپارم.»

بنابراین برخی اوقات اگر بخواهیم چیزی بگوییم که از زبان عادت مردم بالاتر باشد، کار دشواری خواهیم داشت. خیلی‌ها به «استانداردها» عادت کرده‌اند و دیدن بالاتر از آن برایشان سخت است.

با وجود این وضع؛ اما این تنهایی وجهی الهی هم دارد. آدمی در تنهایی و خلوت است که به ارتباطی درونی با خدای هستی دست می‌زند و در همان خلوت است که مسندنشین مراقبه و تامل برای خود شناسی می‌شود تا اتحاد میان او و مبدا آفرینش بروجهی عاشقانه و عارفانه برقرار شود. مولوی می‌گوید:

جان شیران و سگان از هم جداست

متحد جان‌های مردان خداست

این جان‌های متحد در تنهایی خود، از چنان اتصال معنوی در میان خود برخوردارند که هیچ فاصله‌ای نمی‌تواند میان آنها به وجود آید. آدمی تنهاست تا ره کمال معنوی خود را به تحقیق، خود بپیماید.

سید امیرحسین اصغری / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها