برای فرزندان، این موضوع نه عجیب بود و نه دستمایهای برای آغاز ناسازگاری و نه حتی هیچیک از زوجین به استقلال فردی و لگدمال شدن آن زیر پای زندگی جمعی فکر میکرد. به طور کل در ساختار سنتی جامعه ایران، جداگانه زندگی کردن چه در زمان تجرد و چه تاهل، معنایی نداشت و کمتر کسی به آن میاندیشید؛ اما این تفکر در جهت حرکت از سنت به سوی مدرنیته، چنان آهسته و پاورچین راه خود را در بطن جامعه گشود و پیش رفت که والدین ایرانی تا چشم باز کردند و به خود آمدند، دریافتند که نهتنها باب زندگی تازه عروس و داماد در کنار بزرگترها برچیده شده، بلکه حتی کمسن و سالترین مجردهای خانه نیز ساز زندگی جداگانه و به اصطلاح مجردی را کوک کردهاند.
اینجا بود که فریاد مخالفت والدین از یک سو و بانگ اعتراض جوانان از سویی دیگر، دیوارهای فاصله را با وسعت و قدرت هر چه بیشتر از گذشته در برابر این دو نسل، علم کرد تا هر دو را به این نتیجه برساند که فاقد درک متقابل از یکدیگر هستند.
والدینی که عادت به حضور فرزند و مراقبت از او در کنار خود کردهاند، اکنون با نگاهی نگران به راه جدا شده و جدید و ناهمواری که پیشروی اوست، مینگرند و فرزندان نیز اغلب خود را به ندیدن زده و در سودای یک زندگی جدید و جذاب و مستقل، چشم بر تمام خطرها و نیز نگرانی والدین میبندند و ضمن قدیمی و سنتی خواندن آنها، میگویند: «مهم نیست، عادت میکنند.»
رویای دیروز، زنگ خطر امروز
ریشه رویش قارچ مانند زندگیهای مجردی امروزه در کشور را شاید بتوان در سالها قبل و در زمانی جستجو کرد که نسل سوم جامعه روزهای نوجوانی خود را پشتسر میگذاشت. آن روزها پشت نیمکتهای دبیرستان و فرورفته در اونیفورمهای سورمهای رنگ مدرسه، دانشآموزانی بودند که در رویای هجده سالگی و سن قانونی و زندگی مجردی و مستقل غوطه میخوردند.
اکثر آنها برای فرار از محدودیتهای تحمیلی والدین در سنین نوجوانی دست به رویاپروری میزدند، برخی برای ژست بزرگسالی و برای به دست آوردن هر آنچه ممنوع به حساب میآمد، اقدام میکردند و یکی، دو نفری هم در چنین فرهنگی رشد کرده بودند و برایشان دور از واقعیت نبود؛ اما آنچه اهمیت داشت، این بود که این رویا در ذهن نوجوان این دانشآموزان به وجود آمده بود و رژه میرفت و این شاید در آن زمان از وقوع پدیدهای در آینده به نام زندگی مجردی خبر میداد.
پدیدهای که چند سال بعد، وقتی که نسل ما بالید و به جوانی رسید، مثل قارچ در گوشه و کنار کشور سر برآورد و مسئولان و کارشناسان را واداشت تا با نگرانی از افزایش آمارهای آن خبر داده و زنگ خطر را به صدا درآورند.
امانالله قراییمقدم، جامعهشناس در گفتوگو با «جامجم» درخصوص افزایش نگرانکننده زندگیهای مجردی در کشور، معتقد است که این مساله به خودی خود مذموم است و برای هیچ جامعهای مناسب نیست، اما به نسبت فرهنگ حاکم بر آن جامعه، با شدت و ضعف همراه است و میزان آسیبزایی آن در برخی کشورها کمتر است و در برخی بیشتر.
به گفته وی، ایران از آن دسته کشورهایی است که افزایش زندگیهای جداگانه در آن به آسیبهای اجتماعی بسیار منتهی خواهد شد.
میل به تنهایی در انسانهای امروزی
قراییمقدم با اشاره به این که تجددگرایی در شهرهایی مانند تهران، اصفهان، مشهد، شیراز و دیگر شهرهای بزرگ کشور روبه افزایشی چشمگیر گذاشته است، به «جامجم» میگوید: در شهرهایی مانند تهران به دلیل گسترش زندگی شهری، انسانها رفتهرفته تنها و تنهاتر میشوند و هر کس بیش از پیش سر در لاک خود فرومیبرد. به قول آنتونی گیدنز جامعهشناس انگلیسی، پوست تخممرغ شهری سختتر از آن است که شکسته شود.
این جامعهشناس سپس ادامه میدهد در شهرهای میانی و کوچک و در روستاها چنین مشکلی وجود ندارد، و تجردگرایی همچنان قبح خود را دارد و نقش اعتقادات مذهبی نیز به نسبت شهرهای بزرگ قویتر مانده است.
وی میافزاید: درون خانههای شهری، روابط موزائیکی حاکم شده و افراد در کنار هم هستند، اما از هم بیخبرند. مادر در آشپزخانه، پدر سرگرم مطالعه روزنامه، دختر پای تلفن و پسر پای کامپیوتر و هر یک مشغول کار خود. حال به فرض دختر این خانواده با خود میگوید در این خانه که تنهاست، کاری در آن ندارد و کسی هم حرف او را نمیفهمد، چرا این تنهایی را در یک خانه مستقل تجربه نکند و از دست غرهای مادر و تذکرهای پدر هم خلاص نشود؟ مشکل اینجاست؛ یعنی میل به تنهایی در انسانهای امروزی.
نمیتوانم به سلیقه دیگران رفتار کنم
سمیه، دختر بیست و هشت ساله مجردی که مدتی است برای کار و تحصیل از شمال کشور به تهران آمده و تنها زندگی میکند، درخصوص زندگیاش به «جامجم» میگوید: من مایل به جدایی از خانوادهام نبودم و حالا هم نیستم. اما کار و تحصیلم، اجتنابناپذیر بود. همین حالا هم مرتب به هم سر میزنیم. روزهایی که میدانم خانوادهام در خانهام منتظر هستند، برای بیرون زدن از محل کار، بیقرار میشوم. متاسفانه در محل سکونت خودم، شرایط اشتغال در زمینه رشته تحصیلیام وجود نداشت که بتوانم بمانم.
الهام، مجرد و بیست و دو ساله اما معتقد است از زمانی که خود را شناخته به زندگی مجردی علاقهمند بوده و هست. او میگوید: آدمی نیستم که بتوانم به سلیقه دیگران بگردم و رفتار کنم یا این که بتوانم رنگ اتاق مشترک با خواهرم را به سلیقه او انتخاب کنم یا میزان صدای موسیقیای که گوش میکنم به صلاحدید پدرم باشد و دقیقه به دقیقه هم برای کوچکترین کار مثل بیرون رفتن از منزل به همه توضیح بدهم. اینجا فکر میکنند تا ازدواج نکرده باشی و سر زندگیات نرفته باشی، حق استقلال نداری. من دوست ندارم اینطور باشم.
حسام، مجرد و سی ساله نیز که دو سال است به صورت مستقل، اما به فاصله یک طبقه از منزل پدر و مادرش زندگی میکند، میگوید که زندگیاش هم مجردی است هم خانوادگی؛ یعنی هم استقلالی را که خواهان آن است به دست آورده، هم هر وقت که بخواهد یک طبقه پایین میرود و خانوادهاش را میبیند. او که این روزها در شرف ازدواج به سر میبرد، میگوید که همسر آیندهاش تنها زندگی نمیکند و نزد خانوادهاش است.
وی در پاسخ به «جامجم» مبنی بر این که اگر همسر آیندهاش زندگی مجردی داشت، در انتخاب او تغییری حاصل میشد یا خیر، میگوید: با شناختی که اکنون از او دارم خیر، اما اگر ابتدای آشناییمان بود شاید بر ذهنم اثر میگذاشت. به هر حال در جامعه ما چنین مواردی در رابطه با دخترها هنوز جانیفتاده و همه هم ظرفیت تنها زندگی کردن را ندارند. پسرهای جامعه ما هم ظرفیت پذیرش چنین چیزی را ندارند؛ چون با این فرهنگ بزرگ نشدهاند و به طور حتم هزار و یک فکر خواهند کرد.
پسران متعصب ایرانی، سخت میپذیرند
کتایون کیوانینژاد، روانشناس در گفتوگو با «جامجم» معتقد است نقش سریالهای غربی و شبکه های ماهوارهای در گرایش ناخواسته و ذهنی افراد به زندگیهای مجلل و همچنین مجردی تاثیر بسزایی داشته است، بخصوص برخی از این شبکهها که مدتی است با پخش سریالهای متفاوت، هر آنچه را که بخواهند از مزایای تجرد و رهایی از قید و بندها گرفته تا دهنکجی کردن به ارزشها و میل به طغیان و سرکشی، با درگیر کردن مخاطب به ذهن او القا میکنند.
به گفته کیوانینژاد، تنهاییهای خاص و خوشیهای افراطی که اغلب زندگیهای مجردی با خود به همراه دارد، زمینهساز بروز افسردگیهای متفاوت است، بخصوص برای دختران ایرانی که به دلیل نپذیرفتن این فرهنگ از سوی جامعه با مشکلات بسیاری مواجه خواهند بود. از نگاهها و حرفهای معنادار و متفاوت گرفته تا میسر نشدن یا سخت میسر شدن زمینه ازدواج با پسران اغلب متعصب ایرانی که تجرد قبل از ازدواج همسرشان را سخت میپذیرند و حتی در صورت پذیرش هم آن را از یاد نمیبرند، هر یک به نوبه خود در درازمدت میتواند به بروز افسردگیهای شدید منجر شود.
بر همین اساس، قراییمقدم با اشاره به نظریه خودکشی دورکیم و افزایش احتمال خودکشی در این افراد میگوید: دورکیم معتقد است که یکی از عوامل خودکشی، قطع پیوندهای خانوادگی و رو به تنهایی رفتن و گشایش راه آسیبهای اجتماعی است. این در رابطه با مطلقهها و بیوهها آسیب کمتری وارد میکند، چرا که یک بار ازدواج کردهاند و جدا شدهاند یا همسر آنها فوت کرده، اما دختری که در کشور ما، تمام آیندهاش به باکره بودن گره خورده است، نباید براحتی آن را در معرض زیرسوال رفتن قرار دهد. ترمیم زخمهای روحی و جسمی که امروز از آن آگاه نیست، اما بعدها به وجودش نشانده خواهد شد، برای او کار آسانی نخواهد بود.
غارهای تنهایی جوانان
جوانان گریزان از خانه و گاه حتی گریزان از زندگی زناشویی، این روزها به غار تنهایی خود پناه بردهاند؛ غارهایی با ابزار زندگی و امکانات رفاهی که به رویای استقلال در آنها تحقق بخشیده و باعث شده بتوانند برای سبکی از زندگی که آن را سنتی میخوانند، دست خداحافظی تکان دهند. غافل از این که قادر نیستند فرهنگ خانوادهمحور ایرانی را با این پدیده از در صلح و سازش درآورند.
شکاف نسلها نه نادیده انگاشتنی است و نه غیرقابل باور. مشکلی است که وجود دارد، اما راهحل آن جدایی و کنار گذاشتن یکدیگر و از یک چاله به چاهی بزرگ افتادن نیست.
والدین با نقش موثر در این زمینه و با پذیرفتن فرزندان به همان شکلی که هستند نه آنچه خود توقع دارند، با بهانهجوییهای کمتر و گاه حتی پنهان کردن نگرانیهایشان، شاید بتوانند این احساس خانهگریزی به هر قیمت را در فرزندانشان تا حدود زیادی کمرنگ کنند.
میگویند جوانی است و جهالت و شور و احساس آن. کمی کمتر جهالت آنها را گوشزد کنیم و کمی بیشتر به شور و احساسشان بها دهیم. شاید گامی در جهت حفظ آینده فرزندانمان در کنار خود برداشته باشیم.
فاطمه رمضانیان - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد