مادر و نوزاد از یک‌قدمی مرگ بازگشتند

ثانیه‌ها بسرعت می‌گذشتند و تیم امداد و نجات هلال‌احمر تبریز مستقر در بالگرد، با نگرانی چشم به مادر بارداری دوخته بودند که چیزی به زایمانش نمانده بود و تعلل در رساندن او به بیمارستان مرگ او و نوزادش را رقم می‌زد. مامای ورزقانی علائم حیاتی مادر و نوزاد را مدام زیر نظر داشت.
کد خبر: ۵۴۲۶۸۵
مادر و نوزاد از یک‌قدمی مرگ بازگشتند

انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا حادثه دردناکی را که چند سال پیش برای زن باردار دیگری اتفاق افتاده بود، دوباره تکرار شود؛ اما ناگهان ورق برگشت و مادر و نوزاد از مرگ حتمی نجات یافتند.

هنوز دو ماه به فارغ شدن اکرم مانده بود و تمام دلخوشی فرامرز، همسر زن زائو همین بود که به قدر کافی فرصت دارد در زمان مناسب او را برای وضع حمل به بیمارستان برساند. اصلا دلش نمی‌خواست حادثه‌ای را که چند سال پیش برایش اتفاق افتاده بود دوباره تکرار شود.

روستای صعب‌العبور

«از فرمانداری ورزقان با جمعیت هلال‌احمر همین شهر تماس گرفتند و گفتند خانمی دچار زایمان زودرس شده و چیزی به وضع حمل او نمانده است و باید بسرعت به بیمارستان رسانده شود.

قبل از تماس با ما، اعضای خانواده زن زائو می‌خواستند از راه زمینی او را به بیمارستان برسانند، اما در جاده منتهی به این روستا به قدری برف باریده بود که راه عبور بسته شده بود و راهداری هم با وجود تلاش 12 ساعته نتوانسته بود راه را باز کند.»

اینها را سیدعلی سیدی، فرمانده عملیات نجات جمعیت هلال‌احمر استان آذربایجان شرقی می‌گوید. بعد از انجام هماهنگی‌های لازم، بالگرد امداد و نجات هلال‌احمر ورزقان همراه یک امدادگر زن، عازم روستایی شد که به محاصره برف درآمده بود. از آن طرف زن باردار بشدت درد می‌کشید و اعضای خانواده‌اش دست به دعا برداشته بودند تا نیروهای امدادی زودتر از راه برسند.

فرامرز بیش از همه ‌نگران بود. خیلی طول نکشید که صدای بالگرد در فضای روستا طنین‌انداز شد. خلبان هنگام ورود به منطقه با روستایی مواجه شد که ته یک دره عمیق بود و امکان این‌که روی زمینی مسطح فرود بیاید، وجود نداشت. ثانیه‌ها مثل برق و باد می‌گذشتند و در چنین شرایطی باید تصمیم آخر را می‌گرفتند.

فرمانده عملیات می‌گوید: «روستا در دره‌ای با شیب بسیار تند قرار داشت و نمی‌توانستیم فرود بیاییم. علاوه بر آن سرعت باد بیش از 40 نات بود و در چنین مواقعی اصلا اجازه پرواز به خلبان داده نمی‌شود؛ چراکه به خاطر سرعت بیش از حد باد ممکن است بالگرد بشدت به زمین کوبیده شود، اما چاره‌ای نداشتیم و مجبور بودیم خطر کنیم. برای همین تصمیم گرفتیم بالگرد را روی بلندترین نقطه کوه فرود بیاوریم. خوشبختانه فرودمان با مشکلی مواجه نشد. همانجا بچه‌های امداد را پیاده کردیم. یک قسمت کوه چون برفگیر بود و پرتگاه داشت، بچه‌ها بناچار با استفاده از طناب به سمت پایین و روستا رفتند.»

امدادگران بعد از عبور از منطقه برفگیر، بقیه راه را بدون وجود مشکل خاصی طی کردند، اما پیمودن همین مسیر یک ساعت و نیم زمان برد و باعث شد حال زن زائو بدتر شود. سیدی می‌گوید: «بعد از رسیدن به خانه زائو، مامایی که از شبکه بهداشت ورزقان همراه خود آورده بودیم، او را معاینه کرد و گفت نبض بچه نوسان دارد و اصلا طبیعی نیست.» این جمله اصلا معنی خوبی نداشت و اگر دیر می‌جنبیدند، بچه از دست می‌رفت. مادر هم حال و روز خوبی نداشت. آمبولی ریه کرده بود و مدام استفراغ می‌کرد. رحمش هم بشدت آسیب‌دیده بود و خونریزی داشت.

سرعت در تصمیم‌گیری

هر دقیقه‌ای که می‌گذشت، اکرم و نوزاد به دنیا نیامده‌اش یک قدم به مرگ نزدیک‌تر می‌شدند. امدادگران زائو را داخل بسکت (سبد فلزی) گذاشتند و با پای پیاده و در آن شرایط جوی به سمت بالگرد حرکت کردند. برف به حدی باریده بود که اعضای تیم امداد هنگام قدم برداشتن تا کمر درون برف فرو می‌رفتند و همین موضوع سرعت حرکتشان را کاهش می‌داد. از طرف دیگر بیم پرت شدن زائو، امدادگران را با ترس و هراس مضاعفی روبه‌رو کرده بود.

دو ساعت و نیم طول کشید تا تیم امداد همراه اکرم به بالگرد رسیدند. زائو از شدت خونریزی هوش و حواسش را از دست داده و کاملا بی‌رمق شده بود. به بالگرد که رسیدند، کاملا از هوش رفت و مدتی بعد پرنده آهنی به پرواز آمد. فرامرز همسر اکرم می‌گوید: «از بلایی که می‌ترسیدم به سرم آمد. چند سال پیش هم اولین زنم زمانی درد زایمان گرفت که برف می‌بارید و نتوانستیم او را بموقع به بیمارستان برسانیم و فوت کرد، اما خدا را شکر بچه‌ام زنده ماند. از اتفاقی که برای زن اولم افتاده بود، چشمم ترسیده بود و می‌ترسیدم این بار هم زنم را از دست بدهم. »

اوضاع بحرانی، فکر همه را فلج کرده بود. فرمانده عملیات به این نتیجه رسید که انتقال زائو به ورزقان که فقط یک درمانگاه اورژانسی دارد، زندگی او و نوزادش را به خطر می‌اندازد.

او می‌گوید: «تبریز هم می‌بردیم، فایده‌ای نداشت، چون فاصله زیاد بود و از طرف دیگر پد تخصصی فرود بالگرد هم نداشت و امکان این‌که زائو تمام کند، وجود داشت. در آن شرایط تنها فکری که به ذهنم رسید، این بود که به خلبان بگویم به سمت اهر پرواز کند. خلبان مسیر اهر را در پیش گرفت و بعد از طی مسافتی او را به اهر رساندیم.»

جراحی‌های اورژانسی

خونریزی، تاب و توان زائو را گرفته بود و رنگ به صورت نداشت. نگاه بی‌روحش ملتمسانه از تیم امداد کمک می‌خواست.

اورژانس اهر که از قبل از شرایط زن جوان باخبر شده بود، نیروهایش را آماده نگه داشته بود تا به محض ورود آنها، او را به اتاق عمل منتقل کنند. با فرود بالگرد، کادر اورژانس بسرعت به سمت امدادگران رفتند تا زائو را تحویل بگیرد. یکی از پزشکان اورژانس اهر با معاینه وضع ظاهری زن باردار به تیم امداد ورزقان اعتراض کرد و گفت: «حالا که مرده او را آورده‌اید؟ حتی از وقت طلایی نجات او هم گذشته است.»

خیلی طول نکشید که اکرم را به اتاق عمل منتقل کردند و چند عمل اورژانسی روی او انجام شد. بچه و مادر هر دو غرق در خون بودند. به محض خروج نوزاد از شکم مادر، عملیات احیای او آغاز شد.

سیدی می‌گوید: «نبض بچه کاملا رفته بود و بعد از احیاء و ماندن زیر دستگاه، نفس کشیدن را دوباره شروع کرد. وضع‌شان که تثبیت شد برای مراقبت‌های بعدی، ابتدا مادر و سپس نوزادش را به بیمارستان الزهرای تبریز فرستادند.»

زندگی دومم را مدیون شما هستم

اکرم و نوزادش خیلی خوش‌شانس بودند که از این مهلکه جان سالم به در بردند. دو روز بعد از نجات مادر و فرزند ورزقانی، فرامرز پدر نوزاد به دیدن سیدی، فرمانده عملیات رفت.

او می‌گوید: «رفته بودم به کشیک‌هایمان سرکشی کنم که شوهر آن خانم به دیدنم آمد و گفت از این‌که جان زن و بچه‌ام را نجات دادید، تشکر می‌کنم. زندگی قبلی من به خاطر همین مساله از بین رفت، اما زندگی دومم را مدیون شما هستم.»

به این ترتیب اتفاقی که می‌توانست فرجامی تلخ داشته باشد، به خوبی و خوشی پایان یافت.

لیلا حسین‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
سید محمد جوادی
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۵ - ۱۳۹۱/۱۲/۰۳
۰
۰
هزاران شكر خدا و آفرین بر این امداد گران

نیازمندی ها