مسعود رایگان با بینی بزرگ، نگاه نافذ، صدای گرم و مخملین- حتی اگر آرام در صندلی اتاق نمایش سیمافیلم نشسته باشد و به سوالاتت جواب بدهد- مدام تو را به خاطره خیلی دور، خیلی نزدیک می‌برد، انگار که نمی‌توانی او را خارج از خاطره پزشک مغرور و مرسدس سوار و البته عاقبت به خیر «خیلی دور خیلی نزدیک» تصور کنی، اتفاقا مسعود رایگان خودش هم خیلی دور خیلی نزدیک است، رایگان پنهان نمی‌کند که عمیقا مدرن است، این شاید بخش دور قصه باشد، اما به همان اندازه هم نزدیک است، ریشه در سنت و آیین‌های شرقی دارد، پدرش مداح صاحب سبک اهل بیت در لرستان بوده است و دلبستگی‌های قابل تامل و نزدیک این سوی میدان دارد، گفت‌وگو با رایگان مدام «خیلی دور، خیلی نزدیک» را زنده می‌کرد، طبعا همین از جذابیت‌های حرف‌های او بود.
کد خبر: ۵۳۲۶۵۹

مسعود رایگان البته تصویر و تحلیلی خاص خود از سینمای ایران دارد و کاملا آماده است که از این تصویر آرمانی دفاع کند، این گفت‌وگو را از نظرمی گذرانید.

آقای رایگان! پدر شما مداح اهل بیت بودند و نوحه‌هایی با گویش لری از او به یادگار مانده، چطور فرزند یک مداح، شد بازیگر سینمای ایران؟!

(با خنده) شما این را از کجا می‌دانید؟ من هنوز هم در حقیقت از ارادتمندان پدر هستم.

پدرتان چطور آدمی بود؟

پدرم یک آدم غریبی بود برای خودش، یعنی هم نوحه‌خوان بود، هم کارگردان تئاتر، هم بازیگر، هم طراح صحنه، هم طراح گریم و هم حتی نویسنده بود، تمام عشقش به خاندان اهل بیت(ع) بود، یعنی تمام متن، شعر، موسیقی و ملودی که روی نوحه‌ها می‌گذاشت برای خودش بود و شعرهایی که به گویش لری- کرمانشاهی می‌سرود و به همین خاطر هم طرفداران زیادی داشت، خیلی‌ها عاشق همین بودند، در لرستان به پدرم کرمانشاهی خرم‌آبادی می‌گفتند.

پدر چه سالی فوت کرد؟

پنج سال پیش.

آقای رایگان، شما سال‌های 60 تا80 خارج از کشور بودید تا این‌که سال79 به دعوت آقای وحید موسائیان و رضا میرکریمی به ایران آمدید و فیلم خوبی هم بازی کردید. یعنی بعد از یک دوره غیبت طولانی، با یک فیلم خوب شروع کردید و خیلی زود تبدیل به یکی از بازیگران شاخص سینمای ایران شدید. چطور این اتفاق افتاد؟

بله، من سال 79 به ایران آمدم و تا پایان فیلمبرداری کار اینجا بودم و مجددا به خاطر قرارداد تئاتری که داشتم به سوئد برگشتم و دو سال بعد به دعوت آقای میرکریمی برای بازی در فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» به ایران بازگشتم.

تعریف و توصیف مسعود رایگان از سوئد چیست، با توجه به این‌که تعداد دیگری از بازیگران ایرانی هم در سوئد اقامت دارند.

سوئد سرزمینی است که «خواستن، توانستن است»، برخلاف خیلی از کشورهای اروپایی و غربی، راه برای تحصیلات در هر سن و سالی و با هر شرایطی، همیشه باز است. سوئد جایی است که آموختن، هیچ وقت تعطیل نمی‌شود. هنر در سوئد جایگاه خاصی دارد و در فرهنگ آنها ریشه کرده است.

در فاصله بین این 20 سال که شما نبودید، چه تغییری در سینمای ایران احساس کردید؟

اصولا آشنایی من با سینمای ایران برمی‌گردد به آقای کیارستمی و فیلم‌هایش و همین‌طور سینمای استادانی مثل مهرجویی و کیمیایی. واقعیت این است که هر قدر نگاه می‌کنم، می‌بینم شاکله سینمای فاخر ما به همین‌ها برمی‌گردد. به عبارت دیگر، ما هنوز در سینما هرچه داریم از موج‌نویی است که سال‌ها قبل در سینمای ایران آغاز شد.

فیلم‌ترین فیلم سینمای ایران از نظر مسعود رایگان؟

زیباترین فیلم ایرانی که می‌توانم نام ببرم فیلم «گزارش» آقای عباس کیارستمی است و افسوس می‌خورم چرا این ماجرا ادامه پیدا نکرد و نمی‌کند.

از طرف کجا ادامه پیدا نکرد؟ منظورتان دقیقا چیست؟

تأسف من از اینجا ناشی می‌شود چرا مقوله‌ای که اسمش را گذاشته‌ایم «سینمای ملی»، پایه آن از فیلم گزارش آقای کیارستمی نیست و در واقع ما آن را مبنا قرار نمی‌دهیم تا به جلو حرکت کنیم. ما یک فاصله سی‌و‌اندی ساله از آن موج نو داریم تا بعد که شاهد فیلم جدایی نادر از سیمین هستیم.

برگردیم به سوال اصلی، اگر منظور شما را درست فهمیده باشم این 20 سالی که شما در غربت زندگی کردید، همچنان نگاهتان به سینمای ایران متاثر از کارهای آقای کیارستمی بوده؟

بله. دقیقا همین‌طور است. فیلم‌های مستند کیارستمی مثل فیلم مسافر، بی‌نظیر است و من خیلی دوست دارم. من با خاطره فیلم‌های کیارستمی از ایران رفتم و الان هم سینمای ایران را آن شاخص می‌بینم، شاخص موج نوی سینمای ایران.

البته بعضی‌ها هم فیلم قیصر مسعود کیمیایی را سرآغاز موج نوی سینمای ایران می‌دانند.

نه، این را قبول ندارم، نظر من بالعکس است. اولین فیلمی که آقای کیمیایی ساخت «بیگانه بیا» بود که بسیار فیلم قابل تأملی است، اما قیصر فیلمی است که تار و پودش چیزی بود که به آن می‌گویند «فیلمفارسی» اما شما نگاه کنید به فیلم دایره مینای آقای مهرجویی یا حتی فیلم رگبار آقای بیضایی، ذهن من هنوز درگیر این فیلم‌هاست، من با این نگاه به سینما، ایران را ترک کردم و هنوز هم این نگاه را دارم، در واقع این‌ها آدم‌هایی بودند که ذهنیت من را از سینمای ایران شکل دادند.

شما که قائل به سینمای ملی هستید، کدام فیلم را مصداق یک فیلم ایرانی تمام عیار می‌دانید؟

به معنای واقعی من حقیقتا فیلم خشت و آینه را فوق‌العاده می‌دانم، شاید یکی از دلایلی که سازنده‌اش، آقای گلستان همیشه خودش را بالا می‌داند و بحق هم هست، ساخت همین فیلم باشد، خشت و آینه هنوز مدرن است، هنوز می‌شود به آن رجوع کرد و یاد گرفت، چه از زاویه دوربین چه از زاویه فکری که پشت فیلم قرار دارد و چه از نظر حضور کارگردان که دانای کل است و چه از نظر بازیگری. فیلم خشت و آینه یک سکانس فوق‌العاده دارد که مرحوم جلال مقدم و پرویز فنی‌زاده - که یادشان به خیر باد- یک بازی تاریخی در سینمای ایران را ارائه می‌دهند، در این سکانس ابزار و اشیا به معنی واقعی در قاب دوربین معنا پیدا می‌کند و هیچ توقفی صورت نمی‌گیرد. آقای مقدم، خیارش را پوست می‌کند و راجع به این‌که چرا یک بچه را سر راه می‌گذارند فلسفه‌بافی می‌کند.

جالب است که شما با دلبستگی به این نوع سینما، به نوعی ستاره فیلم‌های معناگرای دهه اخیر شدید، مثل فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» که به خاطر آن جایزه جشنواره فجر را هم بردید. این عجیب نیست که شما با دلمشغولی به آن نوع سینمای به‌اصطلاح روشنفکری، در سینمای معناگرای کارگردان‌هایی چون رضا میرکریمی ستاره می‌شوید؟

ببینید تقسیم‌بندی سینما به فیلم‌های معناگرا، فلسفی و سیاسی به نظرم درست نیست، فیلم، فیلم است! اجازه بدهیم که مخاطب این تقسیم‌بندی را انجام دهد و ما برای او نسخه نپیچیم، البته این تقسیم‌بندی کلی هست که بعضی فیلم‌ها تجاری است، بعضی فیلم‌هایی است که کالای فرهنگی تولید می‌کند، بگذارید ما تعیین نکنیم. به سیال بودن و جاری بودن سینما ایمان بیاوریم و این‌که مخاطب تعیین کند فیلم در چه ژانری گذاشته می‌شود، کما این‌که مدت‌هاست راجع به سینمای معناگرا صحبت نمی‌شود.

خب به نظر شما چرا مدتی است از سینمای معناگرا صحبت نمی‌شود؟ چرا سینمای معناگرا افت کرده؟

باز شما حرف خودتان را می‌زنید! من نـــــمی‌دانم. در واقع به خاطر این‌که ما می‌خواهیم یک چیزی را مطرح و تقسیم‌بندی کنیم چرا؟ مسأله این است که ما چرا اسم واقعی را به کار نمی‌بریم؟ مثلا معادل کمدی، طنز نیست، در دنیای نمایش می‌گوییم کمدی، تراژدی، درام، ملودرام و... تقسیم‌بندی اصلی این است، چون ما معادلش را نداریم، به‌طـــور مثال به جای ملودرام چه می‌خواهیم بگوییم؟ طنز 90 شبی؟ طنز فقط در ادبیات است و ربطی به حوزه نمایش ندارد، کمدی هم انواع مختلف دارد؛ کمدی زهرخند، کمدی دلارته و... این قضیه را یاد بگیریم که استفاده بیجا نکنیم.

خب به نظر شما معادل نساختن یا دوری از بومی‌سازی برای مفاهیم هنری کلاسیک، نوعی غربگرایی افراطی نیست؟

چون ما وقتی از نمایش حرف می‌زنیم، این اصول خودش را دارد،این رواج غرب نیست رواج اصول است، مثلا مفهوم طنز در ادبیات عبید زاکانی است، نه در نمایش، باید بدانیم که ادبیات با نمایش دو مقوله جداست، مثلا تعزیه یک آیین است که اجرا می‌شود، چرا تکامل پیدا نکرده که ما صاحب تئاتر شویم؟ چه چیزی را به تعزیه اضافه کردیم؟ تنها چیزی را که ما از دنیای نمایش داریم همین تعزیه است.

به شما لقب بازیگر بدون اغراق می‌دهند چطور این شخصیت را در سینمای ایران پیدا کردید؟

مسعود رایگان: چرا خیلی دور خیلی نزدیک به دل می‌نشیند؟ به خاطر تمایل آن به قصه و قصه‌پردازی است. من ادبیات ضد قصه را دوست ندارم

اصلا چرا اغراق؟ همه هنر بازیگری به بی‌اغراق بودن و باورپذیر بودن آن است، این مسأله برمی‌گردد به آموزه‌های من از دنیای بازیگری، حالا من نمی‌دانم تا چه اندازه در آن موفق هستم، ولی مهم‌ترین دلیلش به نظرم یکی مسأله تجربی دیداری- شنیداری و بعد مطالعات است که چقدر دیدیم، شنیدیم و خواندیم، دیدن یک فیلم یک تجربه دیداری و شنیداری است و فراموش نکنیم که در وهله اول یک سرگرمی است، چرا خیلی دور خیلی نزدیک به دل می‌نشیند؟ به خاطر تمایل آن به قصه و قصه‌پردازی است من به شخصه ادبیات ضد قصه را دوست ندارم، زمانی که ما به مـــعماری که درون شرق و غرب وجود دارد، نگاه می کنیم، تفاوت نگاه‌ها در ادبیات را هم متوجه می‌شویم، شما ببینید در شرق، خانه‌های شرقی یا خانه‌های ایرانی، درها به درون باز می‌شود و یک رازگونگی دارد که باید کشف کنیم، ولی در غرب برعکس این قضیه است، می‌توان این‌طور گفت که شرقی‌ها درونگرا رمزآلود و غربی‌ها برونگرا هستند.

البته من یک فیلم ساده خوب صمیمی و به دور از اداهای روشنفکرانه دارم که قبل از فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» بازی کردم به نام خاموشی دریا، البته منظورم این نیست که فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» ادا دارد، آن هم ادا ندارد، خیلی‌ها فکر می‌کردند که خاموشی دریا زندگی شخصی من است در صورتی که این‌طور نبود و تنها وجه شباهت من با سیاوش قصه در غربت او بود.

خوب شما خودتان را بیشتر شرقی می‌دانید یا غربی؟

(می‌خندد) یعنی چه؟

با توجه به همین توصیفاتی که گفتید پرسیدم.

خیلی فرق می‌کند، بنده هر چقدر هم که در خارج از کشور زندگی کرده باشم که یک چیزی حدود 22 سال هم بوده به هر حال علقه‌های عاطفی من، ریشه‌های من در اینجاست و اصلا نمی‌شود توضیح داد.

اما شخصیت هنری شما به آن سمت گرایش پیدا کرده.

آموزه‌های من آموزه‌هایی است که در غرب یاد گرفتم، شاید اگراین شرایط نبود من با خیلی از مبانی سینمای بازیگری و تئاتر که الان آشنا هستم به اینها نمی‌رسیدم و آشنا نمی‌شدم.

شما مدت‌ها سوئد بودید و قبل از بازگشت به ایران آنجا بازیگر بودید، تفاوت بازیگر ایرانی با بازیگری در جامعه‌ای مثل سوئد چگونه است؟

آنجا مسئولیت‌ها کاملا از هم تفکیک شده است، مسئولیت‌ها هم مشخص است، در غرب این نگاه که کارگردان که « همه کاره » است، سال‌هاست از بین رفته است. در غرب تعبیری که از بازیگری وجود دارد به این معناست که بازیگر خالق صحنه است وکارگردان فقط کمک و هدایت می‌کند، بدون این‌که بازیگر متوجه شود، البته من بعد از بازگشتم به ایران، خوشبختانه و از خوش‌اقبالی با اکثر کارگردان‌هایی که افتخار همکاری داشتم دقیقا چیزی بوده که از آن متد الگو گرفته بودند، یعنی وقتی آقای مهرجویی می‌بیند که بازیگرکار خود را انجام می‌دهد، دخالت نمی‌کند چون آن صحنه باید توسط بازیگران خلق شود و کارگردان یک دانای کل است که حالا نمی‌خواهد چوب لای چرخ این بازیگر بگذارد و او را گمراه کند، این باهوشی کارگردان را می‌رساند، خانم رخشان بنی‌اعتماد، آقای میرکریمی و آقای کیمیایی همه این الگو را دارند، در واقع کارگردان دارای دسته کلیدی است که کلیدهای مختلفی دارد و این کلیدها را به بازیگر می‌دهد تا به کشف برسد.

مثال می‌زنید؟

یک صحنه از یک فیلم تلویزیونی بود که به سفارش شبکه دو سوئد ساخته شد. در یک صحنه دو بازیگر روبه‌روی هم ایستادند وآقای براگمن می‌رود زیر گوش یکی از اینها فقط می‌گوید که اگر یک حرکت اضافی بکنی نفر مقابل تو را می‌کشد، کل کارگردانی و هدایت بازیگر این است!

چرا بیشتر تئاتری‌ها آرزویشان این است که آقای تقوایی به آنها پیشنهاد کار دهد؟ هم از زبان شما خواندم هم افراد دیگر، آقای بهزاد فراهانی هم این حرف را زدند.

(می‌خندد) جزو آرزوهای ماست، به خاطر این‌که کارگردان بی‌نظیری است و قبل از این‌که وارد دنیای سینما و نمایش باشد رمان‌نویس و قصه‌نویس خوبی است و ذهن وسیعی دارد، بازیگرها دنبال این نوع کارگردان‌ها هستند.

آقای رایگان! شما و همسرتان، خانم رویا تیموریان یک زوج هنری هستید و زندگی خصوصی هنرمندان هم یکی از موضوعات جذاب برای مردم است. شما به عنوان بازیگری صاحب سبک، چگونه این فضا را مدیریت می‌کنید؛ به این معنا که هم با هواداران و ابراز احساسات مردم روبه‌رو هستید و ارتباط دارید و هم این‌که حریم شخصی خود را حفظ می‌کنید. جمع این دو چطور است؟ آیا به زندگی خصوصیتان آسیبی وارد نمی‌شود؟

داستان زندگی خصوصی ما یک طرف قرار دارد و زندگی کاری یک چیز دیگر است، مردم مهربان هستند و ما را شرمنده محبت خودشان می‌کنند.

شاید هم مهربانی‌های بیش از حد؟

فرض کنید ما برای خرید به نانوایی و تره‌بار می‌رویم و پیش می‌آید که سوال جالبی از ما می‌پرسند؛ مثلا شما مگر نان هم می‌خرید؟ می‌گویم خب ما هم مثل شما هستیم چه فرقی می‌کند؟ ما نان، سبزی، سیب‌زمینی، پیاز هم می‌خریم احتمالا عصبی و ناراحت هم می‌شویم و سوار اتوبوس و تاکسی هم می‌شویم، قصه بر سر این است که ارتباط ما یک ارتباط نزدیک و دوجانبه با مردم است.ما طبعا بدون حضور مردم هیچ کاره هستیم. وقتی مخاطبی نباشد کارهای ما را تماشا کند، کار ما چه فایده‌ای دارد؟ در دهه 80 میلادی که موجی از فیلم‌های ویدئویی خشونت بار سرازیر شد مخاطب تئاتر کم شد، بزرگان تئاتر سوئد گفتند ما کرکره‌های تئاتر را پایین می‌کشیم و هر زمان که مخاطب خواست دوباره روی سن می‌رویم. حقیقت این است که اینها لازم و ملزوم یکدیگر ند.

بدترین موقعیتی که در آن با ابراز احساسات مردمی مواجه می‌شوید، چه زمانی است؟

در جریان فیلمبرداری، برخی مردم از روی علاقه می‌آیند یا عکس می‌اندازند یا سوالاتی دارند که چطور وارد عرصه سینما شوند و... حالا اینها همه در شرایطی است که دوربین جلوی من هست و من باید به یک سوی دیگر فکر کنم و خودم را برای نقشم آماده کنم. خب این قبیل مسائل معادلات فیلمبرداری را بر هم می‌زند وگرنه در حالت آزاد مشکلی پیش نمی‌آید.

مردم بیشتر کدام نقش شما را به یاد می‌آورند؟

خیلی از نقش‌ها، مثلا در خیلی دور خیلی نزدیک، سقوط یک فرشته، مدار صفر درجه یا فیلم خون بازی.

بیشتر با کدام نقش شما را می‌شناسند؟

برد تلویزیونی خیلی زیاد است، اما اکران سینما محدود است، به همین دلیل بیشتر مرا با کارهای تلویزیونی‌ام می‌شناسند.

از این ابراز محبت‌های عجیب مردمی، چیزی خاطرتان است؟

امیدوارم چیزی را که می‌خواهم بگویم، آن دوست و همشهری عزیز هم بخواند، چون این یک قدردانی ویژه از اوست؛ شهروند عادی که آبمیوه‌فروشی داشت. یک روز می‌خواستم سر یک پروژه بروم، ماشینم پنچر شد خلاصه ماشین را از زیر گذر بالا آوردیم. من یک گوشه ایستاده بودم و فکر می‌کردم، یکدفعه این آقا مچم را گرفت گفت شما بیا! مرا برد داخل آبمیوه فروشی و با یک معجون عجیب غریب پذیرایی کرد، سوال کرد کجا داشتی می‌رفتی؟ گفتم داشتم می‌رفتم سرصحنه فیلمبرداری، باز پرسید چند نفر سر صحنه هستید؟ گفتم حدود 30 تا 40 نفر، به شاگردش گفت دو تا 20 لیتری بزن ممد! یادش بخیر اسمش خاطرم نیست اما روز خاطره‌انگیزی بود و به همه اعضای پروژه آبمیوه و معجون داد. مردم ایران شدیدا عاطفی هستند، به بازیگران احترام می‌گذارند و حاضرند با یک هدیه‌ای محبت خود را نشان دهند و این قابل قدردانی است.

آقای رایگان می‌شود گفت که مردم ما هنوز بازیگران را در نقش‌هایی که بازی می‌کنند می‌بینند و نمی‌توانند بین شخصیت خود آنها و نقش‌ها تفکیک قائل شوند؟

در گذشته این موضوع بیشتر بود. مردم فکر می‌کردند مثلا آقای ملک مطیعی واقعا همان است که در فیلم‌هایش بازی می‌کند، در صورتی که آقای ملک مطیعی بازیگری تئاتری بودند و حتی کارگردانی هم می‌کردند. قبل از انقلاب، مردم بیشتر این‌طور فکر می‌کردند، اما بعدها با رشد رسانه‌ها و فضای ارتباطی این تفکر کمرنگ‌ شد. البته این مسأله به دلیل همذات‌پنداری آدم‌ها با شخصیت‌هاست که باعث برقراری ارتباط عاطفی می‌شود.

در کشورهای غربی این حالت چطور است؟ مردم چطور با بازیگران معروف برخورد می‌کنند؟

برای مثال یک بار من و همسرم در خیابان‌های استکهلم قدم می‌زدیم، یک آقایی که بازیگر مطرح در هالیوود است، داشت رد می‌شد. اتفاقا برف شدیدی هم می‌آمد و یک فضای عجیب و غریبی بود. من به خانمم گفتم این فلانی است و او از من سوال کرد که پس چرا مردم سراغش نمی‌روند؟ به همسرم گفتم او حتی اگر در یک کافه‌ای هم نشسته باشد کاری به او ندارند و مزاحمتی ایجاد نمی‌شود، نهایت برخورد در خیابان با یک بازیگر یک لبخند و کلاه از سر برداشتن است. چارچوب‌های ما با آنها فرق می‌کند، ما علاقه‌مندیم که در جمع زندگی کنیم، اما آنها دوست دارند در خود و انتزاع باشند.

بهمن هدایتی - جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها