زندگی واقعی

به جای مواد، خانواده‌ام را ترک کردم

مریم خانواده‌ پرجمعیتی دارد یا به قول خودش داشت. دیگر با هیچ‌کدام‌شان ارتباطی ندارم. اصلا نمی‌دانم کجا هستند و چه کار می‌کنند. من یک خواهر و هفت برادر دارم. خودم بچه بزرگ هستم؛ اما دیگر حاضر نیستم خانواده‌ام را ببینم، همه این بدبختی‌ها را پدرم سرم آورد.
کد خبر: ۵۳۲۴۵۹

پدر مریم به تریاک اعتیاد داشت. او توضیح می‌دهد: از وقتی یادم است بساط منقل و وافورش همیشه به راه بود. اخلاق خوبی هم نداشت. خیلی مادرم را کتک می‌زد. اصلا از خانه‌مان خوشم نمی‌آمد. همه‌مان اعصاب‌مان خراب بود برای همین نتوانستم درس بخوانم و کلاس اول راهنمایی ترک تحصیل کردم. پدرم در کارگاه کفشدوزی کارگر بود و وضع مالی خوبی هم نداشت. خلاصه این‌که آن خانه برایم مثل جهنم بود، برای همین هم پانزده ساله که شدم شوهر کردم.ازدواج مریم از چاله درآمدن و افتادن در چاه بود. خودش ماجرای ازدواجش را چنین شرح می‌دهد: در خیابان با حسن دوست شدم و بعد هم قرار شد، ازدواج کنیم. نه خانواده او و نه خانواده من حرفی نداشتند؛ البته پدرم گفت پولی برای خریدن جهیزیه ندارد. من یک زن خیر پیدا کردم و او چند تکه جنس برایم خرید. بعد از این‌که سر خانه و زندگی‌مان رفتیم، دیدم حسن هم معتاد است، حشیش می‌کشید، زیاد ناراحت نشدم؛ بالاخره دختر آن پدر باید با یکی لنگه خودش ازدواج می‌کرد. اگر حسن سربه‌راه بود که دیگر نمی‌آمد من را بگیرد. اعتیاد شوهرم بعد از مدتی از حشیش به تریاک تغییر و بعد هم من را معتاد کرد. دوران مصرف مواد مخدر برای مریم چندان طولانی نبود. او می‌گوید: به دو سال نکشید. بعد به خودم آمدم و دیگر سراغ مواد نرفتم. تازه وقتی دیدم این زندگی به دردم نمی‌خورد پایم را در یک کفش کردم و گفتم طلاق می‌خواهم. به هر ضرب و زوری که بود جدا شدم و تا دو سال تنها زندگی می‌کردم و با این در و آن در زدن خرجم را در می‌آوردم. در همان دوران بود که دوباره سراغ موادمخدر رفتم و در یکی از محافل مصرف مواد با پسری به اسم ناصر آشنا شدم.

ناصر و مریم تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند؛ اما مانع بزرگی سر راه‌شان وجود داشت. زن زندانی می‌گوید: خانواده ناصر مخالف بودند و به هیچ‌وجه هم رضایت نمی‌دادند. برای همین ما صیغه خواندیم و عقدموقت کردیم. من از ناصر بچه‌دار شدم؛ اما بچه‌ام نارس به دنیا آمد و روز اول را در دستگاه بود روز دوم هم مرد، من خودم فقط یک بار دیدمش.

زن جوان از آن پس کاملا در باتلاق اعتیاد فرورفت تا این‌که به اتهام قتل دستگیر شد. او می‌گوید: یکی از دوستانم در خانه‌ای که مواد مصرف می‌کردیم مرد و من را به اتهام قتل او گرفتند. مدتی بازداشت بودم تا این‌که پزشکی قانونی جواب آزمایش را داد و همه چیز معلوم شد، بعد آزادم کردند و من دوباره با ناصر ازدواج ‌کردم. ما از نظر مالی مشکل داشتیم، چون هردومان بیکار بودیم و به سختی خرج‌مان را درمی‌آوردیم. خانواده ناصر که اصلا حاضر نبود کمکی بکند. من هم که خیلی وقت بود به جای مواد، خانواده‌ام را ترک کرده بودم. فکر می‌کردم درستش این بود که هر دو را با هم کنار می‌گذاشتم چون اگر پدرم مرد خوبی بود من هیچ وقت برای فرار از خانه ازدواج نمی‌کردم و این همه گرفتاری‌های جوراجور نمی‌کشیدم.

مریم ادعا می‌کند اکنون بی‌دلیل بازداشت شده است: یک روز ماموران به خانه‌مان ریختند و من و ناصر را بازداشت کردند. الان از شوهرم خبر ندارم. می‌گویند من سرقت داخل ماشین دارم، اما من بی‌گناه هستم، شاید ناصر کاری کرده و حالا من هم باید به آتشش بسوزم. واقعا نمی‌دانم چرا دستگیر شده‌ام، شاید این دفعه هم مثل بار اول بی‌گناهی‌ام معلوم شود و آزادم کنند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها