«صفرقلی رحمانیان»، پیرمرد 105 ساله فسایی است که شاید به درست، لقب «بابا بزرگ جبهه‌» را برایش برگزیدند؛‌ او در دوران جنگ هم با بیش از 70 سال سن یکی از پیرترین رزمندگان جبهه بود.
کد خبر: ۵۲۲۶۲۸

 انگار عادتمان شده که وقتی اسطوره‌ای به تاریخ پیوست تازه یادش بیفتیم و قهرمانی‌هایش را پس از کوچش از این دنیا در بوق و کرنا کنیم و بگوییم که ای وای بر ما، عجب فرشته‌ای بود فلانی و نشناختیمش! شاید هم این موضوع دیگر جزیی از فرهنگ ما شده و خورده گرفتن بر آن را باید استغفار کرد!

روزی که دزدی آمد و سنگی انداخت، پیرمرد توانش، طاق شد و کهولت سن را فراموش کرد و دو سال تمام التماس کرد تا اجازه صادر کنند به جبهه برود و ضرب شستی به دشمن نشان دهد؛ دست آخر هم که اصرارهایش راه به جایی نبرد، مقابل بسیجی مسئول ثبت نام ایستاد و یقه‌اش را گرفت و گفت "اگه نذاری برم جبهه اون دنیا سرپل صراط جلویت را می‌گیرم!" و همین شد مقدمه رفتنش به جنگ... 

«صفرقلی رحمانیان»، پیرمرد 105 ساله فسایی است که شاید به درست، لقب «بابا بزرگ جبهه‌» را برایش برگزیدند؛‌ او در دوران جنگ هم با بیش از 70 سال سن یکی از پیرترین رزمندگان جبهه بود؛ حالا باباصفر حسابی سن‌و سالش بالا رفته، اما هنوز در میان ماست و البته رزمنده مانده! و هنوز هم وقتی اسم رفقای شهیدش را می‌شنود، اشک می‌ریزد و از دورن می‌سوزد.

«حاج علیرضا رحمانیان» رزمنده و جانباز دفاع مقدس فرزند این پیر دلاور است؛ او درباره پدر می‌گوید: حاج صفرقلی متولد 1285 است؛ او در زمان رضا شاه سرباز بوده است اما در آن دوران به دلیل نماز خواندن و روزه گرفتن بارها توبیخ شده؛ پدرم در دوران سربازی نماز شب می‌خوانده و حدود 80 سال نماز شب ایشان ترک نشد؛‌ به دلیل همین روحیات مذهبی، در دوران سربازی بارها پدرم را شلاق زدند و حتی به او هیچ مرخصی ندادند و دو سال تمام در شیراز به سر برد.

حاج صفرقلی دامدار و کشاورز است و با نان کارگری 10 فرزند را سر و سامان داده است‌؛ فرزندانی که همگی در تدین شهره‌اند. حاج علی با اشاره به شیوه‌های تربیتی پدرش ادامه می‌دهد: پدرم همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند و برایش فرقی نداشت که در مراسم عروسی است یا عزا؛ و ما را هم با این فرهنگ و تعصب بارآورد و با اعتقاد کامل می‌گویم در طول عمر پربرکتش یک لقمه شبهه‌ناک‌ برای فرزندانش نیاورد؛ نکته دیگر ارادت پدرم به اهل بیت (ع)‌ است، در منطقه‌ای که ما زندگی می‌کنیم، منزل ما یکی از معدود خانه‌هایی بود که در ایام خاص و مناسبت‌های مذهبی به ویژه عاشورا و اربعین حتماً هیئت و نذری داشت.

 حاج علی به خاطره‌ای از عملیات خیبر اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: در این عملیات من فرمانده گروهانی بودم که پدرم در آن بود؛ شب عملیات حرکت کردیم و به نقطه‌ای رسیدیم که حدود 20 متر با عراقی‌ها فاصله داشتیم؛ همه روی زمین دراز کشیده بودیم و منتظر دستور حمله، که‌ پدرم در گوش من گفت «اگر ترسیدی و سر جلو نرفتی، حلالت نمی‌کنم»! یعنی در لحظه‌ای که خون و خطر و آتش است و خودت را در یک قدمی مرگ می‌بینی و فضای جنگ و درگیری است، چنان مرا به جلو هل می‌داد که ذره‌ای فکر دیگری به ذهنم راه ندهم.

گاهی به شوخی به پدرم می‌گفتند مثلاً پسرت شهید شده،‌ اما انگار نه انگار اتفاقی افتاده است؛ می‌گفت «امانتی را که خدا داده بود، ‌به او برگرداندم» و همه اینها به روحیه مذهبی و نان حلال خوردنش باز می‌گرد.

 حاج علی با تأکید بر روحیه ولایت‌پذیری پدر با بیان اینکه پدرم همه دین‌اش را از ولایت دارد، می‌گوید: خاطرم هست پدرم در جبهه با همه بی‌سوادی‌اش جمله حکیمانه‌ای داشت؛ می‌گفت «ولایت، قطب‌نمای دین است؛ چطور در جنگل با قطب‌نما راه را پیدا می‌کنیم؛ در زندگی هم راه را از طریق ولایت باید پیدا کرد»؛ الان هم به ما می‌گوید اگر خدایی نکرده برای انقلاب اتفاقی افتاد باید همه‌تان بروید دفاع کنید؛ گاهی به او می‌گوییم که شما دیگر پا نداری و نمی‌توانی تکان بخوری؛ چطور می‌گویی می‌روی؛ می‌گوید «خب می‌توانم بروم آنجا بنشینم و رزمنده‌ها را تشویق کنم و بگوم بروید از اسلام دفاع کنید».

پیش از انقلاب در جهرم نماز جمعه برگزار می‌شد و پدرم در جوانی با پای پیاده 40 کیلومتر راه را طی می‌کرد تا به نماز جمعه برود؛ و هرگز این فریضه‌ از او ترک نشد و تا لحظه‌ای که می‌توانست راه برود و بیمار نشده بود، حتماً در نماز جمعه شرکت می‌کرد. 

او به هر چیزی که از دین می‌دانست، عمل می‌کرد؛ مثلاً محال بود شب ایستاده آب بخورد؛ اگر مکروه یا مستحبی را می‌شناخت، مکروه را انجام نمی‌داد و به مستحبات بسیار مقید بود؛ حالا واجبات که دیگر جای خود را دارد؛ بیماری او هم در راه همین مستحباتش بود که موجب شد زمین بخورد و لگن‌اش بشکند؛ بالاخره هر که در این بزم مقرب‌تر است؛ جام بلا بیشترش می‌دهند.

 الحمدلله با اینکه بعد از بیماری دیگر توان راه رفتن نداشت و روی ویلچر می‌نشیند، اما هم مکه رفته و هم عتبات را زیارت کرده است؛ پدرم به عنوان پیرترین رزمنده دفاع مقدس به مقام معظم رهبری نیز دیدار داشته است؛ که در آن دیدار دست حضرت آقا را می‌بوسند و آقا هم پیشانی او را می‌بوسند و می‌فرمایند «خداوند شما را تا انقلاب حضرت مهدی حفظ کند».(فارس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها