در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ساعت حدود 9 صبح بود که کمیسر جان کروز در محل جنایت در یک برج مسکونی 16 طبقه در حال ساخت حاضر شد و تحقیقات پیرامون این حادثه را آغاز کرد. جسد اسمیت در اتاقی نسبتا بزرگ در طبقه اول برج در حالی که در خون خود غلتیده بود، دیده میشد. کمیسر وقتی بالای سر جسد حاضر شد با صحنه وحشتناکی روبهرو گردید، سر اسمیت تقریبا متلاشی شده بود و به نظر میرسید ضربات هولناکی توسط قاتل به سر او فرود آمده است. ظواهر امر نشان میداد که مقتول در خواب غافلگیر شده است و قاتل بیرحم بدون آن که به مقتول فرصت دفاع از خود بدهد با ضربات شیء سنگینی به سرش، وی را از پا درآورده است.
مقتول یک شلوار گرمکن آبی رنگ و بلوز آستین کوتاه سرمهای به تن داشت که کاملا خونی شده بود. روی تخت و روی دیوار نیز آثار خون دیده میشد. شواهد حکایت از آن داشت که وقوع جنایت بین ساعت یک تا دو نیمه شب رخ داده است.
در داخل اتاق که ظاهرا محل استقرار نگهبانی مقتول بود یک یخچال، گاز خوراکپزی و وسایل آشپزی دیده میشد. در گوشه دیگر اتاق نیز دو تخت فلزی، کمد چوبی و تلویزیون قرار داشت. وسایل داخل کمد روی زمین پخش شده بود.
کمیسر پس از بررسی جسد و اتاق نگهبانی، به سراغ مهندس ویلیامز که جسد نگهبان را پیدا کرده بود، رفت و به بازجویی از او پرداخت. ویلیامز در حالی که بشدت ترسیده بود، به کمیسر گفت: امروز صبح زودتر از معمول به اینجا آمدم. ساعت 7 صبح بود که وارد برج شدم. در باز بود و در بدو ورود احساس بدی داشتم. به نظرم اوضاع کمی غیرعادی بود. اسمیت را صدا زدم، ولی جوابی نشنیدم. در اتاق نگهبانی نیمه باز بود. با ورود به اتاق با آن صحنه وحشتناک روبهرو شدم. اسمیت خونآلود روی زمین افتاده بود و اثری از جورج دیگر همکار اسمیت نبود. تا لحظاتی هاج و واج مانده بودم. قدرت هیچ کاری نداشتم. وقتی به خودم آمدم، سراسیمه ماجرا را به مدیر مجتمع و پلیس اطلاع دادم.
وی در مورد شغل خود در برج و مدت زمانی که مشغول به کار است، گفت: من یکی از مهندسان ساختمان هستم و از ابتدای ساخت مجتمع در اینجا کار میکنم. مقتول نیز سابقه زیادی در اینجا داشت. او جوان پرکار و وظیفهشناسی بود. البته جورج هم در کنار او بود و آنها هر دو کار نظارت و نگهبانی را انجام میدادند.
وی سپس توضیحاتی در مورد برج در حال ساخت و تعداد کارگران و مهندسان ارائه کرد. کمیسر پس از بازجویی از وی به سراغ مکبراند مدیر جوان مجتمع رفت. مک که قیافه گرفتهای داشت، به کمیسر گفت: از شنیدن وقوع این جنایت کاملا شوکه شدم. واقعا نمیدانم که قاتل با چه انگیزهای دست به این جنایت زده است.
تا آنجا که من بررسی کردم چیزی از برج سرقت نشده و اسمیت بیچاره هم پول زیادی پیش خود نداشته است. حتی حقوق این ماه را هم هنوز نگرفته بود. به نظر میرسد انگیزه قتل، سرقت نباشد.
وی ادامه داد: اسمیت جوان صادق و درستکاری بود. بشدت بر همه چیز نظارت داشت و اصلا اهل مسامحه نبود. البته من دو ماهی خارج از کشور بودم و دو روز پیش برگشتم و در این دو روز اسمیت را هنوز ندیده بودم. اسمیت و جورج هر دو وظیفه نظارت بر ورود و خروج لوازم را بر عهده داشتند و مورد تائید ما بودند. کمیسر دقایقی از او بازجویی کرد، آنگاه به سراغ جورج دوست و همکار مقتول که در گوشهای نشسته بود و زانوی غم بغل داشت، رفت. جورج که صدایش میلرزید و بغض کرده بود، به کمیسر گفت: واقعا باورم نمیشود که اسمیت بیچاره چنین سرنوشت بدی پیدا کرد. اسمیت خیلی مهربان بود و مثل یک برادر دوستش داشتم. اسمیت نسبت به همه مودب بود، اما در کارش جدی بود و از کوچکترین خلافی چشمپوشی نمیکرد. حتی گاهی اوقات با کارگرها درگیر میشد. این اواخر هم با مدیر مالی جر و بحث داشت. اسمیت معتقد بود برخی وسایلی که وارد برج میشود کمتر از آمار واقعی است. حتی چند روز پیش به من میگفت تعداد کارگرهای مشغول به کار با تعداد فهرست شده تناقض دارد. اسمیت مدعی بود برخی کارگرانی که بدون دلیل اخراج میشوند، اسم آنها هنوز در فهرست حقوقبگیرها رد میشود که البته من به او میگفتم این موضوع نمیتواند واقعیت داشته باشد، اما اسمیت بر سر حرفش بود و قصد داشت این مساله را رو کند.
جورج در پاسخ این پرسش که دیشب در زمان وقوع حادثه کجا بودی، گفت: دیشب ساعت حدود 8 شب بود که سراغ پسرداییام که در رستوران کار میکند، رفتم و شب را هم پیش او بودم. البته قبل از رفتن با اسمیت هماهنگی و بعد اینجا را ترک کردم، اما ای کاش هرگز نمیرفتم. شاید اگر دیشب پیش او بودم، این اتفاق هم نمیافتد.
وی در مورد آخرین ملاقاتش با مقتول گفت: دیشب وقتی میخواستم اینجا را ترک کنم، اسمیت مشغول آبیاری درختها بود. خیلی هم شاد و سرحال به نظر میرسید. با خنده گفت خوش بگذرد و سلام مرا به پسرداییات برسان. در آن ساعت فقط جوزف و آلبرت، مدیر مالی و حسابدار مجتمع که دفترشان در طبقه دوم است، حضور داشتند و بقیه برج را ترک کرده بودند. من دیگر از اسمیت خبر نداشتم تا این که ساعت 8 صبح که آمدم سر کار با این صحنه وحشتناک روبهرو شدم.
جورج در مورد وضع مالی اسمیت گفت: او پولهایش را در بانک نگهداری میکرد و پول زیادی نزدش نبود، برای همین فکر نمیکنم برای پول او را به قتل رسانده باشند. وی در مورد دوستان و همکاران اسمیت هم گفت: او سرش به زندگی خودش گرم بود و رفیق زیادی نداشت. چند نفر همشهری داشت که گاهی آنها را میدید.
جورج در پاسخ این پرسش کمیسر که چه کسانی کلید در ورودی برج را داشتند، جواب داد: به غیر از من و اسمیت، مدیر ساختمان، مدیر مالی و دو نفر از مهندسان نیز کلید داشتند که البته کمتر استفاده میکردند. همیشه بعد از ساعت 9 شب در ورودی را قفل میکردیم، اما متاسفانه دوربین مداربسته نداریم.
کمیسر چند دقیقهای از جورج بازجویی کرد، آنگاه به سراغ تعدادی از کارگران برج رفت و سوالاتی از آنها در مورد اسمیت پرسید. در پایان تحقیقات خود پای صحبتهای آلبرت و جوزف معاون مالی و حسابدار پروژه نشست.
جوزف با قیافهای نگران به کمیسر گفت: اسمیت جوان خوب و درستکاری بود، اما گاهی اوقات کنترل خود را از دست میداد و بیجهت با کارگرها درگیر میشد. البته بهانهاش این بود که آنها تخلف میکنند، اما واقعیت این بود که وی دچار خود بزرگبینی شده بود و تصور میکرد که واقعا در اینجا کارهای است. علتش هم این بود که مدیر برج به او بیش از حد بها میداد. این اواخر کار به جایی رسیده بود که از ما هم حسابکشی میکرد. خلاصه خیلیها دلخوشی از او نداشتند. حتی خبرها را به گوش مدیر میرساند.
جوزف تاکید کرد: دیشب حدود ساعت 9 با آلبرت اینجا را ترک کردیم. موقع ترک ساختمان دو نفر مرد قوی هیکل پشت درخت پنهان شده بودند. قیافه آنها را ندیدیم، اما به نظر مشکوک میرسیدند. در آن لحظه نمیدانستیم که چه نیت شومی در سر دارند، اما امروز صبح که در جریان قتل اسمیت قرار گرفتم متوجه شدم آن دو نفر چه نقشهای داشتند.
جوزف در مورد پروژه برج توضیح داد که از ابتدای شروع پروژه مدیر مالی بوده و به همراه آلبرت حسابها را کنترل میکردهاند.
کمیسر ساعتی از او بازجویی کرد، آنگاه به بازجویی از آلبرت پرداخت. او هم اظهارات جوزف را تائید کرد و یادآور شد: متاسفانه اسمیت تصور میکرد که همهکاره است. او به همه دستور میداد و جایگاه خود را گم کرده بود. مسلما توسط همین کارگرهای خشمگین به قتل رسیده است.
کمیسر پس از بازجویی از آلبرت آنچه را اتفاق افتاده بود یک بار دیگر به دقت مرور کرد و سپس دستور دستگیری قاتل را صادر کرد.
شما خواننده عزیز حدس بزنید قاتل چه کسی است و کمیسر از کجا او را شناخت. کمیسر حداقل سه دلیل برای دستگیری قاتل داشت. اگر ماجرا را به دقت بخوانید حتما متوجه خواهید شد.
حمید موفق
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: