«کیم برن لایف»، زن 29 ساله‌ای است که به اتهام قتل شوهرش «جاستین برن لایف» دادگاهی شده و حکم 30 سال حبس بدون امکان تخفیف در مجازات را دریافت کرده است. این زن جوان که با وجود اعتراف به قتل شوهر 33 ساله‌اش می‌دانست مجازات سنگینی را پیش رو خواهد داشت؛ پس از دریافت حکم بدون هیچ اعتراضی آن را پذیرفت و راهی زندان شد.
کد خبر: ۵۰۶۵۳۴

«پدر و مادرم حق داشتند که با ازدواج من و «جاستین» موافق نباشند و تا جایی که می‌توانند همه سعی‌شان را بکنند که این اتفاق رخ ندهد. انگار من به خاطر عشق و علاقه‌ای که به این مرد داشتم نمی‌فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب می‌شوم، اما آنها باتجربه تر بودند و می‌دانستند آینده‌ای برای ما وجود نخواهد داشت. وقتی به گذشته‌ام بر‌می‌گردم به آنچه برای رسیدن به خواسته‌هایم از دست داده‌ام شرمسار می‌شوم. نمی‌فهمیدم مردی که برای به دست آوردنش با همه عزیزانم درگیر شده‌ام، کوچک‌ترین فهمی از این موضوع و از خودگذشتگی‌ها ندارد و نمی‌داند عشق چه قداستی دارد.

حضور او در زندگی‌ام ناگهان سبب شده بود عقلم را از دست بدهم و برای رسیدن به او از هر چه که برایم مهم بود بگذرم. اشتباهی که کردم جبران‌ناپذیر بود و این را چند بار نزد همسرم هم اعتراف کردم. دلم می‌خواست لااقل بداند برای رسیدن به زندگی مشترکی که باهم ساختیم بار سنگین و سختی را روی دوش‌هایم گذاشته‌ام که تحمل کردن آن و کنار آمدن با شرایط جدید اصلا کار ‌آسانی نیست. زندگی سیاه من شاید تاوان نفرین‌های پدر و مادری باشد که از آنها دوری کردم و دلشان را به سختی شکستم. نفرینی که سراپا لایق آن هستم.

«کیم برن لایف»، زن 29 ساله‌ای است که به اتهام قتل شوهرش «جاستین برن لایف» دادگاهی شده و حکم 30 سال حبس بدون امکان تخفیف در مجازات را دریافت کرده است.

این زن جوان که با وجود اعتراف به قتل شوهر 33 ساله‌اش می‌دانست مجازات سنگینی را پیش رو خواهد داشت؛ پس از دریافت حکم بدون هیچ اعتراضی آن را پذیرفت و راهی زندان شد. خانواده «کیم» با وجود مخالفت‌هایی که در مورد ازدواج این دختر جوان با مقتول داشتند سعی زیادی کردند تا دادگاه با در نظر گرفتن شرایط روحی این زن تخفیفی برایش قائل شود، اما نهایت دست خالی راهی خانه شدند تا کیم تاوان گناه بزرگی که مرتکب شده بود را بپردازد. او متهم است با 7 ضربه چاقو همسرش را از پا درآورده و عقده همه سختی‌های زندگی مشترک با این مرد را به این شکل تخلیه کرده است.

ما طلسم شده بودیم

«نمی‌دانم چرا از همان ابتدای آشنایی‌مان همه می‌دانستند که آینده خوبی در برابر من و جاستین قرار ندارد. نمی‌دانم چه موضوعی در میان بود که این نبود تفاهم را به همه القا می‌کرد و تنها من بودم که زیر بارش نمی‌رفتم. از نظر من شوهری که برای آینده‌ام انتخاب کرده بودم بسیار متین، موقر و سختکوش بود و می‌توانست زندگی بسیار خوبی را برایم مهیا کند. من خودم قبل از ازدواج زندگی خوب و مرفهی داشتم. پدرم مهندس راه و ساختمان بود و شرکت بزرگی که داشت خیلی خوب می‌چرخید و درآمد بالایی تولید می‌کرد. برای من و خانواده‌ام مشکلات مالی اصلا معنایی نداشت و به‌ همین ‌خاطر بود که به راحتی هر آنچه را که می‌توانستیم با مادیات به آنها برسیم به دست می‌آوردیم. پدرم برای من و دو برادر کوچک‌ترم هر چه می‌خواستیم فراهم می‌کرد و هیچ انتظاری هم از ما نداشت.

وقتی با جاستین آشنا شدم، فکر کردم او هم می‌تواند یکی دیگر از خواسته‌هایم باشد که باید به آن دسترسی پیدا کنم. بشدت از او خوشم آمده بود و می‌خواستم هر طور شده با او ازدواج کنم. تنها چند ماه از آشنایی‌مان گذشته بود که من به او درخواست ازدواج دادم و گفتم حاضرم زندگی‌مان را به بهترین شکل تشکیل دهیم. اما سختی‌های رسیدن به مردی که خانواده‌ام اصلا او را نمی‌پذیرفتند مهم‌ترین چالشی شد که در زندگیم با آن روبه‌رو شده بودم. می‌خواستم این‌بار هم مثل تمام آن خواسته‌هایی که سالیان سال داشتم و به همه‌شان رسیده بودم باز برنده باشم، اما بازی سختی بود که در نهایت گرچه ظاهرا به پیروزی من رسید، اما در واقع من بازنده آن بودم. زندگی ما طلسم شده بود و راهی برای خوشبختی‌مان وجود نداشت. نباید ازدواج می‌کردیم و این وصلت بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌مان بود.

مرگ حسابدار جوان در خانه

پلیس شهر نیوجرسی آمریکا در تماس با خدمتکاری که ادعا می‌کرد صبح خیلی زود وقتی به خانه زوجی که مدت‌هاست برایشان کار می‌کند رفته، با جسد مرد صاحبخانه رو‌به‌رو شده، راهی محل حادثه شد. جسد کشف شده متعلق به جاستین کارمند و حسابدار جوانی بود که حدود دو سال قبل با دختری ثروتمند ازدواج کرده و در آپارتمان مجلل او زندگی می‌کرد. به محض کشف جسد، پرونده قتل این جوان که ضربات چاقو شاهرگ‌های اصلی‌اش را قطع کرده بود تشکیل شد و ماموران در اولین قدم همسر او کیم را مورد بازجویی قرار دادند.

کیم ادعا می‌کرد صبح خیلی زود که از خانه خارج شده همسرش خواب بوده و هیچ نشانه‌ای از سرقت در خانه‌شان نبوده پس از چند بار بازجویی در نهایت اعتراف کرد ماه‌ها جنگ و جدال با مردی که احترامی برای او قائل نبوده و از خودگذشتگی‌های همسرش را خودخواهی می‌دانسته در نهایت به قتل او انجامیده است. با وجود اعترافات، تنها متهم پرونده راهی دادگاه شد تا در مورد او تصمیم‌گیری شود.

والدین کیم گرچه از زمان وصلت او با همسرش، کاملا قطع رابطه کرده بودند با ورود به ماجرا و هزینه بسیار زیاد ، تلاش کردند تا رای دادگاه را شامل تخفیف کرده و زندگی زن جوان را از سال‌های سال زندان نجات دهند، اما در نهایت با تایید صحت روانی متهم او حکم 30 سال حبس را به اتهام قتل عمد دریافت کرد و راهی زندان شد.

خسته‌ام کرده بود

«فکر می‌کردم مخالفت‌های پدر و مادرم برای ازدواج من و جاستین تنها به خاطر اختلاف طبقاتی است که از لحاظ مالی با یکدیگر داریم. تصورم این بود که پدرم همواره دلش می‌خواهد دخترش با مرد ثروتمند‌تر از خودش ازدواج کند و این را باعث افتخار می‌داند، اما این‌طور نبود. بعدها فهمیدم آنها هر ایرادی که از جاستین داشتند کاملا به جا بوده و اصلا موضوع مالی مطرح نبوده است. جاستین گرچه مرد جذابی بود که اعتماد به نفس بیش از اندازه‌اش او را قابل قبول‌تر می‌کرد؛ اما مشکلات بسیاری داشت که من نمی‌فهمیدم.

می‌خواستم که با جاستین ازدواج کنم و هیچ چیز هم نمی‌توانست مانع رسیدن ما به یکدیگر باشد. سرانجام چند ماه تلاش خسته‌ام کرد و فهمیدم چانه‌زنی‌هایم برای پذیرفته شدن این مرد نزد خانواده‌ام بی‌فایده است. هرچه که بیشتر تلاش می‌کردم نتیجه بدتری می‌گرفتم. پدرم هرگز با ازدواجمان موافقت نکرد، اما من تصمیمم را گرفته بودم و در پی انجامش به هر کاری دست می‌زدم. باید هر طور شده به خواسته‌ام می‌رسیدم و برای من مهم نبود که چه چیزهایی را از دست خواهم داد، این بود که خانواده‌ام را ترک کردم. با وجود تهدیدهای پدرم که می‌گفت در صورت ازدواج با جاستین دیگر هرگز اسم مرا هم نخواهد آورد همه را ترک کردم.

مراسم ازدواج مختصری را با پولی که داشتم برگزار کردیم و به آپارتمانی که سابقا پدرم برایم خریده بود رفتیم. می‌خواستم بالاخره ثابت کنم که برخلاف آنچه که ظاهرم نشان می‌دهد می‌توانم هرچه را که می‌خواهم به دست بیاورم و در این راه هم موفق می‌‌شوم،‌ اما انگار پدر و مادرم درست می‌گفتند. تنها رسیدن به خواسته بزرگی که داشتم مهم نبود، مهم‌تر نگه داشتن آن و زندگی کردن با آن بود که کار بسیار سختی بود که من هیچ تصوری از آن نداشتم. دعواهای ما زودتر از آنچه که تصورش را می‌کردم شروع شد و رفتارهای جاستین که سختگیر و عبوث بود بیش از پیش مرا دلزده می‌کرد.

احساس می‌کرد دختربچه‌ای دارد که باید به او درس زندگی بدهد و تنبیه‌اش کند. رفتارش با من خشن بود و حتی اجازه نمی‌داد دوستان سابقم که سالیان سال با آنها آشنایی داشتم را ببینم. مدام به من یادآوری می‌کرد که حتی پدرم مرا ترک کرده و بهتر است بدانم تنها کسی که در دنیا دارم اوست. من از والدینم طرد و وارد زندگی‌ای شده بودم که به آن تعلق نداشتم. چند ماه زندگی از من دختری افسرده و بیمار ساخت که تعادلی روی رفتارم نداشتم. بالاخره هم این نبود تعادل کار دستم داد و وحشیگری از خودم نشان دادم که شرمسارم.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها