ماشین روحیه

شب که هوا کاملا تاریک می‌شد، منتظر می‌شدیم تا ماشین تدارکات از راه برسد و بعد از یک شبانه‌روز مقاومت در مقابل دشمن، غذای گرمی در آن زمستان و شب سرد میل کنیم. منتظر وانت تویوتایی می‌شدیم که آذوقه و سهمیه غذای یک شبانه‌‌روز ما را بیاورد، شام، صبحانه و ناهار!
کد خبر: ۵۰۳۶۷۱

معمولا غذای شب، غذای گرم و تازه بود، برای صبح هم صبحانه‌ نان و پنیر می‌دادند و چند تا کنسرو هم، آذوقه و ناهار ظهر بود. برای صبحانه خبری از کره، مربا، عسل و این‌جور چیزها نبود.

کنسروها هم توی گونی کنار خاکریز تلنبار شده بود. دو ساعتی طول می‌کشید که بچه‌های تدارکات گردان، از اول تا انتهای خط را دور بزنند و غذای بچه‌ها را توزیع کنند، حدود ساعت هشت شب دست به کار می‌شدند و ساعت 10 به بعد نوبت ما که در سنگر دیده‌بانی بودیم، می‌رسید و آن وقت مشغول شام گرفتن و شام خوردن می‌شدیم.

«حسین ولی» از بچه‌های تدارکات گردان، هر شب پای دیگ غذا عقب تویوتا می‌نشست، ظرف غذای بچه‌ها را می‌گرفت و هر قدر بچه‌ها غذا می‌خواستند به آنان غذا می‌داد.

آخرش هم با لهجه قمی می‌گفت: داداشه! اگر سیر نمی‌شید باز هم بکشم. حسین وقتی هم که دست می‌کرد داخل گونی و کنسرو ناهار روز بعد را می‌داد و می‌گفتیم کنسرو داریم و از گرفتن آن امتناع می‌کردیم، می‌گفت: حالا بگیرید، ضرر نمی‌کنید، شاید ماشین مهمات نیامد و اینها را نگه دارید و بعد در روز مبادا بزنید توی سر دشمن!

آن شب، بیشتر از شب‌های قبل منتظر ماشین تدارکات شدیم، تا ساعت 11 شب چشم‌انتظار ماندیم تا در تاریکی شب سر و کله بچه‌های تدارکات پیدا شود، ولی خبری از آنها نشد.

ساعتی قبل از آن صدای انفجار مهیبی را شنیده بودیم، اما نمی‌دانستیم که این انفجار و همهمه بعد از آن ماشین تدارکات را هدف قرار داده و «حسین ولی»‌را آسمانی کرده است! هرچه منتظر ماندیم از ماشین تدارکات خبری نشد، تا این که خبر شهادت حسین در همه جا پیچید.

بسیاری از بچه‌های گردان، آن شب را با گرسنگی سپری کردند و آنها هم که شام خود را از دست «ولی» گرفته بودند، کنار گذاشتند و لب به غذا نزدند.

شوخ‌طبعی «حسین ولی» ‌وقت پخش غذا و روی ماشین تدارکات خستگی را از تن خارج می‌کرد؛ به‌همین خاطر، بچه‌ها به ماشین تدارکات می‌گفتند ماشین روحیه! و می‌گفتند: بچه‌ها ماشین روحیه آمد، ظرف‌ها را آماده کنید. ماشین غذا که می‌آمد همه دور آن حلقه می‌زدند و این حسین ولی بود که هم غذا پخش می‌کرد، هم بساط خنده بچه‌ها را به راه می‌انداخت؛ اما خبر شهادت او برای بچه‌های گردان خبر تلخی بود؛ تلخِ تلخ.

محمد خامه‌یار - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها