در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
بعضی از کشورهای دنیا انجمنی به نام انجمن زنان کتک خورده دارند، این نشان میدهد که خشونت علیه زنان در تمام نقاط دنیا وجود دارد، اما چه اتفاقی میافتد که زنان هدف خشونت خانگی قرار میگیرند و کتک میخورند؟
خشونت خانگی پدیدهای است که متاسفانه در تمام جهان حتی در کشورهای پیشرفته آن هم با آمار خیلی بالاتر وجود دارد. آمار زنانی که در خانه و خانواده از عزیزترین، موثرترین، مطمئنترین و محبوبترین افراد زندگیشان کتک میخورند، آمار بالایی در دنیاست و این مساله خیلی دردناک است، چون وقتی خشونت در خانه اتفاق میافتد اساس و بنیان خانواده را متزلزل میکند یعنی خانوادهای که خودش بتنهایی به عنوان مهمترین و نخستین بستر تربیت مطرح است و نهادی فوقالعاده مقدس و قابل تکریم نیز محسوب میشود.
پس نهادی که قابلیت ایجاد رشد جسمی، روانی، عاطفی، معنوی، اجتماعی، ذهنی و اخلاقی را دارد، انجام رفتار و اعمال غیربشری در آن خیلی دردناک است. خشونت عبارت از ضرب و شتمی است که به اشکال مختلف تجاوز اعم از جسمی، روانی و جنسی علیه هر موجود زندهای اتفاق میافتد که موجب شکنجه و آزار میشود. خشونت در تمام مکاتب الهی و انسانی و قوانین مذموم است، بنابراین همگان با نگاهی کریه و زننده به خشونت نگاه میکنند.
موضوعی که خشونت را دردناکتر و حساستر میکند خشونت خانگی است. ممکن است در همه محیطها خشونت وجود داشته باشد، اما خشونت خانگی مذمومترین آنهاست که هم خشونت علیه زنان و هم علیه مردان را شامل میشود. متاسفانه ما در کشور خودمان آمار دقیقی در ارتباط با خشونت علیه زنان در اختیار نداریم اما در غرب، آمارها خیلی بالاست. اخیرا مقالهای میخواندم که اعلام میکرد 42 تا 50 درصد زنان آمریکایی حداقل از سوی شوهران یا یکی از مردهای زندگیشان یک بار کتک خوردهاند.
در کشورهای اروپایی هم این آمار خیلی بالاست، اما چون از ایران آماری در دست نداریم نمیتوانیم اوضاع خودمان و سایر کشورها را با هم مقایسه کنیم، اما به هرحال ترس از خشونت در زنان باعث میشود که بتدریج اعتماد به نفس و عزت نفسشان را از دست بدهند، یعنی وقتی احساس کنند همسرشان بالقوه و بالفعل، خشونتهای جسمی و روانی را روی آنها اعمال میکند، این ترس و وحشت باعث میشود تمام تلاششان را بکنند که از پشتیبانی صددرصد همسرشان برخوردار شوند، حتی در موارد غیرمنطقی. مسلما این فرمانپذیری آن هم به خاطر ترس و وحشت، فضای ناآرامی را در خانه ایجاد میکند که همه اعضا از جمله فرزندان را تحت تاثیر قرار میدهد.
ما در دادگاهها و پزشکی قانونیمان شاهد این درد و رنجها و شکنجهها هستیم که زنان در مورد خشونتهای جسمی، دادخواهی میکنند، اما به اعتقاد من خشونتهای روانی مثل تحقیر، استهزا، کوچک شمردن، قابل ندانستن و مرد را جنس برتر و زن را جنس فرودست شمردن شدیدتر از خشونتهای جسمی است، چون با این کارها زنان را شکنجه روانی میکنیم.
اشکال اساسی در خشونتهای روانی این است که برخلاف خشونتهای جسمی که آثار درد و رنج را میتوان نشان داد و براساس آن دادخواهی کرد، در خشونتهای روانی این امکان وجود ندارد، یعنی نمیتوان به مراجع قانونی نشان داد که تمسخر و توهین چه آثاری بر روان او باقی گذاشته، در حالی که برخورد این مراجع نیز با خشونتهای روانی، عموما سلیقهای است. در شکنجه جسمانی بعد از بهبود جسم، قابلیت فراموشی را دارد اما آثار شکنجه روانی به این زودی از بین نمیرود.
بیشتر ما از زمان کودکیمان زنانی را دیدهایم که قربانی خشونت در خانه بودهاند و هنوز هم گاه و بیگاه شاهد این صحنهها در اطرافمان هستیم. زمانی که کودک بودم فکر میکردم زنانی که کتک میخورند آدمهای ضعیفی هستند و هنوز هم اینگونه فکر میکنم. از دیدگاه روانشناسی، زنانی که قربانی خشونت خانگی میشوند و پذیرای کتک ، توهین و تحقیر چه نوع شخصیتی دارند؟
تحقیقات نشان داده خانمهایی که در طول زندگی خانوادگی و زناشویی، کتک خوردن را تجربه میکنند چند دسته هستند؛ یک دسته کسانی هستند که در خانوادههایی بزرگ شدهاند که بارها شاهد کتک خوردن مادرانشان یا خودشان بودهاند و در آن فضا قبح کتک خوردن و کتک زدن ریخته است. از نظر شخصیتی نیز زنان کتک خورده، کسانی هستند که عزت نفس پایینی دارند و چون برای خودشان کرامت، عزت، مقام و جایگاه قائل نیستند خیلی زود در معرض خشونت قرار میگیرند. این زنان افسرده نیز هستند و به خاطر اینکه عزت نفس هم ندارند وارد یک سیکل معیوب میشوند یعنی از طریق خشونت جسمی یا روانی تحقیر میشود و بعد از این تحقیر شدن، دوباره عزت نفساش پایین میآید و افسردگیاش تشدید میشود و بار دیگر مورد خشونت قرار میگیرد.
پس چنین زنانی به خاطر ویژگیهای خاص شخصیتیشان به خشونت تن میدهند.
بله، چون عزت نفس و کرامت برای خودشان قائل نیستند.
در فرهنگ ما و خیلی از فرهنگهای مشابه، وقتی زنی قربانی خشونت شوهر میشود و به خانواده خودش پناه میآورد، اعضای خانواده او را به بازگشت به زندگی زناشویی و صبور بودن در مقابل شوهر دعوت میکنند. با این استدلال که بالاخره او مرد است و عصبانی میشود، اما این واکنش نمیتواند منطقی و انسانی باشد چون مسلما از بار خشونتها نمیکاهد. به نظر شما بهترین واکنش در چنین شرایط چیست؟
متاسفانه نگرش برخی از خانوادهها در مواجهه با خشونت این گونه است، یعنی میگویند اشکالی ندارد که این مرد خشن است، چون در عوض خانه را خوب اداره میکند. بعضی از مراجعان من هم گاهی چنین حرفهایی میزنند، مثلا خانمی مراجعه کرده بود که تمام بدنش از شدت کتک کبود بود، اما میگفت اشکالی ندارد! اگر شوهرم کتک میزند چون به ما خیلی میرسد و مثلا ما را به سفر میبرد. در واقع خیلی وقتها نگرش زنها و خانوادهها، رفتار غلط مرد را تقویت میکند. وقتی رفتار مرد تقویت شود به الگو اما در عوض تبدیل میشود.
البته روش برخورد ما این نیست که خانم خانه هم در مقابل مرد را کتک بزند، بلکه میخواهیم کاری کنیم تا خشونت از محیط خانواده بیرون برود. الان ما شاهدیم که برخی از دختران و زنان جوان ما به سمت ورزشهای رزمی کشیده شدهاند چون میخواهند به این روش از خودشان در مقابل خشونت همسرانشان محافظت کنند؛ اما این روش اصلا درست نیست. زن و شوهرها باید مهارت حرف زدن را یاد بگیرند. اکثر مراجعان من میگویند در یکی دو جمله اول، دعوایمان میشود. پس وقتی زن و مرد مهارت گفتوگو کردن نداشته باشند و زن هم از نظر شخصیتی افسرده و بدون عزت نفس باشد و مرد هم پرخاشگر باشد، مسلم است که کار به خشونت میکشد در حالی که اگر زن و مرد بیاموزند که چگونه با هم حرف بزنند، هرگز یک صحبت معمولی به دعوا و کتککاری ختم نمیشود.
پس به اعتقاد من افراد باید مهارت گفتوگو، حل مساله و روشهای اصلاح رفتار را بیاموزند، چون سکوت کردن در این شرایط به همان اندازه خشونتورزی خطرناک است.
منظور از روشهای اصلاح رفتار چیست؟ یعنی شما به مراجعانتان چه مهارتهایی را میآموزید تا دیگر خشونتگر و خشونتپذیر نباشند؟
ابتدا میخواهم در مورد مردانی که خشونت میکنند صحبت کنم. این مردان اغلب در خانوادههایی بزرگ شدهاند که پدر یا برادرشان کتک میزده است و آنها ناظر کتکخوردن مادرشان در خانه بودهاند. این مردان به احتمال زیاد خودشان نیز بارها کتک خوردهاند. کتک زدن، کوتاهترین راه برای تربیت است، چون راه صحیح تربیت، صبوری و آرامش و احترام است. پس وقتی پدر و مادر راه درست تربیت را نمیدانند، کوتاهترین راه یعنی کتک و فحاشی،تحقیر را انتخاب میکنند که بیشک کودک نیز آنها را میآموزد و از آن الگوبرداری میکند و خشونت به جزئی از شخصیتش تبدیل میشود. بنابراین همین پسر وارد زندگی زناشویی با دختری میشود و شما میبینید که همان کارهایی که پدر در خانواده انجام میداده، حالا پسر در خانواده خودش انجام میدهد. مردانی که کتک میزنند اغلب دچار افسردگی نیز هستند و گرفتار حالتهای پارانوئید. در این افراد، بدبینی و سوءظن خیلی شایع است. پس زنی که کتک میخورد و مردی که کتک میزند هر دو اختلال شخصیت و رفتار دارند که باید درمان شوند چون یک آدم طبیعی و سالم وقتی مشغول برقراری ارتباط است هیچگاه به خشونت و فحاشی متوسل نمیشود، اما مهمترین راه اصلاح رفتار در گام نخست این است که زن و مرد برای خودشان احترام، عزت و تکریم قائل باشند. یکی از ائمه میفرمایند: شخصی که تحقیر شد هر کاری را میتوان از او انتظار داشت.
نوابینژاد: مردانی که کتکمیزنند، اغلب افسردگی دارند و گرفتار حالتهای خاص پارانوئید هستند، بدبینی و سوءظن در این افراد شایع است، از طرفی، زنی هم که کتک میخورد، دچار اختلال شخصیت میشود، بنابراین هردو به درمان نیاز دارند
این حرف کاملا درست است و در مورد تمام افراد بزهکار و تحقیر شده کاملا دیده میشود. مردی که الان در حال کتک زدن است به خاطر قدرتاش نیست، بلکه به خاطر احساس حقارتی است که درونش وجود دارد، به این علت است که در یک خانواده نابسامان تربیت شده یا به خاطر این که دچار اختلال شخصیتی است. یک آدم عصبانی که عصبانیتش از کنترل خارج است و دچار بدبینی و سوءظن است ممکن است از هر رفتار همسرش، سوء برداشت کند و به خشونت متوسل شود. من بارها در مشاورههای خودم خانمهایی را داشتهام که از نظر نجابت ، اصالت و خانمی در حد کمال بودند، اما همسرانشان رفتار و حرکات آنها را تعابیر منفی میکردند تا بتوانند سوژهای برای کتک زدن داشته باشند.
معمولا آقایان میگویند کتک زدن من واکنشی به رفتار همسرم است یعنی زن باید یاد بگیرد من را عصبانی نکند اما به نظر من این یک توجیه است چون یکی از نشانههای آدمهای سالم این است که کنترل خشم دارند و میتوانند بدرستی ارتباط برقرار کنند.
شما میگویید یکی از علل خشونت در مردان این است که در کودکی صحنههایی چون کتک خوردن مادر را دیدهاند، اما مگر قرار نیست که ما ادب را از بیادبان بیاموزیم؟ چرا وقتی صحنه دردآور کتک خوردن ما در را دیده حالا خودش آن صحنه را برای همسرش تکرار میکند؟
ادب را از بیادبان بیاموزیم همیشه صادق نیست. بچهها در خانواده در سالهای اولیه شکلگیری شخصیتشان در اختیار ما پدر و مادرها هستند و از دو طریق یاد میگیرند یعنی چیزهایی که ما مستقیما به آنها آموزش میدهیم و چیزهایی که با دیدن رفتار ما میآموزند. بچهها از پدر و مادرشان الگوبرداری میکنند پس وقتی میبیند پدر، مادر را کتک میزند و این عمل مرتب تکرار میشود و مادر با مظلومیت در را میبندد و پردهها را میکشد و صدایش را پایین میآورد تا آبرویش نرود، بچه فکر میکند این الگویی است که باید از آن تبعیت کند. همین طور دختربچه با دیدن مادرش فکر میکند که باید همین کارها را تکرار کند و وقتی علیه او خشونتی شد مثل مادرش رفتار کند.
وجه تمایز خانواده با سایر نهادهای تربیتی این است که چون در سالهای اولیه کودکی با ما کار میکند و آدمهای مهم زندگیمان در آن حضور دارند، اثر زیادی روی ما میگذارد.
الان بخش زیادی از رفتار، باورها و شخصیت ما همان چیزی است که در خانواده آموختهایم پس این یک فرمول کلی نیست که ما به محض دیدن افراد بیادب از آنها درس بگیریم و بیادبی نکنیم. البته اینکه با دیدن رفتار زشت و غلط دیگران از آن درس بگیریم و خودمان تکرارش نکنیم شعور بسیار بالایی میخواهد و نیازمند درک وسیعی است که میتواند یک روش باشد اما عمومیت ندارد و همچنان الگوگیری از رفتار خانواده در راس قرار دارد.
شما هم اشاره کردید که زخم زبان کاریتر از زخم جسمی است، پس بیایید در مورد خشونتهای روانی صحبت کنیم که خیلی در فرهنگ ما رایج شده است. به نظر شما چه اتفاقی برای ما مردم افتاده که مدام با خشونتهای کلامی به جان هم میافتیم؟
من هم در اثر تجربه و هم به خاطر تحقیقاتی که انجام دادهام دریافتهام که عمل تحقیر دیگران و فحاشی به آنها به منظور کوچک کرد نشان فقط از یک گروه آدم برمیآید یعنی آدمهای تحقیر شده. برای من اصلا قابل قبول نیست که آدمی که برای خودش به عنوان یک انسان ارزش و معنا قائل است حاضر شود دیگران را له کند. چه با بدنش و چه با زبانش. کسانی میتوانند دیگران را تحقیر کنند که بیمارند پس حتما باید درمان شوند، یک فرد عصبی و دارای سوءظن باید درمان شود.
درمان اختلالاتروانی بسیار مهم است ولی ما متاسفانه به این موضوع اهمیت نمیدهیم اما مثلا وقتی زخم معده داریم هر کاری برای بهبودمان انجام میدهیم. در واقع ما براحتی از کنار اختلالات رفتاری میگذریم و مثلا میگوییم فلانی آدم خوبی است اما فقط عصبی است، بدون اینکه توجه کنیم این عصبانیت میتواند به چه مسائلی ختم شود. یک آدم عصبانی باید یاد بگیرد که خشمش را کنترل کند. من در مشاورههای پیش از ازدواج به سلامت روان دختر و پسر خیلی اهمیت میدهم.
عصبانیت خارج از کنترل را میتوان درمان کرد هم با دارو و هم با مشاوره درخصوص الگوهای غلط رفتاری در دوران کودکی. مشاوره افراد را آگاه میکند یعنی اگر چه نمیتوانند به دوران کودکی برگردند و آن صحنهها را اصلاح کنند، اما میتوانند از اثرات سوء این الگوها خود را برحذر دارند.
ما آدمها در زندگی باید به دنبال حل مساله باشیم نه اینکه به خشونت به عنوان سریعترین راه متوسل شویم. شما وقتی با کسی درگیر شوید مطمئن باشید سمومی که وارد بدنتان میشود خیلی بیشتر از آنی است که به طرف مقابل دست میدهد. برای همین به خاطر آرامش خودمان هم که شده باید از توسل به خشونت پرهیز کنیم.
بله و به قول آن حدیث معروف، خشم اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است. اما خانم نوابینژاد! خشم به عنوان یکی از ویژگیهای موجود زنده، حسی اجتنابناپذیر است. لطفا بگویید تا چه حد از عصبانیت طبیعی است.
عصبانی شدن یک وضعیت نامطبوع هیجانی است ولی طبیعی است چون همه آن را تجربه میکنند. ما وقتی عصبانی میشویم که با یک ناکامی روبهرو شدهایم. افسردگی هم خودش را میتواند با 2 شکل نشان دهد یکی با سکوت و در خود فرو رفتن و یکی با خشم و عصبانیت و فریاد زدن.
ابتدا باید ببینیم چرا یک فرد عصبانی میشود و چرا آستانه مقاومتش تا این حد پایین است. در واقع خود عصبانی شدن یک پدیده طبیعی است چون همه آدمها آن را در طول زندگی تجربه میکنند، اما مهم این است که اگر این عصبانیت در حد جنون است، فرد بیمار محسوب میشود و نیاز به درمان دارد. اما در اکثر موارد تکنیکهایی وجود دارد که فرد میتواند بیاموزد و استرس و خشمش را کنترل و مدیریت کند.
گفته میشود محدودیت و محرومیت قائل شدن برای آدمها در زندگی از مصادیق خشونت است که به نظر من ما زنان ایرانی، مسلمان و بویژه خاورمیانهای این موضوع را خوب درک میکنیم. به اعتقاد من دادن حق طلاق به مرد، نگاه به زن به شکل یک دارایی، تمکین زن از مرد و... واژهها و مواردی است که در قانون و فرهنگ ما سببساز بروز خشونت میشود. شما با من هم عقیده هستید؟
نه کاملا به صورت صد در صدی موافق نیستم، اما در عین حال با بخشی از گفتههای شما همعقیدهام. مساله تمکین، طلاق در دست مرد یا تعدد زوجات جزو قوانین شرع است و قوانین ما نیز به علت نشأت گرفتن از شرع به چنین مواردی توجه کرده است. پس مواردی که مربوط به شرع میشود در آن بحثی نیست اما در این که خیلی از این قوانین را میشود تلطیف و اصلاح کرد، شکی نیست.
پس حقوقدانان و علما و دانشمندان ما میتوانند با دست بردن در این قوانین وضعیت خشونتآور آنها را از بین ببرند همچنین از طریق فرهنگسازی باعث بالا رفتن دانش و آگاهی مردم بشوند. ما الان در این دو بخش مشکل داریم و این همان مشکلاتی است که شما به آن اشاره میکنید.
ما نیازمند قانون حمایت از خانواده به معنای واقعیاش هستیم تا همه اعضای خانوده را در بر بگیرد و نه فقط مردها را. اگر قانونی فقط به مردها توجه کند وزن و فرزند را نادیده بگیرد مسلما سبب خشونت علیه خانواده میشود. ما هیچ قانونی درباره حفظ حقوق مادر نداریم با این که در دین و فرهنگمان مدام از مقام و جایگاه مادر حرف میزنیم.
همه اینها به خانواده آسیب میزند. قانون باید فضای خانواده را برای تمام اعضا به فضایی امن و دوستداشتنی تبدیل کند.
به اعتقاد من برخی قوانین سبب دلهره زنان و فرزندان میشود چون آنها آیندهای نامعلوم را پیش روی خود میبینند.
وقتی امنیت ما از دست برود و ما احساس ناامنی کنیم جای آن را خشونت میگیرد. در این موضوع، بحث فرهنگسازی نیز خیلی بااهمیت است. زن در جامعه و در رسانههای ما باید همیشه مورد تکریم باشد. تمام مردان بزرگ عالم در دامان همین زن تربیت شدهاند، چون زن نقش تربیتکنندگی دارد و البته گاه اشکال اساسی از خود ما زنهاست چون ما پسرها را خشونتطلب و دخترانمان را خشونتپذیر تربیت میکنیم. ما باید دختر و پسرمان را با عزت و کرامت تربیت کنیم تا نه آن به سمت خشونت علیه همسرش برود و نه این خشونت را بپذیرد.
زن و مرد باید روش درست برخورد و رفتار با همسر را یاد بگیرند تا فضای خانه به فضایی امن، شیرین و شاد تبدیل شود.
مدتی است مرکز امور زنان ریاست جمهوری لایحهای با عنوان لایحه امنیت زنان را در دست تدوین دارد تا در صورت تصویب نهایی، برای مردانی که علیه زنان دست به خشونت خانگی میزنند، مجازات کیفری تعیین شود.آیا شما با تدوین چنین لوایحی موافقید و اساسا مجازات کیفری را راهحل پیشگیری از خشونت میدانید؟
به نظر من نه به همان اندازه که وقتی زن به دست مرد در خانه کتک بخورد، بنیان امن خانواده به خطر میافتد وقتی مرد به عنوان پدر، متحمل مجازات کیفری شود بنیان امن خانواده متزلزل میشود. مجازات مرد خانه نمیتواند کمککننده باشد و هدف مقدسی که ما برای خانواده در نظر داریم را تامین نمیکند.
اینگونه قوانین درست مثل این است که بعضی از همکاران ما به زنان کتکخورده یاد میدهند که آنها هم شوهرانشان را بزنند، اما مگر زندگی صحنه جنگ است؟ اینجا خانواده است؛ یک فرزند در این میان مشغول بازی است، آن دیگری گوشهای خوابیده، کسی دیگر مشغول ناهار خوردن است. مگر میدان جنگ است که ما زن را قوی کنیم تا شوهرش را بزند و مرد هم جریتر شود و خشونت را بیشتر کند؟
نوابینژاد: نگرش قدیمی و کهنه مردسالاری به عنوان جنس برتر باید از بین برود. به نظر من باید در زندگی از آموزههای قرآن درس بگیریم، چون هیچ سندی مثل قرآن نتوانسته جایگاه زن و مرد را در خانواده تبیین کند
در واقع فرهنگ باید اصلاح شود. این نگرش قدیمی و کهنه مردسالاری به عنوان جنس برتر باید از بین برود. به نظر من باید در زندگی از آموزههای قرآن درس بگیریم چون هیچ سند دنیوی مثل قرآن نتوانسته جایگاه زن و مرد در خانواده را تبیین کند، آنجا که ملاک برتری را تقوی میداند و تاکید میکند که زن و مرد از یک ریشه و جوهر هستند.
اشکال کار ما این است که دستورات خدا را هم اجرا نمیکنیم. چه سودی دارد که مرد، زنش را بزند، او را کبود کند و تازه اگر زن جرات داشته باشد به کلانتری برود و پرونده را به پزشکی قانونی ببرد؟ آیا اینها در شأن یک خانواده است؟
یک مرد به عنوان مدیر خانواده چهقدر باید احساس حقارت کند که وجود او در خانواده، خانواده را به اینجا کشانده؟
گاهی اوقات اوضاع به گونهای میشود که بچهها برای شهادت علیه پدر به محکمه میروند. به نظر من ارزشهای خوب اسلامی را باید در جامعه پیاده کنیم و فرهنگ و آگاهی مردم را بالا ببریم.
مرد و زن حق ندارند در چارچوب خانواده هیچ نوع تعدی علیه یکدیگر داشته باشند. اگر خانوادهای براساس انصاف، احترام، عزت، تکریم و تقوا بنا نشود ، نمیتواند رسالت اصلی خود که تربیت و رشد و تعالی است را انجام دهد.
قوانین بسیار مهم است اما در چارچوب خانواده، اخلاق است که حکم میکند. در هیچ قانونی در دنیا ما با اصطلاحاتی چون بخشش، گذشت، وفاداری و تکریم روبهرو نمیشویم، اما کم نیستند زنانی که با تکیه بر همین امور اخلاقی، چارچوب خانواده را حفظ میکنند.
درواقع این اخلاق است که میتواند خانواده را در مقابل شکست و خیانت حفاظت کند. مردی که به هر شکلی به خانواده خیانت میکند و زنی که پایش را به خطا میگذارد، مفهوم خانواده از بین میرود و دیگر این کانون، یک مأمن و پناهگاه عاطفی نخواهد بود تا ما با غمها و شادیها و موفقیتهایمان سراسیمه وارد آن شویم و گزارش بدهیم.
خانوادهای که گرفتار خشونت شده و به قول شما در آن یک جنگ تمامعیار بهپاست، آیا امیدی هست تا با مشاوره و رفتاردرمانی به حالت عادی برگردد؟
به نظر من، برای این منظور در خانوادهها باید کارهای زیادی صورت بگیرد. اول باید دولت فضای امنی ایجاد کند تا نه مثل غربیها، فضایی برای تجمع زنان کتکخورده، بلکه محلی برای نجات دادن زنان از دست مردانی که وحشیانه به جان آنها افتادهاند، به وجود بیاید تا سلامت آنها بیش از این به خطر نیفتد و شرایط آرام شود.
مشاوره برای چنین خانوادههایی الزامی است، همچنین درمان اختلال شخصیت برای زن یا مردی که بیمار است. همین طور این زن و مرد باید در روابطشان با همدیگر همینطور در روابطشان با دیگران مشاوره شوند. من قطعا کسی را که دیگران را تحقیر میکند و کتک میزند،سالم نمیدانم و معتقدم که باید کمکهای درمانی بگیرد، اما اولین گام این است که در این خانهها، آرامش بیاید و افراد به صورت موقت از هم دور شوند، چون گاهی اوقات زندگی کردن با بعضی از این آدمها خیلی خطرناک است و کم نیستند زنان و کودکانی که بر اثر این خشونتها از بین رفتهاند.
همه کسانی که شما را میشناسند به حضور شما در جامعه زنان افتخار میکنند. شما با بیش از 70 سال متعلق به دورهای هستید که دختران را عمدتا از تحصیل محروم میکردند و با زور در خانه نگه میداشتند، اما بیشک شما که مراحل رشد و ترقی را پشت سر گذاشتهاید، در خانوادهای با فرهنگ رشد کردهاید. چطور شد که شما خانم نوابینژاد، ما در مشاوره ایران شدید؟
هر وقت کسی در این باره از من سوالی میکند، در مرحله اول میگویم که من خدا را خیلی شکر میکنم، چون قطعا این یک توفیق الهی برای من بود و کمترین شکی در این باره ندارم و دوم خانواده یعنی پدر و مادرم. آنچه از نظر اهمیت علم و ایجاد انگیزه برای کسب معلومات و دانش است، من از پدرم دارم. خانه دوران کودکی من بسیار بزرگ و با یک حیاط وسیع بود که حیوانات اهلی در ته باغ زندگی میکردند و من به خاطر همه اینها، دوران کودکی شیرین و شادابی داشتم. در خانه ما، اکثر اتاقها مجهز به کتابخانه بود و ما با کتاب مانوس بودیم.
یادم هست که در دورهای باید کتابهایی را هر روز حتی چند صفحه میخواندم و هر شب پدرم از ما میپرسید که چه چیزی از آن یاد گرفتم. همین باعث ایجاد انگیزه در من و عشق به درس خواندن شد.
اما اینکه مرهون مادرم هستم، به این علت است که او از پدر من بسیار مذهبیتر بود و ما را با مذهب آشنا کرد. ما یک خانواده پرجمعیت سنتی بودیم که در محدوده سهراه امینحضور کوچه آبشار بازارچه حاج امیرآقا که به اسم پدر من است و هنوز کاشی آبیاش وجود دارد، زندگی میکردیم. مادرم اخلاق و معنویت را به ما آموخت و بیشتر از هر معلمی ایشان در بستر عشق و محبت و احترام به ما درس زندگی داد.
بقیه خواهرها و برادرها هم مثل شما پیشرفت کردهاند؟
خواهر بزرگم که فرزند اول خانواده است، متخصص زنان و زایمان است. برادرم هم تحصیلات عالیه داشت، اما سه خواهر دیگرم بعد از دیپلم ازدواج کردند و من که بچه آخر بودم، به خاطر علاقه خودم و محبت و دید باز و سعهصدری که پدرم داشت، ادامه تحصیل دادم.
البته زمانی که تحصیلم تمام شد و وارد بازار کار شدم، واقعا باید بگویم که همسرم نقش فوقالعاده مهمی در زندگی من داشت و دارد و خدا خیرش بدهد که همیشه کمک و همراه و همدل من بود. من دو پسر دارم که آنها هم نسبت به من همین حالت را دارند که از این جهت هم ممنون خداوند هستم. یک عروس و یک نوه هم دارم.
من هم معتقدم شما مورد لطف خداوند قرار گرفتهاید، چون اینکه یک انسان در چه خانوادهای به دنیا بیاید، انتخابی نیست؛ بلکه شانس و لطف خداوند در آن دخیل است. مسلما شما در زندگی خانوادگیتان هیچگاه خشونت را تجربه نکردهاید، درست است؟
من در خانواده خودم هیچگاه خشونت را تجربه نکردهام و از دوران کودکیام تا به حال اصلا چنین مواردی را به یاد ندارم. الان مراجعانی دارم که میگویند پدرم فوقالعاده مذهبی است و صبحها ما را با کتک برای نماز صبح بیدار میکند، ولی من اصلا این موضوع را نمیتوانم درک کنم، چون ایجاد رابطه با خدا، بسترش از عشق و خواستن و محبت است.
من خدا را بسیار سپاسگزارم که هیچ وقت چنین مواردی را تجربه نکردهام و حرفهای به عنوان مشاوره دارم که به آن عشق میورزم. من دنبال برقراری آرامش در خانوادهها هستم؛ همان چیزی که خودم تجربهاش کردم و میدانم که چه نعمتی است.
پس نتیجه میگیریم شما در زندگیتان هیچگاه خشونت ندیدهاید و خشونت نکردهاید.
بله.
یادتان هست آخرین باری که نتوانستید خشمتان را مدیریت کنید چه زمانی بود؟
از خیلی وقت پیش یاد گرفتهام که در اوج عصبانیت کاملا آگاه باشم که چه چیزی میگویم و چه رفتاری انجام میدهم. مواردی بوده که خیلی عصبانی شدهام و احساس کردم که حقم تضییع شده، ولی به لطف خدا آن موقع هم کلامی از زبانم درنیامده که بعد پشیمان شوم یا حرکتی کنم که مدتی بعد خجالتزده باشم.
همه ما میتوانیم این را یاد بگیریم البته اگر خشونت ندیده باشید، خودتان کتک نخورده باشید و در فضای کتک و جنجال نبوده باشید. البته اگر هم خشونت دیده باشیم باز هم میتوانیم یاد بگیریم که بر خشممان غلبه کنیم، چون خوشبختانه تا انسان نفس میکشد و سلولهای خاکستری مغزش کار میکند میتواند یاد بگیرد. یادگیری موجب تغییر رفتار میشود. یعنی خشم از بین نمیرود اما این خشم تحت کنترل قرار میگیرد.
از صحبتهای شما برمیآید که خشونت در اجتماع را تجربه کردهاید. درست است؟
بله. مگر میشود در جامعه خشونت را تجربه نکرد؟
هرجایی که حقوق فرد تضییع شود و هرجا که انسان به یک مانع غیرمنطقی برخورد کند، دچار خشم میشود منتها باید اول خشم را مدیریت کند و بعد در آرامش به فکر حل مساله باشد. ما باید به دنبال یافتن راه حل برای مشکلات باشیم و اگر خودمان نمیتوانیم، از افراد خوشفکر و مورد اعتماد کمک بگیریم.
لازم است گاهی اوقات ما از بروز خشم پیشگیری کنیم که به نظر من در روابط زناشویی حتما میتوان پیشگیری کرد و البته به شرطی که زن و مرد سلامت باشند و اگر هم بیمارند خودشان را درمان کنند.
دوست دارم در چند جمله به همه ما یک درس زندگی بدهید.
درس زندگی نمیتوانم بدهم، اما میخواهم از تجربیات خودم حرف بزنم و آن اینکه در روابط انسانی که بیشترین و متنوعترینش در خانواده است، بیش از هرچیز اخلاق حاکم است. من اعتقاد راسخ دارم که در قوانین خانواده برای احساس امنیت کل اعضا و نه فقط مرد باید تجدیدنظر کلی صورت بگیرد و اعتقاد راسخترم این است که ما به بچههایمان و رسانهها به مردم، ارزشهای اخلاقی را یاد بدهند تا اخلاق در تمام روابط زندگیمان چه به صورت عام و چه به صورت خاص در خانواده حاکم شود.
و آخرین جملهای که همیشه دوست دارم بگویم اینکه همیشه خداوند را حاضر و ناظر بر افکار، احساسات و اعمالمان بدانیم.
مریم خباز / گروه جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم