کد خبر: ۴۸۳۶۵۹

وقتی اسمت رو، واقعی یا مستعار، زیر نوشته‌هات ننویسی، غیر از این‌که بدون نام می‌شی، امکان​ پیدا کردن مطالب ارسالیت نیست. با این‌حال گشتم نبود، نگرد نیس! این وصله‌هام به ما نمی‌چسبه! (دیگه یا چسبش خرابه یا هر چی!) دوباره بفرست با اسم، ببینم اصاً چی بیده و کجا بیده که تا بیده و بیده این درخت بیده این‌جا بیده ولی از تو و مطلبت خبری نبیده‌بیده! (ها؟ چرت و پرتا چیه می‌گم؟! آره راس می‌گی... باشه چشم!)

حانیه از مشهد: [...]من و شما یه دوست مشترک هم داریم یعنی داشتیم. اون بود که من رو با جام‌جم، صفحة بروبچه‌ها و پاسخگوی مهربونش آشنا کرد. وقتی جواب ایمیلهاش رو می‌دادین کلی ذوق می‌کرد. اون اولین بار واسه‌م جام‌جم خرید. یه روز[...] دلش بزرگ نشد. هر روز کوچیک و کوچیکتر شد. اون قدر کوچیک که دیگه عظمت دوستیمون توش جا نشد. بعد اون از من خواست که دوستیمون رو تموم کنیم، به همین راحتی. حالا من بازم جام‌جم می‌خونم ولی تنهایی؛ و یاد دوستیمون می‌افتم[...]

آاااخی... واقعاً به همین راااحتیییی؟! پس دیگه اسمش دوستی نبوده، لابد تِست دوستی بوده!

رحیم طاهری از حسن‌آباد فشافویه: سلام. خوبی؟ چه خبر؟ چی‌کار می‌کنی؟ در سلامت کامل به سر می‌بری؟ اوضاع و احوال خوبه؟ جامه‌ت جوره؟ تیاری؟ (کُردی و لُری و افغانی قاطی شد، به بزرگی خودت ببخش). حالا می‌ریم سر اصل مطلب: چرا وقتی اسم می‌بری از اعضای قدیمی، اسمی از این حقیر نمی‌بری؟ یعنی به این زودی فراموش شدیم و خبر نداریم !؟ چند شماره است که از قدیمی​ها اسم می‌بری اما از من... من که غمخوار لحظه‌هایت بودم... آهان این جمله برای یه جا دیگه بود...! من که از اول با داشته‌ها و نداشته‌هات سر کردم...! ای بابا... اینم واسه یه جا دیگه بود که...! هیچی اصلاً فراموشش کن. کاری نداری؟!

این حرفها چیه؟! د...! اعتماد به نفس داشته باش یه‌ذره! اونم تو که خودت قند و نب... ها...؟​آهان... اینم واسه یکی دیگه بود!

علیرضا ماهری: خواستم بگویم:/ خنجر و پشت/ درخت را دیدم/ خواستم بگویم:/ خسته از رگبار/ سقف را دیدم/ خواستم بگویم:/ شانه و پله/ جاده را دیدم/ خواستم بگویم:/ من،/ تو را دیدم/ خواستم بگویم:/ دوستت دارم،/ بعد از این سطرکه شد

بینم... فیلمفارسیه؟! یا بارگشت گودزیلا؟!

فرید دانش‌فر: تو چه خبر داری/ از آن رهگذر/ همان که ساده نگاهش کردی// تو چه می‌دانی/ زیر کلاهش/ چه فکرهایی دارد/ زیر پوستش/ چه دردهایی...

می‌خوای برو کلاهش رو وردار ببین چی به چیه! هوم؟ (دوره و زمونه‌ای شده‌هاااا... به کلاه رهگذرام کار دارن! تفو بر تو ای چرخ گردون... تفو... اخ...! تف! اُف! بابا کار نداشته باش به سر کچلشون... مریض می‌شی می‌ری‌هاااا... از ما گفتن!)

عاطفه سوری، 27 ساله از کرج: [...]خیلی وقت است که دست به قلم نبرده‌ام و برایت چیزی ننوشته‌ام. نمی‌دانی این روزها چقدر احساس تنهایی می‌کنم، چقدر دلتنگم، خسته‌ام از تکرار روزهای کشدار. زندگی‌ام سرشار شده از تکرار و من بی‌حوصله‌تر از روزهای پیش، این تکرار را می‌بلعم. دیگر حتی نمی‌توانم بنویسم. دلم برایت تنگ شده بود[...]

بفرما! پ دل منُ چی می‌گی؟ بیا خودت ببیییین...! سوراخ سوزن از اون بازتره! ولی عاطی، آدما همون‌جایی‌اند که قدمهاشون رو به طرفش برداشتن... توی چاه یا بالای کوه، باس نگاه کنن ببینن کی اون قدمها رو به سمت چاه یا کوه برداشته. سهم سنگلاخ بودن راه کمتر از ایناس باور کن. من که گفته بودم: باس لباس سیاه رو دربیاری دیگه. بیا بیرون از چاه سیاهی​ها و  دلمردگی​ها (اون‌قدر اسم توو این کشوهای ذهنم بایگانی کرده‌م طی این چن سال که نگو. محاله بروبچی رو که زمونی هی اسمشون برام تکرار می‌شده فراموش کنم. چه اسمشون رو ببرم چه نه... منم همونا که به من گفتی).

میثم پورصفر: [...]اخیراً به این نتیجه رسیده‌م که نوشتن واقعاً مسئولیت میاره. به همین دلیل این‌قدر کم می‌نویسم؛ هر چند که از اول هم چندان پرکار نبودم! چه بسا نوشتة غمگینی که انسان کم‌امیدی با خوندن اون مطلب همون اندک امید خودش رو هم از دست می‌ده و شما همین چند هفته پیش بود که در جواب مطلب یکی از بروبچه‌ها چه زیبا نوشته بودید: «بهار آمده، جوانه بزن و سبز شو» و من هم می‌خوام از شما به خاطر این جملة زیبا و نیز تلاشی که هر هفته می‌کنید تا فضای نشاط‌آور و امیدبخشی رو توی صفحة بروبچه‌ها داشته باشیم تشکر کنم.

آرهههه؟ ...ای روحیه‌دهنده، ای مسئولیت‌پذیر، ای... الان دیگه بهار گذشته و تابستون رسیده! کاش توی ادارة طبیعت یه مسئولیتی داشتم، می‌تونستم در قالب یه دونه... یه نشا... یه جوونه، بسپرمت به دست باد، نشرت بدم به هممممه‌جاااا، اون‌وخ فقط کافی بود دستت رو دراز کنی و بگی: اُه... این درخت توو دستای من چی‌کار می‌کنه؟ بعد من می‌گفتم: زبل‌خان این‌جاااا... زبل‌خان هممممه‌جاااا! خلاصه اگه تو یه تک‌سلولی هم بودی، همچی تکثیرت می‌کردم که همه بشن عین تو مسئولیت‌پذیر، روحیه‌بخش، امیدوار، امیدبخش... تشکر از بابت تشکرت!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها