نزدیک به 40 سال قبل در روزهای اول بازپرسی‌ام خبر رسید جسد دو دختر جوان در بیابان‌های اطراف شهریار پیدا شده ‌است. در آن زمان شهریار هنوز شهرستانی پیشرفته نبود و مردم کمی در آنجا زندگی می‌کردند. بنابراین جای مناسبی برای قتل و پنهانکاری کارهای خلاف بود.
کد خبر: ۴۸۳۳۵۰

اجساد را به پزشکی قانونی منتقل کردند و تحقیقات را آغاز کردم. ظاهر دختران نشان می‌داد خیلی جوان هستند و آثار درگیری هم روی بدن آنها وجود نداشت. جای ضربه چاقو یا شلیک گلوله هم وجود نداشت بنابراین احتمالا آنها با سم کشته ‌شده ‌بودند.

چند روز بعد نتایج سم‌شناسی اعلام شد و پزشکی قانونی اعلام کرد دو خواهر با خوردن سمی بسیار قوی که برای کشتن حیوانات از آن استفاده می‌شود، جان باخته‌اند.

آنچه مسلم بود این دو خواهر بدون این‌که بدانند چه می‌خورند، این سم را خورده‌ بودند. محتویات معده آنها نشان می‌داد همراه غذا آن را خورده‌اند بنابراین آنها در یک مکان بودند.

هیچ‌کس گم شدن این دختران را به پلیس گزارش نکرده بود و کسی هم برای شناسایی اجساد مراجعه نکرده‌ بود بنابراین به این نتیجه رسیدیم که خانواده این دو خواهر هم به دنبال آنها نیستند. تا این‌که بعد از سه ماه مردی به پلیس مراجعه کرد و خودش را قاتل دو خواهر معرفی کرد. ماموران او را پیش من آوردند. این مرد که بشدت گریه می‌کرد، گفت: من دخترانم را کشتم، حالا عذاب وجدان دارم و می‌خواهم مجازات شوم. از آن مرد خواستم از ابتدای ماجرا برایم تعریف کند و بگوید چرا این‌کار را کرده‌ است.

پیرمرد در حالی که همه بدنش می‌لرزید، گفت: چند سال قبل صاحب مغازه‌ای بودم که درآمدش زندگی‌ام را تامین می‌کرد. اما بنابر دلایلی مغازه‌ام را از دست دادم و هر روز فقیرتر از روز قبل شدم. آنقدر فقیر شدم که طلبکارانم خانه‌ام را هم گرفتند و من آواره خیابان‌ها شدم. دو دخترم و همسرم هیچ اعتراضی به شرایط نمی‌کردند و هرچه فقیرتر می‌شدیم، آنها باز هم تحمل می‌کردند.

همسرم در خانه‌های مردم کار می‌کرد. در گوشه خیابان چادر زده ‌بودیم و زندگی می‌کردیم. تا این‌که زمستان شد و همسرم براثر سرماخوردگی دچار بیماری ریوی شد و دیگر نتوانست کار کند. یکی از همسایه‌ها به ما گفت می‌تواند در موتورخانه ساختمان جایی به ما بدهد تا زمستان را سپری کنیم. من هم قبول کردم. زنم بدحال بود و حتی پول تهیه نان‌مان را هم خرج داروهای او می‌کردم و خیلی شب‌ها گرسنه می‌خوابیدیم.

تا این‌که متوجه شدم پسر صاحبخانه عاشق دخترم شده‌ است. آنها مدتی با هم رابطه داشتند. یک روز دیدم دخترم گریه می‌کند. پرسیدم چه شده چیزی نگفت. فردای آن روز به‌طور اتفاقی حرف‌های دخترم با آن پسر را شنیدم. پسرک می‌گفت پدرش با ازدواج آنها مخالفت کرده چون خانواده دختر فقیر هستند و ممکن است دست به هر خلافی بزنند. پسرک هم بدون هیچ مقاومتی همه چیز را رها کرد و رفت. دخترم آنقدر از این موضوع ناراحت بود که چند کیلو وزن کم‌کرد. تا این‌که تصمیم گرفتم کار را یکسره کنم. من نمی‌توانستم از آن فقر خودم را نجات دهم و می‌دانستم برای دختر کوچک‌ترم هم چنین مساله‌ای پیش خواهد آمد. آن شب بعد از سه شب غذا درست کردم و در آن سم ریختم. دخترانم غذای مسموم را خوردند و حالشان بد شد. آنها را به بهانه بردن به دکتر از خانه بیرون بردم و در حالی که بد حال بودند، درون چاهی انداختم.

بعد که به خانه آمدم به همسرم گفتم آنها گم‌شده‌اند و احتمالا فرار کرده‌اند. یک ماه بعد زنم از غم دوری دخترانم دق کرد و مرد و من کاملا تنها شدم. از سمی که به دخترانم داده بودم، خودم هم خوردم اما مرا به بیمارستان رساندند و نجاتم دادند. این مرد به اتهام قتل زندانی شد. وضع روحی بسیار بدی داشت.

دستور دادم در زندان از او مراقبت کنند اما سه روز بعد خبر رسید او در حمام زندان، خود را حلق‌آویز کرده و جان داده ‌است. این پرونده یکی از تلخ‌ترین خاطرات دوران کاری‌ام بود. فقر بسیار بی‌رحم است و می‌تواند کاری کند که پدر، قاتل دخترانش شود.

 در این پرونده هم فقر آنچنان زندگی این خانواده خوشبخت را تحت تاثیر قرار داده‌ بود که نه تنها خوشبختی بلکه جان آنها را هم گرفت.(جام جم - ضمیمه تپش)

منصور یاورزاده ـ قاضی بازنشسته

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها