تاکنون 72 کتاب از سوی سربازان و ژنرال‌های عراقی که در حمله به خرمشهر شرکت داشته‌اند نوشته شده و در اغلب آنها از مردم ایران بطور رسمی عذرخواهی نیز شده است. این کتاب‌ها از سوی دفتر مطالعات فرهنگ و ادب پایداری حوزه هنری و چند نهاد دیگر به فارسی ترجمه شده است و روایت تکاندهنده آنها از آن روزها به گفته مرتضی سرهنگی، رئیس این دفتر به نوعی عذرخواهی سربازان و نظامیان عراقی از مردم ایران محسوب می‌شوند.
کد خبر: ۴۷۶۲۲۶

«خرمشهر در آتش»
نوشته رضا الصبری

نویسنده این کتاب خاطره، درباره وقایع ورود نیروهای عراقی به خاک خرمشهر و اعمال وحشیانه‌ای که انجام داده‌اند، نوشته است که «... این صحنه‌های دردناک پایانی نداشت و بویژه که در برابر چشمانم اتفاق می‌افتاد، دیگر طاقت دیدن آنها را نداشتم. عواطف انسانی به جانم چنگ می‌زدند و انقلاب شیعی در درونم، به مرز انفجار رسیده بود: من علوی هستم و پدرم و اجدادم هم علوی بوده‌اند!»

 

«ماموریت در خرمشهر»
نوشته سرهنگ عراقی صبار فلاح اللامی

تازه وارد خرمشهر شده بودیم، من در حوالی منطقه استقرار متوجه تعدادی از افراد غیرنظامی شدم. فرمانده گروهان ما که سرگرد زیدیونس عاشور نام داشت [این فرد حتی در میان خود عراقی‌ها به خاطر جنایت‌هایی که در زمان اشغال خرمشهر انجام داد، شهرت داشت] آنها را دیده بود. فرمانده دستور داد تا آنها را دستگیر کنیم. به نظرم حدود 14 نفرشان را توانستیم دستگیر کنیم. تقریبا همه‌شان لباس عربی به تن داشتند. ما آنها را به مقرمان بردیم. سرگرد زیدیونس هم آنجا منتظرمان بود. فرمانده به راننده یکی از لودرها دستور داد تا در همان‌جا زمین را گود کند و چیزی مثل سنگر بسازد. وقتی کار لودر تمام شد زیدیونس دستور داد تا همه آن افراد دستگیرشده به داخل آن گودال بروند. سپس به راننده لودر گفت که روی آنها خاک بریزد و گودال را پر کند. راننده ـ که یک گروهبان هم بود ـ به‌‌رغم این ‌که فرمانده او را به اعدام تهدید کرد، نتوانست این کار را انجام بدهد. وقتی فرمانده این صحنه را دید، راننده‌ای که پشت فرمان بود پایین کشید و راننده دیگری را مامور این کار کرد. راننده جدید بدون کوچک‌ترین تاملی آن گودال را پر کرد و 14 نفر از اهالی روستاهای خرمشهر در زیر خاک‌ها زنده به گور شدند.

نکته جالب توجه در این است که این کتاب زمانی نوشته شده که صدام زنده بود و این فرد در واقع خود‌زنی کرده و کتابش را به قیمت مرگ خود و خانواده‌اش نوشته است.

«توفان سرخ» نوشته سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی

من فرمانده گردان یکم تیپ ۴۱۹ بودم و به همراه نیروهای تحت امرم در خرمشهر استقرار داشتیم. هنگامی که عملیات آزادی خرمشهر آغاز شد، زمین زیرپایمان به لرزه درآمد و ابری سرخ‌رنگ بر سقف آسمان چسبید و اضطراب سربازان عراقی را دوچندان کرد.

شب قبل از عملیات روحیه‌ای بسیار عالی داشتیم، صدام حسین به دیدارمان آمد و گفت: «مطمئن باشید که روی زمین هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند محمره (خرمشهر) را از ما پس بگیرد.» نظامیان تحت تأثیر سخنان او قرار گرفته بودند و برایش کف می‌زدند. حتی به خاطر همین کف‌زدن‌ها و شعارها ما را مورد تقدیر قرار دادند، اما هنوز از این تقدیر و تشویقات لذتی نبرده بودیم که به فاصله یک روز، خرمشهر به دست صاحبان اصلی‌اش افتاد و ضربه‌ای گیج‌کننده به صدام وارد آمد، به گونه‌ای که هیچ‌گاه نتوانست بفهمد این اتفاق چگونه رخ داد. در جریان فتح خرمشهر، تلفات تیپ ما بیش از ۱۵۰۰ کشته، ۵۰۰ زخمی و تعداد ۱۰۰۰ اسیر بود؛ اینها ارقامی است که در بخشنامه‌های داخلی تیپ‌های لشکر هفتم ثبت شده است. ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه سوم شد، دستور داده بود که تانک‌ها از روی اجساد و پیکر زخمی‌ها بگذرند. این دستور، یک سند سری است که تاکنون فاش نشده است و من برای اولین بار آن را بازگو می‌کنم. آن روز، ماهر عبدالرشید، فرماندهی عملیات در این محور را به‌عهده داشت و من شخصا این دستور را از زبان او شنیدم. قضیه به این صورت بود که فرمانده تیپ 24 با ماهر عبدالرشید تماسی گرفت و گفت: قربان! زخمی‌های زیادی در منطقه، نقش زمین شده‌اند و ما می‌خواهیم ابتدا آنان را تخلیه کنیم، پس از آن که راه باز شد، تانک‌ها را به جلو حرکت دهیم.

ماهر عبدالرشید گفت: «نیازی به تخلیه مجروحان نیست.» بلافاصله فرمانده تیپ پاسخ داد: «ولی قربان، وجود ‌آنان باعث کندی حرکت زره‌پوش‌های ما می‌شود.» ماهر عبدالرشید گفت: «با تانک‌ها و زره‌پوش‌ها به جلو حرکت کرده از روی اجساد عبور کنید! این دستوری است که باید آن را از جانب صدام حسین تلقی کنید!»

«آخرین شب در خرمشهر»
خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر

من شب آخر آزادی خرمشهر توسط نیروهای اسلامی به این شهر اعزام شدم. ما با تمام امکانات آماده بودیم تا از تصرف این شهر توسط نیروهای اسلامی جلوگیری کنیم.

تیپ ما ـ تیپ «28» ـ در روز 11/5/1982 همراه نیروهای ذخیره برای دفاع از خرمشهر اعزام شد. فرمانده تیپ، ساعت 7 صبح روز 5/8/1982، طی جلسه‌ای توضیح داد که نیروهای ایرانی قصد بازپس‌گیری خرمشهر را دارند. این جلسه در منطقه «الدیر» برگزار شد. فرمانده تیپ گفت که ما و لشکر 7 شلمچه در منطقه بصره به عنوان نیروی ذخیره خواهیم بود. سربازان ایرانی مثل داوطلبان مرگ به سوی ما می‌آمدند؛ انگار می‌خواستند ما را از روی زمین محو کنند. برای آنها مرگ با فشنگ و آتش معنا نداشت. با این ‌که تانک‌های تیپ زرهی ما پیشرفته ـ و از نوع تی 72 ـ بود، اما پیاده‎ نظام ایرانی پشت‌سر تانک‌های ما می‌دویدند و در یک لحظه آن را به خاکستر تبدیل می‌کردند.

روز بسیار بدی بود؛ چون فرماندهی نظامی دستور اعدام تعدادی از افسران را صادر کرد؛ اما به من و سرهنگ احمد زیدان نشان شجاعت اعطا کردند... هنگام توزیع نشان شجاعت، صدام گفت: «من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم، این نشان‌ها برای سرپوش‌گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است. کاش کشته می‌شدید و عقب‌نشینی نمی‌کردید.»

او خشمگین به ما نگاه می‌کرد. بعد به طرفمان تف انداخت و گفت: «چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید. چرا از سلاح شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمی‌شوم تا روزی که سرهای شما را زیر چرخ تانک‌ها ببینم.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها