در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
از جمله هنرهای عطار که مثالزدنی و همردیف مولانا و حافظ است، آوردن مثلها در قالب اشعار است.
رادویانی (ترجمان البلاغه، 84:1949) گوید: «یکی از جمله بلاغت آن است کی شاعر اندر بیت حکمتی گوید، آن به راه مثل بود.» مولفان کتب بدیع چنین کاربردی را در شعر و نثر «ارسالالمثل» خواندهاند.
جملگی قدما و متاخران ارسال مثل را موجب آرایش و تقویت کلام و نیز نشانه قدرت گوینده دانستهاند؛ از جمله در کتاب فنون بلاغت و صناعت ادبی (همایی، 47) میخوانیم: «گاه باشد که آوردن یک مثل در نظم و نثر یا خطابه و سخنرانی اثرش در پروراندن مقصود و جلب توجه خواننده و شنونده بیش از چندین بیت منظوم و چند صفحه مقاله و رساله باشد.»
عطار مثل مرغی را که انجیر میخورد و نوکش کج است، اینگونه در شعر خود گنجانیده است:
گر برادر همچو حاتم شیر خورد
«هر کجا مرغی است کی انجیر خورد»
مولانا همین مثل را اینگونه در شعر خود درج کرده است:
بر سماع راست هر کس چیر نیست
«طعمه هر مرغکی انجیر نیست»
حال اگر شاعری دو مثل را در شعر خود درج کند. به آن «ارسالالمثلین» گویند، نظیر:
ندانست یک جا بود دام و دانه
به پای خود آمد به سلاخخانه
یا این بیت مشهور حافظ:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند (دیوان/ 120)
در آثارعطار دو گونه کاربرد مثل دیده میشود:
1ـ کاربرد امثال معروف به طریق درج:
نباید گرگ را دریدن آموخت. (عطار؛ اسرارنامه: 131)
ندارد گربه شرم از دیگ سر باز. (عطار؛ اسرارنامه: 142)
نیابی گنج تو نابرده رنجی (عطار؛ جوهرالذات)
یابنده بُوَد، جوینده راه (عطار؛ خسرونامه: 306)
نظایر: ابله نادان که خود را گم کند
کدخدای خانه مردم کند (سیستانی،افغانی)
ابلهی دیدم، که عقلش گم شده [یا کم شده]
کدخدای خانهمردم شده (شکورزاده، شیرازی)
که داند این چه کاریست و چه راهیمگر همزان نمد یابد کلاهی (عطار؛ خسرونامه: 307)
بانگ دهل از دور خوشتر (عطار؛ خسرونامه)
2 ـ گاه برخی از اشعار عطار به دلیل شهرت و رواج در حکم مثلی درآمده که قبل از وی رواج نداشته است:
به یک شبنم دو توفان برنتابد (عطار؛ دیوان: 123)
هیچکس گفتِ گدا نپذیرد (عطار؛ دیوان: 172)
انگشت زنان بودم، انگشت گزانم کرد (عطار؛ دیوان: 158)
عشق و افلاس است در همسایگی (عطار؛ منطقالطیر: 388، فرهنگنامه)
ماخذ عربی برخی امثال
که غرقه در همه چیزی زند دست.(عطار؛ خسرونامه: 174)
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند (مولوی؛ مثنوی: 1/1817)
گاه به ماخذ خود اشاره دارد:
نکو گفت آن حکیم نکتهپرداز
که نیکویی کن و در آب انداز (عطار؛ خسرونامه: 149)
مثلها
آب هرگز پایدار نیست (عطار؛ منطقالطیر: 49)
آخر افتاده را که رنجاند؟ (عطار؛ دیوان: 235)
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. (عطار؛ مصیبتنامه: 238)
ارچه از چوبند هر دو، به بود منبر ز دار (عطار،شکورزاده)
این کمان هرگز به بازوی تو نیست (عطار؛ دیوان: 329)
این گره کن به مهربانی باز (عطار؛ دیوان: 335)
بارت گران است و خرت لنگ (عطار؛ الهینامه: 153)
بازوی کرّار باید وقت کار (عطار؛ مصیبتنامه: 366)
با کسان آن کن که با خود میکنی (عطار: 161، دهخدا، شکورزاده)
درازی شب از رنجور پرسند (عطار؛ خسرونامه: 156،تکمله)
درد هرکس به قدر طاقت اوست (عطار؛ دیوان: 216، امثالموزون، شکورزاده)
درست از آب، ناید هر سبویی (عطار؛ خسرونامه: 226، شکورزاده)
رخش باید تا تن رستم کشد (عطار)
ز حکم رفته نتوان کرد پرهیز (عطار؛ خسرونامه: 289)
زری کاسان به دست آری تو بیرنج
ز دست آسان رود گر هست صد گنج (عطار؛ خسرونامه)
قطره باشد هر که را دریا بود (عطار؛ منطقالطیر: 269، امثالموزون، دهخدا)
کار خدا را نه چون بود نه چرا (عطار؛ دیوان: 718)
کسی کو بد کند، بد آیدش پیش (عطار: 255، تکمله)
ماتمزده را به نوحهگر حاجت نیست (عطار، امثال موزون، حییم، عوام، شکورزاده، دهخدا)
مرد را رسوا کند بس زود زر (عطار؛ منطقالطیر:117، دهخدا)
مردگان دانند قدر عمر و بس (عطار؛ مصیبتنامه: 325، امثالموزون، شکورزاده، دهخدا)
مرهم ریش حرص، مرگ است. (عطار؛ الهینامه: 4)
ملاحت باید اول (آنگه) پس فصاحت (عطار؛ مجموعه آثار، شکورزاده)
منه بیرون ز حد خویشتن پای (عطار؛ اسرارنامه، امثال موزون، شکورزاده، دهخدا)
مور چون در پشت گیرد کوه قاف (عطار، امثالموزون، دهخدا)
نابینا آن اولیتر که با عصا گردد (عطار؛ دیوان: 134، دهخدا)
ندیده کس که سر بالا رود سیل (عطار، شکورزاده، دهخدا، امثالموزون)
نه تو را دشمن توان گفتن نه دوست (عطار؛ مصیبتنامه: 65)
نه رَب داند، نه رُب .(عطار؛ منطقالطیر: 153)
نیست مرد بیادب صاحبمقام (عطار؛ مصیبتنامه: 139، دهخدا)
هزاران شیشه را سنگی تمام است (عطار؛ خسرونامه: 15، تکمله)
یک همهدان در دو جهان کس ندید (عطار؛ دیوان: 387، شکورزاده)
اگر باشی به مویی دستگیرم
برون آری چو مویی از خمیرم (عطار؛ خسرونامه: 215)
ببویش مرده هم از گور برخاست (عطار؛ خسرونامه: 254)
برو بر یخ نویس این گرم کوشی
ز سردی چون فقع تا چند جوشی؟ (عطار؛ خسرونامه: 311)
برون آمد ز گو، در چاه افتاد (عطار؛ خسرونامه: 311)
بیهوده بود بر آهن سرد زدن (عطار؛ مختارنامه: 159)
چو بالش نیست با خشتی به سر بر. (عطار؛ اسرارنامه: 158)
چو تنهایی نیابی هیچ یاری. (عطار؛ خسرونامه: 102)
چو صبح آید که جوید وصل انجم
چو آید آب برخیزد تیمم (خسرونامه نیشابوری: ص258)
دریا چو پدید شد، تیمم برخاست (عطار؛ مختارنامه: 251)
روستایی باشد از پروانه خوش (عطار؛ دیوان: 358)
به بویش مرده هم از گور برخاست (عطار؛ خسرونامه: 254)
ز گل هم سیخ سوخت و هم کبابم
وزین آتش ز سر بگذشت آبم (عطار؛ خسرونامه: 113)
قضای رفته را تدبیر مرگ است (عطار؛ جوهرالذات)
مکن هرگز بدی تا بد نبینی (عطار؛ جوهرالذات)
مهر و خون نخسبد در زمانه (عطار؛ خسرونامه: ص 142)
مثلوارهها
گر به عیب خویشتن دانا شوی
کی به عیب دیگران بینا شوی (عطار،دهخدا)
ای پسر دنیا ندارد اعتبار. (عطار؛ لسانالغیب)
کار دنیا زادن است و مردن است. (عطار، شکورزاده)
کاِ عالم عبرت است و حیرت است (عطار؛ منطقالطیر: 13)
چنان کز اندرون هستید در بازار بنمایید (عطار؛ دیوان: غزل383)
هلاک نفس خوی زشت نفس است (عطار، دهخدا)
یک ذره به آفتاب والا نرسد
یک قطره به گرد هفت دریا نرسد (عطار؛ مختارنامه)
تمثیلهای عطار
شاعران برای تجسم دریافتها، کشفها و ذهنیات خود از روش تمثیل استفاده میکنند؛ زیرا برخی از مفاهیم و تجربههای انسانی، بدون تجسم حسی به دشواری قابل درک است.
نکته: شاعران برای تجسم دریافتها، کشفها و ذهنیات خود از روش تمثیل استفاده میکنند؛ کاربرد تمثیل در آثار عطار چشمگیر است. وی بیشتر به جای مَثَل از تمثیلهایی استفاده میکند که بیتی از آن مثل رایج شده و یادآور داستانی است
تمثیل، نوعی تشبیه است، اما اغلب از تشبیه، مفصلتر است؛ یعنی عناصر و کلمات متعددی در آن نقش دارند. برخی تمثیلها با استفاده از پدیدهها و رخدادهای طبیعی ساخته میشود؛ مثلا:
هر کمان کز بس کشاندش بیشتر
تیر او بیشک رود در پیشتر (عطار، دهخدا)
ز جو آب روان برداشت آواز
که من رفتم ولی نایم دگر باز (عطار؛ خسرونامه: 212)
گونهای دیگر از تمثیل، استفاده از حکایتهای رایج است، برای بیان اندیشه شاعر؛ مثل گاو را از خر نمیداند:
«گاو ریشى بود در برزیگرى
داشت جفتى گاو و او طاق از خرى
ازقضا در ده وباى گاو خاست
از اجل آن روستایى داو(مهلت) خواست
گاو را بفروخت حالى خر، خرید
گاویش بود و خرى بر سر خرید
چون گذشت از بیع، ده روز از شمار
شد وباى خر در آن ده آشکار
مرد ابله گفت اى داناى راز
گاو را از خر نمیدانی تو باز (عطار؛ مصیبتنامه: 255)
(حدیقة: 647،امثالموزون) [کلیّات عبید زاکانى، ص 152]
گاهی شاعر برای بیان اندیشهاش حکایتی جدید میسازد؛ مانند منطقالطیر عطار که برای بیان مراحل سلوک عرفانی، داستان سفر مرغان و جستوجوی سیمرغ را آفریده است.
تمثیل به این دلیل که مفاهیم ذهنی و گاه دشوار را برای همگان دریافتنی میسازد، وارد زبان گفتوگوی مردم نیز میشود. اغلب ضربالمثلهای رایج در اصل، بیان تمثیلی یک تجربهاند و بسیاری از آنها از میان سرودههای شاعران به زبان مردم راه یافتهاند؛ مثلا:
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
رسالت را رسولی چون تو ننشست
همه انگشت یکسان نیست بر دست (عطار؛ اسرارنامه: 15)
یکی از روشهای اصلی شاعران سبک هندی است که به آن اسلوب معادله یا روش مدعا مثل میگویند
.بسیاری از بیتهای مشهور سبک هندی با همین اسلوب سروده شده است. چند نمونه را میخوانیم:
وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست
رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت
در کمال فقر چشم اغنیا بر دست ماست
هر کجا دیدیم آب از جو به دریا میرود
پشه با شب زندهداری خون مردم میخوردزینهار از زاهد شب زندهدار اندیشه کن
کاربرد تمثیل در آثار عطار چشمگیر است. وی بیشتر به جای مَثَل از تمثیلهایی استفاده میکند که بیتی از آن مثل رایج شده و یادآور داستانی است؛ نظیر داستان عمید نیشابور: بنده پروردن بیاموز از عمید. (منطقالطیر، عطار: 153، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 2165)
گفت: آن دیوانه بس بیبرگ بود
زیستن بر وی بتر از مرگ بود
از قضا یک روز بس خوار و خجل
سوی نیشابور میشد تنگدل
دید از گاوان همه صحرا سیاه
همچو صحرای دل از ظلم و گناه
باز پرسید او که این گاوان کِراست؟
گفت: این ملک عمید شهر ماست
بود زیر اسب، صحرایی نهان
اسب گفتی باز میگیرد جهان
گفت: این اسبان کِراست این جایگاه؟
گفت: هست آن عمید پادشاه
رفت لختی نیز آن ناهوشمند
دید صحرایی دگر پر گوسفند
گفت: آنِ کیست چندینی رمه؟
مرد گفت: آنِ عمید است این همه
رفت لختی نیز، چون دروازه دید
ماهوش ترکانِ بیاندازه دید
گفت مجنون: این غلامان آنِ کیست؟
وین همه سرو خرامان آنِ کیست؟
گفت: شهر آرای عیدند این همه
بنده خاص عمیدند این همه
چون درون شهر رفت آن ناتوان
دید ایوانی سرش در آسمان
کرد آن دیوانه از مردی سوال
کانِ کیست این قصر با چندین کمال؟
گفت: این قصر عمید است ای پسر
تو که باشی، چون ندانی این قدر؟
ژندهای داشت او، ز سر بر کند زود
پس به سوی آسمان افکند زود
گفت: گیر این ژنده دستار، اینت غم
تا عمیدت را دهی این نیز هم
چون همه چیزی عمیدت را سزاست
در سرم این ژنده گر نبود رواست
* * *
در آن ویرانه شد محمود یک روز
یکى دیوانهاى را دید در سوز
کلاهى از نمد بر سر نهادهبد و نیک جهان بر در نهاده
بر او چون فرود آمد زمانىتو گفتى داشت اندوه جهانى
نه یک لحظه سوى سلطان نظر کردنه از اندوه خود یک دم گذر کرد
شهش گفتا که چه اندوه دارى
که گویى بر دلت، صد کوه دارى
زبان بگشاد، مرد از پرده رازکه اى پرورده در صد پرده ناز
گرت خود زین نمد بودى کلاهى
تو را بودى بدین اندوه راهى [الهىنامه، عطار، ص 95]
که داند این چه کارست و چه راهی
مگر هم زان نمد یابد کلاهی (عطار؛ خسرونامه: 307)
تمثیل در حوزه ادبیات داستانی به نوعی خاص از داستان اطلاق میشود که بر محتوا، درونمایه و بیان افکار پیش از خود وقایع تاکید دارد و میان معنای ثانوی و روایت صوری تطابق یک به یک وجود دارد و رویدادها، شخصیتها، اعمال، گفتار، توضیحات و زمینههای اثر با معادلهایی در نظام ایدهها یا رویدادهای بیرون از داستان مطابقت دارد.
کارکترهای روایت تمثیلی ممکن است قهرمانان اساطیری، حیوانات، اشیا یا مفاهیم مجرد یا انسان باشد. مثل:
گر بود در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحب درد را باشد اثر (عطار؛ منطقالطیر: 178،) که برگرفته از داستانی از یوسف و زلیخاست.
نظیر: مادر را دل سوزد دایه را دامن (شکورزاده) / جگر جگر است و دگر دگر (شکورزاده) / غریبه غریبه است (شکورزاده) / غریبه را بکشی غریبه است (شکورزاده) / نوحهگر گوید حدیث سوزنام / لیک کو سوز دل و دامان چاک(مولوی)
ریشه روایت اول:
چون زلیخا حشمت و اعزاز داشت
رفت و یوسف را به زندان بازداشت
با غلامى گفت: «بنشان این دَمَش
پس بزن پنجاه چوب محکمش»!
«بر تن یوسف چنان بازو گشاى
کاین دم، آهش بشنوم از دور جاى»!
آن غلام آمد بسى کارش نداد
روى یوسف دید و دل بارش نداد
پوستینى دید مرد نیکبخت
دست خود بر پوستین بگشاد سخت:
مرد، هر چوبى که مىزد، آشکار
نالهاى مىکرد یوسف زار زار
چون زلیخا بانگ بشنودى ز دور
گفت: «آخر سختتر زن، اى صبور»!
مرد گفت: «اى یوسف خورشیدفر!»
گر زلیخا بر تو اندازد نظر
چون نبیند بر تو زخم چوب هیچ
بىشک اندازد مرا در پیچپیچ
برهنه کن دوش، دل بر جاى دار
بعد از آن چوبى قوى را پاىدار
!تن برهنه کرد یوسف آن زمان
غلغله افتاد در هفت آسمان
مرد، حالى، کرد دست خود بلند
سخت چوبى زد که در خاکش فکند
چون زلیخا زو شنود آن بار آه
گفت: «بس! کاین آه بود از جایگاه
گر بود در ماتمى صد نوحهگر
آه صاحب درد را باشد اثر»
دکتر حسن ذوالفقاری / استاد دانشگاه تربیت مدرس
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم