گفت‌وگو با زوجی‌که دست به ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی زده‌اند

یک پراید با بوی عطرکتاب

باید یک رویا داشت، باید دل به دریا زد و پشت رویا را گرفت و رفت، باید یک هدف داشت، باید سنگلاخ‌ها را تا رسیدن به هدف پشت سر گذاشت، باید دنبال خوشحالی بود. دنیا جای این‌جور آدم‌هاست، دنیا مال آدم‌هایی است که رویا دارند. با یک ماشین پراید مشکی‌رنگ که 30 جلد کتاب درونش چیده شده هم می‌توان به رویاها رسید، با بی‌پولی، با سوءتفاهم، با ترس، با نگاه‌های پراستفهام حتی با پوزخند.
کد خبر: ۴۴۰۵۳۳

مهدی و سروناز به رویاهایشان رسیده‌اند. کتابفروشی سیار آنها نه بوی دود سیگار و بنزین ناقص سوخته می‌دهد نه جای چانه‌زنی بر سر کرایه است. اینجا به مردم دانایی می‌فروشند؛ به مردم خواب‌آلود و بی‌رویا به آنهایی که حتی اگر سوزنشان بزنی آخ نمی‌گویند.

در ماشین این زن و شوهر کلمات زیر جلد و مقدمه و پیشگفتار کتاب‌ها پنهان شده‌اند و از روی داشبورد و شیشه بغل و عقب ماشین بالا رفته‌اند تا به زبان بی‌زبانی به مردم بگویند «لطفا یک رویا داشته باش، دانایی حق تو است».

ماشینی که بوی عطر می‌دهد و به محض واردشدن به آن موسیقی ملایمی به گوش‌ می‌خورد و راننده می‌گوید که کتاب‌های داخلش برای فروش است و همسر راننده هم برای مردم کتابخوانی می‌کند؛ این صحنه‌ها را شما با راه‌اندازی اولین کتابفروشی سیار خلق کرده‌اید. جرقه این کار از چه زمانی در ذهن شما زده شد؟

مهدی یزدانی: جرقه‌های انجام این کار از بچگی در ذهن هر دو‌ ما شکل گرفت حالا نه دقیقا به همین شکل فعلی ولی هر دو‌ ما از کودکی عاشق کتاب و ترویج فرهنگ کتابخوانی هستیم. من 8 سال است که به واسطه فعالیت در شهر کتاب، ارتباط تنگاتنگی با کتاب دارم و از 4 سال پیش تصمیم گرفتم تا برای کسب تجربه به کشورهای خارجی سفر کنم که نتیجه این سفرها این شد که از یک‌سال قبل به همراه همسرم ماشین‌مان را تبدیل به کتابفروشی سیار کردیم تا با این کار امید و خلاقیت را در روح جامعه بدمیم. به اعتقاد من همه ما وظیفه داریم تا با هر امکاناتی که در اختیار داریم عطش «دانستن» در جامعه را برطرف کنیم و چه چیز گواراتر از معجزه کلمات می‌تواند جامعه را به سمت نشاط و سعادت ببرد. در شروع این راه ما کارگاه‌های کتابخوانی و تحلیل کتاب در مهدکودک‌ها گذاشتیم که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. در قدم بعدی ماشین‌مان را تبدیل به محیط امن فرهنگی برای مسافران خسته تهران کردیم تا به همراه یک قطعه موسیقی آرامش‌بخش به مقصد برسند و این خاطره مثبت سبب شود تا آنها دوست همیشگی کتاب و موسیقی باقی بمانند. من هر روز کارم را از ساعت 7 صبح با نظافت ماشین و مرتب‌کردن کتاب‌ها شروع می‌کنم و حدود ساعت 5 بعدازظهر هم به خانه برمی‌گردم. یک یا 2 روز در هفته هم همسرم کتابی را انتخاب می‌کند و در مسیر برای مردم می‌خواند یا آنها را با آثار هنری آشنا می‌کند. این کار یکی از لذت‌های زندگی مشترک ما است که با عشق و علاقه با مردم‌مان تقسیم می‌کنیم. ما دنبال رویاهایمان آمده‌ایم و به اینجا رسیده‌ایم.

شما آدم‌های قالب‌شکنی هستید و هر قالب‌شکنی سختی‌های خاص خودش را دارد. در این یک سال چه مشکلاتی داشته‌اید؟

سروناز هرانر: ما اطلاعات زیادی درباره کتاب داشتیم برای همین به خودمان اجازه دادیم تا چیزی را خلق کنیم که در دنیا نیست. من به عنوان مدرس زبان انگلیسی وقتی مشغول تدریس هستم فکر می‌کنم که رسالتم فقط یاد دادن زبان انگلیسی نیست، برای همین سعی می‌کنم جرقه‌ای را که تا حد زیادی بین شاگردانم خاموش شده روشن کنم. به همین دلیل شاگردانم آخر کلاس‌ها اسم درسمان را می‌گذارند زندگی در زبان انگلیسی.

با همین پشتوانه‌های فکری است که می‌دانستم برای شروع این کار باید هزینه‌هایی را بپردازیم و سرمان را هم بالا بگیریم و بر سوءتفاهمات و ترس‌ها غلبه کنیم. بعضی‌ها به ما می‌گفتند که چرا دنبال یک کار درست و حسابی نمی‌روید که منظورشان کار رسمی و دولتی بود.

مهدی یزدانی: بله این جمله واقعا مثل خنجری بود که در بدنمان فرو می‌رفت. بعضی‌ها می‌گفتند این کاری که می‌کنید آینده ندارد و وقتی هم برچسبی که به کسی یا کاری می‌خورد واقعا آزاردهنده می‌شود.

سروناز هرانر: ما همیشه به عنوان یک زوج، کارگروهی‌مان خیلی خوب است. ما می‌دانستیم که چه کار می‌کنیم و به آن ایمان داشتیم. من از خانواده‌ای می‌آیم که همیشه قالب‌ها را شکسته‌اند و به جامعه رسیدگی کرده‌اند در نتیجه از طرف خانواده من چه پدر و مادر و چه دایی بزرگم استقبال خیلی خوبی شد و همیشه ما را تشویق می‌کنند و پیگیر کارهایمان هستند. این حمایت خیلی به ما کمک کرد.

مهدی یزدانی: بله، این حمایت واقعا مهم بود چون در رابطه با خانواده خودم یکسری مشکلات وجود داشت و آنها نسبت به کار ما و آینده این شغل نگران بودند چون روزی که من شغل کتابفروشی سیار را انتخاب کردم از استخدام در شهر کتاب مرکزی با حقوق خوب دست کشیدم.

ماشین شما طراحی ویژه‌ای دارد یعنی وقتی مسافر وارد آن می‌شود به جای این که راننده سیگار بکشد یا ماشین بوی دود بدهد و صندلی‌های کثیف و نامرتب آن لباسش را کثیف کند با فضایی پر از کتاب که بوی عطر می‌دهد و موسیقی ملایمی هم که در آن پخش می‌شود روبه‌رو می‌شود. وقتی مردم سوار ماشین شما می‌شوند چه واکنشی دارند؟

مهدی یزدانی: من در این یک سال آدم‌ها را به 2 دسته خواب و بیدار تقسیم‌بندی کرده بودم که معمولا هر روز بیدارها 60 درصد و خواب‌ها 40 درصد بودند. روزهایی که همسرم هم همراه من می‌آمد مسافران را دقیقا می‌شمرد که مثلا امروز چند آدم خواب و چند آدم بیدار سوار ماشین شده‌اند.

منظور از آدم خواب هم آدم‌هایی هستند که هیچ واکنشی ندارند و کاملا خنثی عمل می‌کنند. ما نمی‌گوییم که ماشین ما چیز ویژه‌ای است بلکه آن را وسیله‌ای می‌دانیم که می‌توانیم در جامعه آماری کوچک مسافران آن را آمارگیری کنیم. به نظر ما خنثی و بی‌تفاوت بودن نوعی بیماری است.

وقتی ما با چیزی مواجه می‌شویم که با چیزهای عادی پیرامونمان فرق دارد صددرصد باید واکنش داشته باشیم، اما 40 درصد مسافران ما هیچ واکنشی ندارند و این بی‌اعتنایی به شکلی است که آن آدم اصلا چیزهای دور و برش را نمی‌بیند. بعضی‌ها وقتی وارد ماشین می‌شوند آنقدر غرق در افکارشان هستند که هیچ چیز را نمی‌بینند. من اوایل فکر می‌کردم که این افراد فقط آدم‌های بی‌اعتنایی هستند اما بعدا فهمیدم ـ من همیشه مسافران را در آیینه نگاه می‌کنم ـ که اصلا به خاطر مشغولیت‌های ذهنی چشم‌شان چیزی را نمی‌بیند و شاید بعد از گذشت 5 تا 10 دقیقه تازه متوجه وجود کتاب در ماشین شوند. یکی از بزرگان می‌گوید مردم فکر می‌کنند که دنیا بین آدم‌های خوب و بد تقسیم شده در حالی که فقط 5 درصد مردم دنیا را می‌توان به خوب یا بد دسته‌بندی کرد به طوری که موضوع 95 درصد مردم دنیا بحث تفاوت‌هاست که این تفاوت‌ها موجب بروز واکنش‌هایی می‌شود که ما تعبیر خوب یا بد از آنها می‌کنیم. من در این یک سال واقعا به درستی این حرف پی برده‌ام چون تعداد خیلی کمی از افراد هستند که جزو آدم‌های خطرناک محسوب می‌شوند، اما به هر حال کارکردن با 40 درصد آدم خواب جزو سختی‌های کار ما است چون من مشغول کاری هستم که متفاوت است و هیچ‌گونه توجیهی برای آن وجود ندارد. برای همین اگر قرار باشد با آدم‌ها بحثی بکنیم یا حرف‌های نامربوطی بزنیم، واقعا فشارها زیاد می‌شود.

این 40 درصد آدم خواب تا به حال مثلا گفته‌اند که این چه کاری است که می‌کنید، جمع کنید و از این قبیل حرف‌ها؟

مهدی یزدانی: نه، این حرف‌ها تا به حال مطرح نشده فقط مساله مردم ما همان بحث علم و ثروت است یعنی آن 40 درصد معتقدند که این چیزها به درد ما نمی‌خورد و این مسائل فقط آدم‌ها را از زندگی واقعی عقب می‌اندازد. یک روز در قفسه کتاب‌ها، کتاب بیگانه آلبر کامو را گذاشته بودم و خانمی سوار ماشین شد و تا چشمش به آن خورد، به من گفت که می‌دانی این کتاب من را بدبخت کرد و من گفتم اگر قرار باشد یک کتاب آدم را بدبخت کند، صددرصد خودش از اول بیمار بوده ـ اینها را در دلم گفتم ـ عمده مشکل ما این است که مردم فکر می‌کنند ترویج کتاب به هیچ دردی نمی‌خورد.

سروناز هرانر: خب یک بخشی از این مشکل تقصیر خود ما هم هست. تقصیر نویسنده‌ها، کتابخوان‌ها و همه آنهایی که به نوعی با کتاب سروکار دارند. این افراد همیشه خودشان را چیزی جدا از جامعه می‌دانند و ظاهری معمولا عجیب و غریب پیدا می‌کنند. برای همین جامعه فکر می‌کند که اگر ما هم به سمت کتاب برویم احتمالا چیزی شبیه این افراد می‌شویم در حالی که ما آدم‌هایی که مثل مارکز و همه کسانی که نازنین‌وار زندگی‌های قشنگ و مفید هم داشته‌اند و خوشحال و خوب زندگی کرده‌اند را هم داریم.

به نظر من آدم‌های روشنفکرنما که باید حالت‌های خاصی داشته باشند آدم‌های عادی را می‌ترساند به طوری که از خودشان می‌پرسند اگر بچه من کتاب بخواند چیزی شبیه این آدم می‌شود؟

مهدی یزدانی: بله، در این یک سالی که با مردم به صورت خیلی تنگاتنگ ارتباط دارم این مساله را خیلی خوب درک کرده‌ام واقعا بیشتر آدم‌هایی که با هنر یا ادبیات سروکار دارند، ظاهر دلچسبی ندارند و نمی‌توان به خاطر این ظاهرشان به آنها اعتماد کرد.

سروناز هرانر: در دانشگاهی که تدریس می‌کنم، واحد موسیقی هم وجود دارد و وقتی دانشجوهایی را با ظاهر عجیب و غریب می‌بینم، از خودم می‌پرسم آیا واقعا بزرگان موسیقی دنیا هم همین شکل و شمایل را داشته‌اند؟ این همان چیزی است که باعث ترس آدم‌های عادی از این حوزه‌ها می‌شود.

خب شما چطور می‌خواهید این ترس‌های مردم را بریزید و تبدیل به یقین کنید؟

سروناز هرانر: اولین قدم کار روی خودمان است تا برخلاف آدم‌هایی باشیم که از آنها انتقاد می‌کنیم.

مهدی یزدانی: من همیشه سعی می‌کنم ظاهر مرتبی داشته باشم و هر روز ماشین را تمیز کنم که اینها هم کار راحتی نیست. چون نشستن پشت فرمان و کارکردن و تمیز ماندن کار سختی است.

سروناز هرانر: ما این کارها را انجام می‌دهیم چون معتقدیم که شغل ما مسافرکشی نیست و اگر مسافر سوار می‌کنیم، به خاطر هدف دیگری است.

مهدی یزدانی: من همیشه سعی می‌کنم تا جایی که امکان دارد ادب را رعایت کنم تا بدانند وقتی کسی کتاب خوانده و حالا کتاب می‌فروشد می‌تواند خیلی مودب و خوش‌رفتار باشد. متأهل‌بودن هم شرط اصلی این کار است، چون مردم به افراد متأهل بیشتر اعتماد می‌کنند. البته در مجموع فضای کاری من فضای سنگینی است چون قرار است کاری را بکنم که تا به حال سابقه نداشته است.

سروناز هرانر: گاهی اوقات من مهدی را به خاطر جمله اولی که به مسافرها می‌گوید «اینجا من کتاب هم می‌فروشم» تحسین می‌کنم چون واقعا خودم چنین اعتماد به نفسی ندارم و می‌دانم برای گفتن این جمله خودش باید حال خیلی خوبی داشته باشد چون اگر این طور نباشد اصلا نمی‌توان این کار را ادامه داد.

مهدی یزدانی: بله، واقعا فضا سنگین است. وقتی آدم‌ها داخل ماشین می‌نشینند فضا خیلی سنگین می‌شود البته این یک تصور است که در ذهن من ایجاد شده و در دنیای واقعی چنین چیزی نیست ولی به هر حال وقتی آدم‌ها داخل ماشین می‌آیند من باید یک فضا را بشکنم و رابطه برقرار کنم. برای همین وقتی حالم زیاد خوب نیست اصلا کار نمی‌کنم چون به هیچ وجه نمی‌شود با چهره بد جلوی مردم ظاهر شد. من واقعا در قبال مردم احساس مسوولیت می‌کنم.

سروناز هرانر: من چند سال داستان کوتاهی از آنتوان چخوف به نام شرط‌بندی می‌خواندم. وقتی خواندن این داستان سه چهار صفحه‌ای تمام شد آنقدر هیجان‌زده بودم که دوست داشتم بلند شوم و تحولی ایجاد کنم، این اثر ادبیات است، این تاثیری است که یک نوشته خوب باید به وجود بیاورد. پیام ادبیات این است که ما بخواهیم آدم بهتری باشیم حالا اگر نوشته‌ای هم هست که واقعیات را مثل سیلی به صورت ما می‌کوبد معنی آن زشتی نیست. هیچ ادبیات درستی به شما مفهوم مرگ را نمی‌رساند. پیغام ادبیات، زندگی است.

مهدی یزدانی: ادبیاتی غیر از این اینها پیغام ادبیات کاپیتالیسم است. پیغام پول است.

سروناز هرانر: اصلا اینها یک سوءتفاهم ادبی است.

حتی شعرهای محزونی هم که وجود دارد به ما می‌گوید این شرایطی است که حزن را ایجاد کرده پس برو و خوشحال باش. یکی از شعرهای من که باعث نگرانی فامیل شد هم همین ماجرا را دارد. من به خاطر سرگیجه‌ای که داشتم ام‌آر‌آی کردم و وقتی داخل دستگاه رفتم آنجا برایم مثل سنگر شد که صدای گلوله در آن به گوش می‌رسید. وقتی آن تو بودم با خودم فکر کردم که وقتی بیرون بیایم می‌توانند بگویند تومور داری یا نه بگویند سالمی و می‌توانی به زندگی ادامه بدهی. همین مبنای شعری شد که وقتی سرودم همه به من زنگ زدند و گفتند حالت خوب است؟‌ چرا نوشته‌ای من مرده جونی می‌شدم در حالی که پیغام شعر من این بود که ما فرصت نداریم و ممکن است خیلی زود دیر شود پس بلند شو و به زندگی ادامه بده.

این صحبت‌های شما من را یاد موسیقی داخل ماشین شما انداخت که دائما برای مسافران پخش می‌شود. چه مبنایی برای انتخاب این موسیقی‌ها دارید؟

مهدی یزدانی: البته ما قصد داریم یک بخش سی‌دی هم در ماشین‌مان راه‌اندازی کنیم. من با چند تا از شرکت‌های موسیقی وارد کار شدم و دیدم که چقدر موسیقی خوب در این کشور وجود دارد که روی پخش آن کار نشده و مردم آنها را نمی‌شناسند. برای همین با یکی از دوستانم ساعت‌ها در مورد موسیقی مورد استفاده در ماشین صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که همین موسیقی‌هایی که در ایران اجازه انتشار می‌گیرند را استفاده کنیم چون بعضی‌وقت‌ها موسیقی‌هایی به دست ما می‌رسد که آنقدر زیباست و ما حیف‌مان می‌آید که از آنها استفاده نکنیم. البته قانع‌کردن همه سلیقه‌ها کار خیلی سختی است ولی به هر حال مبنای انتخاب ما زیبایی است مخصوصا موسیقی‌هایی که ایجاد امید می‌کند.

البته وقتی به عنوان مسافر داخل ماشین نشستم با شنیدن موسیقی حس ایرانی‌بودن به من دست نداد، همین‌طور با دیدن کتاب‌ها. برای همین فکر می‌کنم این وضعیت باید کمی اصلاح شود.

سروناز هرانر: ما در بین کتاب‌هایمان از نویسندگان ایرانی مثل نادر ابراهیمی و ... که جزو نسل جدید نویسندگان محسوب می‌شوند هم داریم.

مهدی یزدانی: چون مخاطب ما مردم عادی جامعه هستند ما کتاب‌هایی را عرضه می‌کنیم که با ذائقه آنها هماهنگ باشد. آنها مردمی هستند که می‌خواهند از خواندن یک کتاب احساس خوبی داشته باشند.

سروناز هرانر: اما کتاب‌های ایرانی خیلی پیچیده و ناراحت‌کننده است که یکسری آدم‌های بدبخت داخل‌ آن وول می‌زنند و به نظر ما این کتاب‌ها برای کسانی که خودشان در این جریانات قرار دارند و با آنها زندگی می‌کنند زیاد جالب نیست. علاوه بر این‌که اطلاعات ما از ادبیات خارجی خیلی بیشتر از ادبیات ایرانی است و برای این‌که اشتباه نکنیم با چیزهایی که بهتر بلدیم شروع کردیم و اگر دوستان ما کتاب‌های ایرانی خوبی پیشنهاد بدهند، حتما آنها را ارائه می‌کنیم. البته باز هم می‌گویم که فروش رفتن کتاب‌ها خیلی برای ما مهم است چون فعلا قرار ما بر این است که هرچه از ماشین به دست می‌آید دوباره به خود ماشین تزریق شود خب اگر چرخ کتابفروشی نچرخد نمی‌توانیم این کار را ادامه بدهیم.

وضعیت فروش‌تان چطور است؟

مهدی یزدانی: متاسفانه این کار قابل پیش‌بینی نیست. یک روزهایی 100 هزار تومان در ماشین کتاب می‌فروشم، روزهای زیادی هم بوده که 70 تا 80 هزار تومان فروش داشتم و بعضی روزها هم واقعا هیچی. تمرکز من هم بیشتر روی فروش کتاب است تا گرفتن کرایه از مسافرها. خیلی‌ها به من می‌گویند تو چرا هم کرایه را از مسافر می‌گیری و هم پول کتاب را ولی واقعا با تخفیف‌هایی که گاهی به مردم می‌دهیم یا کتاب‌هایی که بعضا به آنها هدیه می‌کنیم چیز زیادی برایمان نمی‌ماند. بخش اقتصادی کار ما هنوز کمی لنگ دارد. ما بعضی وقت‌ها برای خرید کتاب‌های جدید با مشکل روبه‌رو می‌شویم چون ما بچه‌های پولداری نیستیم که این کار را از سر تفنن انجام دهیم. ما الان خانه مادرم زندگی می‌کنیم چون نمی‌توانیم کرایه خانه بدهیم. من اصلا دوست ندارم از کسانی که به عنوان مسافر سوار ماشین می‌شوند کرایه بگیرم. یک مدت هم اعلام کردم هرکس کتاب بخرد لازم نیست کرایه بدهد اما بعد دیدم که چرخ کار اصلا نمی‌گردد. کولر ماشین ما همیشه روشن است. به خاطر وجود استندها در صندلی عقب هم 3 نفر بیشتر نمی‌توانم سوار کنم. البته من واقعا از کسانی که کتاب می‌خرند کرایه نمی‌گیرم، ولی مردم این را قبول نمی‌کنند و کرایه می‌دهند. ولی با این حال درآمد ما کفاف هزینه‌ها و مخارج زندگی را نمی‌دهد.

آیا تا به حال کسی از مسوولان دولتی به سراغ شما آمده تا برای گسترش‌دادن کار و رساندن شما به اهدافتان کمک‌تان بکند؟

مهدی یزدانی: تا به حال 3 فیلم از کار ما تهیه شده که یکی از آنها در تلویزیون پخش شده و یکی دیگرش در انتظار پخش است. یک فیلم هم برای جشنواره فیلم شهر ساخته شد که در بین آن همه فیلم جایزه ویژه جشنواره را گرفت. ما آنجا بسته‌ای را آماده کردیم و به آقای قالیباف شهردار تهران دادیم و در مورد کارمان با ایشان صحبت کردیم، اما بعد از مدتی که من کار را از دفتر ایشان پیگیری کردم گفتند که نامه بایگانی شده و ما هم دیگر موضوع را پیگیری نکردیم.

سروناز هرانر: البته ما توقع استقبال داشتیم.

مهدی یزدانی: البته منظور ما این نیست که دولت به ما پول بدهد بلکه می‌گوییم دست کمک به سمت ما دراز کند تا ما حس کنیم که بالاخره یک نفر دارد ما را می‌بیند این‌که بدانم مثلا در کنار کاری که می‌کنم یک شغل ثابت هم دارم یا حتی شرایطی فراهم شود که بتوانم در یک گروه حرف‌هایم را بزنم یعنی یک فضای مشورت داشته باشم و از امکاناتی مثلا در حد جستجو در اینترنت بهره‌مند شوم.

من مطمئنم با وجود همه مشکلاتی که گفتید شما 2 نفر برخلاف مردمی که می‌گویند کتاب نان و آب نمی‌شود معتقدید که برعکس کتاب، هم نان می‌شود و هم آب. می‌خواهم بدانم کتاب در زندگی زناشویی شما دقیقا چه نقشی دارد؟

سروناز هرانر : کتاب از من و همسرم جدا نیست. البته من معتقدم که هر انسانی خودش یک رمان نانوشته است و بهتر است خوب بازی کند چون ممکن است کسی پیدا شود و او را بنویسد.

در خانه ما بخش عمده فضا را کتاب پر کرده. وقتی صبح از خواب بیدار می‌شویم و چشممان را باز می‌کنیم اولین چیزی که می‌بینیم عکس آدم‌ها و نویسنده‌هایی است که دوستشان داریم. من بعضی وقت‌ها به همسرم یادآوری می‌کنم که ما «ماندلا» را باید الگو قرار دهیم. یادت باشد که ما به بخشش و مهربانی باور داریم و ما به خشونت اعتقاد نداریم. یعنی وقتی با هم حرف می‌زنیم نوشته‌های درون کتاب‌ها را به هم یادآوری می‌کنیم که این تاثیر زیادی روی زندگی ما گذاشته. به نظر من مهدی مردی است که هر زنی می‌تواند به او تکیه کند که آن هم به خاطر زندگی‌کردنش بر پایه نوشته‌های خوب کتاب‌های خوب دنیاست.

تصمیم‌هایی که می‌گیریم آگاهانه است. وقتی ما آگاهانه کتاب بخوانیم و آگاهانه از آن برداشت کنیم دیگر بدون برنامه کار نمی‌کنیم و تصمیم نمی‌گیریم. ما می‌دانیم داریم چه کار می‌کنیم حتی اگر قرار است نقش یک ابله را بازی کنیم آگاهانه این کار را انجام می‌دهیم و این آگاهی را از چیزی غیر از کتاب نمی‌توان گرفت. به نظر من حتی آثار نقاشی و موسیقی دنیا هم از کلمات شروع می‌شود پس کلمه آغازگر تمام هنرهاست و باید قدر آن را دانست و نوشته‌های کتاب‌ها را به بخشی از وجود خود تبدیل کرد. آن وقت است که ما خودمان یک کتاب سیار می‌شویم و دیگران با دیدن ما به یاد چیزهای خوب می‌افتند.

مهدی یزدانی: باید به این باور برسیم که ما کتاب نمی‌خوانیم تا از دنیای واقعیت جدا شویم بلکه کتاب می‌خوانیم تا پایمان در دنیای واقعی ثابت شود و به آرامش برسیم و تمرکز کنیم.

شما در ابتدای صحبت‌هایتان گفتید که با راه‌انداختن این کار به رویاهایم رسیده‌ام، اما من معتقدم رویاهای آدمی تمامی ندارد. الان رویای شما چیست؟ دنبال چه چیزی می‌گردید؟

مهدی یزدانی: من دوست دارم این کار را به صورت مرتب و منظم و در قالب یک صنف دنبال کنم و به یک نقطه مثبت برسانم چون انجام دادن کارها به صورت نصفه و نیمه را دوست ندارم. من دوست دارم یک سینمای خیابانی هم درست کنم یعنی روی بدنه ماشینم مانیتورهایی داشته باشم و بتوانم برای مردم فیلم و انیمیشن پخش کنم.

سروناز هرانر: من آدمی هستم که سعی می‌کنم در لحظه زندگی کنم و نهایت تلاشم هم این است که زیبایی خلق کنم و دنبال زیبایی باشم و از این مسیر خارج نشوم. من دوست دارم دنیا طوری باشد که آدم‌ها خیلی بهتر از این که هست با هم رفتار کنند و در رابطه انسانی و تبادل افکار و خلق‌کردن غرق شویم چون اگر انرژی مثبت به دنیا بدهیم بالاخره روزی در جایی این انرژی به ما برخواهد گشت. من دوست دارم جهان در عشق غرق شود چون حتی اقتصاد و رفاه هم با وجود عشق جذابیت پیدا می‌کند. به نظر من انسان برای خوشبخت‌بودن خلق شده و اصلا قرار نبوده تا زجر بکشد. دوست دارم همه ما به این نتیجه برسیم که هدف از زندگی، لذت بردن و تقسیم این لذت با دیگران است.

مریم خباز / گروه جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها