در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
کنار من که نشست از هیکل خودم خجالت کشیدم؛ چاق و بدقواره. هرچند رضا میگفت تو چاق نیستی، تو تپلی ولی میدانستم این را به خاطر دل من میگوید، برای اینکه غصه نخورم و اعصاب خودم را داغان نکنم.
چند لحظه از نشستنش نگذشته بود که کسی به تلفن همراهش زنگ زد و او مشغول صحبت شد. در طول صحبت از چیزی صحبت میکرد که به قول خودش معجزه کرده بود و او را بدون اینکه حتی چروکی به تن و صورتش بیفتد از 90 کیلو رسانده بود به 50 کیلو و الان او هیکل مناسبی پیدا کرده بود.
زنها و دخترها همه با دهان باز و چشمهای گشاد شده نگاهش میکردند تا صحبتهایش تمام شود و شروع کنند به پرسیدن این کیمیا و اکسیر لاغری و جوانی.
آنقدر از پیدا کردن چنین کسی خوشحال و ذوق زده شده بودم که صدای آرایشگر را که چند بار گفته بود بند و ابروی بعدی، نشنیده بودم. وقتی دستش را چند بار جلوی صورتم تکان داد و به صندلی اشاره کرد، خجالت زده بلند شدم و روی صندلی اصلاح دراز کشیدم. تمام هوش و حواسم به وقتی بود که رضا با بهت نگاهم میکرد و با لبخندی از رضایت از هیکلم تعریف میکرد.
با دیدن این خانم برعکس دفعات قبلی که صدبار بعد از اصلاح آینه را میگرفتم جلوی صورتم و میلیمتر به میلیمتر دنبال کرکهای باقی مانده از اصلاح بودم، کار آرایشگر تمام نشده بلند شدم، تشکر کردم و به طرف زن رفتم و شمارهاش را با هزار زحمت گرفتم. کارتهایش در عرض چند دقیقه تمام شده بود و من مجبور شدم شماره را کف دستم بنویسم و خودم را لعنت کنم که چرا گوشی همراهم را جا گذاشتهام. تمام مسیر نگران بودم دستم عرق کند و شماره پاک شود. با هزار بدبختی خودم را به خانه رساندم و منتظر آمدن رضا شدم. 800 هزار تومان مبلغ زیادی بود، اما حاضر بودم با فروختن طلاهایم هم که شده هزینهاش را جور کنم. در کمتر از 2 هفته معجزه اتفاق میافتاد و من قبل از عروسی برادر رضا خودم را لاغر کرده بودم. آنوقت هیچکس نمیتوانست هیکل لاغر عروس جدید را به رخ من بکشد. خدا را چه دیدی شاید از همه زیباتر میشدم مگر زن فروشنده با آن اطمینان نگفت. شب با رضا سر پول دعوایم شد. میخواست بداند پول را برای چه کاری میخواهم و من میدانستم اگر بگویم برای چه، هیچ وقت با آن موافقت نمیکند. صد بار گفته بود بروم ورزش. چون تنها راهی است که میتواند اندام آدم را متناسب کند، ولی من حاضر بودم برای لاغر کردن خودم صبح تا شب و شب تا صبح گرسنگی بکشم ولی ورزش نکنم. از بس غر زدم و گریه کردم قول داد فردا با قرض هم که شده پول را جور کند. از شادی توی پوست خودم نمیگنجیدم. خودم را توی لباس مجلسی شب عروسی برادرشوهرم فرض میکردم که همه نگاهها به سمت من است و همه با تعجب مرا به هم نشان میدهند و من با افتخار راه میروم، برای همه ناز میکنم و کلاس میگذارم.
وقتی به آن زن زنگ زدم قرار شد قرصها را بفرستد و پول را من دم در به کسی که قرصها را میآورد بدهم. بدون هیچ نشانیای؛ شماره هم ثابت نبود. از این شمارههایی بود که رضا هر کاری کرد نتوانست بفهمد صاحبش کیست.
هر روز فقط یکی، ترجیحا با معده خالی، این تنها جملهای بود که زن پشت تلفن گفت. روزهای اول چیزی نبود، ولی کمکم عادت کردم. حالا هم که میبینید اینجوری روزگارم سیاه شده. زن دستهایش را حصار چشمهایش میکند و شروع میکند به گریه کردن. به خدا من نمیدونستم اینا شیشه هستن، باور کنید خانم.
هما پرتوی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد