میخواهم از مرگ شروع کنم. به نظر میرسد تفکر مرگ در کار شما خیلی قوی است. مخصوصا در قسمت مربوط به دو پیرمرد، شما انگار تفکر به مرگ را به منزله یک راه برای رهایی مینگرید.
درست است، اما معنای این حضور به عنوان یک عنصر رهاییبخش نیست. وقتی آدمها مرگ را به خود نزدیک میبینند، آن وقت سعی میکنند کارهای نکرده را انجام دهند و اشتباهات خود را جبران کنند که در این حالت همه چیز از جنبه مادیاش تهی میشود و تنها مفاهیم اساسی و حقیقی باقی میمانند.
در کار شما نگاه بدبینانهای نسبت به روابط انسانی وجود دارد. این نگاه از کجا میآید؟
در بخشی از نمایش که به داستان مادر و دختر میپردازد، این مساله وجود دارد؛ چراکه آنها محصول اشتباهاتی هستند که از قبل شکل گرفته است. آنان همچنین وارث کینهها و عقدههایی هستند که از پدر خانواده منتقل شده؛ مردی که آنها را رها کرده همان نادر پیر است. این وضعیت رابطه آنان را با هم و با دیگران دچار تضاد و پیچیدگیهای زیادی کرده است.
اگر درست فهمیده باشم دیدگاه شما این است که گناه مثل یک ارث از آدمها به نسلهای بعد منتقل میشود. درست است؟
دقیقا، ببینید ما یک قصه قدیمی داریم که در آن پیرزنی وقتی خانهاش را تمیز میکند، میبیند باد خاک خانه همسایهاش را به خانه او منتقل میکند. او به همسایهاش میگوید و همسایه هم خانهاش را تمیز میکند، اما او نیز متوجه میشود باد خاک همسایه آن طرفتر را به خانهاش میآورد و مجبور میشود این را به همسایهاش بگوید. این سلسله همینطور تکرار میشود تا اینکه کل خانههای روستا تمیز میشود. درواقع هر تفکر و دیدگاهی به همین ترتیب تکثیر میشود. مثل یک ویروس که وقتی کسی داشته باشد آن را به دیگران هم منتقل میکند. حال این ایدهها و عملکردها میتوانند مثبت و یا منفی باشند. اتفاقا وقتی مرگ دست در گردن آدمها میاندازد، آنان به فکر میافتند تا از تکرار اشتباهات خود جلوگیری میکنند.
در نمایش، عوامل تکرارشوندهای مثل شیشه مربا یا دفترچه پیمان وجود دارند که در قسمتهایی تکرار میشوند. اینها نشانه چه هستند؟
من مدام دنبال مهرهای بودم که قسمتهای مختلف کار را به هم وصل کند. این مهره در واقع شیشه مرباست که در هر قطعه نمایشی وجود دارد و دفترچه پیمان هم از این جهت حضور دارد که داستانی که در آن نوشته است دارد روی صحنه اتفاق میافتد.
ما در خانه پسرها یک نادر داریم و یک کسری. 2 پیرمرد درون پارک هم اسمشان نادر و کسری است اما نمیتوانیم دقیقا بگوییم که این نادر و کسرای پیر همان نادر و کسرای جوان هستند. اما از جهتی ارتباطهایی بین شخصیتهای آنها میتوان پیدا کرد. میتوانید این را باز کنید؟
من در دورههای مختلف زندگیام آدمهایی را میبینم که خیلی شبیه به هم هستند. مثلا الان که شما با من گفتگو میکنید 8 سال پیش شخصی با فیزیک و حالت شما با من گفتگو کرده بود. من احساس میکنم آدمهایی نمونهوار در زندگی هر کس تکرار میشوند. من در این نمایش سعی کردم که این مفهوم را به کار بگیرم؛ این که آدمها همه تکرار هم هستند. در جایی از نمایش یکی از شخصیتها میگوید: آدمها همشون تکراری هستند. یعنی انگار که زندگیها تکراری از هم هستند. در اینجا هم همانطور که گفتید این ابهام وجود دارد که 2 پیرمرد، آینده آن جوانها هستند یا نمونهای دیگر که مثلا یکی از آنها با گرفتن شیشه مربا از پیمان وقتی که از کنارشان عبور میکند سعی میکند جلوی تکرار نمونهای مثل خود را بگیرند.
شما نوعی روایت پازلی را به کار گرفتهاید، انگار در شکل روایت و ساختار اثر از قوانین تازهای تبعیت میکند. کمی ساختار نمایشنامه را باز میکنید؟
در زمان نوشته شدن این کار من انواع ساختارهایی را که در دانشگاه تدریس میکنم، مرور کردم و به فکر افتادم تا ساختار تازهای را پیدا کنم؛ این آزمایشی بود برای رسیدن به یک شکل جدید. نمیتوان گفت این کار دارای اوج و فرودهای ساختار ارسطویی است یا ساختاری ایستا دارد یا آنطور که در نمایشنامههای برشت میبینیم، به طور مطلق اپیزودیک است. شاید دارد میانه همه این روشهای روایی حرکت و برای رسیدن به ساختاری غیر تقلیدی تلاش و آزمایش میکند.
از سوی دیگر مدتی که درباره فیزیک مدرن مطالعه میکردم، با مباحث آن بسیار درگیر میشدم. بعد متوجه شدم که آگاهی و استفاده از فیزیک مدرن خیلی میتواند به ایجاد فضاها و ساختارهای نمایشی کمک کند. کاری را قبل از کهربا نوشته بودم به نام سهگانه میتراس که آن هم از همین مساله الهام گرفته بود.
شما هم نمایشنامهنویس هستید و هم نمایشنامه ترجمه میکنید، ضمناً مدرس نمایشنامهنویسی هم هستید. طبیعی است که دوران شکلگیری نمایشنامه برای شما طولانی باشد و نگاهی کاملاً فنی و ساختاری به نمایشنامهنویسی داشته باشید، اما این نگاه در شما چقدر اجازه بداههسازی و تغییر به بازیگر میدهد؟
من در داستان پیرمردهای نمایش کمی به دلیل ناآشناییام با زبان آدمهای این سن و سال، دیالوگهای کمتری نوشته بودم. برای همین وقتی بازیگران، این بخش را شروع به تمرین کردند، تغییراتی را به وجود آوردم که به واسطه آن بسیاری از دیالوگهای این بخش برای روان شدن توسط بازیگران معادلسازی شد.
دکور در کار شما انگار تشخص دارد و در بین صحنهها اشکالی میسازند و نوعی رقص را تداعی میکنند. با این کار سعی در القاء چه مفهومی داشتید؟
ما در این نمایش 3 مکان داشتیم و برای تغییر دکورها نمیتوانستیم زمان را برای تماشاگر خالی و بیاستفاده بگذاریم. برای همین تصمیم گرفتم یک سری شکلهایی مثل دایره، چرخش و دومینو که به مفهوم نمایش نزدیک است را با استفاده از دکور بسازم تا هم وقت تماشاگر از بین نرود و هم مفهوم نمایش از طریقی دیگر القاء شود.
علیرضا نراقی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: