گفتگو با تام استوپارد کابوسی به نام تئاتر

تام استوپارد(TomStoppard) نمایشنامه نویس بریتانیایی که نام اصلی اش توماس اشتراسلر است سوم ژولای 1937در شهر زلین چک به دنیا آمد. آثار این نمایشنامه نویس
کد خبر: ۳۳۱۰۴
، بیشتر به دلیل استعداد کلامی ، اجرای تیزهوشانه و مهارت ساختاری معروف است.
اویگن اشتراسلر، پدر استوپارد، پزشک شرکتی در چک بود که این شرکت او و خانواده اش را در سال 1939 میلادی به یکی از شعبه هایش در سنگاپور فرستاد.
بعد از حمله ژاپن، پدرش کشته شد و خانم اشتراسلر همراه 2فرزندش به هند فرار کردند.
خانم اشتراسلر در آنجا در سال 1946 میلادی با یک افسر بریتانیایی به نام کنت استوپارد ازدواج کرد.
خانواده استوپارد راهی انگلیس شد و در آنجا زندگی کردند. تام که نام فامیلی اش را از پدر دومش گرفت ، بعد از فارغ التحصیل شدن از مدرسه در سال 1954 به عنوان روزنامه نگار آزاد مشغول کار شد و بزودی در سال 1960 به نوشتن نمایشنامه روی آورد.
در سال 1965 میلادی ، استوپارد جزو 5 نویسنده جدیدی شد که داستان های کوتاهش در مقدمه(1964) 2 به عنوان بخشی از آثار گلچین ادبی جای گرفت.
اولین نمایش وی ، راه رفتن روی آب (1960) در 1963 در تلویزیون به نمایش درآمد. همین نمایش بزودی در برلین و در وین در سال 1964 نیز به نمایش درآمد و سپس با نام جدید وارد شدن یک مرد آزاد در 1968 در لندن اجرا شد.
نمایش روزن کرانتس و گیلدن اشترن مرده اند (65-1964) در تئاتر ملی بریتانیا به نمایش درآمد.
این اثر او با نمایش در آمدن در توکیو و بوئنوس آیرس شهرت زیادی برایش به ارمغان آورد. دیگر نمایش های او از جمله هر پسر خوب شایسته محبت است در 1978، «شب و روز» و «کشور کشف نشده» در 1980 به نمایش درآمدند.
واقعی (1982) اولین اثر کمدی رمانتیک او بود که با هنر و واقعیت ارتباط داشت و نمایشنامه نویس را به عنوان بازیگر در آن به نمایش گذاشته بود.
او نمایشنامه های رادیویی و فیلمنامه نیز می نویسد که از میان آنها می توان به ناامیدی (1975) ، فاکتور انسان (1980)، برزیل (1985 ) و شکسپیر عاشق (1998)اشاره کرد.
استوپارد در حال حاضر با خانواده اش در لندن زندگی می کند. الیزابت فرانس فورث پیش از به نمایش درآمدن نمایش مرکب چین با وی درباره موقعیت تئاتر مدرن گفتگویی کرده است که می خوانید:


نمایش مرکب چین امشب به اجرا درمی آید. از این که نمایش آخر شب به اجرا درمی آید، عصبانی هستید؛
اوایل شب را دوست ندارم. اوایل عادت به ترس داشتم ، زیرا به اجرا درآمدن تئاتر در اواخر شب به جادو و کابوس تئاتر می مانست. بالاخره هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد، ولی دیگر عادت کردم و برایم عادی شد.

فکر می کنید عادت کرده بودید، یا واقعا به نظم روی آوردید؛
نه، دومی صحیح است. مفهوم عمیقی همچون سرنوشتم وجود دارد. وقتی شروع به کار می کردم ، به نظر می رسید بویژه این 2ساعت ، لحظه های بسیار مهم و وحشتناکی بودند.
البته هنوز هم مهم هستند، ولی کاملا به شیوه ای دیگر. آن روزها فقط همان لحظات در تمام زندگی ام مهم بودند، ولی حالا فقط در آن لحظه مهم اند.

چرا در نمایش هایتان دوست دارید زمان را کنار هم بگذارید، گذشته را در کنار حال؛
چه عاملی باعث می شود این ویژگی را بیشتر دوست داشته باشید؛

فکر می کنم تئاتر باید واقعا تئاتر باشد و ارزش تماشا داشته باشد.
تئاتر در خور تماشایی را دوست دارم که به شیوه های مختلف ترکیبی باشد به گونه ای که تجربه ای را با خود به همراه داشته باشد.
به عبارتی ، شما همواره در کمین واژه غیرمنتظره ای هستید. چیزی که درباره حرکت میان دوره های زمانی است ، این است که فکر می کنم تئاتر موقعیت های حیاتی می سازد که شاید جالب نباشد. البته اگر این موقعیت ها نقطه مقابل چشم انداز دیگری نباشند.

چه چیزی به ذهن شما الهام می شود؛ چگونه این نمایش به ذهنتان خطور کرد و به چه شکلی؛
آیا از پیش تصویری در ذهن شما وجود داشت؛

برای شروع این نمایش ، 4سال با کودکی در هند زندگی کردم. بنابراین این ایده همیشه با من بود. من از نویسندگانی نیستم که صحنه نمایش را با اندیشه های تعجب آور پرمی کنند.
از چیزی که در توشه دارم ، برای نمایش استفاده می کنم و هند یکی از مواردی بود که همواره در توشه ام بود.

شما باید منتظر چنین اندیشه هایی باشید یا نه؛
آیا واقعا برای یک نمایش اندیشه خوبی دارید؛

فکر می کنم از آن دریای بیکران فقط قطره ای چشیده ام و بار سنگین نارضایتی مبهم 18 ماه پس از پایان آخرین کارم شروع نشده است.
موقعیتی که اکنون در آن قرار داریم، بسیار زیباست. فکر می کنم نمایش را 20ماه پیش تمام کردم.
یک احساس عصبی دارم. نمی دانم اصلا چرا باید یک نمایشنامه بنویسم؛ اصلا نباید نمایشنامه بنویسم، این طور نیست؛
البته فکر می کنم در حال حاضر، به خاطر نوشتن است که اینجا هستم. بنابراین ترجیح می دهم این کار را انجام دهم.

در شکسپیر عاشق با مانعی روبه رو نشدی؛
فقط با مفهوم بزرگی روبه رو بودم که واقعا چه می تواند باشد؛ درست مثل دیوار چین که میان من و نمایش بعدی قرار داشت.
وقتی آنجا هستم، احساس خوبی دارم.

آیا از موفقیت بزرگتان در شکسپیر عاشق تعجب نکردید؛
اثر باید خودش زیبا باشد تا به موفقیت برسد. من فکر نمی کردم این اثر به موفقیت بزرگی برسد.
اگرچه ما همه فکر می کردیم واقعا اثر بسیار زیبایی بود، در حالی که مردم باید آن را دوست داشته باشند.

البته خیلی آموزنده و نزد مردم بسیار محبوب بود.
بله، خیلی رمانتیک و احساساتی بود.

فکر می کنید این شخصیت خیلی مهم است؛
به نظرتان ، بیشتر عشق رمانتیک بود، یا عشق واژه ها که مردم را مجذوب فیلم کرده بود؛

میزان موفقیت این فیلم بیشتر به شیوه ای بستگی دارد که کارگردان به احتمالات رمانتیکی در داستان پاسخ می دهد.
بنابراین خیلی رمانتیک است و واژه ها واقعا نقش مهمی ایفا می کنند.
اخیرا از نوشتن درباره شخصیت هایی که عمق احساسات آنها بیشتر است ، انتقاد کرده اید و به کنت تینان ، منتقد تئاتر گفته اید برای نوشتن باید منتظر ماند.
من منتظر می مانم تا بتوانم خوب بنویسم. فکر می کنید، حالا می توانید آن را بخوبی انجام دهید؛

این که حالا می توانم آن را به نحو احسن انجام دهم یا نه ، نیازی به گفتن ندارد.
اما فکر می کنم انگیزه اصلی برای نوشتن هر چیزی علاقه کامل است و برای یک یا 2 روز فکر می کنید هر چیزی را بی نهایت خوب انجام داده اید.
مسائل در سومین روز آغاز می شود و برای بقیه زندگی ادامه می یابد.

بعضی می گویند هرگز بهتر یا بدتر از آنچه فکر می کنید، نیست.
حرف خوبی است. هرگز بهتر یا بدتر از آنچه فکر می کنید، وجود ندارد.

از نمایش های شما به عنوان نمایش هایی یاد می شود که کاملا کنایه آمیز و پر از شوخی های عجیب و غریب ولی فاقد عمق احساساتی هستند.
نظرتان در این باره چیست؛

فکر می کنم، یک انتقاد منطقی است، ولی هنوز پاسخ این پرسش را ندیدم که احساس بهتر از عدم احساس است.
واقعا چنین تصوری را درک نمی کنم. شما می توانید دقیقا پرسش نویسنده«اهمیت جدی بودن» را مطرح کنید.

منظورتان اسکار وایلد است؛
دقیقا. ممکن است ، او از آنچه شما پرسیده اید کاملا متعجب شود و شما هم از مطرح کردن کاملا تعجب خواهید کرد.
یعنی این که آن اثر بی نظیری است. من یک نمایش کمدی نوشته ام با عنوان هجو (مسخره) که بخشهایی از «اهمیت جدی بودن» در آن به کار رفته است.
شاید کسی بگوید از قلب احساساتی در آن خبری نیست و من کاملا بر این اندیشه ام که چیزی مردم را به گریه وادار نسازد.
بنابراین فکر می کنم انتقاد از نمایش های من کاملا منطقی است ؛ زیرا بهترین تئاتر آن است که در اعماق قلبتان نفوذ کند و برای لحظه ای بتوانی این احساس را در تئاتر مشاهده کنی.
فکر می کنم شکسپیر عاشق به این دلیل به موفقیت بزرگی رسید که توانست با دهان بسته مخاطب را به گریه وادارد.

فکر می کنید از تئاتر چه میراثی به شما خواهد رسید؛
اگر فردا در تصادفی جانتان را از دست دادید، از تئاتر چه میراثی بر جای خواهید گذاشت؛

دوست دارم حداقل تعدادی از نمایش هایم تا زمان مرگم به اجرا دربیایند.
من در گفتن این مسائل خجالت نمی کشم. لیتون استراچی مقاله نویس ویکتوریایی همیشه غر و لند می کرد که آیندگان برای من چه خواهند کرد.
من این رویه را دوست ندارم. فکر می کنم این کار را برای تو انجام نمی دهم. دوست داشتم روزنامه نگار شوم. عاشق روزنامه نگاری ام.
فکر می کنم روزنامه نگاری مهم بوده و حالا مهمتر است و فکر می کنم شما می توانید بسیاری چیزها را از طریق روزنامه نگاری سریعا تغییر دهید، بویژه این روزها از طریق روزنامه نگاری تلویزیونی؛ اما جایگاه حساسیت های اخلاقی ما در هنر قرار دارد و این چیزی است که دوست دارم همواره از آن یاد کنم.
البته ترجیح می دهم از آن پیش خانواده ام یاد کنم تا نزد کسانی که به تئاتر می روند.

مترجم: عسگر قهرمانپور
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها