داستان زندگی یک زن بی‌سرپناه

سقف‌‌‌ بالای ‌سرم ‌‌را از دست‌ دادم

آوارگی و بی‌سرپناهی ، سرنوشت زنی 50 ساله به نام رها است که با داشتن 2 فرزند دختر جایی برای زندگی ندارد و برای همین هم از ماموران نیروی انتظامی درخواست کمک کرده است. او که قربانی بی‌مهری خواهر و برادرش شده است می‌گوید: «یک خواهر و یک برادر دارم که زودتر از من ازدواج کردند و من ماندم با پدر و مادری که پا به سن گذاشته و بیمار بودند. آن دو نیاز به مراقبت داشتند برای همین تصمیم گرفتم قید ازدواج را بزنم و از آنها مراقبت کنم البته از کاری هم که کرده‌ام پشیمان نیستم اما در این کار آن‌قدر افراط کردم که از زندگی خودم بازماندم و حالا به این حال و روز افتاده‌‌ام.»
کد خبر: ۳۱۱۹۶۲

رها تا زمانی که والدینش زنده بودند هرگز به ازدواج فکر نکرد تا این که آن دو فوت شدند: «من 50 ساله شده بودم که اول پدرم فوت شد و هنوز چهلم او نرسیده بود که مادرم از دنیا رفت و من تک و تنها شدم. دیگر نمی‌‌توانستم در تنهایی زندگی کنم برای همین تصمیم گرفتم به خانه خواهرم بروم و مدتی را نزد آنها بمانم ولی او و شوهرش از حضور من ناراضی بودند و به همین خاطر هم دنبال فرصت و بهانه‌ای می‌گشتند تا از دستم خلاص شوند.»

این بهانه خیلی زود پیدا شد و خواهر رها به او اصرار کرد که ازدواج کند: «شوهرخواهرم مردی را برایم زیرنظر گرفته بود که خودش زن و بچه داشت به هر حال چاره‌ای نداشتم و در آن سن و سال بختم برای ازدواج نزدیک به صفر بود برای این که سربار کسی نباشم جواب مثبت دادم و شوهرم مرا مخفیانه عقد کرد ولی هیچ توجه و اعتنایی به من نداشت تا این که باردار شدم و دختران دوقلویم به دنیا آمدند. فکر می‌کردم با آمدن بچه‌ها رفتار همسرم تغییر خواهد کرد ولی این اتفاق نیفتاد.»

مشکل بزرگ‌تر وقتی به وجود آمد که هووی رها از وجود او باخبر شد. زن میانسال می‌گوید: «هوویم خیلی مرا اذیت می‌کرد و اصرار داشت از زندگی‌اش بیرون بروم ولی من که در این دنیا کسی را نداشتم و اگر از شوهرم جدا می‌شدم همان سقف بالای سرم را هم از دست می‌دادم و نمی‌دانستم با دو بچه چه کنم برای همین مقاومت کردم.»

در این بین هووی رها شوهرش را تحت‌فشار گذاشته بود. رها می‌گوید: «هوویم فکر می‌کرد من به ارث و میراث شوهرش نظر دارم. او آن‌قدر شوهرم را تحت‌فشار گذاشت تا این که مرا طلاق داد.»

بعد از جدایی، رها برای این که بتواند شکم خود و دخترانش را سیر کند تصمیم گرفت سراغ برادرش برود و از او کمک بگیرد اما برادرش حاضر به پذیرفتن او نشد برای همین زن میانسال دوباره به خانه خواهرش رفت اما به گفته خودش: «خواهرم هم مرا به خانه راه نداد برای همین دنبال کار گشتم تا این که در یک خانه سرایدار شدم. مدتی را در آن خانه ماندم و با نداری و بدبختی ساختم اما یک روز از نردبان پرت شدم، کمرم شکست و دیگر نمی‌توانستم کار کنم برای همین صاحبخانه بعد از 3 ماه اخراجم کرد و حالا آواره و بی‌سرپناه هستم.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها