در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
تاکیدی که رهبری به بصیرت خواص داشته و دارند، از آن جهت بود که خواص نقش راهبری قشری از افکار عمومی را به عهده دارند احکام و اعمالشان میتواند تاثیرگذار باشد، اگر نقش این خواص منافقانه باشد که انحراف افکار عمومی را موجب میشود و اگر این نقش انفعالی بود، باعث تردید در مردم خواهد شد.
در این میان اندیشههای افکار و سیره امام خمینی (ره) به عنوان بنیانگذار نظام اسلامی میتواند معیار خوبی برای افراد و جریانهای سیاسی باشد، اما در این مسیر همه باید هوشیار بود از آن جهت که اندیشههای امام را تفسیر به رای نکرده و رهنمودهای ایشان را در جهت منافع شخصی یا حزبی خود هزینه نکنیم.
بدون مقدمهای اضافی، گفتگوی ما را با مجید انصاری عضو مجمع روحانیون مبارز بخوانید.
اولین سوالم را میخواهم به محورهای انقلاب از دیدگاه امام خمینی (ره) اختصاص دهم. امام با توجه به اهدافی تلاش کردند تا رژیم پهلوی را کنار گذاشته و یک حکومت اسلامی را سر کار بیاورند. آن اهداف امام چه بودند؟
حضرت امام در مقاطع مختلف با شفافیت و صراحت هرچه تمامتر، تاکید میکردند که هدف ما از انقلاب و نهضت اسلامی، اجرای تمام عیار احکام اسلام و استقرار نظام سیاسی قرآن است. البته اهداف مهمی که زیرمجموعه این هدف کلی و کلان قرار میگرفت، متنوع و فراوان بودهاند. برخی از این اهداف به جغرافیای سیاسی ایران و ظرف انقلاب اسلامی (که کشور ایران بود) برمیگردد و برخی فراتر از مساله ایران و مردم ایران هستند. در ابتدا حضرت امام شاه را نصیحت کردند و شاید در آن زمان زمینه را برای یک انقلاب تمام عیار و تغییر نظام سیاسی مناسب نمیدیدند، لذا بیشتر به دنبال تغییر رفتار شاه بودند و در تغییر رفتار رژیم هم امام خمینی بر دو موضوع بسیار تاکید داشتند. یکی این که شاه بر کشوری حکومت میکرد که اکثریت قاطع مردم آن مسلمان بودند، اما خودش و پدرش به دین اسلام بیاعتنا بودند و حتی اسلامستیزی میکردند. ما در زمان محمدرضا شاهد بودیم که حتی مبدأ تاریخ را از هجری به شاهنشاهی تغییر دادند و تلاش داشتند با تکیه بر ناسیونالیسم فارسی و ایرانی به نوعی اسلامزدایی کنند.
وابستگی شاه به بیگانگان، دیگر مسالهای بود که امام را بسیار رنج میداد و ایشان نمیتوانستند تحمل کنند کشوری با این همه منابع عظیم وابسته به اجانب باشد و شاه در واقع مجری برنامههای آمریکا در خلیجفارس باشد. وابستگیهای تمام عیاری که رژیم شاه در برنامههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به غرب و بویژه آمریکا داشت و بدتر از آن همبستگی که رژیم پهلوی با رژیم غصبی و نامشروع اسرائیل داشت، موضوعاتی بودند که امام را بشدت رنج میدادند.
البته درست است که امام در ابتدا به پیغام دادن و سخنرانی اکتفا کردند ولی قطعا اگر مسائل هم اصلاح میشد، امام خمینی به همین میزان اکتفا نمیکردند و ایشان به دنبال این بودند که رژیم شاه کارهای اساسیتری بکند. اما به هر حال آغاز حرکت سیاسی امام از یک چنین نقطهای بود.
اگر بخواهیم تاریخی را ذکر کنیم، این آغاز مربوط به چه زمانی میشود؟
امام خمینی از همان دوران جوانی و نوجوانی روحیه ظلمستیزی داشتند و با خوانین منطقه خمین و عوامل حکومت رضاشاه و محمدرضا شاه درگیر بودند. بالاخره امام از خانوادهای بود که پدر ایشان، به وسیله خوانین و عوامل حکومتی به شهادت رسیده بود و از همان دوران جوانی مسائلی چون مبازات مشروطیت و مبارزات شهید مدرس در ذهن امام بسیار تاثیر گذاشته بود. خود این مساله بسیار با اهمیت است شخصی که ریاضتهای معنوی او در اوج بود و به دنبال اساتیدی چون آیتالله شاهآبادی و میرزا جواد آقا تبریزی بود اما عرصه سیاست و مسوولیت روحانیت در جامعه را نیز فراموش نکرده بودند و گاهی در آن شرایط دشوار و نبود وسایل ایاب و ذهاب، درس را در قم رها میکردند و به مجلس شورای ملی میآمدند و به عنوان تماشاچی، سخنرانیهای شهید مدرس را گوش میدادند و مبارزات او را تعقیب میکردند. این نشان میدهد که امام خمینی از ابتدا یک روحیه ظلمستیزی داشتند منتها امکانات و شرایط زمانه را مناسب نمیدیدند که بلافاصله وارد مسائل اساسی شوند.
تا زمانی که مرحوم آیتالله بروجردی زنده بود، ایشان مرجع علیالاطلاق بودند. بعد از ارتحال ایشان، رژیم با استفاده از خلأ مرجعیتی که به وجود آمد، با عجله اصلاحات آمریکایی که بعدها انقلاب سفید یا انقلاب شاه و ملت نام گرفت را آغاز کرد و شیطنتهایی را برای انتقال مرجعیت از ایران به نجف انجام داد. هدف رژیم هم تضعیف مرجعیت و عدم دسترسی مردم به این کانون خیزش بود. بر اثر چنین اقداماتی امام خمینی (ره) دریافتند که این رژیم قصد اصلاح خود را ندارد و به همین دلیل سخنرانیها و مبارزات خود را بیشتر کردند. من فکر میکنم حوادثی که در سال 42 اتفاق افتاد و آن جنایاتی که در مدرسه فیضیه رخ داد، مردم را کشتند و امام خمینی را حدود یک سال در زندان یا حصر خانوادگی نگهداشتند، امام را به این جمعبندی رساند که رژیم شاه از طرف اجانب ماموریت دارد و اصلاح نمیشود. بعد از آزادی امام از زندان، رئیس ساواک برای فریب مردم مصاحبهای انجام داد و اعلام کرد که ما با آیتالله خمینی کنار آمدهایم و ایشان هم قبول کردند که در سیاست دخالت نکنند.
امام خمینی بلافاصله برای رفع این سوءتفاهم عمدی که اینها القاء میکردند، برآشفتد و در قضیه کاپیتولاسیون که نشاندهنده اوج وابستگی آمریکا به رژیم شاه بود، آن سخنرانی معروفشان را در 9 بهمن سال 43 انجام دادند که روز سیزدهم ایشان را دستگیر و تبعید کردند. در حقیقت امام خمینی از همان زمان به این نتیجه رسیدند که نظام سیاسی باید در ایران تغییر کند لذا در نجف، برای اولین بار بحثهای ولایت فقیه را در قالب درس فقه خودشان بیان کردند. همین بحثها بعدا تبدیل به کتاب ولایت فقیه و نظریه استقرار حکومت اسلامی شد.
بنابراین امام در واقع دو هدف روشن را در انقلاب دنبال میکردند: یکی اجرای احکام اسلام و دیگری استقرار یک نظام مردمی ملی که اسلامی باشد و از وابستگی به اجانب هم دور باشد. البته امام خمینی انتقادات زیاد دیگری هم به رژیم شاه داشتند که مجموع آنها باعث شده بود که رژیم شاهنشاهی از نظر امام خمینی به لحاظ مبنای سیاسی و شرعی فاقد مشروعیت و مقبولیت بود.
یکی از شعارهایی که همواره در 3 دهه گذشته جزو شعارهای محوری ما بوده، بحث استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بوده است. تعبیر و تعریف امام خمینی از این شعار چه بود؟
همانطور که فرمودید، این شعار که بدرستی از جانب مردم ایران انتخاب شد، شعار محوری تظاهرات و تجمعات بود، جمعبندی هوشمندانهای بود که مردم از مجموعه گفتار، مصاحبهها، نوشتهها، سخنرانیها و اهداف امام کرده بودند. امام خمینی هم بر این موضوع صحه گذاشته بودند. در بعد استقلال، همان طور که اشاره کردم، امام خمینی از این که رژیم در تصمیمگیریهای خود وابسته به اجانب است، رنج میبردند و این مساله را خلاف اسلام میدانستند؛ زیرا قرآن بصراحت سلطه بیگانگان بر مومنین را رد میکند. البته بحثهای مفصلی در اینجا هست مبنی بر اینکه مراوده و تعامل توام با تفاهم و مبتنی بر تامین منافع ملی، منافاتی با استقلال ندارد و آنچه که امام نفی میکردند، وابستگی به اجانب و تسلط دادن آنها بر سرنوشت کشور بود. واقعا هم رژیم شاه به صورت بسیار تاسفباری، ایران را تحت سلطه بیگانگان قرار داده بود. شما اگر خاطرات اسدالله علم یا خاطرات ارتشبد حسین فردوست یا خاطرات خود شاه را بخوانید، میبینید که دربار برای جزئیترین تصمیمات خود در عرصههای مختلف باید از سفارت آمریکا و انگلیس کسب تکلیف میکرد و حتی بعضی جاها، خود شاه در موردی به نتیجهای میرسید؛ اما چون غربیها اجازه نمیدادند، او نمیتوانست تصمیم خودش را اجرا کند. وابستگی رژیم شاه به بیگانگان باعث وابستگی کشور در عرصههای مختلف شده بود و مردم کشوری که به لحاظ منابع بسیار ثروتمند بود، در فقر به سر میبردند و ایران به لحاظ علمی بشدت پایین نگه داشته شده بود. صنعت ما یک صنعت عقبمانده در حد مونتاژ بود و سیاستهای شاه، سیاست توسعه وابستگی بود و امام خمینی منظورش از شعار استقلال این بود که ایران روی پای خودش بایستد و مسوولان کشور در تصمیمگیریهای خود به جای ملاحظات منافع بیگانگان، ملاحظات منافع ملی را داشته باشند و اگر رابطهای را برقرار یا قطع میکنند، محور آنها منافع ملی باشد.
شعار دیگر یعنی آزادی هم از دیگر محورهایی بود که امام خمینی از ابتدا بشدت روی آن تاکید داشتند. براساس آموزههای اسلامی، انسان آزاد آفریده شده است و وظیفه حکومت و دولتها، پاسداری از حریم آزادیهای الهی و انسانی انسانهاست، نه اینکه آزادی یک عطیهای در اختیار شاه و حکام باشد و به هر مقداری که خواستند بدهند و هر موقع خواستند بگیرند. برهمین اساس بود که امام خمینی در یکی از سخنرانیهای خود با اشاره به یکی از صحبتهای شاه مبنی بر اینکه «ما به مردم ایران آزادی دادیم» فرمودند: اینکه کسی بگوید من آزادی دادم، خود این سخن یک جرم است؛ چون ذات این سخن به این معنی است که آزادی از مردم سلب شده و بخشی از آن به آنها داده شده است.
حکومتها تنها وظیفه دارند که آزادی را سلب نکنند، چون که مردم در ذات خود آزاد آفریده شدهاند و اهل انتخاب و اختیار هستند و در عرصههای مختلف از جمله بیان، قلم و... آزادند.
در همین جا که بحث آزادی به میان آمد، خوب است در مورد مرزهای آزادی هم صحبت کنیم. به هر حال آزادی مساله قشنگی است و مردم و افکار عمومی میپذیرند؛ ولی بالاخره این آزادی باید یک سقفی داشته باشد. در کشور ما این سقف کجاست و خود امام مرز آزادیها را تا کجا میدانستند؟
برای درک آزادی که امام خمینی هدف قرار دادند و این مساله بعدا به شعار مردم تبدیل شد و امام هم تایید کردند، باید ببینیم چه چیزی در رژیم شاه نبود که امام خمینی قصد بازگرداندن آن را به مردم داشتند.
در رژیم شاه بیبند و باری آزاد بود و در همین تهران معروف بود که تعداد مشروبفروشیها بیش از تعداد نانواییها یا کتابفروشیها بود. مراکز فساد و فحشا و قمارخانهها آزاد بودند؛ اما خیلی روشن بود که اینها آزادی مطلوب مورد نظر امام نیست؛ بلکه اینها ضد آزادی و مایه اسارت انسان است.
آزادی که اسلام و قرآن برای انسان طراحی کرده و امام به دنبال آن بود، عبارت بودند از مسائلی چون آزادی انسان در محیط اجتماعی برای حرکت به سمت تصمیمگیریهای درست، امکان رشد و ترقی، بروز خلاقیتها، تاثیرگذاری در عرصه سیاسی و اینکه یک انسان حق داشته باشد نظام سیاسی خود را انتخاب و اندیشه خودش را بدون واهمه بیان کند، حق داشته باشد در برابر حاکمیت و حاکم، بدون لکنت زبان حرفش را بزند و اعتراض خود را مطرح کند. امام خمینی در جایی فرمودند که اعتراض و انتقاد و بلکه تخطئه، یک عطیه الهی است.
امام مرزی را تعیین نکرده بودند؟
چرا. این آزادیها در رژیم شاه از مردم سلب شده بود و هرکسی که به شاه به خاطر سیاستهای غلطش انتقاد میکرد، پاسخی بجز زندان، شکنجه، تبعید و اعدام دریافت نمیکرد.
در رژیم شاه نه استاد دانشگاه آزاد بود که بتواند از منافع ملی دفاع کند و نه مرجع تقلید آزاد بود که یک فتوای روشنگر در رابطه با نهی از منکر عمومی اعلام کند و نه بازاری و نه هیچ قشر دیگری از عموم مردم آزاد بودند و نتیجه هم این بود که زندانها پر بود از مردم.
به عنوان مثال آیا امام خمینی در زمینه آزادی عقیده و مطبوعات و فعالیت احزاب در سخنرانیهای خود مرزی را تعیین کرده بودند؟
فراوان است و شاید هریک از این موضوعاتی را که مطرح کردید، یک مصاحبه جداگانه را بطلبد. امام خمینی در نظریه سیاسی که در درسهای فقهی خودشان مطرح کردند و بخصوص در دورهای که در پاریس بودند، در پاسخ به سوالات خبرنگاران غربی از جمله خبرنگار لوموند که در مورد آزادی. سوالات زیادی میکردند، امام خمینی با شفافیت پاسخ میدادند.
بعد از پیروزی انقلاب هم امام راجع به مقوله آزادی کرارا صحبت کردند که مجموعه نظرات حضرت امام در مورد آزادی در کتابی با همین عنوان از سوی موسسه نشر آثار امام چاپ شده است. امام خمینی معتقد بودند که انسانها در عقیده آزاد هستند و این صراحت قرآن است. البته انسانها در قبال کوتاهی خودشان در پذیرش عقیده باطل در پیشگاه خدا مسوول هستند و این طور نیست که هرکس هر دین و آیینی را برگزید، در پیشگاه خداوند ماجور باشد، چراکه خداوند امکان تشخیص حق و باطل را از طریق عقل و از طریق راهنمایی پیامبران فراهم کرده است.
براساس این مسائل، حکومتها حق ندارند که یک جامعه یا شخصی را وادار به پذیرفتن عقیدهای کنند و مردم در این زمینه آزادند. امام همچنین تفتیش عقیده را ممنوع میدانستند و این مسالهای است که در قانون اساسی هم بصراحت ذکر شده است. امام بر آزادی بیان و آزادی مطبوعات هم تاکید داشتند و مرز همه اینها رعایت حدود شرعی و منافع ملی بود.
امام میفرمودند گروههای سیاسی آزادند فعالیت بکنند، مشروط بر این که فعالیت آنها به توطئه و هنجارشکنی علیه ملت نینجامد. در عمل ما دیدیم که بعد از پیروزی انقلاب حتی کمونیستها آزاد بودند وحتی در تلویزیون میزگردهای مناظرهای با دستور و تایید امام راه افتاده بود و آنها در این میزگردها حضور داشتند. آقای کیانوری، رهبر حزب توده ایران و دیگران از چریکهای فدایی خلق که اصلا خدا را قبول نداشتند و معتقد به اندیشههای مارکسیستی، ماتریالیستی بودند در مقابل شخصیتی مانند شهید بهشتی به مناظره میپرداختند.
اما به هر حال آن مرزهایی که امام تعیین کرده بودند رعایت میشد؟
ببینید این خیلی مهم است که امام اجازه میدادند در داخل نظام یک حزبی حتی با داشتن ایدئولوژی ضدخدایی فعالیت کنند و حتی در تلویزیون جمهوری اسلامی هم حاضر شوند و مناظره کنند، اما زمانی که به منافع ملی لطمه نزنند.
در همین تهران ما دیدیم سازمان منافقین با وجود پیشینه بدی که داشت آزاد بودند و دفتر و روزنامه داشتند و رسما فعالیت میکردند، اما از زمانی که اینها به مبارزه مسلحانه روی آوردند و دست به اسلحه بردند یا در جنگ به ستون دشمن مبدل شدند، دیگر پذیرفته نبودند و این مساله تنها مربوط به جمهوری اسلامی ایران نیست و هیچ نظامی به اینگونه مسائل ضدامنیتی و هرج و مرجطلبانه اجازه بروز و ظهور نمیدهد، اما نکته بسیار مهمی که وجود دارد این است که غالبا در طول تاریخ به بهانه منافع ملی و به بهانه جلوگیری از هرج و مرج و تعیین مرزهای آزادی مشروع و آزادیهای غیرمشروع، آزادیها سلب شده است و دولتها در این زمینه افراط کردهاند. این موضوع مهمی است که امروز هم اتفاقا مساله روز کشور ماست. در قانون اساسی بخوبی به این موضوع اشاره شده است. قانون اساسی میگوید که نه میتوان به بهانه استقلال و امنیت، آزادیهای مشروع مردم را سلب کرد و نه میشود به بهانه آزادی، استقلال کشور را مخدوش کرد.
راهحل امام برای جلوگیری از این افراط و تفریطها چه بود؟
این موضوعات فقط با قانونگذاری دقیق و رعایت دقیق قانون قابل تامین است. یعنی قانون باید با شفافیت و بدرستی، حریمها و مرزها را مشخص کند البته از فرصت قانونگذاری نباید سوءاستفاده شود و خود این مساله هم میتواند یک محل لغزش باشد و باعث بیعدالتی به نام قانون شود.
منظورتان بحث قانونگذاری است؟
منظورم این است که وضع قانون ناعادلانه یک بیعدالتی است و قانون باید عادلانه باشد.
مگر در کشور ما غیر از این است که مجلس وظیفه قانونگذاری دارد و شورای نگهبان بر آن نظارت میکند. خود مجلس هم از نمایندگانی تشکیل شده است که ما خودمان انتخاب میکنیم؟
بله. راهش همین است که مجلس، قانون را تصویب میکندو چرخه قانونگذاری طی شود ولی مجالس، شورای نگهبان و دولتها نباید در گذر زمان، توجیهگر شوند و با استفاده از ابزار قانونی، روح قانون را مخدوش کنند و قانون ناعادلانه وضع کنند. اینطور نیست که مجلس و شورای نگهبان حق داشته باشند هر قانونی را وضع کنند حتی اگر این قانونها برخلاف روح قانون اساسی باشد. از دید بنده الان قانون انتخابات در کشور اگرچه مسیر قانونی خودش را طی کرد و پس از تصویب مجلس، از سوی شورای نگهبان هم تایید شد ولی در عمل، این قانون مورد سوءاستفاده واقع شده و آزادیهای مشروع مردم در انتخابات تا حدود زیادی مخدوش شده است.
قانون راه را برای اصلاح قوانینی که اشکال دارند بازگذاشته و اگر مثلا قانون انتخابات اشکالی داشته باشد میتوان از طریق قانونی برای اصلاح آن اقدام کرد. به نظر شما آیا بهتر نیست قانون هرچند دارای اشکال رعایت شود تا بیقانونی در جامعه حکمفرما نشود؟
این جمله معروفی است که قانون بد بهتر از بیقانونی است زیرا بیقانونی یعنی هرج و مرج. اگر در جامعهای حرمت قانون شکست و شخصی یا گروهی حتی با مقدسترین انگیزهها هم بخواهد به سلیقه خود، امور را پیش ببرد حتما هرج و مرج بوجود میآید، زیرا سلایق و انگیزهها مختلف است. بر همین اساس تکیه حضرت امام از ابتدا بر قانونگذاری بود و حتی ایشان در جایی تعبیر زیبایی دارند و میفرمایند: ولایت فقیه یعنی ولایت قانون.
امام این جمله را در پاسخ به شبهاتی فرمودند که ولایت فقیه را منجر به استبداد میدانستند. این جمله امام بحث مهمی است و در تبیین ولایت فقیه باید به آن پرداخت.
نکته دیگر این که جریان امور باید به سمت استیفای حقوق اساسی مردم باشد و قوه مقننه، مجریه و قضاییه در خدمت استیفای حقوق مردم باشند نه این که بتدریج حقوق اساسی مردم مورد تردید قرار گیرد و برای موجه جلوه دادن محدودیتهای اعمال شده در حوزه حقوق اساسی مردم، از ابزار قانونگذاریهای ناعادانه استفاده شود. اگر روند کلی به سمت قانونگذاری و استقرار نظام اسلامی و تامین حقوق و آزادیهای اساسی مردم پیش برود، طبیعی است که در این روند کلی، اگر قانون ناقصی هم وجود داشته باشد باید به سمت اصلاح آن حرکت کرد و همان طور که فرمودید ما مکانیزمهای اصلاح قانون را داریم.
در این مسیر حتی اگر ظرفیت ظاهری قانون اساسی و شرع در احکام اولیه، برای تامین منافع مقطعی کشور، قابلیت نداشته باشند راهکار احکام ثانویه و استفاده از تشخیص مصلحت در قانون اساسی پیشبینی شده است و رسما ممکن است که برای تامین امنیت ملی و منافع مردم، اصلی از قانون اساسی یا موضوعی از احکام اولیه اسلام به طور موقت نادیده گرفته شود و فلسفه تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام هم همین بود، اما آنچه که مهم است این که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی در کارند تا انسان با کرامت زندگی کند. من در کنگره اخیر حزب مردمسالاری روی این نکته تاکید کردم که کرامت انسانی در تمام نگرشهای اسلامی، چه در حوزه سیاست، در حوزه اخلاقی و در حوزه روابط اجتماعی به عنوان یک اصل بنیادی ذکر شده است و در قانون اساسی ما هم بعد از اصول پنجگانه دین که در اصل دوم مورد تاکید قرار گرفته است، بند ششم در اصل دوم قانون اساسی بر کرامت توام بر آزادی انسان تاکید کرده است.
لذا شورای نگهبان باید با توجه به این موضوع، قانون را تفسیر کند که نباید کرامت انسانی و آزادیهای مشروع، محدود شود. در شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی که شما در ابتدا در مورد آن سوال کردید، بخش آخر یعنی جمهوری اسلامی بسیار مهم است.
برخلاف برخی فقها و کسانی که حکومت اسلامی را حکومت یکجانبه تحکمی از بالا به پایین میدانند و به نوعی خلافت اسلامی را قائل هستند، امام خمینی از ابتدا معتقد به حق جمهور و حق عامه مردم در تعیین سرنوشت خودشان بودند و لذا فرمودند که نظام سیاسی ما جمهوری اسلامی است. مقصود از جمهوری این است که تمام امور در کشور مبتنی بر تصمیم و ارائه مردم است. اسلامی بودن آن هم از آن جهت است که چون اکثریت قاطع مردم مسلمان هستند، این نظام سیاسی که مردم انتخاب میکنند به احترام همین ملت مسلمان، احکام اسلام را حاکم میکند.
این موضوعی که شما فرمودید آیا با نظریه ولایت فقیه امام خمینی(ره) تضاد ندارد؟
با آن شکلی که امام مطرح فرمودند خیر، ولی با بعضی تفاسیر که امروزه از سوی برخی مطرح میشود، چرا. پاسخ به این سوال شما بستگی به این دارد که ما ولایت فقیه را چگونه معنا کنیم. براساس تعریف امام، اول اصل نظام را مردم باید انتخاب کنند لذا ایشان بعد از پیروزی انقلاب رفراندوم گذاشتند و از مردم ایران پرسیدند که آیا شما جمهوری اسلامی میخواهید یا نمیخواهید؟ اگر مردم در سال 58 میگفتند که ما جمهوری اسلامی نمیخواهیم به اعتقاد من قطعا امام به حوزه برمیگشتند و تکلیف را از خودشان ساقط میدیدند، اما مردم آگاهانه و مشتاقانه، جمهوری اسلامی را انتخاب کردند. در نظام اسلامی حاکم، شرایطی دارد و این شرایط، همان شرایط منصب ولایت فقیه است. بر این اساس، رئیس حکومت در نظام اسلامی باید شرایطی داشته باشد که از جمله آنها عدالت، تدبیر، مخالفت با هوای نفس، قدرت اداره جامعه و حفظ منافع ملت است.
همانطور که اسلام برای امام جماعت و قاضی شرایطی وضع کرده است طبعا برای رئیس حکومت هم شرایطی تعیین کرده است. از آنجا که از جمله این شرایط، فقاهت و اجتهاد است بنابراین حاکم باید فقیه و مجتهد باشد و لذا اسم آن را گذاشتهاند ولایت فقیه. اما باید این نکته را مدنظر داشت که فقه به تنهایی کافی نیست.
آیا نظر امام در زمینه ولایت فقیه، این نبوده است که اسلامیت از جانب الهی سرچشمه میگیرد و این جمهوریت است که قالب حکومت را تعیین میکند؟
اینکه رابطه ولایت فقیه با مسائلی چون آزادی چگونه است یک بحث تخصصی است و ما وارد آن شدیم.
من بیشتر میخواهم به رابطه جمهوریت و اسلامیت بپردازیم.
جمهوریت یعنی اینکه مردم در انتخاب نوع حکومت آزادند.
به همین دلیل هم جمهوری اسلامی به همه پرسی گذاشته شد.
بله، به همهپرسی گذاشته شد و مجددا قانون اساسی هم به همهپرسی گذاشته شد و امام خمینی انتخاب مقامات و مسوولان نظام را هم به مردم واگذار کردند و این مقامات ریاست جمهوری و نمایندگان مجلس و حتی رهبری را نیز شامل میشود. به این معنی که ولایت فقیه به خودی خود ولایت ندارد. البته طبق نظریه امام خمینی، فقیه واجد شرایط بالقوه ولایت دارد و اگر صد تا فقیه، شرایط لازم منصب ولایت فقیه را داشته باشند، اینها بالقوه ولایت دارند اما استقرار هر یک از اینها منوط به انتخاب مردم است و اگر مردم یکی را انتخاب کردند، بقیه فقها باید در دایره این حکومت تشکیل یافته عمل کنند.
چرا امام خمینی(ره) روی عنصر ولی فقیه تا این اندازه تاکید داشتند؟
ولایت فقیه یک نظریه عجیب و غریب نیست. ولیفقیه رئیس حکومت است. بالاخره جامعه انسانی نیاز به حکومت دارد و در هر حکومتی با هر نوعی، یک نفر در راس قرار دارد. در نظام اسلامی در زمان پیامبران و امامان معصوم، این فرد از جانب خدا تعیین میشود و آنها حق سرپرستی و حکومت بر مردم را از جانب خدا دریافت میکنند. اما در زمان غیبت، آن کسی که شرعا حق دارد بر مردم حکومت کند باید یک سلسله شرایطی داشته باشد که به آنها شرایط منصب میگویند.
الان در دیگر کشورها نیز، هر منصبی شرایطی دارد و اینطور نیست که مثلا در آمریکا هر کسی بتواند رئیسجمهور شود و بالاخره آنها هم شرایطی دارند.
شرایط حاکم اسلامی را فقه تعیین کرده است ولی این فرد را باید مردم انتخاب کنند و یک فقیه واجد شرایط به وسیله قوه قهریه و زور، حکومت را بر مردم تحمیل نمیکند. نهتنها ولی فقیه چنین حقی ندارد، حتی امام معصوم هم حق ندارد و سیره امام علی(ع) این را نشان میدهد.
بعد از پیامبر عظیمالشان اسلام، قطعا امام علی(ع)، ولی تعیین شده از جانب خداوند بود ولی در عین حال وقتی که جامعه زیر بار این ولایت الهی نرفت، حضرت دست به شمشیر نبرد تا خودش را بر جامعه تحمیل کند. در حالی که به نظر من حضرت علی(ع) توانایی این که خودش را با قدرت شمشیر بر مردم مستقر کند، داشت.
به خاطر همین مساله، جمهوری اسلامی ایران هم از ابتدا شرایطی را ایجاد کرد که همه مناصب به نوعی انتخابی باشند؟
مردم در انتخاب عالیترین مسوول نظام آزادند اما آن مسوول کشور باید یک شرایط قانونی داشته باشد. حال این انتخاب میتواند به صورت مستقیم با رای مردم و یا به صورت غیرمستقیم باشد. در قانون اساسی، انتخاب ولی فقیه به خبرگان محول شده است ولی این خبرگان را باید مردم انتخاب کنند و در واقع ولی فقیه با واسطه از جانب مردم انتخاب میشود. البته میشد در قانون اساسی، بدون واسطه هم پیشبینی شود، مثلا در قانون اساسی پیشبینی کنند که جمعی از خبرگان فن، افراد واجد شرایط ولایت را مشخص کنند و مردم، به صورت مستقیم از بین آنها یک نفر را انتخاب کنند. لذا در قانون اساسی ما و نظام مورد نظر امام انتخاب ولیفقیه الزاما باید از جانب مردم انجام شود.
البته من در اینجا اشکالات اساسی به روند انتخابات خبرگان دارم و معتقدم که تا حدود زیادی، انتخابات خبرگان از چارچوبهای انتخابات آزاد خارج شده است و کسانی که درصدد دفاع از ولایت فقیه هستند باید این نقیصه را برطرف کنند. حالا من درصدد نقد روند انتخابات خبرگان نیستم اما اجمالا عرض میکنم که در دنیای امروز ما نمیتوانیم مسائل حقوق اساسی را که در قانون اساسی خودمان هم به رسمیت شناخته شدهاند نادیده بگیریم و از کنار آنها بگذریم. ما نباید اجازه بدهیم که در گذر زمان، این روندها تبدیل به شیوه و سنتهای سلیقهای سیاسی شوند و بعد از یک مدت چشم باز کنیم و ببینیم که از انتخاب و آزادی انتخاب فقط اسمی باقی مانده است.
من متاسف هستم از این که بگویم در قضیه خبرگان، این اتفاق تا حدودی رخ داده است. من این مساله را از باب دلسوزی عرض میکنم و باید مجلس و مجمع تشخیص و مجلس خبرگان، نواقص انتخابات مجلس خبرگان را برطرف کنند. حتی از طرف اسلام و خود امام هم این مساله قابل قبول نبود که یک گروه که برگزارکننده انتخابات و ناظر بر انتخابات هستند، خودشان هم کاندیدا باشند. در هیچ جای دنیا هم چنین مسالهای قابل قبول نیست.
آیا اگر ما به سمت اصلاح اشکالات قانون برویم بهتر از این نیست که اصل قضیه را زیر سوال ببریم؟ متاسفانه در انتخابات مختلف کشور اخیرا رایج شده اگر نتایج انتخاباتی به نفع یک جریان سیاسی خاص باشد جریان پیروز خیلی به دنبال رفع اشکالات قانون انتخابات نمیرود اما در دوره بعد که نتایج انتخابات به هر دلیل به نفعشان نیست در مطبوعات و سایر جاها از اشکالات قوانین میگویند. به طور خاص در مورد قانون انتخابات، از سالها قبل همه اجماع دارند که این قانون اشکال دارد، اما هیچ مرجعی به سمت اصلاح این قانون نرفته است.
من نمیخواستم وارد آسیبشناسی قانون انتخابات مجلس و ریاست جمهوری شوم و بحث من بیشتر در حوزه مشروعیت و مقبولیت بود و اجمالا نتیجه صحبت من این است که رای مردم هم پایه مقبولیت است و هم مشروعیت. این که گفته شود مشروعیت ولی فقیه از آسمان است و مقبولیت او از زمین، این حرف درست نیست. به تعبیر دیگر ولیفقیه باید شرایطی را که در منابع دینی ذکر شده داشته باشد و این جنبه آسمانی قضیه است، اما ولی فقیه تا از سوی مردم برگزیده نشود، شرعا به مقام ولایت نمیرسد و اگر ما غیر از این بگوییم معنای آن این است که تمام فقها در عرض هم ولایت دارند.
امام در بحث مشروعیت ولیفقیه، در سال 47 به منشأ الهی بودن ولیفقیه اشاره دارند. ایشان در این خصوص گفتهاند: پیروی از رسول اکرم به حکم خداست، پیروی از متصدیان حکومت و ولیامر نیز به حکم الهی است.
بله کاملا درست است و این همان توضیح حرفهای بنده است. جنبه مشروعیت نظام همانی است که عرض کردم و حاکم جامعه باید دارای شرایطی باشد که در شرع تعیین شده است. لذا اگر فردی را مردم به اتفاق آرا برای حکومت یک کشور اسلامی انتخاب کنند اما آن فرد شرایطی را که در اسلام برای منصب رهبری تعیین شده نداشته باشد، ولایت او ولایت اسلامی نخواهد بود ولو این که او همان طور که عرض کردم به اتفاق آرای مردم انتخاب شده باشد. اما در طرف دیگر اگر کسی تمام شرایط ولایت را در بالاترین مرتبه داشته باشد و افقه فقها و قویترین مدیر جامعه باشد ولی مردم او را انتخاب نکنند باز او مشروعیت ندارد.
زمانی که امام خمینی در پاریس بودند خبرنگاری از ایشان پرسید که آیا شکل حکومت مورد نظر شما مانند همان خلافت اسلامی است که در زمان علی(ع) بود؟ امام در پاسخ فرمودند که شکل حکومت ما با اقتباس از سیره نبی اکرم و شیوه امیرالمومنین(ع)، جمهوری اسلامی است که توسط مردم تعیین میشود و در ادامه میفرمایند: اسلام به ما اجازه نداده است، رسولالله به ما اجازه نداده است، امیرالمومنین به ما اجازه نداده است که ما چیزی را به مردم تحمیل کنیم که آنها نمیخواهند. اینها عین جملههای امام است و ایشان با صراحت فرمودند که اسلام، پیامبر و امیرالمومنین به ما اجازه ندادهاند که ما چیزی را به مردم تحمیل کنیم که آنها نمیخواهند. بنابراین انتخاب مردم در مشروعیت نظام مطرح است. حال سوالی را در اینجا مطرح میکنند و آن این است که اگر صرف داشتن شرایط آسمانی ولایت، کافی باشد، این سخن امیرالمومنین را چگونه توجیه میکنید که میفرمایند: اگر حضور گسترده مردم نبود و حجت بر من تمام نمیشد، مبنی بر این که جامعه مرا میخواهد، من عنان شتر خلافت را بر پشت آن میانداختم و عطایش را به لقایش میبخشیدم. آیا امیرالمومنین حق گفتن چنین جملهای را داشت؟
این نشان میدهد که حتی امیرالمومنین که در روز عید غدیر مستقیما از سوی خداوند منصوب به ولایت شد میفرماید که اگر مردم جمع نشده بودند این امر را نمیپذیرفت. آیا این مساله به این معنی است که حضرت امیر العیاذبالله از زیر بار تکلیف الهی شانه خالی میکردند؟ مسلما چنین نیست و امام خمینی هم به استناد همین سخن است که میفرمایند حق نداریم چیزی را به مردم تحمیل کنیم.
اتفاقا این مساله، بسیار حرف عقلایی و قابل پذیرشی در دنیای امروز است ولی متاسفانه، برخی ولایت فقیه را در دنیای امروز یک مقام تحمیلی فراقانونی معرفی میکنند در حالی که واقعا ولایت فقیه آن طور که امام تعریف میکردند یک نظام مترقی است. ایشان در تعریفشان تاکید میکنند که هر فردی نمیتواند ریاست جامعه را برعهده بگیرد مگر این که شرایطی را داشته باشد که یکی از آنها فقاهت است. اما متاسفانه برخی فقه را در مسائلی چون غسل و تیمم و طهارت و نجاست خلاصه کردهاند. امام میفرمایند فقه، دستور زیستن از گهواره تا گور است. در نظام اسلامی، اطلاعات حاکم جامعه از قوانین باید در حد اجتهاد باشد یعنی حاکم جامعه باید یک حقوقدان برجسته اسلامی باشد. حاکم جامعه همچنین باید به لحاظ سلامت نفس یک انسان عادل باشد، عادل کسی است که دامن او به هیچ وجه به گناهان سنگین آلوده نشده باشد و بر گناهان کوچک هم اصرار نداشته باشد. شرط دیگر حاکم اسلامی مدیر و مدبر بودن است و شرط بعدی مخالفت با هوای نفس و گرایشهای شیطانی است. وضع چنین شروطی برای حاکم یک حکومت، بسیار روشنفکرانه است و در همه جا هم پذیرفته است که نظام اسلامی به هر کسی که از راه برسد و با هیاهوی تبلیغاتی بتواند خودش را تحمیل کند، اجازه ولایت داده نمیشود.
امام خمینی در این زمینه یک جمله بسیار زیبایی دارد و ای کاش صداوسیمای ما بحثهای مناظرههای مبنایی را باز میکرد و از طرح این گونه مسائل نمیترسیدند و آن وقت میدیدند که چه دفاع علمی و جوانپسند و دنیاپسندی از نظام ولایت فقیه میشد صورت داد.
امام خمینی در جایی میفرمایند که اختیارات ولیفقیه در اداره جامعه، همان اختیارات پیامبر و امیرالمومنین است، اگر کسی تصور کند که اختیارات امیرالمومنین در اداره جامعه کمتر از پیغمبر است و یا کسی تصور کند اختیارات ولیفقیه در اداره جامعه، کمتر از اختیارات امیرالمومنین است، ولایت و نبوت را نفهمیده است.
امامخمینی در همینجا میفرمایند البته این اختیارات در دست کسی است که اگر یک استبداد بورزد و یک گناه مرتکب شود خود به خود از مقام ولایت، منعزل است. یعنی عزل او قهری است و قبل از اینکه خبرگان و دیگران او را عزل کنند خودبهخود عزل میشود. به تعبیر دیگر اگر حاکم اسلامی، خودش میداند که اهل گناه کبیره است، حتی اگر مردم خبر نداشته باشند، حق حکومت ندارد.
در دنیای امروز اگر بگوییم که در اسلام برای حاکم چنین شرطهایی گذاشته شده است و این حاکم با چنین شرایطی باید از سوی مردم هم برگزیده شود واقعا چنین مسالهای باعث افتخار ماست و به نظر من اصل ولایت فقیه واقعا یک اصل مترقی است. در مخلص کلام، ولایت فقیه یک اصل قابل دفاع، عقلایی و مترقی است و در همه جا میتوان با سربلندی از آن دفاع کرد. اما اینکه بگوییم ولی فقیه یک مقام فراقانونی و یک مقام آسمانی است که اگر کسی به او اعتراض کرد از دین خدا خارج شده است، چنین مسائلی به طور قطع نمیتواند صحیح باشد.
اخیرا من دیدم یکی از منبریهای معروف تهران که صداوسیما هم خیلی او را ترویج میکند و بهتر است من نام او را نبرم در یک منبری میگفت که اگر کسی بداند در دل ولی فقیه چه میگذرد و او خلاف آن را بگوید، از دایره ایمان خارج شده است. این حرفها واقعا مزخرف است و اصلا این طور نیست. ولیفقیه انسانی است در کنار سایر انسانها و تا قبل از این که ولیفقیه شود عالمی در کنار سایر علما بوده است.
چرا برخی افراد در مسائل اخیر به سمت ضربه زدن به ولایت فقیه رفتند و تلاش کردند جایگاه ولی فقیه را در نظام اسلامی زیر سوال ببرند؟
این مساله دو علت دارد و در واقع این حرکت از دو منشا سرچشمه میگیرد. یک حرکت از سوی مخالفان با نظام و انقلاب و امام است و از زمان حضرت امام این مساله کم و بیش وجود داشت و هنوز هم ممکن است در بعضی جاها شاهد چنین حرکاتی باشیم.
ولی همه این اظهارات را به پای ضدیت با انقلاب و دین نمیشود گذاشت، چرا که بعضی از این شعارها و مسائل به خاطر دفاع بد از ولایت فقیه و ارائه چهره نادرست از ولی فقیه است. ببینید ولی فقیه از اصل اسلام که مهمتر نیست؛ حضرت علی(ع) میفرماید اگر اسلام را بد معرفی کنید همچون پوستین وارونه میشود. شما اگر پوستین را درست بپوشید مظهر زیبایی و وقار خواهد بود و به شما گرما میدهد، اما اگر این پوستین را وارونه بپوشید نهتنها گرمی ندارد بلکه چهره کریهی به شما میدهد که موجب ترس و وحشت بینندگان میشود.
امام میگویند اگر ولی فقیه در کار نباشد، طاغوت است. این یک نکته مهمی است و به نظرم منظور امام این است که اگر ما این عنصر را از دست بدهیم دوباره به 30 سال گذشته برمیگردیم.
این سخن کاملا درستی است و من از آن دفاع میکنم. من برای روشن شدن موضوع یک مثالی بزنم. الان اگر یک پزشکی بخواهد مطب بزند باید طبق قانون شرایطی داشته باشد، حال اگر کسی که درس نخوانده و یا تعهد پزشکی نداشته باشد بخواهد با جعل مدرک مطب بزند در واقع این منصب را غصب کرده و در واقع یک پزشک طاغوتی است.
برای همین است که در جمهوری اسلامی ایران، مجلس خبرگان تشکیل شده است.
برپایه مثالی که من در بالا عرض کردم ما برای هر منصب دیگری از جمله قاضی، نماینده مجلس و رئیسجمهور و رهبری شرایطی داریم. اینکه امام میگوید اگر ولی فقیه نباشد طاغوت است به این معنی است که اگر سرپرستی جامعه در اختیار فردی با شرایطی غیر از شرایطی که در شرع مشخص شده قرار گیرد طاغوت است. دلیل آن هم این است که یا ولایت الهی است و کسی حاکم است که شرایط را دارد و مردم هم انتخابش کردهاند و یا ولایت طاغوتی است. البته ممکن است که در جامعهای فقیه واجد شرایطی وجود نداشته باشد که در آنجا هم اسلام جامعه را رها نکرده است و قوانین خودش را دارد. به همین دلیل است که من میگویم ولایت فقیه یک مقام آسمانی نیست.
اینکه فرمودید چرا عدهای سخنان نامربوطی راجع به ولایت فقیه میزنند و حتی شعارهای نامربوطی دادند من خیلی صریح و شفاف عرض میکنم که متاسفانه بعضی از افراد و جریانها به جای آن که بیایند و صادقانه از ولایت فقیه دفاع کنند، از ولیفقیه سپری ساختهاند تا با استفاده از آن از منافع حزبی، گروهی و شخصی خودشان دفاع کنند. فرض کنید که یک فردی در جایی نماینده ولی فقیه است و مرتکب یک اشتباهی میشود و یک عده به او اعتراض میکنند. حال این فرد به جای اینکه اشتباه خودش را بپذیرد و وقتی میبیند که مردم قبولش ندارند، میآید و تمام منتقدان خود را به ضدیت با ولایت فقیه متهم میکند و میگوید چون که آقا به من حکم داده پس هرکس که به من معترض است پس با ولایت فقیه مشکل دارد.
در صورتی که اصلا این حرفها نیست. شورای نگهبان را ولیفقیه تعیین میکند و اعضای این شورا بیش از دیگران باید حرمت ولی فقیه را نگه دارند.
بنابراین چنین افرادی نسبت به اصل ولایت فقیه بدبین میشوند.
در مجلس اول و بعد از شهادت شهید رجایی، همسر شهید رجایی در انتخابات میاندورهای تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد. ایشان یک خانم به تمام معنا متدینه و فداکار بود و کسی بود که جوانیاش را همراه با شهید رجایی گذرانده بود و همچون یک کوه مقاوم بود و سه دوره هم در مجلس شورای اسلامی نماینده بود. ایشان در یک جایی به رفتار یکی از مسوولان اجرایی انتقاد شدید کرده بود و این مساله باعث شد که برای دوره چهارم مجلس این خانم با عنوان ضدیت با ولایت فقیه رد صلاحیت شد. شما ببینید در این کشور به همسر شهید رجایی برچسب ضدیت با ولایت فقیه میزنند. رحیمی آزاده، همان رزمندهای که در اردوگاه اسرا در عراق حاضر به مصاحبه نشده بود و واقعا باید او را قهرمان ملی نامید، بعد از اینکه به کشور بازگشت و مدرک دکترایش را گرفت در انتخابات مجلس هشتم با عنوان عدم التزام به ولایت فقیه رد صلاحیت شد که البته بعدا با وساطت تایید شد. من نمیگویم که هرکسی از راه برسد باید تایید شود ولی واقعا حقوق زیادی در این کشور با نام عدم التزام به ولایت فقیه ضایع شده است.
دلیل بسیاری از این رد صلاحیتها هم به خاطر این بوده است که یک شخص مثلا از صدا و سیما یا سپاه و یا سایر ارگانهایی که زیرنظر ولی فقیه هستند انتقاد کرده است و همین مساله باعث شده که به او برچسب ضدیت با ولایت فقیه زدهاند.
بنده در همین جا بصراحت اعلام میکنم که سپاه و بسیج از مسیری که حضرت امام طراحی کرده بودند خارج شدهاند. در عین حال به سپاه افتخار میکنم چون خودم یک سپاهی بودم. به بسیجی که امام میخواستند افتخار میکنم و معتقدم که آن بسیج باید در جامعه باشد.
معیارتان برای انحراف افراد، گروهها یا ارگانهایی مثل سپاه و بسیج چیست؟
ببینید ممکن است حتی فردی اشتباه کند و حتی یک انتقاد ناصحیحی مثلا به شورای نگهبان بکند. عرض بنده این است که آیا اگر کسی در جامعه به یک نهاد یا ارگان انتقاد کرد باید او را ضد ولایت فقیه بنامیم؟
تازه نمیگویند ضد ولی فقیه بلکه میگویند ضد ولایت فقیه. در حالی که ما و دوستان ما از جمله همین مجمع روحانیون مبارز بارها اعلام کردهاند که هم اصل ولایت فقیه را قبول دارند و هم شخص ولی فقیه فعلی را قبول دارند. خوشبختانه ولی فقیه کنونی یعنی آیتالله خامنهای، در یک چرخه رقابتی شکننده انتخاب نشدهاند بلکه در خبرگان همه رای دادند و همه گروهها حمایت کردند. در همین انتخابات ریاست جمهوری، خواستهها و شعارهای مردمی هیچ ارتباطی با ولی فقیه نداشت، مردم به شخص آقای احمدینژاد و روند کار صدا و سیما و برخی مسائل دیگر انتقاداتی داشتند. باید آسیبشناسی شود که چرا چنین اعتراضات قانونی و یا از دید آقایان غیرقانونی، از نقطهای تبدیل به شعارهای ساختارشکن شد.
شما به قانون اشاره کردید. جایگاه قانون در نزد امام خمینی و التزام به قانون از دیدگاه ایشان چه بود؟
امام همیشه میفرمودند که قانون معیار است و همه باید با قانون حرکت کنند. خود ایشان بشدت پایبند به قانون بودند. یک زمانی یک نفر از آبادان، شکایتی علیه امام کرده بود و در شکایتش امام خمینی را با نام روحالله مصطفوی خمینی خطاب کرده بود و نوشته بود که ایشان مستوجب بروز جنگ شده و در اثر این جنگ به او آسیب رسیده است و الی آخر. این فرد به دادگستری شکایت کرده بود و این شعبه دادگستری هم این شکایت را به دفتر امام فرستاده بود.
طبیعی بود که اعضای دفتر امام عصبانی شوند و به نظر من اگر در جامعه فعلی بود میرفتند و گردن طرف را میزدند که چرا به ساحت ولایت فقیه توهین کردهاید. در آن زمان این مساله را به امام گفته بودند و ایشان فرموده بودند که این فرد حق دارد شکایت کند و شما بروید پاسخ دهید. پس از آن دفتر امام کسی را تعیین کرد و پاسخ دادند و پرواضح بود که این شکایت به لحاظ حقوقی، بیربط بود ولی امام تاکید داشتند که پاسخ این شکایت داده شود و به آن رسیدگی کنند. حال شما ببینید که امام چقدر حساس بودند، ایشان یک ماه بعد از این که ماجرا تمام میشود سوال میکنند قاضیای که احضاریه برای من فرستاده بود کجاست؟ وقتی دلیل این سوال را از امام پرسیده بودند ایشان فرموده بودند که نکند این فرد را به خاطر کاری که کرده است برکنار کرده باشند و یا او را مورد مواخذه قرار داده باشند. امام خمینی به دنبال چنین مسائلی بودند و معتقد بودند که قاضی باید شجاعت داشته باشد که حتی اگر لازم شد امام را به دادگاه احضار کند. چرا؟ چون که امام بارها در صحبتهای خود فرموده بود که ما پیرو مکتبی هستیم که امیرالمومنین علی(ع) توسط قاضی منصوب خودش به دادگاه احضار میشود و چون به حسب ظاهر و بنیه، دلیل کافی نداشت، دادگاه بر علیه ایشان حکم داد. امام واقعا دنبال این قضیه بودند. من دو سه بار اشاره کردم و باز در اینجا تاکید میکنم که پیام 8 مادهای امام، چیزی جز تاکید امام بر قانونگرایی در جامعه و پرهیز دادن نهادهای حکومتی از خروج از مسیر قانون و عدل نبود.
در این بخش، جمعبندی عرض من این است که ما حق نداریم گروههای درون نظام که قانون اساسی را پذیرفتهاند به ضدیت با ولایت فقیه متهم کنیم، چرا که این گروهها در مرامنامه خود به پایبندی به قانون اساسی و اصل ولی فقیه تاکید کردهاند.
آیا همین که در مرامنامه به چنین مسالهای اشاره کردهاند کفایت میکند یا این که باید رفتار آنها را هم مدنظر داشت؟
ببینید این که بخواهیم بگوییم یک گروه یا یک فرد در عمل، ضد ولایت فقیه است این مساله را محکمه و قانون باید تایید کند نه فلان گروه سیاسی و فلان مداح.
امروز در جامعه ما مشکل اینجاست. جوان ما در دانشگاه اعتراض دارد. مثل همه جای دنیا دانشجویان اعتراض میکنند و خواستهای را بیان میکنند. این خواسته ممکن است علیه رئیس دانشگاه یا وزیر علوم و یا رئیسجمهور و یا هر مسوول دیگری باشد اما اینها به معنی ضدیت با ولایت فقیه نیست.
ضدیت با ولایت فقیه در عرصه عمل باید تعریف شود و باید مشخص شود که چه اعمالی، مصداق ضدیت هستند.
سوال من الان راجع به قانون است.
ما الان قوانینی داریم که متاسفانه نادیده گرفته میشوند. البته من قبول دارم و باید افراد در عمل پایبند به قانون باشند. شما ببینید آقای خاتمی در سال 76 وارد انتخابات شد. نظرات و دیدگاههایی هم داشت و بدون این که ادعایی داشته باشد چارچوب اساسی ولایت فقیه را پذیرفته بود و در مسائل کلی کشور و قضیه هستهای، از دستورات رهبری اطاعت میشد آقای خاتمی جلسات هفتگی با رهبری داشتند و در بعضی جلسات ممکن بود که حتی بحثهای چالشی جدی هم داشته باشند و ایشان نظر خودش را بگوید. دلیل این مساله هم این است که ولی فقیه به معنی تعطیل شدن عقل در افراد جامعه نیست و هر کسی نظرش محترم است، اما اگر بعد از مشورت، ولی فقیه به جمعبندی رسید آن جمعبندی محترم است و دیگران باید اطاعت کنند.
اما در دولت آقای احمدینژاد که بسیار مدعی ولایتمداری است و دیگران در این دولت بسیار به ضدیت با ولایتمداری متهم میشوند شما میبینید که در عمل، فاصله خیلی زیاد است. از آقای دکتر احمدینژاد سوال کنید که چرا 4 وزیر کابینه خودشان را که اتفاقا وزرای مطرح کابینه و نزدیک به دفتر رهبری بودند یعنی آقای صفارهرندی، آقای اژهای، آقای لنکرانی و آقای جهرمی را عزل کردند. علت آن جز این است که آنها در جلسه به آقای رئیسجمهور گفتند که چرا شما به نامه رهبری در مورد عدم استفاده از یک فرد خاصی در مسوولیتهای بالا توجه نکردهاید. در دولت اول آقای احمدینژاد درست است که رهبری حکم نکردند ولی در مشورتی به رئیسجمهور فرموده بودند که خوب است شما از برخی چهرهها و وزرای موفق و متدین دولت پیشین استفاده بکنید و حتی آنطور که من شنیدم آقا از چند نفر هم نام برده بودند که من نمیخواهم اسم ببرم. در عمل آیا این رهنمود توسط دولت رعایت شد؟
با توجه به تعریف شما چنین مسائلی را نمیتوان به عنوان ضدیت با ولایت فقیه تعبیر کرد.
بله. من از ذکر این مطلب قصدم این بود که بگویم چرا در دولت آقای خاتمی که اینگونه مسائل خیلی بیشتر از دولت آقای احمدینژاد رعایت میشد، برخی رسانهها از جمله کیهان و برخی جریانات افراطی مدام آقای خاتمی و اصلاحطلبان را به ضدیت با ولایت فقیه متهم میکردند. من فضای کلی جامعه را عرض میکنم. نظر شما هم درست است و رئیسجمهور اختیار دارد و میتواند به مشورت رهبری عمل نکند، البته به آن نامهای که رهبری به ایشان در مورد فرد خاصی داده بودند باید عمل میکردند چرا که این مساله فراتر از یک مشورت بود و یک دستور بود.
بنابراین اسم چنین مسائلی را نمیشود ضدیت با ولایت فقیه گذاشت ولی جریانی که تا این حد پایبند نیست چطور جریان مقابل را به ضدیت با ولایت فقیه متهم میکند؟! در عمل واقعا باید دید که چقدر جریانها در ادعای خودشان صادق هستند. در همین جریانات بعد از انتخابات، مردم به رفتارهای شخص آقای احمدینژاد در مناظرهها و در مدیریتشان انتقاد داشتند. ولی اینها با زرنگی خاصی توپ را در زمین ولی فقیه انداختند و خودشان در حاشیه امن قرا گرفتند و اخیرا هم من شنیدم که آقای رئیسجمهور گفتهاند که من به این دستگیریها و بزن و ببندها اعتراض دارم. آیا واقعا ایشان اعتراض دارند؟ اگر اعتراض دارد به وزارت اطلاعات بگوید که چرا این افراد را میگیرد. مگر این افراد از جایی به جز وزارت اطلاعات دستگیر میشوند؟ چه کسی اصلا این مسائل را شروع کرد؟ چه کسی قبل از اعلام نتیجه قانونی جشن پیروزی گرفت؟
آقای احمدینژاد در حالی که هنوز رئیسجمهور دولت نهم بود و باید قانون را رعایت میکرد قبل از این که نتایج قانونی انتخابات اعلام شود، جشن پیروزی گرفت و مردم را خس و خاشاک نامید.
وقتی مردم خونشان به جوش بیاید ممکن است در این غلیان اجتماعی، افرادی هم از دایره قانون خارج شوند و شعارهای ساختارشکنانه سر دهند.
اما وقتی که یک نفر هنوز ساعتی از انتخابات نگذشته، اعلام پیروزی میکند، این هم اشکال است.
با این تفاوت که آقای احمدینژاد رئیسجمهور است و ایشان سوگند خورده است که به قانون اساسی عمل کند.
این مسائلی را که شما میگویید من نمیخواهم رد کنم ولی من میگویم وقتی یک نفر قبل از اعلام رسمی نتیجه انتخابات، اعلام پیروزی میکند این مساله چه جوی ایجاد میکند؟
عرض کردم که ما اگر بخواهیم آسیبشناسی انتخابات را مطرح کنیم بحث جدایی است. اگر کسی بگوید براساس اخباری که من به دست آوردهام پیروزی با من است اشکالی ندارد و در تمام دنیا هم مرسوم است. حالا این که بگوییم اگر چنین کاری نمیشد بهتر بود خب این مسالهای جداست.
البته از دید بنده انتخابات ریاستجمهوری دهم، قبل از شمارش آرا مخدوش بود و ادله قانونی هم برای این مساله دارم و اگر در جایی بخواهند به این مساله رسیدگی کنند من حاضرم ادله خودم را ارائه کنم. یعنی قبل از رسیدن به موضوعاتی چون شمارش و تقلب و این گونه مسائل، از دید من طبق قانون انتخابات ریاستجمهوری و قوانین جاریه کشور در امر انتخابات، انتخابات ریاستجمهوری دهم مخدوش بود.
اجازه بدهید که از بحث امام دور نشویم، وجود و حضور امام خمینی به غیر از برکاتی که برای مردم ایران داشت تاثیرات فراوانی بر سایر کشورها داشت که این مساله غیرقابل انکار است. میگیرد ما چطور باید پیام امام خمینی را به این نسلهای بعدی برسانیم و میان آنها با امام و آرمانهای ایشان، پیوند ایجاد کنیم؟
ما در درجه اول باید توجه داشته باشیم که امام در اندیشه سیاسی خود یکسری اصول ثابت داشتند که چون برگرفته از اصول ثابت اسلام بودند تغییرناپذیر هم بودند. ما باید این مسائل را به درستی برای نسلهای جدید تبیین کنیم. این اصولی که عرض کردم با فطرت انسان و مبانی عقلانی منطبق هستند و نمیشود تصور کرد که زمانی جامعه به مرزی برسد که مثلا بگوید آزادی و عدالت و حق انتخاب مردم چیز بدی است. اصول حرفهای امام چنین مباحثی بودند و ما باید مبانی پایهای اندیشه سیاسی امام را که او را واداشت تا مرجعیت و حوزه و همه چیز را کنار بگذارد و به میدان بیاید و تا مرز اعدام پیش برود برای نسلهایی جدید تبیین کنیم. مساله بعدی اقداماتی است که امام خمینی در یک ظرف زمانی خاص و در مورد حوادث خاص انجام دادند. این اقدامات یا اقدامات عملی بودند و یا در قالب اظهارات و موضعگیریها و پرسش و پاسخها بیان میشدند. اگر در این موضوعات اجتهاد نشود و به تعبیر ما طلبهها، شأن نزول آنها به درستی مشخص نشود ممکن است همان پوستین وارونه از سخنان امام به جامعه معرفی شود. متاسفانه این روزها شاهد انجام این کار هستیم.
بحث من در این زمینه فراتر از جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی است و معتقدم که هیچ جریانی حق ندارد با فرصتطلبی و برای منکوب کردن رقیب خودش به چنین فرمایشاتی از امام که در ظاهر به وضعیت فعلی میخورد و در باطن، روح دیگری دارد، استناد کند.
چنین استناداتی همچون استناد اخباریون به برخی از ظواهر اخبار ائمه است که اصلا مسخره به نظر میرسد. به عنوان مثال امام صادق(ع) فرزندی به نام اسماعیل داشتند که فوت کرد. امام صادق(ع) هنگام دفن فرزند خود فرمودند: اسماعیل شهید ان لا اله الاالله.
حالا یک اخباری زمانی که فرزندش فوت میکند میگوید چون حضرت امام صادق(ع) چنین جملهای را فرمودند من هم باید عین همین جمله را بگویم در حالی که پرواضح است که در زمان تلقین باید اسم متوفی را در این جمله قرار دهید نه این که عین جمله امام صادق را با ذکر نام اسماعیل بخوانید. یا مثلا فرض بفرمایید که اگر در زمانی موسیقی، به خاطر این که وسیله انحصاری لهو و لعب و جلسات فساد بوده است و بر طبق روایات مطلقا منع شده بود حالا ما هم بیاییم هرگونه استفاده از موسیقی را ولو اگر انسانساز باشد، ممنوع کنیم.
عرض من این است که باید مکتب فقهی و سیاسی و به خصوص تدابیر دوران مدیریت 10 ساله امام بعد از پیروزی انقلاب را با توجه به ظرف زمان و مکان اجتهاد معرفی کرد. خود امام میفرمود که عنصر زمان و مکان، دو عنصر کلیدی در اجتهاد است که بیتوجهی به آنها ما را یا به ورطه افراط میاندازد یا به ورطه تفریط. یا دچار تحجر میشویم و یا دچار وادادگی. لذا اگر بخواهیم امام را معرفی کنیم باید همه ظرفیتهای ایشان را در نظر بگیریم. نگاه کاریکاتوری به امام درست نیست. متاسفانه اگر یک جریانی میخواهد خشونتی انجام بدهد میآید و هرچه کلام امام علیه کفار و شاه و منافقین بوده است بیان میکنند و از امام یک چهره عبوس و خشنی ارائه میکنند که اصلا چنین چیزی نیست. این کاری بود که آمریکاییها و صهیونیستها در طول حیات حضرت امام میکردند.
امام در کنار مشت گره کرده در برابر کافر، دست مهربانانه بر سر فرزند شهید میکشیدند. امام در کنار حکم قتل سلمان رشدی، اشعار عرفانی بسیار متعالی دارند. امام خمینی را باید به طور جامع معرفی کرد و در غیر این صورت همان بلایی بر سر امام میآید که بر سر پیغمبر اکرم (ص) در طول تاریخ آمده است. مگر نه این است که پیغمبر رحمت للعالمین و رئوف را طوری معرفی کردند که انگار پیغمبر دین خود را در زیر سایه شمشیر گسترش داده است. واقعا آیا دین پیامبر با شمشیر گسترش پیدا کرد؟ من در همین جا یک مثال کوچکی بزنم.
من واقعا از برخی چیزها که امروز در جامعه است رنج میبرم و البته نمیخواهم بگویم که مغرضانه است؛ به نظر من از روی بیتوجهی انجام میشود.
ما که لباس پیغمبر را بر تن کردهایم باید نمایشگر چهره اصلی و قالب پیغمبر باشیم. پیغمبر اسلام به چهره رئوف، رحمت و محبت شناخته میشدند. پیغمبر در حالی که به او سنگ میزدند داشت به حال آنان که سنگ پرتاب میکنند دعا میکرد.
پیغمبر با این که فرمود هیچ پیامبری همچون من آزار و اذیت نشده است، اما شما هیچ جایی پیدا نمیکنید که ایشان زبان به نفرین گشوده باشد. حتی زمانی که آیات عذاب نازل شد ایشان از عاقبت امت آینده ناراحت بودند و خداوند به او دلداری داد. به نظر من روی این چهره رحمانی پیغمبران باید کار بکنیم.
قرآن در جای دیگری صحنه از قوم لوط ترسیم میکند. قوم لوط قوم آلودهای بود که مردمش به صراحت قرآن، همجنس باز علنی بودند. در دنیای فاسد قرن بیست و یکم امروز که همجنس بازی را در اروپا و آمریکا قانونی اعلام کردهاند ولی همجنس بازی علنی هنوز قانونی نشده است. اما قرآن میگوید که قوم لوط، همجنس باز علنی بودند. پیغمبری همچون حضرت لوط مردم این قوم را سالها نصیحت کرد اما اینها آدم نشدند. قرآن میگوید که ما ملائک عذاب را در قالب انسانهایی فرستادیم تا این مردم را عذاب و نابود کنند. این ملائک در مسیر، سری هم به حضرت ابراهیم زدند. قرآن میگوید زمانی که این ملائک داستان را برای حضرت ابراهیم تعریف کردند، این پیامبر خدا با ملائک شروع به مجادله کردن کرد که اگر میشود آنها را عذاب نکنید. این خیلی مساله مهمی است. پیغمبر خدا نسبت به چنین جماعت آلودهای باز هم احساس رافت دارد و با خدا به مجادله برمیخیزد که اگر امکان دارد یکبار دیگر به آنها تخفیف بدهید.
این چهره رحمانی از انبیا کجا و این چهره امام جمعه محترم مسن ما کجا که میگوید دستتان درد نکند 2 نفر را کشتید و از شما میخواهیم که باز هم بکشید.
ما چند روز دیگر 22 بهمن را پیش رو داریم. باتوجه به اخباری که منتشر میشود احتمال دارد که عدهای معاند و ضدانقلاب بخواهند مجددا حرکتی را انجام دهند. محور شعارها و توجه مردم در روز 22 بهمن چه باید باشد که وحدت فقط شود. بالاخره اختلافات سیاسی همیشه بوده و خواهد بود اما گروههای داخل نظام باید خط خود را از گروههای معاند و ضد انقلاب جدا کنند. برای این منظور در روز 22 بهمن به چه شکلی باید عمل کنیم؟
مجمع روحانیون مبارز یک بیانیه مفصلی را در همین زمینه صادر کرد و ما خطمشی خودمان را برای 22 بهمن مشخص کردهایم.
از دید من اولا روز 22 بهمن یک روز الهی و یک جشن واقعی ملی است و این جشن ملی را به هیچ وجه نباید در این کشمکشهای سیاسی مخدوش کرد. حداقل این روز باید نمایانگر انسجام ملی ما باشد. نکته دوم این که مردم ما خودشان بخوبی درک و آگاهی دارند و اصلا شعارهای انقلاب را خود مردم، متناسب با زمان و مکان درست میکردند. لذا من از ناحیه مردم نگرانی ندارم. نکته سوم درخصوص برگزار کنندگان و شورای هماهنگی تبلیغات است. من واقعا هم از این دوستان گلایه دارم و هم برادرانه از آنها خواهش میکنم که به خاطر برخی گرایشها و یا عصبانیتها و یا هر عامل دیگر، ناخواسته و یا نادانسته، سرمایههای ملی و سرمایههای اجتماعی را تاراج نکنند. ببینید شورای هماهنگی تبلیغات در سالهای گذشته هر زمانی که مردم را فراخوانده است مردم آمدهاند و همراهی کردهاند. علت این مساله این بود که مردم احساس نمیکردند که شورای هماهنگی تبلیغات در اختیار یک جریان و برعلیه جریان دیگری است. این قضیه تا حدودی این اواخر مخدوش شد.
در قضیه روز عاشورا حوادثی پیش آمد و همه هم آن را محکوم کردند. شورای هماهنگی تبلیغات هم مردم را برای راهپیمایی در محکومیت حوادث روز عاشورا فراخوند. مردم هم آمدند، اما انتظار نمیرفت که شورای هماهنگی تبلیغات، برای آن مراسم، یک سخنران افراطی با آن ادبیات را دعوت کند. انتظار نمیرفت این شورا اجازه بدهد در آن تظاهرات، دستنوشتهها و پلاکاردهایی علیه شخصیتهای درون نظام به اهتزار دربیایند.
من خودم وقتی چنین چیزهایی را دیدم بسیار ناراحت شدم. یا قبل از این حادثه در محکومیت اهانت به تصویر امام(ره) مردم با دل و جان آمدند. اما باز در آنجا میبینید که هم سخنران در آنجا به تسویه حساب سیاسی پرداخت و هم شعارها در این مسیر بود.
من خواهشم این است که شورای هماهنگی تبلیغات از همین حالا شعارهای 22 بهمن را اعلام کند. محور شعارها باید وحدت ملی، منافع کشور، راه امام و انقلاب باشد. شعارهای اول انقلاب آنقدر زیبا هستند که انگار شعارهای همین امروز ما هستند. همین شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی تا ابد شعار زندهای است. حتی اگر ما به اوج استقلال و به اوج مردمسالاری برسیم و همه احکام اسلام را هم پیاده کنیم این شعار مثل اذان است که هر چه تکرار شود باز هم تکراری نیست. من واقعا به گروهها و جریانات تندرو توصیه میکنم که اعضای خود را کنترل کنند که علیه جریانات داخلی مسالهای را مطرح نکنند.
نکته بعد من این است که شورای هماهنگی تبلیغات و برگزارکنندگان مراسم، هم در تنظیم قطعنامه و هم در پلاکاردها و مدیریت و سازمان دادن جریان راهپیمایی و هم در شعارها، وحدت ملی را در نظرداشته باشند. حتی من معتقدم که باید برای تنظیم شعارها و سازمان دادن هر چه بهتر و باشکوهتر راهپیمایی، باید از جریانات سیاسی دعوت کرد تا آنها هم نظرات خود را بگویند. ما در این روز هم میتوانیم فضای امید و وحدت را القا کنیم و هم میتوانیم با یک شعار بیجا و تحریککننده، بهانه به دست افراد بدهیم. اگر ما مسائل ملی را مدنظر داشته باشیم مسلما اگر در جایی، چند نفر شعار نامربوط بدهند به صورت خودبهخود به وسیله جمعیت طرد میشوند.
نکته بعد این است که به اعتقاد من هیچکس در این مراسم نباید دست به هیچ نوع خشونتی بزند. ممکن است واقعا بعضیها بخواهند برای تحریک دیگران اقدامی بکنند و مثلا فحشی بدهند. نوعا هم در اجتماعات ما شاهدیم که یک اتفاق و یک جریان ممکن است از یک حرکت ناپخته کوچک شروع شود. تمام جریانات و مردم باید در چنین مواردی بسیار هوشیارانه و خویشتندار باشند.
متاسفانه بخواهیم و نخواهیم یک خصومتی بعد از انتخابات شکل گرفت که سکوت اخلاقی ما باید این مسائل را جبران کند و تا رسیدن به نقطه رحمت مطلق در جامعه، همه باید خویشتنداری کنند. من فکر میکنم که راه حل اینهاست.
به اعتقاد من اگر قرار باشد از اول خلقت تا ظهور اسلام و از ظهور اسلام تا 22 بهمن سال 57 ، سی چهل روز برجسته خدایی را ذکر کنیم، روز 22 بهمن در آخرالزمان یکی از آن ایام برجسته خدایی است که خداوند در آن روز معجزه نجات بنیاسرائیل، معجزه نجات حضرت ابراهیم از آتش و معجزه نجات پیغمبر اسلام را به صورت یکجا به نمایش گذاشت. خداوند امام را از همه قضایا حفظ کرد، ملت ایران را نجات داد، طاغوت را از بین برد. روز 22 بهمن روز طلوع نعمت برادری در میان مردم ایران بود و امیدواریم که یک بار دیگر 22 بهمن این معجزه را نشان بدهد و ما بعد از 22 بهمن شاهد رفع کدورتها و بازگشت همه به قانون باشیم. آرزوی من این است که ای کاش واقعا یک سعه صدری قبل از 22 بهمن نشان داده شود. البته هیچ کس از جرم و تخلف دفاع نمیکند ولی من تردید ندارم که برخی از زندانیان با دید سختگیرانه دستگیر شدهاند و برای تلطیف فضا میتوان بسیاری از اینها را آزاد کرد. به هر حال ما خواهان حفظ و تداوم انقلاب و زنده بودن همیشگی امام و آرمانهای او در جامعه هستیم و این مساله با دعوا و خصومت و بر سر هم زدن به دست نمیآید.
عباس محمدنژاد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر