مصاحبه با دکتر فاطمی

سلامت روان و خداشناسی فطری

یکی از بحث‌های مهم در روانشناسی جدید مساله عوامل موثر بر سلا‌مت روان است، از میان این عوامل، امروزه اعمال و ایمان دینی تواما نیز به عنوان یکی از مولفه‌های تاثیرگذار بر سلا‌مت روان در روانشناسی مورد توجه و بررسی قرار می‌گیرد. حال پرسش این است که آیا همچنان که اعمال دینی به طور مستقل موثر بر سلا‌مت روانی هستند ایمان دینی منهای اعمال دینی نیز می‌تواند آثار مثبتی در تامین آرامش و سلا‌متی روان داشته باشد یا خیر؟ در همین راستا دکتر فاطمی معاون فرهنگی واحد پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی تهران، در مصاحبه با ویژه‌نامه «نقطه» جام‌جم به بررسی این موضوع پرداختند. قابل ذکر است که ایشان در بهار سال جاری نیز مسوولیت اجرای همایش دین و سلامت روان را که توسط این دانشگاه برگزار شد برعهده داشتند.
کد خبر: ۲۴۳۳۰۴

براساس متون دینی علی‌الخصوص متون اسلامی خاستگاه دین چگونه تبیین می‌شود؟

در ارتباط با خاستگاه دین می‌توان گفت همه انسان‌ها فطرتی خاص و خدایی دارند و بر این اساس ساختار و سامان روانی انسان منطبق با دین و در همسایگی بسیار نزدیک با دین سلیم و تحریف نشده است. سلامت روان هم در ارتباط با سلامت دین و دینداری مطرح می‌شود.

از همین منظر به دیدگاه‌هایی که درباره فطرت مطرح است می‌توان پرداخت. دیدگاه روان‌شناسانه برای فطرت انسان 4 بعد در نظر می‌گیرد: بعد اول، حقیقت‌جویی و حقیقت دوستی انسان که می‌گویند منشاء پیدایش علم و فلسفه است. بعد دوم فضیلت‌جویی و فضیلت‌گرایی است که منشاء پیدایش اخلاق است. بعد سوم زیبایی دوستی و زیبایی‌جویی است که منشاء پیدایش هنر و ادبیات است و بعد چهارم خداجویی و خداگرایی است یا به تعبیر روان‌شناس معروف تانک دیکنتن، حس پرستش است که به تعبیر اندیشمندان مسلمان این بعد چهارم همان فطرت مذهبی است و به نوعی سه بعد دیگر را هم پوشش می‌دهد، یعنی حقیقت‌جویی، فضیلت‌جویی و زیبایی دوستی همه تحت این بعد چهارم قرار می‌گیرد.

خدا کمال مطلق است و انسان خداجوست و بنابراین انسان دوستدار کمال است. خدا حقیقت مطلق است، انسان خداجوست و بنابراین انسان حقیقت‌جوست و...

خدا منشاء‌دانایی، علم و روشنی است، بنابراین انسان هم به دانایی علاقه‌مند است. دیدگاه دومی که درباره فطرت مطرح می‌شود فطرت به عنوان نوع خاص فطرت عقلانی انسان مطرح می‌شود که این را در آثار علامه طباطبایی می‌بینیم. در این دیدگاه عقل به گونه‌ای تفسیر می‌شود که جستجو از علت حوادث، جزء ساختار عقل است و در این جستجو، علت کل عالم هم جستجو می‌شود. فطرتی که ایشان مطرح می‌کند نوع خاص آفرینش عقلانی است که جستجو از پدیدآورنده و علت عالم جزء‌ساختار آن است.

اگر با نگاهی پدیدارشناسانه به متون اصلی دین؛ یعنی قرآن و روایات معتبر رجوع داشته باشیم دیدگاه سومی برای تفسیر و تحلیل فطرت می‌یابیم. براساس آیات قرآن خداوند بی‌نیاز از اثبات و استدلال است که می‌فرماید: «آیا در [وجود] خدا شکی است که او فاطر آسمان‌ها و زمین است» و این بی‌نیاز از اثبات فلسفی بودن مبتنی بر نوع خاص خلقت انسان است که بیش از جسمش، روان او و بنیادها و بنیان‌های روانی او را تحت تاثیر قرار می‌‌دهد. دو تعبیر در قرآن داریم که به این بحث ارتباط پیدا می‌کند. یکی آیه 30 سوره روم که می‌فرماید «فطرت الله التی فطر الناس علیها... »

این آیه به صراحت می‌فرماید کاملا مبنا و هدایت خود را متمرکز بر دین یگانه کن. و بعد به طور دقیق می‌فرماید این دین حق‌گرا بر پایه نوع خاص آفرینش الهی است که تاویل هم برنمی‌دارد. یعنی همه انسان‌ها براساس همین سامان الهی متولد می‌شوند و دین بر این اساس شکل می‌گیرد. دین هم بر این سازمان استوار است و هم سامان بخش این سازمان است. یعنی همان گونه که خداوند انسان را آفریده این دین انسان را به تعالی می‌رساند. «ذلک دین القیم» یعنی این دین هم برپاست و هم بر پا دارنده است.

آیه دیگری هم هست که سخن از این دارد که همه انسانها در بارگاه الهی ظاهر شدند و به نحوی در شرایطی قرار گرفتند که مخاطب این سوال الهی قرار گرفتند که «الست بربکم» و همه پاسخ مثبت دادند و تایید کردند.

طبیعتا این بستر، باید بستر معرفتی باشد یعنی در شرایطی باید می‌بودند که شناخت خداوند برای آنها ممکن می‌بوده است و سپس در پاسخ به این سوال پاسخ مثبت می‌دادند.

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که فطرتی که مورد توجه قرآن و حدیث قرار گرفته، نه زیبایی دوستی است و نه فضیلت‌گرایی، نه علم دوستی و نه حتی به آن معنای عام حس پرستشی است که روان‌شناسان از آن سخن گفتند بلکه به تعبیر این آیات معرفت خدا همان فطرت است. در ذیل این آیات تعبیراتی داریم مثلا «فطرهم علی التوحید» یعنی خداوند همه را بر یگانگی خود آفریده یا می‌فرماید «فطرهم علی معرفت الله بربهم» یعنی بر معرفت این که او پروردگار یکتا است که همه را آفرید. یا این تعبیر که «اراهم نفسه» یا «عرفه نفسه» که یعنی خدا خود را نشان داد.

نتیجه این که اگر سخن از فطرت دینی مطرح می‌شود این فطرت در یک کلمه متمرکز می‌شود و آن معرفت خداست و براساس همان روایتی که می‌فرماید «کل مولود یولد علی الفطره» به این معنی که هر کسی که متولد می‌شود خدا آشنا و خداشناس متولد می‌‌شود. و این متفاوت است با این که خداپرست خلق شود. و گاهی بین این دو تعبیر خلط می‌شود. همه انسانها از دیدگاه قرآن خداپرست نیستند. خداپرستی شاید فطری هر انسانی نباشد، خداشناسی است که فطرت هر انسانی است.

خداپرستی، اختیاری است. انسا‌ن‌ها در یک فرآیند اختیاری خود با اراده خود انتخاب می‌‌کنند. کرنش و فروتنی خود را اختیار می‌کنند که برای معبود و خدای واقعی خود به کار اندازند یا برای دیگران.

در صحبت‌های خود فرمودید آنچه فطری بشر است معرفت به خداست و نه اثبات وجود خدا. این امر با آنچه متکلمینی نظیر آنسلم می‌گویند قابل قیاس است. آنسلم از اثبات خدا به شکل فطری در بشر سخن می‌گفت و به نظر می‌آید سخن شما در تقابل دیدگاه اوست.

من نمی‌خواهم از آنسلم دفاع کنم، ولی باید بگویم بحث آنسلم می‌تواند به عنوان یکی از ثمرات بحث ما مطرح شود. آنسلم سخن از این دارد که در انسان‌ها این قضیه ثبت است که خدایی وجود دارد و از او بزرگتر هم نیست. این را دو جور می‌توان تقریر کرد. اگر اقرار به وجود خدا به تبع معرفت باشد، این شبیه همان چیزی است که ما می‌گوییم، اما اگر صرفا به عنوان یک اثبات وجود خداوند و صرفا به عنوان گزاره‌ای مبنی بر این‌که یک وجود برتری هست، خوب این با آنچه ما گفتیم تا حدی ناسازگار است.

از قیم بودن دین سخن گفتید و این‌که دین به آنچه فطرت بشر داراست نظم می‌بخشد. بنابراین دین فقط امری درونی نیست بلکه معرفتی است که از بیرون می‌آید و درون ما تا حدی در مقابل آن منفعل است. می‌خواهم بگویم تبیین دین با توجه به سخن شما، تنها با توجه به انسان و تحلیل ساختار روانی او میسر نیست.

به گمان من تعبیر بیرون و درون در دیدگاه پدیدارشناسانه به متون دینی، برای ما حاصل نمی‌شود. یعنی دیدگاه ما دین را دقیقا برخاسته از درونی می‌داند که این درون خود ساخته ویژه پروردگار است.

یعنی صحبت از این نیست که ما درونی داریم و امر بیرونی‌ای می‌آید و می‌خواهد این درون را سامان ببخشد. انسان را خداوند به گونه‌ای آفریده که رکن دین و اساس دین خود وجود او است.

ما این تعبیر را داریم که «اول الدین معرفته» که از امیرالمومنین(ع) نقل شده است و شبیه این هم از امام رضا (ع) مطرح شده است.

خوب این به چه معناست؟ و بر اساس بحث فطرتی هم که مطرح کردیم، معرفت آمیخته و عجین شده از ابتدای خلقت روحانی انسان است. حتی قبل از خلقت مادی و به تعبیر برخی حتی قبل از خلقت روحانی سخن از خداشناس شدن انسان است و بر همین اساس است که اینجا حضرت امیر می‌فرماید: «اول الدین معرفته. »

بنابراین این اصطلاح بیرون و درون زیاد دست پرکن نیست.

بلکه سخن این است که خدا انسان را آفرید و با خود آشنا کرد و به خاطر این‌که این انسان سردرگم نشود و در ابعاد گوناگون سالم باشد، جسم و روحش سالم باشد در آنچه مربوط به زندگی دنیوی اوست و در آنچه مربوط به زندگی اخروی اوست و در آنچه مربوط به سلامت روان او و سلامت اجتماعی اوست سردرگم نباشد، دینی منطبق با سامان و ساختار خدایی انسان، فرستاد.

همه انسان‌ها فطرتی خاص و خدایی دارند و بر این اساس ساختار و سامان روانی انسان منطبق با دین و در همسایگی بسیار نزدیک با دین سلیم و تحریف نشده است. از این رو سلامت روان هم در ارتباط با سلامت دین و دینداری طرح می‌شود


پس اگر می‌گوییم اول دین معرفت است این اول فقط اول زمانی نیست و دین فقط مجموعه‌ای از گزاره‌ها نیست بلکه دین و دین‌داری به طور کلی مدنظر است یعنی هم حیثیت اجتماعی دین و هم حیثیت شخصی دین و هم دین‌داری انسان ها همه مبتنی بر شناختنی است که انسان از خداوند دارد و دور شدن از آن دور شدن از سلامتی است چه سلامت اجتماعی، چه سلامت فردی و چه سلامت جسمی و چه سلامت روانی.

و بنابر آنچه ما گفتیم انسان غیر دیندار هم مخلوق خداست و هم به خدا معرفت دارد، منتها او بنده ناسپاس خداست و این ناسپاسی می‌تواند در سلامت جسم و روح او تاثیرگذار باشد و البته می‌تواند تاثیر هم نگذارد و این ناسپاسی با چیزهای دیگر جبران شود.

و ذیل این مساله برخی دیدگاه‌هایی در مورد نقش دینی هم مطرح می‌شود که قابل توجه است مثلا این که نقش دین این گونه طرح می‌شود که دین یکسری فعالیت‌های مفید را به صورت سازمان یافته می‌گوید، انجام دهید و وقتی انسان‌ها این فعالیت‌ها را انجام می‌دهند، انسان‌ها وضعیت سلامتی‌شان بهتر می‌شود و از این دو برداشت می‌شود؛ یکی این که یکی از ابعاد دین همین است و دیگر این که اصولا دین نیست که این فایده را برای سلامت جسم و روان دارد؛ بلکه آن عملی که دین به آن دستور داده، واجد این فایده است و بنابراین ما می‌توانیم به این عمل مقید باشیم و حفظ سلامتی جسم و روان را هم داشته باشیم و در عین حال با دین خداحافظی کنیم.

ولی براساس دیدگاه‌ ما، منطبق با ساختار روانی انسان، مجموعه‌ای از رویکردها، راهکارها، معرفت‌ها، قوانین و راهنمایی تحت عنوان دین آمده که به دلالت انسان‌های برگزیده الهی باید بین انسان‌ها منتشر شود تا انسان به سعادت برسد.

اینجا نکته‌ای را دینداران می‌گویند و آن این که ما معتقدیم آموزه‌های دینی در راستای زندگی سلامت است و این چیزی است که نباید از آن کوتاه آمد.

براساس دیدگاهی که شاید بتوانیم عنوان آن را پراگماتیستی بگذاریم، دین مطلوب است؛ چون نتایج روانی مطلوب به بار می‌آورد. حال این سوال مطرح است که آیا اینجا ملاک دین صحیح از غیر صحیح صرفا سلامت روان است؟ آیا اگر برخی آموزه‌های دینی خطر سلامتی برای بشر به بار آورد،‌ دیگر دین نیست؟ آیا اصلا این سلامت روان شخصی است یا بعد اجتماعی هم دارد؟

این نکته بسیار مهمی است که از ابتدا باید تکلیفش مشخص شود و آن این که اگر کسی از این دینداری، قصدش سلامت روان یا سلامت جسم باشد، از دیدگاه دین یک بازنده است. به قول شاعر:

هرکه کارد قصد گندم بایدش
کاه خود اندر تبع می‌بایدش

یعنی سلامت روان در قبال آنچه دین می‌خواهد به انسان دهد،‌لازم است ولی کاهی است در مقابل گندم.

بنابراین این که ما برای تامین سلامت روان به سراغ دین رویم،‌ نگاه ضعیف و سطح پایین است. شاید برخی انسان‌ها بدین قصد به دین علاقه‌مند شوند؛ ولی همین انسان‌ها باید بدانند چیزهای بالاتری هم در دین است که می‌‌توان سلامت خود را در قبال آنها قربانی کرد و در همه ادیان این طور است؛ یعنی انسان شاید در ابتدای کار به خاطر سلامت جسم و روان به دین علاقه‌مند شود؛ ولی به جایی رسد که همه اینها را به خاطر آن حقیقت بالاتر قربانی کند و این نگاه با نگاه کارکردگرایی و عمل‌گرایی در تعارض است.

از تاثیر آداب و سنن دینی در سلامت روان و جسم سخن گفتید. اما اینجا سهم ایمان چه می‌شود؟‌ آیا صرف ایمان منهای اعمال دینی، هم می‌تواند نقشی در سلامت روان داشته باشد؟

براساس مطالبی در مورد فطرت و بنیان دین گفتیم باید ببینیم ایمان چیست؟ ایمان اقرار، باور، تایید و تاکید آن معرفت نظری است یعنی پذیرش این که روح ما چنین ساختار و سامانی دارد و براساس آن سلامتی خود را تعریف کرده و به جلو ببریم، یعنی ایمان جز باور به آن معرفت چیزی نیست.

اما با توجه به دستاوردهای تجربی روی این سوال شما بسیار کار شده است. دیگر تردیدی نیست بر این که ایمان در تمرکز قوای انسان استفاده بهینه از قوای انسان و در هدایت قوای انسان بسیار موثر است. البته دستاوردهای تجربی نشان داده معنای عام ایمان با صرف‌نظر از متعلقش و در دامنه ادیان در سلامت روان موثر است. خب ممکن است این سوال پیش آید که اگر محتوای ایمان بت هم بود آیا این تاثیرات حاصل می‌شود؟ و در اینجا بحثهایی هست که می‌توان به آن در جای خود پرداخت.

ممکن است ایمان‌های انحرافی، شبیه آثار مطلوب روانی را که دین واقعی دارد، داشته باشد و این اشکالی برای ما ایجاد نمی‌کند و مشابه این را در پزشکی می‌بینیم که دارونماها تاثیرات دارو در ما ایجاد می‌کند چون همان تاثیر روانی را ایجاد می‌کنند و این نمی‌تواند اثباتی برای هیچ دینی باشد بلکه تاییدی بر کارآمدی تجربی دین است و این نتایج دلیلی بر حق بودن این‌گونه اعتقادات دینی نیست و بنابراین ما هم نباید حقانیت دینمان را از یافته‌های تجربی در سلامت روان بگیریم و اصلا فاصله منطقی بین دو طرف این نتیجه‌گیری نادرست برقرار است.

لطفا در اینجا مقایسه‌ای با دیدگاه برخاسته از متون بین‌المللی که خود مطرح کردید و دیدگاه غالب در روانکاوی فروید که دین را براساس عنصر ضمیر ناخودآگاه تفسیر می‌کند داشته باشید.

ناخودآگاهی که فروید به عنوان یک فکت (fact) روانکاوانه و روان‌شناسانه با تفسیری که براساس این مبنا از دین می‌کند، فاصله دارد. تفسیر فروید کاملا بیگانه از آن چیزی است که در ادیان مخصوصا اسلام می‌بینیم. فروید به طور خلاصه می‌گوید یکسری عقده‌های سرکوب شده در کودکی بشریت نهفته است که اینها به دلیل سرکوبشان زمینه پیدایش دین و دین‌داری و دین‌باوری را در انسان فراهم کردند.

خب این کاملا ناسازگار با دیدگاه اسلامی ماست. براساس دیدگاه ما خدا انسان را آشنا با خود خلق کرد و براساس همین آشنایی دستوراتی برای رسیدن این آشنای با خدا فرستاد.

البته باید تذکر دهم که دیدگاه فروید در تفسیر رابطه دین و ضمیر ناخودآگاه، دیدگاهی است که روان‌شناسانه خوانده می‌شود چرا که یک روان‌شناس با به کارگیری پاره‌ای نظریات روان‌شناسانه آنها را مطرح کرده است. والا اگر به عمق آن دقت کنیم می‌بینیم کاملا فلسفی است و براساس نظریات فروید بیرون از حوزه روان‌شناسی شکل گرفته و تفاسیر شخصی فروید است.

بله داده‌‌های تجربی‌‌ای داشته است ولی تفسیر این داده‌ها براساس نظریاتی بیرون از حوزه روان‌شناسی است. مثلا ماجرای ادیپ و الکترا در عین نظرپردازی زیبا و هنرمندانه‌ای که فروید می‌کند، اما واقعیت این است که این‌گونه نظریه‌پردازی با آنچه در اسلام در مورد جوهر دین‌داری وجود دارد کاملا بیگانه است، فروید نظریه‌ای داده که حتی پیروان مسیحی، بودایی و.. با این نظریات مخالفت کردند.

بنابراین مساله ضمیر ناخودآگاه گرچه بسیار در روان‌شناسی مطرح و قابل کاربرد است ولی تفسیری که از دین براساس ضمیر ناخودآگاه می‌کند با آنچه درون ادیان است بیگانگی دارد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها