در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ایدهآلیسم علت اصلی ایجاد کننده پدیدهها را امور معنوی مانند: دین، فرهنگ، اندیشه یا طرز فکر افراد جامعه میداند و برعکس رئالیسم اولویت را به تصورات عینی مانند ساختار اقتصادی، وضع معیشتی، نظامهای تولیدی، صنعت و... میدهد.
کارل مارکس میگوید: نظامهای اقتصادی واجتماعی که عوض شد، بعد فکرعوض میشود، برای اینکه هرانسان تفکر و فرهنگی دارد. فرهنگ زائیده نظام اقتصادی است پس نظام اقتصادی به عنوان محرک و فاعل باید عوض شود تا تفکر به عنوان پاسخ محرک و مفعول عوض شود.
به نظرمارکس تغییر و دگرگونی از نیروهای تولیدی آغاز میشود و باعث تأثیرات و تغییرات اساسی در روبنای جامعه میشود. مارکس معتقد است یک علت مسلط از زیر ساختار اجتماعی باعث تغییر و دگرگونی در جامعه میشود. علتهای دیگر معلول آن هستند. مارکس، علت تغییرات را به اقتصاد، «عین» محدود میکرد ومعلول آن را «ذهن» مینامید. او جامعه را به دو ساختار تقسیم کرده بود؛ زیرساختار یا زیربنا، روساختار یا روبنا. عامل تعیین کننده، زیربنا است. همان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی که شیوه تولید نیز خوانده میشوند. نیروهای تولیدی اساسا عبارتند از: ظرفیت یک جامعه معین در تولید ظرفیتی که خود تابع شناساییهای علمی، ابزارهای فنی و سازمان کارجمعی و ... است. روابط تولیدی اساسا با روابط مالکیت، توزیع درآمد ملی و ... مشخص میشود. با تأثیرات متقابلی که نیروهای تولیدی بر یکدیگر میگذارند در مجموع فعالیتهای واحدی را تشکیل میدهند که منجر به شکلگیری زیرساخت میشود. نهادهای حقوقی و سیاسی وهمچنین طرزفکرها، ایدئولوژیها، فلسفه و دین جزو روبنا هستند.
مارکس اذعان دارد نیروهای تولیدی و روابط تولیدی دو خصلت متمایز ازهم دارند. روابط تولیدی میل دارد که پایداری داشته باشد وجاودانه بماند، در برابر آن نیروهایی دائما در حال رشد و تکامل هستند. به خاطر اینکه انسان، طبیعت، تکنولوژی و ... مدام درحال رشد هستند. انسانی که دائما در حال رشد است و با شناخت بیشتر انسان از طبیعت، طبیعت نیز به موازات رشد آگاهی انسان از آن رشد میکند. ابزارآلات و تکنیکها نیز واسط بین انسان و طبیعت عمل میکنند و بهرهبرداری و تغییر و عمل انطباق را برای انسان عملی میسازد، تکنیکها در گذر زمان تغییر و تکامل مییابد. به نظر مارکس، تغییر و دگرگونی از نیروهای تولیدی آغاز میشود وبا تأثیرات عناصر آن، روابط تولیدی را متأثر میسازد و تناقض بین این دو باعث تأثیرات و تغییرات اساسی در روبنای جامعه میشود. مارکس همین عامل راعامل تغییر و فرآیند در همه جوامع و در همه زمانها میداند که از بحث ما خارج است؛ اما ماکس وبر میگوید: وقتی تفکر و جهانبینی عوض شود، سنت که تغییر کند، آدمها جور دیگری فکر میکنند و زندگیشان راعوض میکنند. او معتقد بود،عامل مهم اساسی در تحول اجتماعی، «تفکر» است، فکر که تغییر پیدا کرد، نظام اجتماعی را هم عوض میکند.
تاریخ و زندگی تجربی به ما نشان میدهد گاه انسان تفکرش که عوض میشود، زندگی را عوض میکند، گاه عوامل اجتماعی زندگی راعوض میکند و بعد تفکر تغییر پیدا میکند. مثلا گاه در اثر عواملی در اثر هوشیاری با محیط، با برخورد با دیگران، به هر حال فردی را در محیط میبینیم که تفکر بهتری پیدا میکند. رادیو گوش میدهد.
روزنامه میخواند. مطالعه دارد. حساسیت به اخبار داخلی و خارجی دارد. واقعیتها را بدون تعصب مینگرد و از محیط زندگی خود آگاهی کافی دارد. میفهمد در چه وضع بدی زندگی میکند و میفهمد میتواند در شهرهای بزرگتر زندگی کند. نسبت به وضع زندگی خود بدبین میشود، درک میکند زندگی به شکل دیگری هم وجود دارد و بعد تفکرش عوض میشود. به دنبال تولید تازه میافتد. مثلا همیشه جو و گندم میکاشت؛ اما الان به دنبال تولید تازه مثلا سیبزمینی میافتد و یا خودش را به شهر میرساند و کارگری میکند، کارمند میشود، به دنبال تحصیل میرود. این شخص اول فکرش عوض شد و بعد زندگیش را عوض کرد.
اما درست در نقطه مقابل این موضوع، گاهی مثلا در روستایی دورافتاده، معدنی کشف و استخراج میشود. مردم از شهرها به آنجا میآیند و سرمایهگذاری میکنند، نظام اقتصادی روستا را عوض میکنند، وضع زندگی مردم عوض میشود، دهقانان که در صحرا کار میکردند، حالا توی معدن کار میکنند، در کارخانه کار میکنند به جای اینکه سوار چارپا شود، سوار ماشین میشود. پس هم عامل فکر میتواند به عنوان یک تحول اجتماعی باشد و هم عامل اقتصادی و نظام اجتماعی و به عنوان یک عامل متغیر و تحول در نظام اجتماعی قرار میگیرد و در هر دو صورت است که تغییر و دگرگونی صورت میگیرد.
اگر فقط صبر کنیم تا نظام اقتصادیمان عوض شود، تا خودمان عوض شویم. حالتی است که انسان در آن جای ندارد، انسان درهر مرحلهای از مرحله تاریخی قرار گرفته، در برابر جامعهاش مسوول میباشد که آن جامعه را به بهترین شکل به جلو ببرد و منتظر مراحل جبری نشود و اینجاست که مسوولیت انسان جلوهگر میشود و خود را نمایان میسازد؛ اما این مسوولیت به عنوان یک امر انتزاعی نباید باشد که خیال کنیم انسان هر طور تصمیم بگیرد، فکرکند و اعتقاد داشته باشد، میتواند جامعه را در هرشرایطی و هر شکل و ساختاری به همان شکل ایدهآل بسازد.
مارکس میگوید: انسانها تاریخ خود را میسازند؛ اما نه آنگونه که خود میل دارند، آنان تاریخ را نه تحت شرایطی که خود برگزیدهاند، بلکه تحت شرایطی میسازند که مستقیما با آن درگیرهستند و از گذشته گرفته شده و انتقال یافته است. جامعه خمیری در دست انسان نیست که به هرشکلی که بخواهد در بیاورد. جامعه یک نظام عالی و اجتماعی و جبری خاصی دارد و انسان به عنوان یک علت دارد علل جبری تاریخش میشود و جامعه را عوض میکند. هگل معتقد بود دگرگونیها و به طور کلی تحولات تاریخی بشر ناشی از برخورد عقاید انسانها بوده است و هر قدر بشر بتواند خود را بهتر بشناسد و به معنویت خود بهتر پیببرد، قدم بزرگتری در جهت تکامل خود بر میدارد.
به جرات میتوان گفت ظهور مسیحیت و اسلام و همینطورانقلاب صنعتی اروپا در دوره رنسانس بزرگترین تغییرات و دگرگونیهایی بودند که بر جهان تأثیرعمیق و عظیم گذاشتند.
دوره رنسانس به عنوان موفقترین و بهترین دورانی که گروهی از افراد جامعه موسوم به روشنفکران وظیفه خود را در قبال کشور و جامعه به انجام رساندند و تأثیرشان را بر روند و فرآیند توسعه گذاشته مورد توجه بوده و هست.
در بیشتر اوقات، وصله و پینه زدن به تئوریها، نظامها و سیستمهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ... کارساز نیست و تنها چیزی که مورد توجه قرار میگیرد، نه اصلاحطلبی و تغییر ساختار، بلکه انقلاب و دگرگونی اساسی است و مسلما لازمترین چیز برای ایجاد انقلاب و تحول در هر نظام و سیستمی یا تئوریای، تئوری انقلابی است. منظور از تئوری انقلابی، الگو، روش و برنامه مدون کاری است که دقیق و قابل انعطاف با بینش کافی و وسعت نظر تهیه و تدوین شده باشد.
تئوری انقلابی آن چیزی است که رهبر انقلابی، روشنفکر جامعه، امین مردم، سخنگوی ذهن آزاد مردم بیان میکند. آنگاه که روشنفکر این پرچم را بر میافرازد. مردم به پیروی از آنها برمیخیزند. این افراد ماندگار در تاریخ، آنچه را که مردم در درونشان میخواهند، نخست برایشان بازگو میکنند و مردم زیر پرچم او گردهم میآیند. او تمایل درونشان را برای آنها به انجام میرساند.
دوران قرون وسطی، از نظر بنای اجتماعی و اقتصادی دارای نظام فئودالیته (ارباب - رعیتی) بود و از نظر مذهب و جهانبینی، فکر آخرتگرایی، ریاضت و زهد رواج داشت. تفکر آخرت گرایی مذهب متناسب با نظام اقتصادی فئودالیته بود. ارباب، رعیت را استثمار میکرد و این طرز فکر را در او گسترش داده بود که دنیا حقیر و پست است و لیاقت این را ندارد که انسان برای این دنیا تلاش کند. ریاضت و زهد، گوشهنشینی، دررنج و محنت زندگی کردن ورضایت دادن به قضا و قدر از خصوصیات دوران فئودالیته بود.
این طرز تفکر رعیت بود که این مشیت الهی است که عده ای سرمایهدار و عدهای فقیر باشند. اگر دراین دنیا به آب و نان برسی، در آخرت به آن نمیرسی. در این دنیا هر چه سبکتر باشی، بهتراست و این عامل راضی نگه داشتن کارگران و رعیتها در مزارع فئودالها بود.
ماکس وبر، دو وجه برای زهد قائل است: زهد در دنیا و زهد فارغ از دنیا. از دیدگاه وبر، اخلاق کاتولیکی نمونه کامل زهد فارغ از دنیاست، یعنی مومن از خانواده و جامعه قطع علاقه و دلبستگی و به ثروت و شأن و مقام پشت میکند، تا خود را کاملا وقف عبادت خداوند نماید. زهد یک راهب کاتولیک از این نوع است.
هر فکری، هر مذهبی، هر نظامیکه جنبه افراط یا تفریط را در پیش بگیرد، بتدریج جامعه راه مخالف و متضاد آن را در پیش میگیرد، یا بهوجود میآورد و یا آن را به خدمت میگیرد تا با آن فکر، ایدئولوژی و ... مبارزه کند. فروید میگوید: هر چه در جامعهای سرکوب شدیدتر باشد، مازاد پرخاشجویی برضد این سرکوب دامنه عمل گستردهتری خواهد داشت. «مثلا کاتولیک به پروتستان، سرمایهداری به کمونیسم، رنسانس به قرون وسطی، سنت به مدرنیسم، علم کلیسا به راسیونالیسم و ... تبدیل میشود.»
درست در نقطه مقابل مذهب کاتولیک، بهخاطر پرخاشجویی و فرافکنی مردم، مذهب پروتستان بهوجود آمد که خیلی از دانشمندان از آن به مسیحیت اسلامیزه تعبیر میکنند، یعنی مسیحیتی که در اثر آشنایی با بینش وفلسفه اسلامی، تفکروتلقی جهانبینی اسلامیرا گرفته ولی مسیحی مانده است. کاتولیک که روش آن زهد در دنیا و خواستاری آخرت به ترک دنیا و لذات آن و گوشهگیری و رفتن به آخرت از طریق ریاضت به قول ماکس وبر، زهدی مبتنی بر ترک دنیا را تجویز میکرد، به پروتستان که روش آن استفاده از نعمتهای دنیا و کار وتلاش در دنیا است و به تعبیر وبر، زهد در عین توجه به دنیا را توصیه میکرد، تبدیل شد.
در مذهب پروتستان، مومن خود را تحت اراده الهی میداند و در ضمن تلاش برای پیشرفت و موفقیت در حرفه خود، اخلاق و فضائل عالی هم ازخود بروز میدهد و میکوشد نمونه و سرمشقی برای راستی و درستی باشد. در دستورهای دینی، موفقیت حرفهای، نشانهای از این است که لطف الهی شامل خود شده و او از زمره برگزیدگان و ناجیان است. مثلا: در ایالات متحده، صورت کالونی مذهب پروتستان این فکر را تأکید میکرد که موفقیت اقتصادی و پیشرفت مالی سربلندی هرکس، در پیشگاه خداوند وخلق است. به نظر وبر، خودگرایی آیین پروتستان عامل مهمی در رشد و گسترش سرمایهداری بوده است.
ایمانوئل والرشتاین، همانند ماکس وبر، پروتستان شدن بعضی جوامع در قرن شانزدهم را نتیجه تغییرات اجتماعی در اقتصاد روبه تحول جهانی میدانست. دقیقا همین جوامع نطفه سیستم سرمایهداری را در خود پروردند و هسته اصلی آن نظام جهانی را بهوجود آوردند. در حالیکه جوامعی که کاتولیک ماندند، از لحاظ اقتصادی در حاشیه جوامع پروتستان ماندند.
وبر میگوید: هرجا پروتستان رشد دارد، بورژوازی (سرمایهداری) و صنعت و تمدن مادی هم رشد دارد و هر جا مذهب کاتولیک وجود دارد، صنعت و اقتصاد، ضعیف و ذلیل است؛ برای آنکه مذهب پروتستان متناسب با زندگی مادی و تکنیکی و اقتصادی بوده و پرشده دنیای مادی است و حال آنکه مذهب کاتولیک با زندگی مادی مغایر است.
وبر معتقد بود در مقام بخش قدرت اقتصادی و صنعتی و تمدن مادی کشورهای اروپایی و امریکایی به نسبتی که از اوج قدرت صنعتی و مادی به پستی و انحطاط و عقبماندگی اقتصادی و مادی میرسیم. به همان نسبت که از پروتستانیسم به کاتولیک میرسیم.
مسیحیت اسلامیزه به رشد و توسعه رسید، پس چه شد که مسلمانها نتوانستند به رشد و توسعه برسند؟ «مسیح عاطفالزین» در کتاب ریشههای ضعف وعقب ماندگی مسلمین مینویسد: از همان قرون نخستین دشمن تلاش کرد بین فلسفه هند و اسلام تلفیقی ایجاد کند تا زهد در دنیا و خواستاری در آخرت به ترک دنیا و لذات آن و گوشهگیری تعبیرشود. در نتیجه این القائات سوء، شمار بسیاری از مسلمین از خوشیها ونعمتهای سرشار از حیات دست برداشتند و به صورت عناصر بیکارهای در میدان زندگی درآمدند. آری! سرانجام تمام اینها منتهی به این شدند که فرزندان اسلام به جای اینکه تمام هم خود را در راه دعوت اسلامی به کار برند، به شکنجه و فشار جسم و تن خود روی آورند.
خاطرهای را بیان میکنم تا به عمق تفکر غلط خودمان پی ببریم. در ایام تعطیلات عید، با چند تن از دوستان نشسته بودیم. تقویم در دستم بود و پیش خود برنامهریزی میکردم که مثلا: در فلان ماه کجا هستم و چه کاری باید انجام دهم. یکی از دوستان بسیار مذهبی از من پرسید، چه کار میکنی؟ گفتم: دارم، برنامهریزی میکنم. در پاسخ گفت: آیا میدانی فردا زنده هستی که داری برنامهریزی (تا آخرسال) میکنی؟
این طرز فکر غالب مردم جامعه ما است. او نمیداند امام اول شیعیان میفرمایند: علم 4 کلمه است 2 کلمه آن در رابطه با دنیا و آخرتش است که وظیفه انسان را در قبال طرز فکر نسبت به دنیا و آخرت مشخص میسازد. برای دنیایت طوری تلاش کن، انگارکه برای همیشه در آن باقی میمانی و... پس چه شد؟! که مسلمانان فرموده امام اول خود را فراموش کردند؟!
دکتر علی شریعتی در کتاب «پدر! مادر! ما متهمیم.» در این باره مینویسد: خواهر! برادر! فلسفه معاد، دراسلام راستین فلسفه نفی معاش نیست...؛ بهشت آخرت در اسلام حقیقی، امید واهیای برای اندیشیدن به زندگی پس ازمرگ، به سعادت و لذت و برخورداری و رفاه انسان در دنیای دیگر، به این معنی نیست که به این دنیا نیندیشیم و به زندگی پس از مرگ اهمیت ندهیم و به قیمت ویرانی دنیا و محرومیت و ذلت از زندگی، آبادانی آخرت و برخورداری و رستگاری قیامت را کسب کنیم.
اسلام، معاش و معاد را، مادیت و معنویت را، دنیا وآخرت را از هم جدا و با هم متضاد نمیداند، بلکه اساسا دنیا را تنها جایگاه کار و تولید و تکامل و سازندگی و کسب ارزشهای مادی و معنوی و سعادت اخروی معرفی میکند، دنیا وسیله کسب ارزشهای خدایی و بهدست آوردن شایستگیهای بهشتی است، اساسا دنیا اصل است و زندگی پیش از مرگ اصل است و آخرت فرع بر دنیا است بدین معنی که زندگی اخروی، سعادت و رستگاری الهی و سرنوشت نهایی آدمی در معاد، نتیجه و معلول سرگذشت آدمی در زندگی این جهانی او است. اصل «الدنیا مزرعه الاخره» رابطه دنیا وآخرت را در جهانبینی اسلامی نشان میدهد...
مگر خداوند در آیه شریفه 267 سوره مبارکه بقره نمیفرمایند: «شیطان، شما را به فقر و تنگ دستی دعوت میکند و به فحشاء و پلیدکاری فرمان میدهد؟» مگر امام علی (ع) نمیفرمایند: فقر، مرگ بزرگ است. مگر پیامبراسلام (ص) نفرمودند که؛ سرانجام فقر، کفراست. مگر امام علی(ع) نمیفرمایند: فرزندم، از فقر بر تو میترسم، از آن به خدا پناه ببر؛ زیرا فقر مایه کاهش دین، سبب اضطراب و وحشت و وسیله رسوخ عداوت در اجتماع است.
مگر خداوند در قرآن کریم نمیفرمایند: به درستی که انسان نیست، چیزی جز سعی و تلاش. مگر خداوند در قرآن مجید نمیفرمایند: هرکس درزندگی این جهانی نابینا و ناخودآگاه است در آخرت نیز نابینا و ناآگاهتر و گمراه تراست. مگر پیامبراسلام (ص) نفرمودند: هرکس زندگی مادی ندارد، زندگی اخروی نیز ندارد. مگر امام صادق(ع) نفرمودند: هر کس در راه امرار معاش خانواده تلاش میکند، همانند جهادکننده در راه خداست. مگر پیامبر اسلام (ص) دست کارگر را بوسه نزدند. مگر پیامبر(ص) نفرمودند: هر وقت فقر به جامعهای قدم گذاشت، ایمان از آن جامعه رخت بر میبندد پس ما را چه شده است؟! آن چیزی که اسلام با آن مبارزه میکرده نه سرمایهداری و پیشرفت اقتصادی است، بلکه تفاوت و فاصله طبقاتی است. شما در خانهات سیر باشی و همسایهات گرسنه باشد اگر همه مردم وضعمالیشان خوب باشد، چه اشکالی دارد؟!
حال در چنین دورانی نقش عدهای به عنوان روشنفکر نمود پیدا میکند و جلوهگر میشود. آنها هستند که باید مردم را، و جامعه را از اسارت اربابان کلیسا و صاحبان مذهب به انحراف کشیده، نجات دهند. (اربابان که بهشت را میفروختند و هیچ علمیرا به غیر از علم خود نمیپذیرفتند و نوآوران علمیرا کافر میدانستند) بسیارند کسانی که چیزهای جالب توجه از برابر چشمانشان میگذرد ولی گویی آنها را نمیبینند و در ذهنشان اثر نمینهد؛ اما افراد معدودی هستند که هیچ چیز را ندیده نمیگذارند و هر موضوعی را در حد خود اگر چه به سرعت و در زمانی کوتاه باشد، میسنجند و آن را چنانکه هست به دیگران مینمایانند. آری! جامعه به چنین افرادی نیازمند بود تا خود را از اسارت و یوغ فقر و رکود فکری برهاند.
روشنفکر، موجودی متناقض و دو بعدی است که از پیوند ناپایدار؛ اما ضروری آزادی عمل و تعهد ترکیب یافته است. به وی اقتدار شخصی اعطاء شده، مزیت استقلال میدان روشنفکری از قدرتهای سیاسی و اقتصادی، هرچند با تلاش و کوششی سخت به روشنفکر بخشیده شده؛ و وی نیز این اقتدار مشخص را از طریق اعمال و صرف آن در مناقشات سیاسی درخدمت جمع قرار میدهد. برخلاف ادعاهای مطرح شده از جانب پوزیتیویسم و نظریه انتقادی، آزادی عمل علم و تعهد عالم ناسازگار نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند. آزادی عمل، شرط ضروری تعهد عالم است. درجریان مبارزاتی که در میدان علمییا هنری روی میدهد، روشنفکر به رسمیت شناخته شده و کسب وجهد میکند. از اینرو روشنفکر میتواند نسبت به حق دخالت در حوزه عمومیدرباره موضوعاتی که شایستگی و لیاقت آن را دارد، مدعی باشد و چنین حقی را اعمال کند. بعلاوه برای بهدست آوردن حداکثر بخشی چنین اعمال حتی باید شکل جمعی به خود بگیرد، چرا که آزادی عملی جز با بسیج مشترک تمام عالمان برعلیه تجاوز نیروهای خارجی، مصون و ایمن نمیماند.
پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی میگوید: تاریخ، روشنفکران را وارث رسالتی اجتماعی قرار داد تا به انشقاق در اصل کلی کمک کنند. در چنین فضای حساسی، نیاز به فدایی جامعه بیشتر احساس میشود. دانشمندان و نخبگان قدم در این راه میگذارند وخود را فدای روشنگری و آزادی جامعه میکنند و آن را به سرمنزل مقصود هدایت میکنند. یکی از اندیشمندان درباره اوج مبارزات دانشمندان با جهل اربابان کلیسا دردوران رنسانس میگوید: چندین سال، گوشت علم در کوره جهل میسوخت.
در این زمان و شرایط است که روشنفکر دینی با برداشت درست و دقیق دینی باید وظیفه خود را در قبال جامعه و دینش انجام دهد و با روشنگری، انحرافات را از بین ببرد و مردم را دوباره به راه مستقیم برگرداند.
منابع:
1- دکتر فریدون تفضلی. تاریخ عقاید اقتصادی. نشرنی. چاپ دوم. 1375.
2- موسی شعبان پورپیچا. ماکس وبر و یک بررسی مقایسهای. روزنامه همشهری. شماره 2350. 7/12/79 .
3- سبزواری. ریشههای ضعف و عقب ماندگی مسلمین. انتشارات هجرت.(مشهد)
4- مسیح عاطفالزین. ریشههای ضعف وعقب ماندگی مسلمین. محمود رجبی و محمدتقی کمال نیا. انتشارات هجرت. چاپ اول.1398 هجری قمری
5- راب استونز. متفکران بزرگ جامعه شناسی. مهرداد میردامادی. نشر مرکز. چاپ اول.1379.
6- علی شریعتی. پدر!مادر!ما متهمیم. انتشارات قلم. چاپ هفتم.1380
سید حسین امامی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد