در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
کیهان
«زمین دشمن کجاست؟» عنوان یادداشت روز روزنامهی کیهان به قلم محمد ایمانی است که در آن میخوانید؛ آیا اصلاح طلبان در زمین دشمن بازی می کنند؟ پاسخ دقیق و علمی به این پرسش مستلزم فهم دقیق از «نقشه» و «زمین بازی ترسیم شده» از سوی دشمن است. اینکه دشمن اکنون کجا ایستاده، چه حال و روزی دارد و طمع و امیدش به چیست؟ خلاصه ماجرا همان است که 5 ماه پیش توماس فریدمن سرمقاله نویس قدیمی و صهیونیست آمریکایی در روزنامه هرالدتریبیون نوشت «داستان اصلی و واقعی در خاورمیانه امروز این است که تیم آمریکا تقریبا در همه جبهه ها در حال باختن به ایران است. چرا؟ جواب کوتاه این است که ایران، باهوش و جسور و بی باک است و آمریکا، احمق و ضعیف با متحدانی سست و متفرق. آیا سؤال دیگری هم دارید؟... شبکه نفوذی که ایران در اطراف خاورمیانه از عراق تا لبنان ایجاد کرده، می تواند حتی اسرائیل را مورد تهدید جدی قرار دهد و جبهه نبردی سخت را در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس باز کند. این یک راهبرد پیچیده بازدارندگی است... آمریکا پس از 16سال سیاست دولت های کلینتون و بوش، در این منطقه به دام افتاده است. تیم بوش در برابر ایران نه مشوقی دارد و نه تهدیدی.»
این بلا از کجا بر سر آمریکا نازل شد؟ آمریکا و اسرائیل و برخی دولت های اروپایی همسو ضربه کاری را از کجا خوردند؟ پاسخ این سؤال را هم از گزارش اوایل شهریور ماه گذشته موسسه نومحافظه کار «امریکن اینترپرایز» به قلم رئول مارک گرکت (از چهره های اطلاعاتی باسابقه آمریکا) بخوانید: «مواضع رهبر عالی ایران، سیاست جرج بوش را نابود کرد... او آخرین بار در چالش هسته ای اعلام کرد جمهوری اسلامی تسلیم نخواهد شد و اگر در برابر قدرت های متکبر یک گام به عقب برداریم، باعث می شود تا آنها جلو بیایند. اگر آیت الله خامنه ای تنها یک بار حتی به صورت مخفیانه فرستاده ای را به واشنگتن اعزام می کرد، ما هم اکنون در تهران سفارت خود را مجددا برپا کرده بودیم... احمدی نژاد در سیستم سیاسی جمهوری اسلامی خوب عمل کرده و در درک هویت اسلامی و تهدیدهای موجود بسیار به رهبری نزدیک است... آمریکا در اجلاس ژنو با گسیل نماینده خود به مذاکرات، عملا نشان داد در برابر فناوری اتمی ایران تسلیم شده است... دولت احمدی نژاد روش محتاطانه دولت قبلی در زمینه فناوری هسته ای را کنار گذاشت. تهدیدهای اقتصادی و نظامی بلافاصله اوج گرفت اما اکنون بعد از 3سال، ترس از بوش ناپدید شده است. نکته جالب این است که راهبرد اخیر ممکن است در ایجاد اختلاف بین اروپا و آمریکا بسیار موثرتر از روش لبخند و دست نرم دولت خاتمی باشد.» کار به آنجا کشید که لوس آنجلس تایمز نوشت «با توجه به رشد فزاینده قدرت و نفوذ ایران، جمهوری اسلامی به شکل خاری در چشم آمریکا درآمده است.»
درباره «چه باید کرد؟» پاسخ های مختلفی به طور گسترده در محافل آمریکایی مطرح شد و از جمله روزنامه واشنگتن تایمز در جمع بندی مباحث نوشت «ما برای مهار ایران باید متوجه داخل این کشور شویم. با توجه به قدرت روزافزون این کشور و ناکارآمدی روش های فشار بیرونی نظیر تهدید نظامی و تحریم اقتصادی، باید از داخل به پاشنه آشیل جمهوری اسلامی ضربه زد.» یا روزنامه نیویورک تایمز با فاجعه آمیز و غیرقابل تحمل خواندن «ایران هسته ای» نوشت «ما باید در انتخابات آینده، تعادل مسئولان جمهوری اسلامی را به هم بزنیم و به آن شوک وارد کنیم.»
هدف، چندگانه بود. هدف حداقلی، ایجاد چالش و مسئله از درون برای مهار ایران و سنگین کردن کفه خالی غرب در چانه زنی ها و مذاکرات به بن بست رسیده بود، مذاکراتی که از چالش هسته ای آغاز و تا مسائل افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین و سوریه امتداد می یافت. هدف مهم تر و البته دور از دسترس تر، قفل کردن ایران از درون و فروپاشی ملت- دولت جدید برآمده از انقلاب اسلامی است که با ناامیدی دنبال شده است.
در چنین نقشه و پروژه ای، عجیب نیست که دولت جمهوری اسلامی آماج سنگین ترین و ناجوانمردانه ترین حملات تبلیغات قرار گیرد همچنان که جای شگفتی نیست اگر گروهک های اپوزیسیون- از سلطنت طلبان گرفته تا گروهک های تروریستی و چپ های آمریکایی و جبهه ملی و نهضت آزادی- شعار راهبردی فرآوری شده در سیستم های جاسوسی آمریکا و غرب را با محوریت لزوم حذف ولایت فقیه و سکولاریزه کردن نظام سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران تکرار کنند و این همسویی تا بدانجا پیش رود که منوچهر گنجی سلطنت طلب بگوید با همه مخالفت هایی که با ابراهیم یزدی دارم، دست او را می بوسم که گفت ولایت فقیه و رهبری را باید از قانون اساسی حذف کرد.
تا اینجا کار جای شگفتی نداشت. شگفت آن بود که خبر آمد سران گروهک نهضت آزادی به دعوت رسمی سازمان مجاهدین (انقلاب) در کنگره این سازمان شرکت جسته، دسته گل فرستاده و نامه رسمی ضمیمه کرده اند مبنی بر اینکه ما از «ائتلاف در انتخابات» و «همکاری در تشکیل جبهه دموکراسی و حقوق بشرخواهی» استقبال می کنیم. پیوند مجاهدین انقلاب و گروهک آمریکایی؟! گروهکی که حتی در پایگاه اینترنتی خود (میزان نیوز) معترف است به اعتبار سکوت مطلق در برابر نقض حقوق ملت ها و جنایات و نسل کشی های آمریکا و اسرائیل به همراه طیفی دیگر از مدعیان اصلاحات، نزد افکار عمومی ایران متهم به «بی صداقتی، غرض ورزی، مزدبگیری آمریکا» شده است. آیا پیوند با نهضت آزادی و هجمه به دولت، بازی در زمین دشمن نبود؟
شگفتی دیگر آن بود که دبیرکل همین سازمان از رئیس جمهور سابق به عنوان نامزد حزبی «سازمان» یاد کرد. آیا رئیس جمهور سابق با مشی سازمان و دوقلوی دولت ساخته آن (حزب مشارکت) در اباحی گری نسبت به اصول و آرمان های انقلاب و تغافل درباره بازی در زمین دشمن موافق بود که نامزد حزبی معرفی شد یا این هم از جمله همان غفلت ها و کوتاهی ها و قصور و تقصیرها بود که بارها پیش آمد؟ آیا جای تاسف نیست که دبیرکل سازمان اواخر تیرماه گذشته، در گفت وگو با خبرگزاری ایلنا از احتمال حل شدن چالش هسته ای به نفع کشور ابراز نگرانی کرد صرفا به این خاطر که ممکن است در انتخابات، امتیازی برای دولت باشد؟! این عبارت را بخوانید؛ «متاسفانه شواهد به نحوی است که نشان می دهد حل مشکل هسته ای به امتیازی برای جریان حاکم در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده تبدیل شده است.»
مگر شما در کدام سوی زمین ایستاده اید که به شیوه دشمنان کشور و ملت عزادار شده اید؟ مگر چگونه مشی کرده اید که پیروزی بزرگ هسته ای می تواند در انتخابات به ضرر شما تمام شود؟ آیا آقای خاتمی هم احساس شما را دارد؟ اگرنه- که ان شاءالله چنین باشد- پس چرا ویلیام برنز معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا که در مذاکرات 28تیر ژنو هم شرکت داشت، 10روز قبل از مذاکرات به کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان آمریکا گفت «رفتار جمهوری اسلامی یک رشته چالش های بسیار جدی بیش از تمام مسائلی که امروز با آن مواجهیم، متوجه ما می کند. از جمله بلندپروازی هسته ای و نفوذ مخرب در عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین. متاسفانه 10سال پیش، از دوره حضور اصلاح طلبان ایرانی در قدرت درست استفاده نشد... پس از سفر سولانا به تهران تفسیرهای جالبی در برخی روزنامه های ایران مبنی بر توقف در مرحله فعلی فعالیت های هسته ای و تحمل نکردن سختی ها آغاز شد. البته مشکل بتوان گفت این تفسیرها به کجا بینجامد اما دست کم موثر بودن تلاش ما را نشان می دهد.»
آیا این بازی مداوم در زمین دشمن نیست که آقای یونسی وزیر اطلاعات دولت سابق خبر دهد «من بارها به برخی احزاب اصلاح طلب گفتم که شما نمی توانید هم حاکم باشید هم اپوزیسیون. این قابل جمع نیست. هم در دولت هستید و هم می خواهید اپوزیسیون باشید»؟ آیا بازی در زمین دشمن غیر از این است که خبرنامه داخلی حزب مشارکت در شماره اوایل مهرماه امسال خود بنویسد «اجماعی گسترده از نیروهای سیاسی و فرهنگی حامی دوران اصلاحات شکل گرفته که در آن لائیک ها تا مراجع دینی و مذهبی ]؟![ حضور دارند»؟! نسبت مدعیان خط امام در حزب مشارکت و نامزد حزبی روحانی شان با لائیک هایی که با اصل دینداری و مسلمانی لجاجت و کینه دارند چیست؟ شارلاتان های سیاسی و مطبوعاتی کدام بی بندوباری ایدئولوژیک را در برخی احزاب و حلقه های مدعی اصلاحات یافته اند که تر و خشکشان می کنند و قربان صدقه آنها می روند؟ آیا طمع بیگانگان و دنباله های داخلی آنان جز به این خاطر است که جریان سرگردان مدعی اصلاحات، سر اسلحه را به سوی خود و جبهه خودی نشانه رفته اند و سرنا را از سر گشادش می نوازند؟ این که کسی بگوید باید اصلاحات را در داخل از حالت تدافعی به حالت تهاجمی درآورد و همزمان بگوید در مواجهه با خارج تند و تیز سخن گفته ایم و باید از این تند و تیزی کاست، آیا جز به مفهوم شلیک به خود است؟ کسی باور می کند که این طیف از اصلاح طلبان با بازی در زمین دشمن، مقرب آنها شود؟ یا فقط از شانه های آنها برای بالارفتن از دیوار کشور و ملت استفاده می شود و بعد می شود این نردبان را به زیر و دور انداخت؟
انتخابات بهانه است، دولت و احمدی نژاد هم. با همه اهمیتی که انتخابات و دولت برآمده از آن دارد، بازی دشمن به انتخابات و تخریب این نامزد یا توجیه آمدن آن دیگری محدود نمی شود. دولت و نظام اسلامی همچنان که در اعترافات دشمنان ذکر شد، خار چشم آنان است. بودن و بالیدن و تنومند شدن و ثمردادن اصل نظام اسلامی برای آنها به مثابه یک مصیبت بزرگ است و چون می دانند انتخاباتی به واقع آزاد در فضایی پرنشاط و زنده و باطراوت برگزار می شود، قصد کرده اند این بهار مردم سالاری را تبدیل به ضد خود کنند. رادیکالیزه و ملتهب کردن فضا، به هم زدن مرز نیروهای درون جبهه انقلاب با دشمن، هدایت جریان های سیاسی و نامزدها به سمت تصاعد تبلیغات منفی علیه ارزش ها و اصول انقلاب، یارگیری و سازماندهی جریان های ضدانقلاب در این فضای آزاد انتخاباتی، ارائه تصویری سیاه و مایوس کننده از اصل انقلاب و نظام اسلامی، تلقین روح ناامیدی و بی اعتمادی به افکار عمومی و نهایتا درگیر کردن جبهه بزرگ و قدرتمند اصولگرایی با نیروهای میدانی و بازداشتن نگاه آنها از آرمان ها و دشمنان اصلی، صرفا فهرست کوتاهی از محورهای عملیاتی نقشه چیده شدن توسط دشمن است.
اما زمین دشمن کجاست؟ هرکجا که بی بندوباری فکری و سیاسی باشد. هر جا که به آرمان و اصول انقلاب کم توجهی شود. آنجا که جریان سیاسی از قطب نمای خط امام- ولایت و رهبری- غافل شود. جایی که جریان سیاسی از پیروزی جبهه انقلاب نه تنها شادمان نشود بلکه نگران باشد و هرجا که دشمن هجمه و فشاری آورد، نه احساس نفرت که احساس رضایت کند. هر موضعی که ایستادن بر آن، جریان های کینه توز نسبت به اصل انقلاب را خوش آید و به هیجان آرد. دشمن و دشمنان هیچ تغییر ماهیتی نکرده بلکه دشمن تر شده اند، پس هر که از او آغوش باز دید یا تشویقی شنید یا موضعی گرفت که زبان دشمن را در قبال ملت- دولت اسلامی دراز کرد، بداند در زمین دشمن ایستاده است.
کارگزاران
«جور دیگر باید دید» عنوان سرمقالهی روزنامهی کارگزاران به قلم کریم ارغندهپور است که در آن میخوانید؛:آیا نصب دوربینهای مداربسته در اماکن عمومی نقض حریم خصوصی است؟ بسته به خاستگاه پاسخدهندگان، میتوان جوابهای «آری» یا «نه» را برای پرسش فوق تصور کرد، در عین حال بحثهایی را که پس از نامهنگاریهای رئیسجمهور محترم و فرمانده محترم نیروی انتظامی در این ارتباط صورت گرفته- با هر انگیزهای که باشد- میتوان از منظر توجه به عرصه خصوصیPrivate Sphere و حقوق شهروندی Rights of Citizens تا حدودی مثبت و گامی به پیش ارزیابی کرد.
مخالفان معتقدند که عرصه عمومیPublic Sphere در اختیار دولت است و دولت طبعا میتواند در حیطه آن دخل و تصرف کند. این جمله شاید در ظاهر صحیح به نظر برسد اما در باطن کامل نیست. در واقع در یک جامعه هنجاری اولا عرصه عمومی به تمامه تحت سیطره دولت نیست و ثانیا حریم عمومی متصلب نیست و بر حسب شرایط، برداشتها نسبت به آن متفاوت است. ملاک و معیار محدوده و مرزهای حریم عمومی همانا عرف جامعه است و عرف نیز جزء مجموعهای از هنجارهای هر جامعه در شرایط زمانی و مکانی مشخص نیست. از همینرو در جوامع دموکراتیک نمایندگان جامعه برای تعیین این حدود، معین و در نظر گرفته میشوند و این نمایندگان لزوما دولتها نیستند بلکه اعضای هیاتهای منصفه، نمایندگان انجمنهای صنفی و سندیکاها و نهادهای مدنی و نیز در پارهای موارد نمایندگان پارلمانها بیشترین سهم را در این خصوص برعهده دارند. به عبارت دیگر فرض بر این است که دولتها در جوامع تمام تلاش خود را در افزایش اختیارات و محدوده قدرت خود بهکار میبرند و به میزانی که حیطه قدرت دولتها فزونی بگیرد از دامنه قدرت جامعه و نهادهای مردمی کاسته میشود. تجربه دیرین و تاریخی، بشر را به این جمعبندی رسانده که به میزانی که قدرت از جامعه به سمت حکومت میل میکند به همان میزان نیز مطلوبیت و کارآمدی آن کاهش مییابد بنابراین قوانین اساسی مطلوب بهگونهای تنظیم میشوند که تا حد ممکن از تمرکز در نهاد قدرت کاسته و بر مشارکت عمومی صحه گذارد. تعادل واقعی را در این میان چانهزنیهای بین نهادهای عمومی و از جمله انجیاوها، مطبوعات آزاد و مستقل و نیز شوراهای شهر و نهاد پارلمان، با دستگاه حاکمیت ایجاد میکند. در واقع مرز بین حریم خصوصی و عمومی اینجا شکل میگیرد و به همین دلیل هم هست که تعیین این مرز به عوامل مختلف بستگی دارد و در جوامع مختلف ممکن است یکسان نباشد.
اگر بر مولفههای مقدمه بالا دقیق شویم به راحتی قابل دریافت است که در میان بحثهایی که در هفته گذشته در این باب بین رئیس محترم جمهور و فرماندهی محترم نیروی انتظامی صورت گرفته جای خالی نمایندگانی از نهاد عمومی تا چه حد خالی است. مجلس تقریبا خاموش است، انجیاوهایی که باید اظهارنظر کنند یا اصولا وجود ندارند یا آنقدر ضعیف هستند که صدای آنها شنیده نمیشود و یا ناچیز است و نهاد مطبوعات هم که وضعش تا حدود زیادی مشخص است. با این وصف میتوان گفت در آن مباحثه نهادهای صالح عمومی کمتر امکانی برای دفاع از حریم خصوصی و حقوق شهروندی خویش یافتهاند و در آن ماجرا تنها اجزای مختلف دولت با رویکردهای مختلف با یکدیگر سخن گفتهاند. از همینرو بخشی از منطق دفاعیه فرمانده محترم پلیس در مقایسه ایران و پارهای کشورهای غربی اشکال دارد. اگر در جوامع غربی پلیس در عرصه عمومی دوربین نصب میکند نهادهای مردمی و مطبوعات هم این امکان و قدرت را دارند که بر آن مهار جدی بزنند و مانع از پیش روی احتمالی آن به حوزههای خصوصی افراد شوند در حالی که چنانکه ذکر شد دفاع از حریم خصوصی در اینجا به قدری کمرنگ است که ابراز نگرانیها در اینباره را کاملا توجیهپذیر میکند.
از سوی مقابل، پرسشی که در برابر نامه رئیس محترم جمهور هم خودبهخود مطرح میشود این است که ایشان که در آنجا در نقش حامی حریم خصوصی ظاهر شدهاند از چه روی تمام تلاش خود را برای تشکیل و تقویت جامعه مدنی و مطبوعات آزاد و مستقل بهکار نمیگیرند تا آنها خود از حریمشان دفاع کنند و کارها سامان گیرند و هر چیزی در جای خود قرار گیرد؟! نصب دوربین مداربسته در مکانهای عمومی ممکن است در کاستن از میزان جرم تا حدودی موثر باشد ولی مسلما این میزان قابل مقایسه با تقویت نهادهای عمومی و از جمله مطبوعات در پرتوافکنی به زوایای پنهان و مفسدهخیز جامعه و دولت و شفافسازی روابط و مناسبات نیست. اخیرا در گزارشی اعلام گردیده که رتبه کشور از نظر فساد در سالهای گذشته تنزل یافته است. قوهقضائیه از روند صعودی شکایات و تشکیل سالیانه میلیونها پرونده در این دستگاه خبر داده است و پلیس هم برای کنترل جرم و جنایت از کمبود دائمی امکانات مینالد. مسلما این روند نامناسب مادامی که نگاهها نسبت به جنبههای اجتماعی جرم و نیز نحوه اصولی مقابله با آن تغییر نکند قهرا کمابیش ادامه خواهد یافت، حتی اگر همه معابر و اماکن عمومی هم مجهز به دوربینهای فوقپیشرفته مداربسته باشند. به قول سهراب چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.
رسالت
«مقدمهای بر فروپاشی در غرب» عنوان سرمقالهی روزنامه ی رسالت است که در آن میخوانید؛ بحران مالی در غرب همچنان در صدر اخبار ، گزارشات و نیز نشستها و کنفرانسهای جهانی است . این سوال در ذهن نخبگان و همچنین مردم شکل گرفته است . آیا اوضاع سامان مییابد ؟ آیا بحران کنونی مقدمه یک جهش اقتصادی بزرگ است و یا نه این همه مقدمهای است برای فروپاشی و رفتن به سمت قهقرا؟!
سقوط شاخصهای بورس در آمریکا و اروپا همچنان ادامه دارد . موسسات مسکن،بیمه، بانکها ونیز خودروسازی و ... ورشکست شدهاند .
اقتصاددانان واقع بین در غرب مدتها بود در خصوص بروز بحران مالی هشدار داده بودند اما گوش شنوایی نبود . آنها معتقدند نجات نظام مالی در غرب در شکل کنونی ممکن نیست ،رکود و ورشکستگی اجتنابناپذیر است.
آمریکا اکنون در حقیقت یک اقتصاد جنگی را مدیریت میکند . رهبران کاخ سفید میخواستند پس از عراق و افغانستان جنگ دیگری را آغاز کنند اما ماشین جنگی آنها در این دو کشور زمینگیر شد !
بوش در جمع رهبران 20 کشور ثروتمند جهان از حل فوری بحران مالی جهانی اظهار ناامیدی کرد و گفت : “بحران یک شبه ایجاد نشده که یک شبه حل شود”! معلوم میشود هیچ راه حل فوری برای خروج از بحران وجود ندارد.
سیاست ملی سازی موسسات خصوصی و ضمانت دولت در پرداخت ضرر و زیان ورشکستگی تا کنون جواب نداده است .
مردم سوال میکنند دست و دلبازی دولت در پرداخت میلیاردها دلار زیان موسسات خصوصی تاکی ادامه دارد ؟چرا زیان ورشکستگی سرمایهداران، بانکداران و بنگاهداران بزرگ اقتصادی باید از جیب مالیات دهندگان آمریکایی و اروپایی پرداخت شود که محصولی جز رکود و بیکاری مضاعف تا کنون نداشته است.
جامعهشناسان غربی معتقدند جوامع آنها مستعد شورش هستند . شورش در کشوری چون آمریکا که مردم اجازه حمل سلاح دارند معلوم نیست به چه فاجعهای منجر شود .
مرکز آمار اروپا اخیرا طی گزارشی دورنمای تیرهای از وضعیت اقتصادی کشورهای حوزه یورو در سال آینده ترسیم کرده است . اقتصاد پانزده کشور حوزه یورو برای اولین بار پس از به جریان افتادن پول واحد اروپایی “یورو” وارد دوره رکود شده است. پیشبینی میشود دولتهای اروپایی در ماههای آینده با تظاهرات و اعتصابات گستردهای روبرو شوند . آثار این نارضایتی اکنون در ایتالیا در شکل اعتراض دانشآموزان و دانشجویان، معلمان واساتید دانشگاه خودنمایی میکند.
به هر ترتیب باید منتظر بود ودید آقای بوش کاخ سفید را با چه حجم از بدهی و ورشکستگی رکود و بیکاری ترک خواهد کرد وانبوه مشکلات پیش آمده به خاطر جنگ افروزیهای نافرجام برای چه کسانی به ارث میماند.
آفتاب یزد
«بازارآهنگرها بازار پنبه به گوشها!» عنوان سرمقالهی روزنامهی آفتاب یزد است که در آن میخوانید؛ اغلب سیاستمداران ایرانی عادت کردهاند که در تریبونها، مردم ایران را بسیار هوشمند و آگاه بدانند اما آنگاه که پای عمل به میان میآید بسیاری از آنها نمره قبولی کسب نمیکنند. عدهای در لباس روشنفکری با عبارات پیچیده به مردم رهنمود میدهند تا ثابت کنند مردم ایران آگاه هستند اما نه به اندازه آنها. گروه دیگری هم که تصور میکنند آگاهیهای مردم برای «فلاح اخروی» آنها کافی نیست خود را موظف میدانند حتی با استفاده از زور، مردم را از مسیر جهنم خارج و در جاده بهشت قرار دهند. برای گروه دوم، فرقی هم نمیکند که مردم به خاطر رای به کاندیدای نامطلوب در مسیر جهنم قرار گیرند یا به خاطر ضعف در شناخت و قدرشناسی از بعضی سیاستمداران! این مدعیان بر خود فرض میدانند که همراه با تجلیل از »مردم آگاه و همیشه در صحنه« محدودیتهایی رسمی و غیررسمی یا تبلیغاتی و روانی برای انتخاب مردم ایجاد کنند تا مبادا از مسیر انحصاری که انتهای آن بهشت موردنظر عدهای از مدعیان اصولگرایی است خارج شوند. درخصوص رفتار نهادهای قانونی، بایستی حقوقدانان و متولیان دفاع از حقوق مردم به اظهارنظر بپردازند و این یادداشت تنها تناقض رفتار و گفتار برخی رسانهها و تریبونهای مدعی اصولگرایی را مورد بررسی قرار میدهد. در دورهای که اصلاحطلبان، با آرای خیرهکننده مردم بر مناصب انتخابی تـسلط پیدا کردند این گروه از رسانهها، به جای تحلیل انتخاب مردم و چرایی آن، دست بر نقاط ضعف دولت میگذاشتند و با مخفی ساختن موانع بیرونی و کارشکنیهای آشکار و پنهان، به دنبال اثبات این نکته بودند که منتخبان ملت، موکلان خود را فراموش کردهاند. تداوم این تلاش به مدت 7 سال، اگرچه نتوانست بر محبوبیت مردمی اصولگرایان بیفزاید اما هر روز بر تعداد مردم ناامید از اصلاحطلبان افزود به طوری که بسیاری از رایدهندگان به این نتیجه رسیدند که موانع رسمی و غیررسمی، اصلاح طلبان را از انجام وظایف خود محروم خواهد ساخت. این نتیجهگیری برای گروه رقیب کافی بود. زیرا آنها به همین امر راضی بودند که با آرای سنتی خویش، بار دیگر بر مناصب انتخابی تکیه بزنند. اهمیتی هم نداشت که میزان رای اولین منتخب آنها در مجلس هفتم، تنها اندکی بیش از رای آخرین نفر لیست منتخبان اصلاحطلب در مجلس ششم - در پایتخت-باشد.
همین رویه در چند انتخاب بعد هم تکرار شد و البته مردم نشانههایی از خود بروز دادند تا ثابت کنند با گذشت زمان، نه تنها بر میزان آرای اصولگرایان افزوده نمیشود بلکه آنان حتی از حفظ آرای پیشین خود نیز عاجز هستند، اما چه غم! مهم آن بود که مناصب حکومتی در دست اصلاح طلبان نباشد و اصولگرایان بتوانند کماکان تسلط خود بر قوای گوناگون کشور را حفظ کنند. پس از تکمیل این تسلط، دیگر رقیبی وجود نداشت که نابسامانیها را به او منتسب نمایند. پس بایستی روی دیگر سکه را به نمایش میگذاشتند. تبلیغات گسترده و گاه غیرواقعی در مورد موفقیتهای اصولگرایان تا جایی پیش رفت که حتی اعتراض برخی صاحبان انصاف در این جناح را برانگیخت و همین امر مقدمهای برای انشعابهای اجتنابناپذیر در میان اصولگرایان شد. آنچه که در این مدت درخصوص حاکمیت اصولگرایان و دستاوردهای بینظیر آن مطرح میشد آن قدر با واقعیات جامعه فاصله داشت که سناریونویسان آن جناح ناچار شدند تدبیر دیگری بیندیشند. آنها که مطمئن بودند به خاطر بسیاری از تبلیغاتشان »خنده آید خلق را« تصمیم گرفتند روشهای سیاهنمایی سابق خود علیه اصلاح طلبان را باز تولید کنند و مردم را از احتمال حاکمیت مجدد رقیب، به وحشت بیندازند. برای پرده جدید از بازی تبلیغاتی و انتخاباتی مدعیان اصولگرایی، بهترین نام همان است که اخیرا یک روزنامه آن طیف برای رفتار اصلاحطلبان برگزید. در واقع اگر کسی به ادعای آن روزنامه، به دنبال »بازار آهنگرها« باشد دقیقترین آدرس آن در بخشی از اردوگاه مدعیان اصولگرایی است که مدتی با سر و صدای فراوان، آهنهای قراضه خود را طلانمایی میکردند و اکنون با سر و صداهای مخصوص ِچنان بازاری، به دنبال منحرف کردن مردم از ناکامیهای فراوان دوران حاکمیت جناح خویش هستند. البته سر و صدای ایجاد شده توسط این مدعیان، آن قدر گوش خراش است که خود آنها نیز طاقت شنیدن آن را ندارند. این پرادعایان کمتحمل، برای فرار از سر و صداهای پرحجم و کممشتری، بازار خود را به » بازارپنبه به گوشها «تبدیل کردهاند و لذا اکنون بلندترین فریادهای به حق را نیز نمیشنوند.
در بازار پنبه به گوشها، به قول عضو فراکسیون اقلیت مجلس هفتم - که برادر سه شهید میباشد- دیگر کسی صدای خرد شدن استخوانهای مردم در زیر بار گرانیها را نمیشنود؛همان طور که نه صدای عضو روحانی فراکسیون اکثریت آن مجلس در گوشها میرود که برای اعتراض شدید بـه بیبرنامگیهای اقتصادی دولت و گرانیهای ناشی از آن، از مسئولان دولتی میخواهد »زیپ دهان خود را ببندند و در مورد گرانیها اظهارنظر نکنند« و نه سخن روحانی دیگر اصولگرا به گوش میرسد که »اگر ادعاهای دولتمردان را کسی شنید و نخندید، ما هم حرف آنها را میپذیریم.« در بازاری که آهن قراضهفروشان، گوشهای خود را با پنبه پر کردهاند فریاد اعتراض متدینان، علما و مراجع تقلید درخصوص اظهارات سخیف معاون رئیسجمهور، تحرک خاصی ایجاد نمیکند. در این بازار، نه صدای دفاع غیرمنطقی بعضی از مقامات دولتی از وزیر سابق کشور کسی را آزار میدهد و نه اتهام افکنیهای گوش خراش و بیسابقه علیه اکثریت اصولگرای مجلس به جرم استیضاح وزیر، موجب تحریک کسی میشود. در بازاری که پنبه به گوش کردن، اپیدمی شده است نه فریادهای مکرر مردم، نمایندگان مجلس و علما درخصوص گرانیها به گوش کسی میرود و نه صدای واکنش همراه با طلبکاری بعضی از مسئولان دولتی!
البته بستن گوشها ، گاه برای نشنیدن سخنان نسنجیده خودیها نیز کاربرد دارد. آنها که هر روز برحجم پنبهدر گوشها میافزایند، دیگر نه صداهای برآمده از تریبونهای رسمی و دولتی را میشنوند که در آن به صراحت، مجلس و قوه قضائیه به همراهی با رانتخواران و تاثیرپذیری از آنها متهم میشوند و نه از شنیدن برخی فریادها آزرده میشوند که بازتاب »توقع راه آمدن یک طرفه همه قوای کشور با دولت« و فرو کاستن »تعامل قوا« به »پیروی سایر دستگاهها از خواستهها و مطالبات دولت« است! این پنبهها همچنین مانع از آن میشود که نهیب هوشمندانه رهبری درخصوص پرهیز از آغاز زودرس فعالیتهای انتخاباتی به گوش بعضی از »مدعیان ذوب در ولایت « برود. البته گوشهایی به خاطر افراط در پنبهگذاری،حتی فریاد صریح مرجع تقلید را نمیشنوند که »مملکت دارد به کجا میرود؟« و لذا این فریادها کوچکترین تغییری در گفتار و رفتار آنها ایجاد نمیکند. چنین گوشهایی قاعدتا هیچگاه قادر نخواهند بود اعتراضهای دوستانه و آرام درون جناحی را بشنوند که در مورد مسائلی از قبیل: علت حمایت رئیسجمهور از مشایی، سوال درخصوص حضور در جلسه شورای همکاری خلیج فارس، اعتراض به هتک حرمت مراجع تقلید به جرم انتقاد از یک سخن یـا اقـدام رئیسجمهور، هدف اصلی از ارسال پیام تبریک برای رئیسجمهور آمریکا و ... بیان میشود. طُرفه آنکه با همه این مسائل عدهای به دنبال آن هستند که دوره اخیر را بهترین دوره از لحاظ مدیریت کشور و نیز حرمتگذاری به ارزشها معرفی کنند. البته باید اذعان کرد که »طلانمایی« و »آهن قراضهفروشی« اختصاص به یک جناح خاص ندارد و افرادی در جناحهای گوناگون بارها به این طریق دچار »غش در معامله« شدهاند و مردم نیز به خوبی این مسئله را درک کردهاند. اما خطر بزرگ در آنجاست که عدهای با ادعای اصولگرایی، برای طلانمایی متاع خویش، مقدسترین ارزشهای مردم را به خدمت میگیرند درحالی که به هنگام عرضه واقعی متاع، حتی از تقدیم آهن قراضه به مردم نیز عاجزند. متاسفانه هنگامی هم که عدهای به آنها هشدار میدهند »برای پیشبرد اهداف کوچک جناحی، نابترین سرمایههای مردم را به بازی نگیرید« این مدعیان، پنبه در گوش میگذارند که بازار آهنگرهای آنها، بازار پنبهدر گوشها هم باشد! اکنون میتوان این سوال را مطرح کرد: »اگر آنگونه که مدعیان اصولگرایی میگویند مردم تکلیف خود با دو جناح کشور را روشن کردهاند، نگرانیها از چه بابت است؟« کسانی که انتخاب سوم تیرماه 84 را هوشمندانهترین انتخاب مردم میدانند و ادعاهایی درخصوص موفقیتهای بینظیر دولت نهم مطرح میکنند قاعدتا باید از تکرار پیروزیها مطمئن باشند. مدعیان اصولگرایی که به دنبال یافتن آدرس اصلاحطلبان در بازار آهنگرها هستند نباید با زبانهای مختلف نگرانی خود از رفتار انتخاباتی اصلاحطلبان را تکرار کنند؛ مگر آنکه خود بدانند آنچه تاکنون به مردم عرضه کردهاند آهن ا~لات کمارزشی بوده که اکنون عیار آن بر مردم آشکار شده است. در این شرایط، شاید ظاهراً برای آنها بهتر باشد در »بازار پنبه به گوشان« باقی بمانند تا در ماههای باقیمانده به انتخابات، نه فریاد اعتراضها را بشنوند و نه ناقوس زودهنگام شکست را!
البته راه بهتری هم وجود دارد. این راه، درآوردن پنبهها و گوش سپردن به اعتراضات بهحقی است که بیش از اردوگاه رقیب، از کمپ خودیها به گوش میرسد. اگرچه انجام این کار، کمی دیرهنگام است و تاثیرگذاری آن مورد تردید. اما حداقل خاصیت آن، کمک به مردم برای انتخابی آگاهانهتر است. در غیر این صورت، این نگرانی وجود دارد که عدهای از مردم، بار دیگر با هدف خلاصی از مدعیان یک جناح، تن به انتخاب فرد یا افرادی بدهند که هنوز ابهاماتی در مورد فرصتسوزیهای قبلی آنها وجود دارد و برای آینده نیز برنامه مشخصی به مردم ارائه نکردهاند!
ابتکار
«خاتمی دیروز، خاتمی امروز» عنوان سرمقالهی روزنامهی ابتکار به قلم محمدعلی وکیلی است که در آن میخوانید؛ این روزها گمانه زنی پیرامون آمدن یا نیامدن خاتمی به عرصه انتخابات ریاست جمهوری دهم به اوج رسیده است. به طوری که یک روز تیتر روزنامه ها به آمدن خاتمی اختصاص پیدا می کند و روز دیگر به نیامدن او. خاتمی خود هم با حرف های دوپهلو و قابل تفسیر بر این گمانه ها افزوده است. گروهی این روش را تاکتیک او می دانند و بخشی نیز این وضع را دلیل آشفتگی و بلاتکلیفی وی بر می شمارند. فرض این مقاله برآمدن خاتمی است با این مبنا سوال اصلی این است که خاتمی امروز چه تفاوتی با خاتمی دیروز کرده است؟ به تعبیر دیگر هم برای موافقین و هم مخالفین خاتمی مهم است بدانند خاتمی 88 با خاتمی 76 چه تفاوت هایی دارد. شاید اگر خاتمی بنا دارد در این انتخابات موفق شود هیچ کاری مهم تر از این که تفاوت این دو خاتمی را به نمایش بگذارد، وجود ندارد. هشت سال زمان مفیدی بود برای اینکه یک جریان و یا یک گروه سیاسی بتواند به آنچه می خواهد جامه عمل بپوشاند.
خاتمی باید به جامعه بگوید کدام دسته از مطالبات را در آن هشت سال به انجام رساند وکدام بخش از مطالبات را بنا دارد در فرصتی دیگر به انجام رساند. تعدادی از هم حزبی های فعلی آقای خاتمی معتقدند که او با گذشته تغییر بسیار داشته است و می گویند خاتمی معتقد است با ساز و کارهای موجود می تواند به آنچه مردم می خواهند، عمل کند. در حالی که خاتمی دیروز به بهانه اینکه رئیس جمهور در کشور ما تنها یک تدارکاتچی است سعی در فرار از مسئولیت پاسخ گویی داشت. بنابراین مردم می خواهند بدانند چه اتفاق ساختاری باعث شده است که خاتمی امروز بر خلاف دیروز این مانع را برطرف شده بداند. کفه رای خاتمی دیروز را آرایی سنگین کرد که تنها تغییر وضع موجود را به خصوص در حوزه اقتصاد، معیشت طلب می کردند. اما خاتمی امروز باید پاسخگویی مطالبات اثباتی مردم باشد.
خاتمی دیروز نشان داد که با مطالبات توده مردم فاصله دارد و آنچه را او اولویت می دانست مردم نمی خواستند و آنچه را مردم طلب می کردند برای دولت خاتمی مهم نبود به همین دلیل به رغم همه زحمت ها اما دولتش در مقیاس مطالبات معطل مانده مردم، لقب ناکارآمد را گرفت. ناکارآمد فقط به معنای ناتوانی در انجام نیست بلکه انحراف از مطالبات مردم و صرف انرژی در غیر از خواست مردم نیز نوعی ناکارآمدی است. در نگاه مردم خاتمی دیروز مرد حرف نام گرفت و خاتمی امروز چه لقبی دارد؟ خاتمی دیروز یک فرصت طلایی داشت که خاتمی امروز آن را ندارد، عقبه خاتمی دیروز مجموعه جریان اصلاح طلب بودند که امروز هر کدام راهی متفاوت را برگزیده اند.
خاتمی دیروز وارث هاشمی رفسنجانی شد که بخش مهمی از مدیران دوره اصلاحات را همان مدیران دوران سازندگی تشکیل دادند و این فرصتی بود تا خاتمی با کمترین ریزش مدیریتی از همان ابتدا خود را سوار بر کار ببیند و آن همراهی، مانع به هدر رفتن بخش مهمی از ثروت کشور شد، مضاف بر اینکه از دیدگاه کلی هم تفاوت معناداری بین سیاست های سازندگی و سیاست های خاتمی وجود نداشت. بنابراین از نگاه وی نیاز به تغییر سیاست ها نبود. اما خاتمی امروز بناست وارث آقای احمدی نژاد شود که اولا بدنه مدیریتی موجود به هیچ وجه آمادگی همراهی با او را ندارند و اگر هم چنین آمادگی باشد به طور قطع آقای خاتمی امکان این همراهی را نخواهد داشت. ثانیا سیاست های فعلی آقای احمدی نژاد سنخیتی با سیاست های آقای خاتمی ندارد. پس علی الاصول او بنا دارد قریب به اتفاق سیاست های موجود را دگرگون سازد این یعنی برگشت به نقطه صفر و اتلاف منابع. خاتمی امروز مشکلاتی دارد که خاتمی دیروز نداشت. بخش مهمی از جامعه آنچنان که گفته شد بر این باور هستند که خاتمی مرد میدان کارهای سخت نیست و در گذشته همواره بیم آن بود که خاتمی کار را نیمه تمام رها کرده و استعفا دهد.
یکی از اشکالات خاتمی دیروز این بود که او هیچ گاه نتوانست تکلیف خود را با گروهی متضاد ولی هم طیف در جبهه دوم خرداد مشخص نماید. یک سر طیف اصلاح طلبان به تندروهای ساختار شکن بر می گشت همان هتاکانی که نام روشنفکر و طناز بر خود گذاشته اند و هجاگویی و رکیک بار کردن تنها سلاح آنهاست و بقای خود را به فنای نظام گره زده اند و هر حرکت منطقی از جانب نظام، ناقوس های مرگ اینان را مرتعش می سازد. سر دیگر این طیف به گروهی برمی گردد که خاتمی را همچون گورباچف و بنی صدر می پنداشتند و کار کردی همچون آنها را انتظار داشتند. سر دیگر این طیف به روحانیون مبارز و چپ دهه 60 می رسد که امروز بخشی از آنها به رهبری کروبی با اظهار قطع امید از خاتمی، راه خود را جدا کرده و ساز مخالفت را کوک کرده اند. بنابراین سوالات مهمی پیش روی خاتمی امروز است. آیا خاتمی امروز بناست از همان جایی شروع کند که 76 آغاز کرد؟ آیا خاتمی امروز با همان ماموریت 8 سال دوران اصلاح طلبی می آید یا بناست ماموریت دیگری را انجام دهد؟ آیا خاتمی عوض شده است یا مطالبات مردم تغییر کرده است؟ اینها سوالات اساسی است که لازم است پیش از نواختن زنگ تبلیغات، صادقانه به آنها پاسخ داده شود.
اعتماد ملی
«ایران بزرگ پتکی بر سر رژیم غاصب» عنوان سرمقاله روزنامهی اعتماد ملی است که در آن می خوانید؛نشست سران رژیم صهیونیستی با برخی از سران دولتهای عرب در حاشیه کنفرانس ادیان در نیویورک نهتنها ناراحتکننده که فراتر از آن مضحک و موجب استهزا است.در این جلسه شیمون پرز رئیسجمهور رژیم صهیونیستی سران دولتهای عربی را به اتحاد علیه ایران فراخواند!
او اعلام داشت اهداف ایران در منطقه جاهطلبانه، جنگطلبانه و خطرناک است. این اظهارات تنها میتواند با درکی فراتر از تلخکامی استنباط شود که نه برای اظهارات پرز بلکه برای سکوت رهبران بیکفایت و دوستستیز عرب است. بهراستی کدامیک دشمن اعراب هستند، اسرائیل یا ایران؟ آیا این ایران است که نزدیک به 50 سال بخشهای مختلف سرزمینهای عربی و اسلامی را اشغال کرده است؟ موجب آوارگی هزاران فلسطینی شده و دارای زرادخانههای هستهای و موشکها و تسلیحاتنامتعارف هستهای است؟ کدام کشور؛ ایران یا رژیم غاصب؟ این کدام دولت است که چون نیشتری زهرآگین به پشت ملتهای اسلامی فرو رفته وهزینههای سرسامآور اقتصادی و نظامی را بر ملل منطقه تحمیل کرده است؟ آیا این ایران است که با مصر، سوریه، اردن و دیگر دولتهای عربی جنگیده است یا ماجرا معکوس است؟ یعنی شیمون پرز تصور کرده رهبران جهان عرب اینقدر از مرحله پرت هستند که نمیتوانند تشخیص دهند، دشمن اصلی ملتهای مسلمان منطقه کدام رژیم است؟ کافی است به محبوبیت رهبران انقلابی ایران در جهان اسلام و جهان عرب نظری افکنیم؛ اصولا چرا مقامات ایرانی در سرزمینهای اسلامی دارای محبوبیت هستند؟ آیا به غیر از مواضع حقطلبانه ایران اسلامی علیه رژیم اشغالگر قدس است؟ حزبالله لبنان که پوزه غرور اسرائیل را در نبردی 33 روزه به خاک مالاند، به کدام مکتب سیاسی و بینالمللی وابستگی دارد؟ پاسخها روشن است. اسرائیل دشمن اصلی ملل مسلمان منطقه است؛ واضح است که چرا اسرائیل از ایران بد گفته و سعی در تفرقهافکنی دارد. ایران قدرتمندترین کشور اسلامی منطقه، حامی مسلمانان و پتک سهمگین بر سر تروریسم دولتی، غصب و اشغال سرزمین مظلوم فلسطین، یعنی رژیم اشغالگر قدس است.
هیچ دولتی در جهان اسلام نه میخواهد و نه میتواند در کنار رژیم صهیونیستی حتی آرزوی تعرض و تعدی به ایران را در دل خود راه دهد.چنین تصمیم احمقانهای اولین و آخرین اشتباه آنها خواهد بود. ملل مسلمان همان کشورهای خاطی را ادب خواهند کرد. با این همه بر مقامات سیاسی ایران فرض است با اقدامات حسنه، تصمیمهای بخردانه و استراتژیهای خردمندانه بهانه به دست دشمنان نداده و اجازه ماهی گرفتن از آب گلآلود را به دشمنان وحدت و همبستگی ملل اسلامی و منطقه ندهند.
جمهوری اسلامی
«آمریکا آمریکاست» عنوان سرمقالهی روزنامهی جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛ با اینکه نمایشی بودن شعارهای دوران تبلیغات انتخابات تقریبا در همه کشورها امری قطعی و مسلم است و انتخاب شدگان معمولا بعد از آنکه به منصب و مقام مورد نظر خود می رسند نسبت به شعارهائی که داده اند بی تفاوت و بی اعتنا می شوند معلوم نیست چرا عده ای از « اوباما » انتظار دارند به شعار « تغییر » عمل کند و آمریکا را از یک دولت جنگ افروز استعمارگر سلطه طلب و زیاده خواه به یک دولت صلح دوست قانونمند و طرفدار عدالت تبدیل نماید!
اوباما در تبلیغات انتخاباتی خود شعار « ما به تغییر نیاز داریم » را برگزیده بود و هر جا سخنرانی می کرد این جمله را بر پیشانی میز سخنرانی خود نصب می کرد. این شگرد هوشمندانه ای بود که در زمان مناسب بکار گرفته شده بود و توانست مردم امریکا را تحت تاثیر قرار دهد هر چند یک الگوبرداری از تعدادی از نامزدهای ریاست جمهوری گذشته آمریکا بود که با همین شعار توانسته بودند به کاخ سفید راه یابند. البته آنها هم بعد از دستیابی به مسند ریاست جمهوری همان سیاست سلطه طلبی و زیاده خواهی را در پیش گرفتند و شعار تغییر را از یاد بردند و هیچ چیز تازه ای در روش حکومتی آمریکا پدید نیاوردند نه در سیاست داخلی و نه در سیاست خارجی.
به سراغ سیاست داخلی دولت اوباما نمی رویم و از سیاست خارجی مورد نظر او نیز فقط به خاورمیانه و بویژه ایران نگاه می کنیم .
کانون های بحران در خاورمیانه افغانستان عراق و فلسطین هستند. اوباما صریحا اعلام کرده است نظامیان اشغالگر آمریکائی در افغانستان باقی خواهند ماند. درباره عراق وعده مبهمی برای خروج داده که با سرسختی های سازمان سیا و نظامیان آمریکائی در روزهای اخیر یعنی بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بر سر حفظ نکات مورد نظرشان در متن توافق نامه امنیتی با عراق منطبق نیست . این اصرارها با توجه به اینکه فقط یکماه و نیم به پایان دولت بوش و جمهوریخواهان باقی مانده و آنها دیگر انگیزه ای برای اعمال نظرات خود ندارند کاملا نشان می دهد قرار نیست در مورد عراق هم تغییری توسط اوباما و دمکرات ها پدید آید.
فلسطین موضوع مهمی است که دموکرات ها همواره برای حفظ سلطه صهیونیست ها بر آن سرمایه گذاری زیادی کرده اند و شخص اوباما نیز به آن توجه ویژه ای نشان داده است . قبل از انتخابات ریاست جمهوری اوباما به فلسطین اشغالی سفر کرد و با سران رژیم صهیونیستی دیدارهائی بعمل آورد و به آنها وعده حمایت کامل داد. این با سیاست دموکرات های آمریکا کاملا منطبق است و اوباما با این سفر و این وعده ها نشان داد که از چارچوب همین سیاست نه تنها خارج نخواهد شد بلکه شدیدتر و پررنگ تر به آن پای بندی نشان خواهد داد.
اوباما در جریان سفر به فلسطین اشغالی و در دیدارهائی که قبل و بعد از آن با سران رژیم صهیونیستی داشت با آنها درباره چگونگی برخورد با ایران نیز به توافق رسید. براساس این توافق سه کمیته مشترک کاری برای مقابله با ایران تشکیل شده است که هر یک از آنها وظایفی را برعهده دارند. این کمیته ها عبارتند از کمیته تحریم کمیته تروریسم و کمیته حقوق بشر.
این شیوه برخورد با موضوع ایران نشان می دهد هم شخص اوباما و هم حزب دمکرات آمریکا برای برخورد با ایران برنامه دارند و از این جهت حتی از بوش و جمهوریخواهان حساب شده تر عمل می کنند. بنابراین شعار « تغییر » درباره سیاست اوباما نسبت به ایران نیز یک شعار بیهوده و فریبکارانه بوده و اوباما با ایران رفتاری پیچیده تر از بوش خواهد داشت .
از هم اکنون کمیته تحریم کار خود را شروع کرده و طرح هائی را در دست بررسی دارد تا ایران را از این طریق تحت فشار بیشتری قرار دهد. ماموریت کمیته تروریسم اینست که راه هائی را برای اعمال فشارهای تبلیغاتی بر ایران با اتهام تروریسم یا حمایت از گروه های تروریستی جستجو کند و اقدامات رسانه ای پرحجمی علیه ایران در این زمینه بعمل آورد. کمیته حقوق بشر نیز مسئول پرونده سازی علیه ایران در زمینه مسائلی است که معمولا غربی ها آنها را مستمسکی برای وارد ساختن فشارهای سیاسی قرار می دهند. هم اکنون قطعنامه پیشنهادی کانادا که از شدیدترین لحن در متهم ساختن ایران به نقض حقوق بشر برخوردار می باشد مطرح است و مثلث « کانادا آمریکا و رژیم صهیونیستی » فعالانه در صدد به تصویب رساندن آن و به راه انداختن یک جریان تند سیاسی علیه ایران هستند.
اینها همه دست پخت سیاست ضد ایرانی « اوباما » و حزب دموکرات آمریکاست . اوباما علاوه بر این بطور جداگانه نیز اتهاماتی را به ایران وارد کرده و دو روز بعد از انتخاب شدن به ریاست جمهوری آمریکا ایران را به حمایت از تروریسم و رفتن به سوی ساختن بمب اتم متهم ساخت.
آشکار شدن چهره واقعی اوباما و حزب دمکرات و سیاست های آنها در مورد خاورمیانه باید ما را و همه ملت های منطقه را متوجه این نکته نماید که اوباما وارث سیاست سلطه طلبی آمریکاست شعار « تغییر » نیز چیزی جز یک فریب نیست و امروز نیز همه باید به این واقعیت توجه داشته باشند که آمریکا آمریکاست حتی در دوران اوباما.
با تجربیات گرانبهائی که از موفقیت های انقلاب اسلامی در مقابله با آمریکا در اختیار داریم بدون تردید می توانیم بر سیاست خصمانه اوباما نیز غلبه کنیم و این مرحله را نیز با قدرت و موفقیت پشت سر بگذاریم . هیچکس نباید در این واقعیت ذره ای تردید کند و همه باید مطمئن باشند که با وحدت و همبستگی می توان سلطه گران را در چهره جدیدشان نیز وادار به عقب نشینی کرد.
مردم سالاری
«شکست مک کین از بوش»عنوان یادداشت روز روزنامهی مردم سالاری به قلم دکتر امیر مدنی است که در آن میخوانید؛ کسی که به کاخ سفید پا خواهد گذاشت متناسب با نقش وزن آمریکا در جهان کنونی و از برای تامین منافع ملی آمریکا به تدوین استراتژی می پردازد و نباید انتظار تغییری در چارچوب و اساس عملکرد بینالمللی آمریکا را داشت. با این وجود و با اینکه پیروزی اوباما به گونه ای ناشی و مشتق از ناچاری ها و در اثر ناتوانی حاکمیت راست نومحافظه کار در مدیریت مسایل داخلی و جهانی به نظر می رسد نمی توان غلبه امید را بر ترس انکار کرد. تلاشهای جهان کار و اندیشه و هنر آمریکای بهتر به نتیجه رسیده و در تحقق یکی از رویاهای مارتین لوترلینگ و سیاهان و برامواج نتهای ترانه «گام زدن در ممفیس» که با صدای الویس پریسلی و بروس اسپیریینگس تن به طور ایدهآلی و همزمان خوانده می شد باراک اوباما به ریاست جمهوری برگزیده شد و بشریت خسته از جنگ تروریسم، فقر، بی امنیتی و تهدید به امید جهانی و حیاتی بهتر از دریای امید خود ساغری زد.
علی رغم تمامی احتیاطات بایسته و علیرغم وجود نهادهای کریستالیزه شده سرمایهداری ناپاسخگوی آمریکا ومحافل تعیین کننده مسیرها پیروزی اوباما را نمی توان تاریخی ندانست و آن را آغاز فصلی نوین به شمار نیاورد. در حالی که سیاست سنتی جمهوری خواهان یا فشاری بر دموکراسی و آزادی (شکلی و ابزاری) برای درهم کوفتن مرزهای ملی و گمرگی از بهر گسترده تر کردن بازارها وکانالیزه کردن ثروتها به سوی محافل مسلط ثروت و سرمایه جهانی اساس متمرکز در آمریکاست; سیاست دموکراتها پافشاری بر حقوق و از جمله حقوق بشر و راهگشای جنبشهای حقوق طلبانه مدنی بوده و اوباما نیز نمی تواند بعد از بحران عمیق راست در این راه گام برندارد. اما آنچه پیروزی اوباما را تاریخی می کند و نویدگر فصلی نوین در تاریخ آمریکا است جابجایی این دو سیاست در گردشی معمول و مرسوم نیست.
گویاترین عنوان را نیویورک تایمز در مورد پیروزی اوباما برگزیده و نوشته است :«مک کین از بوش شکست خورد» کلید تحول تاریخی را باید در این جمله دید. مفهوم بیان شده توسط نیویورک تایمز گویای ورشکستگی کامل نومحافظه کاران حاکمیت بوش است که بعد از شکست اقتصاد جنگی به تمامی فاقد برنامه و اعتبار شده، به طوری که آوار ورشکستگی آنان راست میانه (مک کین) را نیز به شکست کشانده است. به دیگر سخن آنچه به پایان می رسد نو محافظه کاری و نولیبرا لیسمی است که محصول کار بشری و ثروت منابع را در هرج و مرج توزیعی نادرست به سوی اقلیتهای ثروت و سلطه جاری می سازد و در بحرانهای ادواری، ساختاری و حباب آفرینیهای مکرر از پی بادوام سازی ناممکن ثروتهای تمرکز یافته بر می آید و آنگاه که بحرانهای مکرر و پی درپی سرمایه داری غیردموکراتیک بی اخلاق و غیرپاسخگو قادر به کنترل اوضاع نمی باشد سیاست توسل به خشونت جنگ و تروریسم، مداخله گری و تهدید آغاز می شود.
در این راستا بر امواج توفانی بحران برآمده از حباب سهام تکنولوژی در سال 2001 و پیش از آن با انفجار مشکوک برجهای دو قلوی نیویورک و مرگ 3 هزار نفر و آفریدن اسلام هراسی و لشکرکشی به افغانستان سرپوش نهاده شد و آنگاه برای حفظ سلطه جهانی مبتنی بر کنترل منابع انرزی خاورمیانه با تکیه بر دروغ لشکرکشی به عراق صورت می گیرد. اما اشغال دردسرزای عراق و هزینه جنگی نجومی به جای در آمد مورد انتظار از منابع کنترل شده انرژی عراق و همسایگان در سایه هژمونی آفرینی و کنترل حریفان جهانی (چین، هند، اروپا، روسیه و...) به کابوسی می انجامد که در کنار حمایتهای مستمر از اسراییل و در پایمال شدن حقوق اولیه فلسطینیان وجهه آمریکا را به تمامی مورد تخریب قرار می دهد و به بحران ها دامنهای گسترده می دهد.
آن چه نیویورک تایمز می نویسد می تواند به این مهفوم باشد که نولیبرالیسم عنان گسیختهای که در سالهای زمامداری تا چر و ریگان در آمریکا با یورش به دستاوردهای جهان کار در دنیای صنعتی رونق گرفت و با بوش پدر ادامه یافت و در اثر غفلت و بی مسوولیتی دموکرات ها به جهانی سازی (گلو بالیزاسیون) غیردموکراتیک در سالهای زمامداری کلینتون انجامید و باپیروزی مشکوک و انتصاب بوش پسر به اوج رسید دیگر آیندهای و برنامهای ندارد. آن چه نیویورک تایمز می نویسد به این مفهوم است که مقررات زدائی از همه شئون اقتصاد بازار، کاهش مالیات بر سود سرمایههای بزرگ، زیرپا گذاشتن مصالح زیست محیطی و صلح و ثبات جهانی و یکه تازی سرمایه و بنگاه های مالی و بورس بازان در اقتصادهای پیشرفته و بزرگ جهان آیندهای ندارد.
«شکست مک کین از بوش» به این مفهوم است که راست محافظهکار که ترکیبی از میلیتارسیم و افراطیگری ایدلوئوژیک است همراه با پشتیبانهای ایدئولوژیک خود به تمامی ورشکسته شده است و نظریه پردازانی چون ساموئل هانتینگتون، برنارد لوییز، فران سیس فوکویامای ظاهرا نادم که در حین و در زمان نگارش کتابهای خود به پنتاگون نیز مشاوره می دادند نیز به پایان راه رسیده اند. در حالی که حاصل آرا و نظراتشان جز ترویج خشونت جنگ تروریسم، بیاحترامی به محیط زیست، فقر مرکب (داخلی و جهانی) و محدود شدن حقوقی مدنی در سطح داخلی از طریق قوانینی چون اقدام ملی (Act Patriot)، نظامی سازی اقتصاد و محیط و فضا و به یک سخن زمینی سوخته بوده است. اگرچه با پیروزی اوبامای جوان و هوشمند تبریکات باید به سوی وی و حامیان اجتماعی و ایده آل وی روان شود اما نباید مک کین رانیز نادیده گرفت.
مک کین با پذیرش شکست به جامعه آنگلو ساکسون پروتستان سفید پوست (WASP) که در زیر مجموعه آن گروههای نژادپرستی گوناگون چون قارچهای سمی روییده و ریشه دوانیدهاند لزوم رعایت قواعد را گوشزد می کند و باور و اعتقاد خود را به دمکراسی به نمایش میگذارد. مک کین با آنکه از جنگ در عراق پشتیبانی می کند دونالد رامسفلد آغاز گر جنگ عراق را بدترین وزیر دفاع می خواند و از بوش درمورد این جنگ انتقاد می کند. مک کین با مواضعی میانهرو در رابطه با مسایلی چون مهاجرت، سقط جنین باعث ناخشنودی محافظهکاران و افراطیون مذهبی شده است. در مورد مساله جوی و محیط زیستی نیز مک کین در برابر بوش قرار گرفته و اظهار داشته است: اگر هند و چین به این پیمان جدید درباره جلوگیری از آلودگی هوا ملحق شوند او نیز به نمایندگی آمریکا این پیمان را امضا خواهد کرد. باید شجاعت آن را داشت تا بتوان به مککین نیز برای پذیرفتن شرافتمند شکست تبریک گفت. شکست مککین نیز جزیی از دموکراسی آمریکاست که علیرغم نارساییها و ناکافی بودنها یک دمکراسی است. در این میان تنها کسی که به تمامی ورشکسته شده است بوش و همقطاران و ایدئولوگ های نئولیبرال نئوکان می باشند که با تبدیل دروغ به سیاست دولتی و رواج خشونت جنگ و تروریسم و افراط گری مذهبی مسیحی، یهودی و اسلامی (القاعده - طالبان) مدنیت انسانی را به روی نیستی سوق داده اند. هر رئیس جمهور آمریکا ظاهر رهبر قوی ترین اقتصاد جهان و فرمانده بزرگترین قدرت نظامی جهان است. بوش در عمل این قدرت عظیم را در جهت تشدید تضادهای جهانی، بخطر انداختن صلح، تخریب چهره دموکراسی و ایجاد دشمنی میان آمریکا و دیگر ملت ها به حرکت درآورد. زخم های حکومت 8 ساله نومحافظه کاران بر پیکر بشریت بسیارعمیق است. عراق ویران شده، افغانستان جنگ زده، پاکستان تبدیل شده به بمب ساعت شمار، فلسطین نومید از صلح و رشد روز افزون تعصب و بنیادگرائی افراطیون سلفی و جهادی که از شمال آفریقا تا اندونزی را در برگرفته و حتی حومه شهرهای بزرگ جهان هم چون پاریس و لندن را آلوده کرده است و میلیون ها آمریکایی بی خانمان شده از بحران مالی و بدون بیمه درمانی پیامدهای حکومت نومحافظه کاران است! ادامه این مسیر برای آمریکا و جهان مرگباربود. انتخاب اوباما که برخی آن را «تهدیدی برای ایران» می دانند و عدهای دیگر نیز آن را «فرصت» قلمداد می کنند. قاعدتا باید آغاز خروج ایالات متحده از این کژراهه خطرناک باشد!
از نادر ناخشنودان پیروزی اوباما شیخ یوسف قرضاوی یعنی کسی است به دلیل دفاع از تنبیه جسمانی زنان از اعطای ویزای ورود به انگلیس به وی خودداری شده است. قرضاوی که مک کین را دشمن آشکار مسلمانان می داند می گوید: این دشمن بهانه خوبی است برای ادامه فعالیت به جهادی. قرضاوی می گوید، دموکراتها مانند یک مار نرم و لطیف هستند که با وارد کردن سم به بدن ترا می کشند. به این شکلهای قرضاوی اوباما را مار می داند و با اعتقادی خشونت محور در جستجو و به امید خشونتی است تا بتواند خشونت نظری خود را جامعه عمل بپوشاند و تقابل نظامی مبتنی بر جنگ و تروریسم را جانشین گفت وگوی آرا» و افکار نماید خشم قرضاوی از آنجاست که وی حس می کند که گفت و گو وکلام سرانجام قلعه جزمیتها را فرو خواهد ریخت.
براین باورم که پیروزی باراک اوباما می تواند فرصتهایی در جهت دفاع از منافع ملی ایران به همراه داشته باشد پس از طراحی قانون اساسی آمریکا توسط جیمز مریسون و به وجود آوردن مبنایی برای مباحث حقوقی جهان و پس از تصویب قانون اساسی آمریکا به همت توماس جفرسون و جورج واشنگتن و لغو برده داری به فرمان ابراهام لینکن، سومین نقطه عطف در تاریخ تحول دموکراسی و حقوق بشر در ایالات متحده است که می تواند تاثیرات و پیامدهای بزرگی در جهان داشته باشد. و با اعاده حیثیت از دموکراسی و همگرایی بین المللی و ترک یکجانبه گرایی اعتبار جهانی آمریکا را بازسازی کند. به ا ین امید و شرط که اوباما آواز در چپ نیفکند و به راست خیزد.
قدس
خودباوری ملت ایران سوژه تحلیلهای جهت دار» عنوان سرمقالهی روزنامهی قدس به قلم غلامرضا قلندریان است که در آن میخوانید؛آزمایش موشک «سجیل» بار دیگر کشورها و بنگاه های خبری را با اظهارات گوناگون و هدفهای مشترک، در حالی به خود مشغول نمود که انجام مانورها و آزمایش سلاحهای نظامی، امروزه به مثابه عرف دیپلماتیک و پیشرفت در عرصه نظامی کشورها تلقی گردیده و نگرانی کشورها را در پی ندارد.
جمهوری اسلامی با اعلام استقلال از دو بلوک مطرح جهان در مقطع پیروزی انقلاب اسلامی، توانست پارادایم جدیدی را به جهانیان بویژه ملتها معرفی نماید که تا زمان وقوع انقلاب اسلامی به دلیل ساختار متصلب و غیرمنطقی حاکم بر رابطه دولتها، جایگاهی در ادبیات سیاسی و بین المللی نداشت.
در سالهای اخیر همواره پیشرفتهای نظامی و علمی جمهوری اسلامی متفاوت از دیگر دولتها مورد آنالیز قرار گرفته است و صاحب نظران با تحلیلهای جهت دار، تلاش نموده اند اقدامهای منطقی و مطابق عرف ایران را غیرمعمول و با هدف ارعاب به افکارعمومی، معرفی کنند.
جمهوری اسلامی پس از پیروزی، با طرد سلطه کشورهای زیاده خواه، نه تنها احساس غرور ملی و حیثیت مخدوش شده را به ایرانیان اعاده نمود، بلکه به الگویی برای دیگر کشورها تبدیل شد.
بدین منظور، قدرتهای فرامنطقه ای که شعارهای انقلابیون ایران را مغایر با هدفهای توسعه طلبانه خود ارزیابی می کردند، با به کارگیری اهرمهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و نظامی، ساز و کار تحریم و انزوای جمهوری اسلامی را در دستور کار قرار دادند تا از این منظر بازگشت ایران را به منظومه اقمار سیاسی شان به دلیل نیازمندیهای جامعه، در زمانی کوتاه نظاره گر باشند.فرزندان این مرز و بوم با عشق خدمت به وطن و همنوعان خویش توانسته اند با وجود محدودیتها و کمبود امکانات، در میان بهت و حیرت همگان، ام القرای جهان اسلام را به قله های پیشرفت و سربلندی برسانند.
در سالهای اخیر جوانان کشور با اتکا به ظرفیتهای بومی و ملی و با وجود برخوردار نبودن از امکانات قابل توجه جهانی که دیگران با بهره مندی از آنها جاده توسعه را طی نمودند، توانستند با تلاشهای ستودنی و مثال زدنی خویش، دستاوردهایی درخشان را در معرض قضاوتهای جهانیان قرار دهند.
پیشرفت در حوزه های علمی و تکنولوژیکی با وجود تصویب قطعنامه های سازمان ملل و تمدید تحریمهای برخی کشورها با هدف به بن بست رساندن جمهوری اسلامی، برگ دیگری از پرونده خودباوری ملت ایران است که با این تلاشها، نه تنها اقتدار جامعه ایرانی را به نمایش گذاشته، بلکه ناکارآمدی تحریمهای آنها را به اثبات رسانده است.
آزمایش موشک سجیل به عنوان نمونه ای دیگر از تلاشهای فرزندان این مرز و بوم برای تقویت بنیه دفاعی خویش، در چارچوب دکترین و راهبرد بازدارندگی دفاعی و فعالیتهای متعارف موشکی جمهوری اسلامی ایران و صرفاً با هدفهای دفاعی و برای تحکیم صلح، ثبات و آرامش در منطقه صورت گرفته و علیه هیچ کشوری به کار گرفته نخواهد شد. آزمایش فوق از سال قبل برنامه ریزی و پیش بینی شده بود و هیچ ارتباطی با تحولات اخیر منطقه ای و بین المللی ندارد.باید گفت، موضعگیری و اظهارات صورت پذیرفته از سوی بنگاه های منطقه ای و فرامنطقه ای، با هدف ایجاد جنگ روانی به منظور تحت تأثیر قرار دادن پیشرفتهای ایران صورت می پذیرد.
مخالفان تلاش می کنند با بزرگنمایی اقدامها و پیشرفتهای نظامی ایران، جمهوری اسلامی را به عنوان یک کشور میلیتاریست در منطقه معرفی کنند. این درحالی است که تسلیح کشورهای همسو با منافع غربیها در منطقه، در سکوت و با هدف تقویت دکترین دفاعی آنها ارزیابی می گردد. بر همین اساس، «اوزی روبین» مدیر سابق سازمان دفاعی اسرائیل اظهار داشته است: «این موشک کاملاً جدید است. برخلاف دیگر موشکهای ایرانی، موشک سجیل به فناوری موشکهای کره شمالی، روسیه، چین، یا پاکستان هیچ گونه شباهتی ندارد و نشان دهنده جهشی قابل ملاحظه در توانمندیهای موشکی ایران است.» پس از آزمایش موشک شهاب 3 نیز زمامداران رژیم صهیونیستی در سخنانی مشابه با هدف جنگ روانی، آزمایش موشک مذکور را تهدید جدی برای مرزهای رژیم اشغالگر قدس عنوان نمودند و در ادامه نیز اعلان داشتند ایران سریال ساخت و آزمایش موشکهای شهاب را در دستور کار قرار داده است که نسل بعدی شهاب، حصار امنیتی اروپای شرقی را نیز تهدید می کند.
از سوی دیگر، رژیم نامشروع صهیونیستی به عنوان یکی از مهمترین خریداران تجهیزات کشورهای غربی، «انبار باروت منطقه» شناخته می شود و فاش شدن سلاحهای اتمی این رژیم، در راستای ارتقای توانمندیهای نظامی، مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
پرداختن به مانورهای برگزار شده از سوی ایران و آزمایش تجهیزات نظامی به منظور تشویق دیگران برای رقابت تسلیحاتی است تا از این منظر بازار فروش محصولات نظامی خود را همچنان پر رونق نگه دارند و شاهد کاهش تولید ناخالص ملی -که بخشی از این تولیدات سهم مجتمعهای صنعتی است- نباشند.
از سوی دیگر، رسانه ای کردن و تکرار آن در بنگاه های خبری با استفاده از نظر کارشناسان نظامی و سیاسی با تحلیلهای جهت دار، بیانگر سوژه سازی برای کسب مشروعیت حضور در منطقه است.بیگانگان و دولتمردان غربی در دیدگاه های نسبتاً متمایز با هدف مشترک، تلاش می کنند با پردازش گسترده به این موضوع، افکارعمومی را بار دیگر متوجه جمهوری اسلامی نمایند تا با بهره برداری از این فرصت، همچنان موضوع انزوای ایران را پیگیری کنند، اکنون که آمریکا در عراق و افغانستان طعم تلخ شکست را تجربه می کند، نئومحافظه کاران در آستانه انتقال قدرت به رقیب دموکرات خود می باشند تا در فرصت باقی مانده بتوانند با همراهی همپیمانان خویش، از طریق برخی اقدامهای تبلیغی، ناکامیهایشان را پوشش دهند.
با توجه به ارائه گزارش آتی آقای البرادعی در مورد ایران و ناکامی نشست اخیر 1+5 که اولین نشست مدیران سیاسی کشورهای مذکور پس از پیروزی اوباماست، این که این جوسازیها بتواند خروجی گزارش مدیرکل آژانس را علیه ایران تفسیر نماید، دور از انتظار نیست.
ملت آگاه ایران اسلامی با خودباوری و اعتماد به نفس ملی، توانست در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مقابل سیل تهدیدها و تعرضهای بیگانگان، بر اصول و ارزشهای خویش پافشاری نماید. آنچه امروز ثبات و پایداری ایران را در مقابل هجمه های تمام ناشدنی استکبار تضمین نموده، نهادینه شدن فرهنگ مقاومت و ایستادگی در مقابل زورگویان است که بستر آن، بیداری و خودباوری ملت ایران می باشد.
دنیای اقتصاد
«آینده نرخ برابری دلار به ریال» عنوان سرمقالهی روزنامه ی دنیای اقتصاد به قلم پویا جبل عاملی است که در آن میخوانید؛ اگرچه طی ماه گذشته با قدرت گرفتن دلار در مقابل ارزهای دیگر، نرخ برابری دلار به ریال افزایش یافته و به طور طبیعی نرخهای مرجعی چون یورو و پوند استرلینگ کاهش یافته است،اما به نظر میرسد با کاهش قیمت نفت، ریال در مقابل تمامی ارزها ضعیفتر شود. آنچه تا به حال در اقتصاد ایران مرسوم بوده، تعیین نرخ برابری دلار به ریال برای یک سال مالی در هنگام تصویب بودجه و حفظ آن در یک بازه محدود توسط بانک مرکزی است. اما فراموش نکنیم که بانک مرکزی با داشتن ذخایر ارزی است که میتواند آن محدوده را حفظ کند و قدرت وی با کاهش ذخایر ارزی، فرسوده میشود. به عبارت بهتر با کاهش درآمد ارزی که وابسته به قیمت نفت است، قدرت حفظ قیمت دستوری برای مقامات پولی ایران سخت و دشوار میشود. در واقع انتظار آن است که وقتی قیمت نفت بالای 120دلار است و نرخ دلار در بازه 900 تا 930 میچرخد، حال که قیمت نفت بیش از 50درصد افت داشته و درآمد ارزی به مقدار چشم گیری کاهش یافته است، بانک مرکزی دیگر نتواند در نرخ فوق قیمت ارز را کنترل کند. در این حالت انتظار آن است که با افزایش قیمت دلار، ارزهای دیگر نیز گرانتر شود. البته تا به این لحظه چنین اتفاقی در بازار ارز ایران نیفتاده است و روندها همان روندهای بازار جهانی را نشان میدهد، اما بیتردید با ثابت ماندن وضعیت فعلی بازار نفت، این روندی است که باید اتفاق افتد، وگرنه راه دیگر رجعت به تجربه منسوخ نظام چند نرخی و محدودسازی مبادله ارز است. لیک پرسش این است که آیا بازار نفت به رونق گذشته بر میگردد؟
اولین علت بر معلول کاهش قیمت نفت آنچنان که بسیار بیان شده است، رکود جهانی و پیش بینی تداوم آن در تمام سال 2009 میلادی است. مساله بعدی که خود از علت اول تاسی گرفته است، کاهش رشد اقتصادی یکی از بزرگترین متقاضیان نفت است. چین که برای یک دهه رشدهای فزاینده و دورقمی را تجربه کرده است، این بار با کاهش تقاضای خارجی، میرود تا رشدهای دو رقمی خود را از دست دهد.
اما مساله آن است که این عامل از نظر بسیاری امری بلندمدت است و به نظر می رسد اقتصاد چین اگرچه با رشد بالا ولی نه به میزان گذشته به کار خویش ادامه خواهد داد و همین عاملی است برای کاهش تقاضای نفت و به عبارت بهتر پتانسیلی برای کاهش قیمت آن. برای آنکه موضوع کمی روشنتر شود، تصور کنید نرخ رشد اقتصادی چین 10درصد باشد و این نرخ تنها به 9درصد کاهش یابد. این کاهش یک واحدی، معادل 10درصد کاهش در نرخ رشد است (10%=10/9-10)، و برای کشوری که دومین مصرف کننده بزرگ جهان است، این کاهش 10درصدی، بسیار معنی دار خواهد بود (محاسبه چندان سخت نیست، تنها کافی است ضریب وابستگی رشد GDP چین را به نفت بهدست آورد و کاهش ده درصدی را در آن ضرب کرد تا کاهش تقاضای نفت چین مشخص شود). بنابراین تنها کاهش یک واحد درصدی اقتصاد چین میتواند تقاضای نفت را به طور محسوسی تحتتاثیر قرار دهد. اما اثر دیگری که با قدرت یافتن دلار بروز کرده است، کاهش تقاضای بورس بازی غیرآمریکاییان برای فرآوردههای نفتی است که پیش از این وجود داشت.
از میان عوامل فوق، عامل اول حداقل برای یک سال دیگر ادامه خواهد داشت و عامل دوم، عاملی استوار و بلند مدت می نماید. عامل سوم نیز با توجه به ورود دموکرات ها به کاخ سفید و کاهش تدریجی کسری بودجه و بازگشت به دوران طلایی دهه 1990، عاملی بلند مدت می نماید. بدین شکل می توان مدعی بود که برخلاف نظر معاون اول ریاست جمهوری که کاهش قیمت نفت را گذرا میدانست، این کاهش بلندمدت باشد، هرچند شاید باز قیمت تغییرات چند ده دلاری داشته باشد، اما بسیار بسیار بعید مینماید که قیمت به مرزهای پیشین صد دلاری و حتی فراتر برسد. شاید این بار مرز هشتاد دلاری خوشبینانهترین پیش بینی باشد.
با این اوصاف می توان پذیرفت که مرز 1000تومانی دلار برای یک دوره بلندمدت شکسته شده است و حتی اگر با بهبود بازارهای مالی جهان و بازگشت سرمایهها از اقتصاد کم ریسک تر ایالات متحده به بازارهای پربازده و در نتیجه کاهش ارزش دلار در برابر ارزهای مرجع دیگر، نرخ برابری آن با ریال از این مرز کاهش نیابد، هر چند در اقتصاد ایران میتوان کارهای غیرکارشناسی کرد و هزینه آن را با از دست دادن ثروت ملی پرداخت کرد. اما اگر روند گذشته آنچنان که پس از نظام تک نرخی وجود داشت ادامه یابد، بیتردید با کاهش درآمد ارزی باید منتظر تعدیل نرخ ارز بود.
سرمایه
30 تریلیون تومان تورم زا یا اشتغال آفرین» عنوان یادداشت روزنامهی سرمایه به قلم محمد طبیبیان است که در آن میخوانید؛ وزیر صنایع و معادن دیروز از اختصاص 30 تریلیون تومان اعتبار برای توسعه بخش صنعت کشور خبر داد.فارغ از اینکه این اعتبار عظیم تا چه حد در بخش صنعت قابل جذب است و از چه منبعی از طریق سیستم بانکی تامین می شود، این پرسش اساسی را مطرح می کند که آیا فرآیند سرمایه گذاری و رشد سرمایه گذاری و تولید تنها متکی به تزریق پول است یا الزامات و زمینه های دیگری را نیاز دارد تا تولید و اشتغال صنعتی را افزایش دهد.
واقعیت این است که مسئولین اقتصادی و دولت یک اشتباه بزرگ را از سال های پیش تاکنون تکرار کرده اند و تصور می کنند که در این مملکت با تزریق پول می توان سرمایه گذاری و تولید را افزایش داد و با وجود رشد نقدینگی بالای 20درصد و 30درصد سالانه و تسهیلات بانکی چند هزار میلیارد تومانی و مطالبات معوق بالای 20 هزار میلیارد تومان، باز هم موضوع تزریق پول برای تامین نقدینگی و تحرک در بخش تولید و کاهش بیکاری را در دستور کار قرار می دهند. این در حالی است که کارشناسان بارها هشدار داده اند این اقدامات تنها منجر به ایجاد تورم می شود و رشد اقتصادی و بهره وری همواره کمتر از رشد تسهیلات بانک ها و نقدینگی است و نرخ بیکاری هم با وجود این همه تسهیلات بانکی بالای 10 درصد به طور رسمی اعلام شده است.
حل یک مشکل با پرداخت پول در سطح خرد ممکن است نتیجه بخش باشد اما تزریق پول تنها در سطح کلان تورم زاست. میزان سرمایه گذاری مرتبط با میزان پس اندازهای جامعه است و پس اندازها نیز در شرایطی افزایش می یابد که نرخ سود بانکی منطقی و واقعی تعیین شود تا منابع جذب بانک ها شود و به واحدهای تولیدی تسهیلات بدهند تا تولید افزایش یابد. میزان پس اندازها در اثر تحرک اقتصاد و جامعه رشد می کند و با فشار بر بانک مرکزی برای ارائه تسهیلات بیشتر و تزریق پول نمی توان سرمایه گذاری، اشتغال و بهره وری را بهبود بخشید.
به نظر می رسد رابطه سرمایه گذاری، تولید، رونق و رشد اقتصادی و بهره وری با پول و پس اندازها و رابطه متغیرهای خرد با متغیرهای کلان در چند سال گذشته بارها شناخته شده و مسوولان بارها تجربه کرده اند که نمی توان با تزریق پول به اقتصاد بیکاری را کاهش داد و تولید را بالا برد زیرا تزریق پول تنها قیمت ها را بالا می برد و تورم ایجاد می کند. اما به دلایل سیاسی باز هم این تجربه آسیب رسان تکرار می شود و به هشدار اقتصاددانان بی توجهی می شود و نتیجه آن جز رشد نقدینگی و تورم چیز دیگری نخواهد بود. *کارشناس اقتصادی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه