با حسین نوری ، هنرمندی که با دهان نقاشی می کشد

نقاشی‌هایی‌به‌رنگ‌صمیمیت‌های همسرم

آنهایی که حسین نوری را از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند او پیش از آن که رنگ به بوم بچسباند یک فیلسوف است و تکه تکه فلسفه می‌چسباند به سفیدی بومی که قرار است بشود مانیفست او. اگر با این توصیف هنوز چهره‌اش را به خاطر نمی‌آورید تنها به این موضوع می‌توان بسنده کرد که او تنها نقاشی است در جهان که با دهان فکر می‌کند و اندیشه‌هایش از راه دندان منعکس می‌شود.
کد خبر: ۲۱۵۶۴۲
این هنرمند که تا چندی دیگر پنجاه و چهارمین سال تولدش را جشن می‌گیرد، یک دغدغه کلی در زندگی این روزهایش دارد. او می‌گوید دوست دارم همه را شاد ببینم. باور کنید دغدغه شاد بودن و شاد کردن برای شخصی که شاید نتواند مانند ما به سادگی سخن بگوید یا حتی حرکت کند، کم چیزی نیست.

اما اگر بخواهیم او را در یک جمله خلاصه کنیم تنها باید بگویم حسین نوری تنها یک هنرمند نیست، بلکه هنر را وسیله‌ای قرار داده است برای بیان درونیاتش.

این موضوع را اقبال جهانی از نمایشگاه‌های وی و نـظـر عـلاقـه‌مـنـدان و مـنتقدان آثارش نیز تایید می‌کنند.جالب است بدانید چندی پیش یک هنرمند و مجسمه‌ساز برجسته اسپانیایی به نام الیسئوویستنی وقتی از آثار هنرمندان مختلف که در گنجینه‌ای نگهداری می‌شد بازدید می‌کرد، هنگام مشاهده تابلوهای مختلف، در مقابل نقاشی‌های حسین نوری بیش از دیگر آثار مکث کرد و وقتی مسوولان موزه علت را جویا شدند او اشاره کرد که همه این کارها کار قلم است، اما این نقاشی‌ها، کار عشق است.

شما مجموعه آخر کارهایتان را با نام بازتاب هستی به نمایش گذاشتید. بازتاب یعنی چه؟ هنرمند چطور می‌تواند برای آثارش سبک و سیاق بگذارد؟

برای پاسخ به این پرسش باید به پیشینه دور انسانی اشاره کنم. وقتی انسان اول نفس می‌کشد حرکت می‌کند و این سیر انسانی آنقدر ادامه پیدا می‌کند که این موجود پس از حرف زدن و مقدمات انسان شدن کارهایی می‌کند که برداشت‌های مختلفی از آن می‌شود. کارهایی که بی‌آن که بـخـواهـد بـازتـابـی از درونش هستند.

انسان نمی‌تواند دروغگو به دنیا بیاید در حالی که شاید بعدتر‌ها هرچند در ظاهر دروغ هم بگوید، اما او ذاتآ دروغگو نیست.همه این مسائل در غرایض انسانی وجود دارد که بعضی‌ها فطری و پاک و بعضی‌ها متوسط است و بعضی‌ها اشکالاتی دارد. وقتی انسان با محیط بیرون و طبیعت مواجه می‌شود این برخورد باعث مسائل و رویداد‌هایی می‌شود که متفاوت با خیلی چیزهاست. از این به بعد انسان براساس آن اتفاقات و افـکـاری که از پیش دارد، خودآگاه یا ناخودآگاه این روبه‌رویی را تعریف می‌کند.

وقتی انسان با یک مخاطب روبه‌رو می‌شود و شروع به تبادل افکار یا تبادل احساساتش می‌کند حال به صورت فکر و اندیشه یا چه به صورت هنر یا صنعت همه درونیاتش را و احساساتش را در قالب چیزهایی می‌ریزد که هر انسانی تنها به یک نوع خاص می‌تواند به مخاطب خودش عرضه کند.

جالب آن است که انسان اگر مخاطبی در خارج از وجود خودش نیز نداشته باشد مخاطبی در وجودش دارد که با آن صحبت می‌کند. از او در مواجهه با بسیاری از مسائل روزمره کمک می‌خواهد. از او حتی سوال می‌پرسد که آیا من این کار را بکنم یا نکنم و این نظرخواهی درونی یعنی آغاز ارتباط با خویشتن. ارتباطی که می‌تواند یکی از زیباترین ارتباط‌های انسانی نام گیرد.

این ارتباط‌های درونی و محل انعکاس آن در زندگی مادی و روزمره ما زیباست و می‌تواند نوعی بازتاب نام گیرد. به نظر من، تمام اتفاقات بشری زیبا یا حتی نازیبا به این طریق شکل می‌گیرند. تنها باید بلد باشیم در مقابله با این اتفاقات بازتاب‌های خوب را جذب کنیم و حتی آنها را انعکاس دهیم.

در نگاهی دیگر همه دنیا بازتاب بقیه دیگرش است. همه رویداد‌ها ظاهر و باطنی دارند و از یک اولی شروع می‌کنیم و به یک آخری ختم می‌شود. در طول تاریخ همیشه این اول و آخر باعث اتفاقات مختلف هنری یا غیر هنری شده است.

این موضوع در بحث ظاهر و باطن اتفاقات و رویداد‌ها هم صدق می‌کند. ما چیزی را می‌بینیم که اگر این ظاهر را کنار بزنیم به باطن می‌رسیم که شاید مغایر با هستی اولیه آن ظاهر باشد و شاید هم بلعکس.

شـیـوه کـارتـان با نقاشان دیگر متفاوت نیست؟

نه. تنها این اندیشه باعث شده است نام این شیوه و سبکی که کار می‌کنم را بازتاب بگذارم. این شیوه آن الهام اولیه‌اش کار تازه‌ای نیست. از دیـربـاز بـسـیـاری از هـنـرمـندان در مدارس و دانشگاه‌ها این شیوه را انجام می‌دادند. آب مرکب یا رنگ را روی کاغذ می‌ریزند و پس از بستن و باز کردن کاغذ، ابر و باد‌هایی اتفاقی ایجاد می‌شود.

این کار از قدیم صورت می‌گرفته است، اما من خواستم این موضوع را کمی متفاوت جلوه دهم و تنها یک کار اتفاقی نباشد، چون این شیوه اصلش از یک اتفاق نشات می‌گیرد. حتی ابتدا قسمت کوچکی از کارهایی که استادان مختلف در این حوزه انجام می‌دادند را می‌گرفتم ودر رایانه بعد از تغییراتی از روی آن پلات می‌گرفتم و بناگاه تصور می‌کردم که آیا می‌توان این کار را روی بوم انجام داد یا خیر.

بسیاری با این کار مخالفت کردند و حتی این کار را غیرقابل انجام می‌دانستند، اما من این کار را در تکنیک و ترکیبی جدید و با رنگ و روغن اکرلیک و غیره و در ابعاد خیلی بزرگ اجرا کردم. خب ابتدا کاری که روی کاغذ می‌کردم تقریبا حالت ابر و باد داشت.

این سری کارهای جدید که روی بوم صورت گرفت در کنفرانسی تخصصی که با حضور استادان این حوزه در فرهنگسرای هنر برای آثار من صورت گرفت، مورد نقد قرار گرفت و آنها عقیده داشتند کارهای من ابر و باد نیست. یک چیز دیگری است.

من از آن همایش تخصصی نقاشی که صرفا برای آثار شما در این مرکز برگزار شد باخبرم؛ اما می‌خواهم این را بدانم که مرز بین کارهای اتفاقی و غیراتفاقی در هنر کجا تعریف می‌شود. ساده‌تر این که چطور می‌توان کاری انجام داد که علاوه بر معناگرا و مفهومی بودن، به طور اتفاقی خلق شده باشد.

سوال خوبی است. در این همایش همین موضوع هم مطرح شد. بسیاری در این همایش کارهای ابر و بادی را کارهای اتفاقی می‌نامیدند، اما درباره آثار من عقیده داشتند این کار‌ها اتفاقی نیست. من حتی وقتی نمایشگاه‌هایی در سطح بین‌المللی داشتم مثل نمایشگاه‌هایم در فرانسه، انگلیس یا چین منتقدان نظر داشتند که این آثار با آن که اتفاقی خلق می‌شوند، اما مفهوم‌گرا هستند.

هر کدام از آثارم بافت مخصوص به خود دارند. درست شبیه ژن‌های انسانی. با آن که می‌توان بی‌نهایت اثر هنری با این طریق خلق کرد، اما هر کدام از آثارم با ارتباطی خاص که بازتابی از درونم هستند، شکل می‌گیرند. به عنوان مثال یکی بازتاب جمله‌ای است که جایی شنیده‌ام و مرا شاد کرده است و دیگری تصویری که جایی دیده‌ام و آن تصویر می‌خواهد با عبور از فیلتر حس و درونیات من و بازتابی که از من می‌گیرد به دیگران منعکس شود. به نوعی عشق بازی است با تحولات هستی. می‌خواهم همه چیزهای خوب را منعکس کنم.

تمام چیزهایی که فکر می‌کنم باید برای مانایی‌شان انعکاس یابند. بازتاب می‌یابند و البته این بازتاب روی بومی سفید است که لحظاتی بعد رنگی خاص، بافتی خاص و در یک جمله، حسی خاص می‌شوند که برای همیشه ماندگار می‌مانند.

برای آن که اثری خلق شود معناگرا، همین کار کافی است. فقط باید تمام حس‌های خوب در وجود آدمی جمع شود و نیاز به انعکاس و بازتاب آنها نیز حس شود. آن وقت همه این حرف‌های خوب، حس‌های خوب یا تصاویر خوب با اندیشه‌ای متفاوت بازتاب می‌آید.

آثارتان مفاهیم گوناگون دارند. این مفاهیم از کجا نشات می‌گیرند؟

البته این موضوع که شما می‌گویید صحیح است؛ اما ریشه تمام آثارم را مضامینی در فرهنگ عرفانی و اسلامی ایران دارد. سعی می‌کنم با ادبیات بیشتر آشنا شوم و می‌کوشم با تلفیق المان‌ها و مفاهیم، بازتاب جدیدی داشته باشم. به عنوان مثال حضرت امام در مورد پروانه شعر گفتند و سعی می‌کنم پروانه‌ای را بازتاب دهم که با خواندن شعری از ایشان در ذهنم خطور کرده است.

روزانه سوال‌های مختلفی در ذهنم نقش می‌بندد و وقتی به عنوان مثال روی یک اثر نقاشی مشغول فعالیت هستم ناخودآگاه برای پاسخ گفتن به سوالی دیگر آن اثر را رها می‌کنم و به سوی اثر دیگری می‌روم تا آن سوال را پاسخ گویم.

جایی نیز گفته‌ام که به عقیده من نقاشی، مثل شعر است که تا وجود پروردگار نباشد، نقش به وجود نخواهد آمد. این موضوع را به واسطه آن گفتم که وقتی شعر مصوری، شعورم را می‌شوراند، سعی می‌کنم آن را به تصویر بکشم، چون ممکن است دیگر چنین شور و احساسی پیش نیاید.

برای همین، تمام وقتم را بر یک تابلو نمی‌گذارم و در زمان‌های مختلف که آن حس و حال پیش آمد، بازگشتی روی آثار نیمه‌تمام خود دارم. از این روست که تابلوهایم اکثرا حالت نیمه‌تمام دارند.

یک سوال صریح؛ در کارهای نقاشی شما تکنیک در خدمت مفهوم است یا مفهوم در خدمت تکنیک. اصلا یک هنرمند برای آن که بخواهد به انعکاسی که شما چند سطر بالاتر از آن سخن گفتید از تحولات دور و بر خود برسد باید به دنبال این موضوع برود یا خیر؟

سوال خوبی است. به عقیده من این دو هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. هر دو متمم هم هستند و در این میان شاید یکی لازم و دیگری ملزوم هم باشند. به عقیده من در کار هنر رابطه تکنیک و مفهوم مانند رابطه مثل جسم و روح می‌ماند.

به نظر شما می‌توان جسم و روح را از هم جدا کرد. اکنون پزشکان پی بردند به بیماری‌های روان جمعی و برگشتند به آن چیزی که حکمای اسلامی می‌گفتند در مـورد رابـطـه روح و جـسـم. بسیاری از بیماری‌های روان‌شناسی که امروزه در جوامع مختلف از آن یاد می‌شود به خاطر همین فراموشی ارتباط شیرین روح و جسم است.

به عقیده من تکنیک و محتوا یکی است؛ اما رسیدن به اثری که برای مخاطب بتواند جلوه‌گر این مفهوم باشد کمی سخت است. باز بر می‌گردیم به این مفهوم که آیا هنرمند توانسته است انعکاس‌دهنده خوبی از محیط خود یا حتی انعکاس‌دهنده خوبی از درونیات خود باشد؟ باید به دنبال این موضوع باشیم که همه عناصر در یک اثر هنری در یک راستا حرکت کنند. حرکتی که به سوی تعالی است و هنرمند خواسته یا ناخواسته مخاطب را نیز همراه خویش در این مسیر می‌سازد.

همیشه وقتی درباره کارهای هنری شما فکر می‌کنم، به این موضوع می‌رسم که  اگر این محدودیتی که اکنون برای خلق یک اثر هنری توسط دست برای شما وجود دارد نبود، باز هم می‌توانستید این آثار را با اندیشه‌ای که می‌گویید خلق کنید یا خیر؟

بله، چراکه نه. البته شاید این محدودیت کمک کرد که خودم را بهتر بشناسم، اما هیچ وقت به این موضوع فکر نکردم. زیرا تصور می‌کنم اکنون در جایی قرار گرفته‌ام که باید باشم. خلق یک اثر هنری پیش از آن که به فیزیک انسان‌ها ربط داشته باشد، به ذهنیات و برداشت آنها از محیط بستگی دارد. هنرمند برای آن که هنرمند باشد ، نیاز دارد به این که خود را بشناسد. من هم سعی کرده‌ام در این مسیر قدم بردارم.

دوباره پرسشم را تکرار می‌کنم فکر می‌کنید این مسیر که طی شده در جهت تعالی شما بوده و آیا اگر دوباره زاده می‌شدید، دوباره دوست داشتید امروز در این مقام و کسوت با شما صحبت می‌شد یا خیر؟

وقتی می‌گویید دوباره زاده می‌شدید، چیزی است که انسان می‌تواند در رویای خود آن را متصور شود. من سعی می‌کنم هر روز زاده شوم. زاده شدن زمینه‌ساز دوباره فکر کردن است. بالاخره انسان از ابتدای هستی تاکنون هر کاری که کرده و تمام چیزهایی که بازتاب داده، گاهی با ابزاری مدرن بوده و گاهی با ابزارهای ابتدایی.

فقط خواسته است که مانند دیروزش نباشد و با زایش دوباره ذهن آن را به شیوه جدیدی برای مخاطبش عرضه کـند. به عنوان مثال، به تندیس‌ها و نقاشی‌هایی که انسان‌های نخستین خلق کرده‌اند، نگاه کنید. ببینید که در عین آن که در دوران ابتدایی زندگی بشر خلق شده‌اند، اما چه مدرن هستند.

این موضوع را در هنر شرق و غرب و حتی آفریقایی بخوبی می‌بینیم. راه دوری نرویم. نگاهی دوباره به آثاری که حدود 5 هزار سال پیش در کشورمان خلق شده‌اند بیندازیم. می‌بینیم که آنها انگار برای زمان خود خلق نشده‌اند. انگار هنرمندان آن زمان هم می‌خواسته‌اند سال‌های بعد به دنیا بیایند. ببینید که چقدر گــویــا و مــدرن هـسـتـنــد. انـگـار آنـهـا هـم خواسته‌اند که لحظه‌ای چشمان خود را ببندند و سال‌ها بعد به دنیا بیایند که نمونه خوب این کارها را در هنر ایرانی می‌توانیم در هنر ساسانیان اشکانیان و هخامنشایان ببینیم.

هـنـرمندانی که اگر اکنون نیز در دنیای معاصر زندگی می‌کردند، حرف‌های زیادی برای گفتن داشتند. و این موضوع به عقیده من همان چیزی است که بالاتر نیز به آن اشاره کردم. هنرمند هر روز زاده می‌شود. هنرمندی در فردایش و هنرمندی در دیروزش. فقط باید توجه داشته باشیم او زاده شده تا هنرش را ارزیابی کنیم. من هم هر روز در رویاهایم زاده می‌شود. رویاهایی که برخی از آنها مال دیروز هستند و برخی برای فردا.

من تصور می‌کنم که کارهای شما از نظر‌های مختلف آثار معناگرا هستند. از نظر شما هنر معناگرا به چه چیزی می‌گویند.

 هر کاری یک معنی‌ای دارد، چه برای خود فرد که آفریننده این کار است و چه برای مخاطب. حتی جالب است بدانید چیزهایی که به نظر همه بی‌معنا می‌آیند هم یک معنی دارند. فقط به این بستگی دارد که به از چه منظری به آن نگاه کنیم.

مـنـظـورم ایـن اسـت کـه بعضی هنرمندان وقتی نمایشگاه هنری می‌گذارند، می‌گویند ما برای دلمان نمایشگاه گذاشتم و معنی ندارد که دیگران بفهمند ما چه گفته‌ایم. شما با این موضوع موافقید؟

نه. بارها در این خصوص از من سوال شده است و من همیشه هم گفته‌ام که نه. اگر کسی بگوید من برای دل خود کار کردم، او در واقع نمی‌خواهد نظر مخاطب را گوش بدهد. او می‌ترسد از این که از سوی مخاطب نقد شود. ممکن است حتی تشویق نیز بشود، اما او از این تشویق نیز می‌ترسد.

همیشه به این فرزندان گفته‌ام که اگر برای دل خودتان کار می‌کنید، بهتر است آن آثار را در دل خودتان نگه دارید. حتی اگر وقتی از دلتا ن به ذهنتان آ مد نیز دیگر آن اثر متعلق به شما نیست زیرا دیگر مخاطبی برای آن اثر انتخاب کرده‌اید. همین که این اثر هنری را خلق کنم یا نکنم، یعنی آن که آن اثر مخاطب خود را پیدا کرده است. شما در مقابل آن اثر مسوول هستید زیرا دیگر در اجتماعی هنری زندگی را آغاز کرده‌اید که ذهن و دل در کـنــار هــم قــرار گــرفـتــه‌انــد و ایـن مـی‌شـود آغـاز مخاطب‌پذیری در مقابل یک اثرهنری. آغاز این که ما نیاز به مخاطب داریم و در مقابل نیاز به نقد و تفسیر.

برگردیم به آثار هنری شما؛ منتقدان هنری درباره آثار شما معتقدند که در انتهای تمامی کارهای شما یک جور وصال یا یک نقطه رهایی رهایی وجود دارد. حتی رنگ‌ها به هم می‌رسند و مثل 2 معشوق می‌مانند. رنگ در زندگی شما و آثارتان چطور تعریف می‌شود؟

من معمولا در نمایشگاه‌هایی که می‌گذارم، همیشه یک نمونه از کارهای پیش از انقلابم را هم می‌گذارم تا همه ببینند رنگ چه تاثیری در زندگی من داشته است.

پیش از انقلاب تمامی کارهایم خاکستری افسرده بودند. رنگ افسرده‌ای که فریاد خاموشی را در بطن خودش دارد، مردانی با چشم‌های وحشتزده و پرنفوذ که  مخاطبانشان را نگاه می‌کنند. کارهای آن موقع در واقع انعکاس‌دهنده تیرگی و خاکستری و خقان آن زمان بود.

پس از انقلاب کارهایم رنگ دیگری پیدا کردند.حتی این شادی و شعف رنگی را که در آثارم پس از انقلاب دیده می‌شود، چیزی نیست که تنها در ذهن منتقدان خطور کند. بلکه وقتی در دور افتاده ترین نقاط کشورمان کـه شـایـد تـصـور شود هنر کمتر توسعه یافته است، نمایشگاهی می‌گذارم، همه این حس را به من منتقل می‌کنند که رنگ‌های شاد زمینه ساز اصلی آثارم هستند.

من درونم پر ازدرد است. شاید خیلی‌ها نداند که من به واسطه کار مدام و گـرفـتـن اشیای مختلف و بویژه قلم مو به وسـیـلـه دنـدان‌هـایـم، هـمـیـشـه تـحـت مـعـالـجـه پزشک هستم.شاید بسیاری ندانند که هر چند وقت یک بار دندانی از من خرد می‌شود و من مجبورم برای ترمیم آن پیش پزشک بروم و دوباره همان داستان همیشگی ترمیم دندان یا آن که مشکلات تنفسی باعث می‌شود نتوانم درست نفس بکشم، اما با وجود این کمتر کسی دیده که من اخم کنم.

همیشه در حال گفتگو و شادی هستم، چون شادی دادن به دیگران باعث می‌شود خودم هم شاد بمانم.

اگر خاطرتان باشد، سال‌ها پیش صدای من به واسطه شکنجه‌هایی که در زندان رژیم ستمشاهی دیده بودم  بسیار ضعیف بود. پس از شکنجه خیلی آرام می‌توانستم صـحـبت می‌کنم. تنها کسانی می‌توانستند صدایم را بشنوند که که گوش خود را به من نزدیک می‌کردند. تمام دکتر‌ها از بازگشت صدا به حنجره من ناامید بودند، اما خواستم حرف بزنم و اکنون با شما صحبت می‌کنم. عقیده دارم انسان هرچه دردهایش را  بیشتر بیان کند، دردهایش مضاعف‌تر می‌شود.

یکی از دلایل دیگر شاد بودن و جان داشتن آثار من به خاطر وجود همسرم است که همیشه نه به عنوان یک همسر، بلکه به عنوان یک دوست به او نگاه کردم. همسرم یعنی همراهم، سرورم، همسنگرم.

چند سال پیش شما با یک حرکت نمادین در مقابل بی‌احترامی کاریکاتوریست‌های دانمارکی به مقام پیامبر اکرم، چهره‌ای از حضرت مریم در مقابل سفارت این کشور خلق کردید... از چگونگی شکل‌گیری و سرنوشت این تابلو بگویید.

 تاکنون هنرمندان بسیاری تصویر چهره حضرت مریم را خلق کرده‌اند. حتی در میان نام این هنرمندان می‌توان به آثار بزرگان نقاشی جهان مثل رافائل، داوینچی و میکلانژ که این پرتره را طراحی و نقاشی کرده اند اشاره کرد. بعد از آن بی احترامی که به مقام شامخ پیامبر اکرم شد، بهترین اعتراض را یک اعتراض هنری دانستم و از ترکیب تمام پرتره‌هایی که از حضرت مریم کشیده شده است و البته با توجه به احادیث و آیات قرآنی بسیاری که در این زمینه وجود دارد، خواستم حضرت مریم را متفاوت به تصویر بکشم؛ تصویری که بعد از طراحی و نمایش آن در میان بسیاری از مسیحیان که برای همایشی در سازمان فرهنگ و ارتباطات به ایران آمده بودند، اشک را به دیده‌شان جاری ساخت.

اکـنـون نـقـاشـی چـهـره حـضرت مریم، توسط یک آرشیتکت ایرانی مقیم  امریکا به این کشور برده شده است و در آنجا نگهداری می‌شود.

دوباره بر می‌گردم به آن نقاط  رهایی که در تمام تابلو‌ها ی شما هست.

این نقاط رهایی که شما از آنها یاد می‌کنید، نقاطی هستند که همیشه در نقطه تلاقی ذهن من وجود داشته‌اند.
می‌خواهم به همه بگویم که من راه امید را رفته ام.شما تماشا کنید و ببینید چه قشنگ است. می‌خواهم همه در انتهای آن نقطه را ببینند. در این راه به هیچ کس نمی‌گویم بیایید، مخاطبان خود می‌آیند، من فقط قشنگی‌ها را تصویر می‌کنم.

و در پایان دوست نداشتید این روزها با دست‌هایتان نقاشی بکشید به جای این که با دندان نقاشی بکشید، اصلا تا به حال برای یک بار هم به ذهنتان خطور کرده که کاش با دست‌هایم نقاشی می‌کردم؟

نه، اصلا هیچ فرقی نمی‌کند. دست یا دهان. مفهوم مهم است. بگذارید برای انتهای این گفتگو خاطره‌ای را تعریف کنم. وقتی برای اولین بار بعد از شکنجه‌هایی که در زندان رژیم پهلوی شدم، تصمیم به نقاشی گرفتم و قلم را لای انگشت وسط دست راستم گذاشتم، بسختی و با تلاش فراوان قلم مو را با مچ گرفته بودم و زانوهایم را تا زیر صورتم بالا کشیده بودم. آن زمان تصمیم داشتم به هر طریق یک نقاشی بکشم.

لحظه‌ای بعد قلم از دستم افتاد و بعد نمی‌دانم چطور شد که دیدم دارم نقش می‌زنم کمی که عقب‌تر آمدم تابلو را ببینم، حس کردم فکم درد گرفته و دیدم آنقدر محو کار نقاشی شدم که ناخودآگاه قلم را به جای دست با دهانم گرفته‌ام و نقاشی می‌کشم. با همان قوتی که از قبل کار می‌کردم. حتی حس می‌کردم قوی‌تر این کار را انجام می‌دهم.

اکنون هیچ چیز برایم فرق نمی‌کند. الان زندگی خوبی دارم و کار کردن با دست یا پا واقعا برایم فرقی نمی‌کند. من می‌خواهم کار خوب بکنم. قبل از هر چیز، این مهم است. آدم کار خوب بکند و دیگران شاد شوند. 

نظر الیسئو ویسنتی درباره آثار حسین نوری

توانستم از طریق هنر، قرون بسیاری را در این سالن بپیمایم. از اینجا می‌خواهم این مطلب را بــیـــان کــنـــم کـــه آنــچـــه بـــرایــم جالب‌ترین بود، فرد نقاشی بود کـه شـایـد مـشهورترین در دنیا نباشد؛ نقاشی که مبارزه برای او دهانش را باقی گذاشته است و از این طریق احساس، روح و هوش خود را منتقل می‌کند. او هنرمندترین مرد این سالن است. با این کلمات می‌خواهم به تمام دنیا بگویم هنر در درون است.

مهدی نورعلیشاهی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
کری‌خوانی صبح‌گاهی

گفت‌وگوی جام‌جم با هاشم بیگ‌زاده و مجید یحیایی، مجریان برنامه «صبحانه ایرانی »شبکه دو

کری‌خوانی صبح‌گاهی

نیازمندی ها